
«کارخانه سیدسازی گنجه»: مردی با تعویض عمامه سفید یک دهاتی با یک عمامه سیاه او را تبدیل به «سید» می کند، کاریکاتور از مجله «ملانصرالدین» ش. 31، سوم نوامبر 1906
نوشته: ویلم فلور
ترجمه و تلخیص: عباس جوادی
نوشته زیر دومین بخش از چکیده رساله ای است به قلم ایرانشناس معروف هلندی-آمریکائی ویلم فلور در باره نقش اجتماعی و سیاسی سید ها در ایران دوره قاجار که در سال 2016 در مجله «مطالعات ایرانی» با این مشخصات منتشر شده است:
Willem Floor: Seyyeds in Qajar Iran According to European Sources; in: Studia Iranica, 45/2, 2016
چکیده فارسی این بررسی در چهار بخش به خوانندگان تارنمای «رادیو فردا» تقدیم می شود: (1) یعنی چه «سیّد»؟ راه تشخیص سید ها، (2) سید های دروغین، تعداد آنها (3) احترام همراه با ترس، و (4) اشتغال سید ها و منبع درآمد آنان.
همه کاریکاتور ها از مجله فکاهی-انتقادی «ملا نصرالدین» است که در سال های 1906 تا 1913 به زبان ترکی آذری در تفلیس (گرجستان کنونی) چاپ می شد. این مجله که ادبیات مشروطه ایران را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود، بعد ها مدتی نیز در تبریز و سپس باکو چاپ شد و چند سال پس از تاسیس حکومت شوروی تعطیل گردید.
سیدهای دروغین
آن نظارت نسبی که دولت های ایران می خواستند در دوره صفویان و قاجاریان در مورد ادعاهای ساختگی سیادت برقرار شود، در عمل چندان رعایت نشد، تا جائی که خیلی ها که هیچ ربطی به تبار پیامبر اسلام نداشتند، مدعی شدند که «سید اولاد پیغمبر» هستند. یک نمونه بارز ادعاهای بی دلیل سیادت این بود که گویا پادشاهان سلسله صفویان از تبار پیغمبر هستند. پیش از بنیانگذار سلسله صفوی یعنی شاه اسماعیل یکم هیچکدام از سران آل صفی که همه صوفیان سنی مذهب بودند و از جمله خود شیخ صفی الدین اردبیلی ادعای سید بودن نکرده بودند. اما پس از آنکه شاه اسماعیل در سال 1501 در تبریز بر تخت سلطنت نشست و نظام جدید صفوی برقرار گردید، خود شاه اسماعیل و جانشینان او، تبار صفویان را به پیغمبر اسلام ربط دادند و مورخین صفوی، به تبعیت از سیاست حاکم، روایت های «تاریخی» لازم برای اثبات این ادعا را تهیه نمودند.
بیشک در این زمینه، دوره صفوی استثنائی تشکیل نمی داد. خیلی پیش تر و بعد تر از صفویان نیز بسیاری افراد و طایفه ها چنین ادعا هائی را طرح کرده بودند.
اما مخصوصا از دوره صفویان و قاجار به بعد تعداد مدعیان سیادت زیادتر از معمول شد و این، در جامعه ایرانی آن دوره رازی پنهانی نبود. به هرحال امتیازات مالی از قبیل پرداخت «مال امام» و خُمس که گاه «مال سید» هم نامیده می شد ودر عین حال اعتباری که سیدها از سوی مردم و دولت می دیدند، مشوق اصلی این قبیل ادعاهای روزافزون سیادت بود. با این ترتیب گروه-گروه افراد دغل کار به مناطقی می رفتند که کسی آنها را نمی شناخت و خود را به عنوان سادات «راستین» جا می زدند. معمولا هم کافی بود آنها عبائی بر تن، کمربند سبزی دور کمر و احتمالا عمامه سبزی بر سر داشته باشند، چرا که به گفته «هانری لایارد» حتی شک و سوال در باره صحت ادعای سیادت یک شخص «کُفر» شمرده می شد. (5)
طبیعتا بسیاری خانواده ها هم که ادعای سیادت داشتند، براستی صاحب شجره نامه هائی بودند که اجداد آنها را دستکم تا 200 سال پیش از خود نشان می داد. این شجره نامه ها نسل به نسل از پدر به پسر منتقل می شد و اگر شجره ای به هر دلیلی گم می شد و یا ازبین می رفت، رئیس خانواده کوشش می کرد آن را دوباره ثبت و احیاء کند. اما واقعیت این است که همه آن شجره نامه های دویست-سیصد ساله تبار آنهمه مدعی سیادت را تا به تبار محمد و یا امامان شیعه که بیش از هزار سال پیش زیسته اند، نمی رساند. شرقشناس معروف آرمینوس وامبری می نویسد که «حد اکثر ده در صد کسانی که با اتکاء به یک شجره نامه خود را سید می شمردند، دلیل کافی برای این ادعای خود داشتند» (6) و ژان دیولافوا در سال 1887 علاوه می کند که «در ایران همگی چهار خانواده وجود دارند که با دلایل کافی و مدارک قابل قبول، خود را از نوادگان علی بن ابیطالب می شمارند.» (7) مثلا در حالیکه سیدهای طباطبائی شجره نامه قابل اعتمادی را دارا بودند، طایفه سادات محلات که همه به عنوان سید مورد قبول و احترام عام بودند، چنین شجره نامه ای نداشتند. خود سید محسن صدرالاشراف محلاتی که چندین بار وزیر عدلیه و نخست وزیر شده بود و یکی از سران طایفه سادات محل هم بود، در خاطراتش می نویسد (8) که او هیچگونه مدرکی در باره تبار طایفه خود ندیده بود و تنها عمویش نام هفت نفر از اجداد خود را می دانست، اگر چه خود خانواده ادعا می کرد که اجداد آنان در«زمان خلافت عباسیان به محلات آمده اند.» پرسی سایکس نیز می نویسد که سادات شهرعقدا در نزدیکی یزد «پارسیان زرتشتی را اجداد خویش می شمردند و در واقع از دین زرتشتی به اسلام گرویده بودند.» (9)
بسیاری سید های دروغین هم برای خودشان شجره نامه تهیه کرده بودند. اکثر این شجره نامه ها در شهر سامره (یکی از شهر های مقدس شیعیان در عراق کنونی) جعل می شد و از این جهت بین مردم به این قبیل اشخاص «سید های سامره» می گفتند. (10)
نکته دیگری که یادآور وجود و فراوانی سیدهای دروغین است، تعداد زیاد و حتی روزافزون امامزاده ها در ایران است. ظاهرا همه این امامزاده ها عبارت از قبر های کسانی است که سید یعنی از نوادگان دوازده امام شیعیان بوده اند. به همین دلیل مردم برای نذر، خیرات، دعا و نیاز به زیارت این مقبره ها می روند و با این ترتیب این امامزاده ها تبدیل به مراکز درآمد برای افراد ذینفع شده اند. برای نمونه در سال 1885 دیولافوا به نقل از مدرس مکتب خانه ای در قزوین می نویسد که او خود بیش از بیست امامزاده را در ایران می شناسد که گویا سید معینی با همان نام و نشان در همه این امامزاده ها مدفون است و با این ترتیب معلوم می شود اقلا نوزده تای آنها و شاید هم همه آنها یا قبر کس دیگری هستند و یا اصولا در آنجا کسی دفن نشده است. یعنی به نظر آن مدرس اصلا لازم هم نیست قبری واقعا مدفن امامزاده ای باشد تا آن مکان به عنوان «امامزاده» اعلان و قبول شود و به محل زیارت، دعا و نذر و نیاز مردم تبدیل گردد. (11)
تعداد سید ها
چارلز ییت (12) تعداد سادات ایران را در حوالی سال 1900 چنین توصیف می کرد: «ایران پر از سید است که همه جا را فراگرفته اند. اینها علی الاصول قشری تنبل و بی فایده هستند که کار نمی کنند، اما انتظار دارند که دیگران زندگی آنان را تامین کنند. خواجه های ترکمن هم همین خاصیت ها را دارا هستند.» دیگر سیاحان اروپائی مانند فاولر، ویلسون و بریکتو نیز مشاهدات مشابهی روایت کرده اند. به گفته هوگو گروته، در سال 1907 در ایران تخمینا 100 هزار سید زندگی می کردند که این رقم تقریبا یک هزارم کل جمعیت تخمینی ایران آن دوره بود، در حالیکه یاکوب ادوارد پولاک، پزشک اتریشی که در ایران زندگی کرده و حتی کتاب های درسی به فارسی نوشته بود، می گوید (13) که در سال های 1850 سیدها حدود دو درصد جمعیت ایران را تشکیل می دادند. برخی سیاحان دیگر اروپائی قرن نوزدهم تعداد سید های ایران را حتی تا 20 در صد جمعیت شهری کشور تخمین زده اند که احتمالا مبالغه آمیز است، اما به هر حال این گمانه زنی نشان میدهد که فراوانی سادات در شهر ها باعث ایجاد چنین تصوری در میان سیاحان خارجی شده است. این تصور کمی هم به تمرکز تعداد سادات در شهرهائی از قبیل مشهد، قم، شوشترو دزفول مربوط می شود که دارای مقبره امام و یا امامزاده زاده های مهم و معروف هستند. فلویر می نویسد در بلوچستان تعداد سیدها در مقایسه با مثلا یزد و دیگر شهر های ایران زیاد نبود. او ادامه می دهد که «در کرمان از هر دو مرد و یا پسر بچه یک نفرشان سید است و من هرگز در عمرم تا این اندازه از دست مدعیان تبار محمد به تنگ نیامده بودم.» (14) به همین ترتیب، به گفته ویلیام کنت لوفتوس در دزفول از هر سه نفر یک نفر یا از اولاد پیغمبر بود و یا جزو اشخاص معتبر مذهبی شهر به شمار می آمد. (15) همچنین جمعیت بعضی روستا ها از قبیل خابوجان در خراسان صرفا و یا عمدتا عبارت از سید ها بود.
عزت و احترام به سید ها
اگرچه در آن دوره هم همه مسلمانان قرار بود حقوق برابر داشته باشند، اما سید ها بخاطرتبارشان که می گفتند به پیامبر اسلام می رسد، «برابرتر» از دیگر مسلمانان بودند. طوری که دیدیم، سیدها در گذشته خود را خارج از محدودیت ها و مجبوریت های قانونی و حکومتی می شمردند و حکومتداران هم در مقایسه با مردم عادی، به سیدها اغماض بیشتری نشان می دادند. اما مردم هم ظاهرا با این عزت و احترام و یا مقام ویژه سیدها در جامعه مشکل چندانی نداشت. آدامز (همانجا) می نویسد «مردم وقتی نقیب السادات را می بینند، به او بیشتر از یک شاهزاده احترام می گذارند.» هرگاه سیدی وارد مجلسی شد، همه برخاسته جای خود را به او تعارف می نمودند. فون کوتسه بوه می نویسد: «سید ها خود را در مقامی حساب می کنند که هروقت خواستند می توانند پیش پادشاه رفته هرآنچه را که درست می شمارند، به او بگویند. یک سید می تواند وارد هرخانه ای که خواست، بشود و صاحب خانه مکلف است که از او به بهترین صورت پذیرائی بکند و حتی پیشکش هائی به او تقدیم نماید.» (16)
نه تنها ممکن نبود به یک سید خشونت و یا بی احترامی نشان داد، بلکه کسی هم که همراه و تحت محافظت یک سید بود «در امان» محسوب می شد. از این جهت سید ها مانند «راهنمای مسافرت،» زوار شیعه را به مشهد و یا عتبات عراق کنونی مشایعت می نمودند تا در راه اگر با حمله راهزنان مواجه شدند، سید راهنما آنان را از مهلکه بیرون آورد. زوارنیز متقابلا به او هدایا و پیشکش هائی تقدیم می کردند و این کار تبدیل به منبع درآمد دیگری برای سیدها شده بود.
تا اواخر قرن نوزدهم غیر مسلمینی که در ایران مسافرت می کردند و بخصوص می خواستند از مناطق خطرناک و ناامن بگذرند، سیدی را با خود به همراه داشتند تا خطر حمله و غارت در راه کمتر شود. لایارد زمانی که از لرستان و خوزستان می گذشت شخصی را بنام «سید ابوالحسن» به همراه داشت، چرا که به نوشته خود لایارد (همانجا) در این مناطق «قبایلی می زیستند که نسبت به هرخارجی و بخصوص اروپائی، هم متعصب و هم مشکوک بودند و در آن شرایط حضور یک سید در کنار من امتیاز مهمی بود.» به همین ترتیب زمانی که آرتور کونولی از استرآباد به خیوه و پیش ترکمن ها می رفت و یا هنگامی که پرسی سایکس به مکران سفر می کردند، از همراهی سید ها استفاده نمودند.
سیدها انسان های «مقدسی» شمرده می شدند و فرض بر آن بود که آنها مسلمانان خالصی هستند که دین و ایمانشان کامل است. از این جهت، هم احترام به سیدها بسیار زیاد بود و هم آنان را انسان هائی «مقدس» و قادر به انجام کار های خارق العاده مانند معالجه بیماران حساب می نمودند. بخصوص اگر کسی هم ملا و هم سید بود، بعنوان شخصی کاملا معصوم، قابل احترام و صاحب قدرتی غیر عادی شمرده می شد. در آن صورت مثلا زنان، آبی را که از وضوی سیدهای ملا می ریخت، در ظرفی جمع کرده نگهداری می نمودند تا در صورت وقوع هر بیماری، آن آب را جهت معالجه بنوشند. آب دهان سید ها هم «دوای هر درد» محسوب می شد. مادران تکه قندی آورده از سید خواهش میکردند که سید آن را با آب دهان خود خیس کند، سپس آن را بُرده به کودک بیمار خود می دادند. حتی زنانی که حاضر نبودند به هیچ عنوان صورت خود را حتی به حکیم ها نشان دهند، رضایت می دادند که یک سید روی قسمت های محرم بدن آنان دعائی بنویسد تا مثلا باردار شوند و یا محبت و وفاداری شوهرانشان را جلب نمایند.
بس آلن دونالدسون، یک زن آمریکائی و میسیونر که در سال 1910 به ایران آمده، چندین سال در تهران و مشهد آموزگاری نموده بود، در کتاب معروف خود بنام «جادو و فولکلور اسلامی در ایران» داستان کسی بنام «سید شاه» در مشهد را تعریف می کند (17) که مرد متمولی بود و از مردم پول جمع می کرد تا میان فقرا تقسیم کند. در روزهای مخصوص دینی، انبوه مردم رو به سوی خانه سید شاه می گذاشتند تا سکه پولی از او بگیرند. این سکه ها «تبرّک» محسوب می شد چرا که دست سید به آن خورده بود و مردم باور داشتند که این سکه ها خوش یُمن هستند. وقتی سید از خانه بیرون می رفت، مردم کوشش می کردند دست «مبارک» سید را فقط یک بار لمس کنند. سید در ضمن خودش را «معلم اخلاق» جماعت حس می کرد و به همین دلیل همیشه چوبدست های خُرد و کلانی با خود به همراه داشت. هنگامی که مردی را می دید که سرش را از ته نتراشیده و برعکس ریشش را تراشیده، با یک چوبدست کوچک به سر آن مرد می زد تا او را تنبیه کند و هرگاه زنی را می دید که به نظر سید پوشش اش به قدر کافی رعایت اصول اسلامی را نمی کند، باز با یک چوبدست محکم بر سر آن زن می زد. یکی از همین زنان به نویسنده کتاب، بس دونالدسون، گفته بود که یک بار پس از خوردن ضربه های چوبدست سید شاه، سرش ساعت ها درد می کرد.
در بخش بعدی این نوشته در باره احترام و ترس نسبت به سید ها سخن خواهیم گفت.
منابع:
(5) Layard, A. H.: Early Adventures in Persia, Oxford University Press, 1969, p. 349
(6) Vambery, Arminius: Meine Wanderungen und Erlebnisse in Persien, Pesth, 1867, p. 426
(7) Dieulafoy, Jane: La Perse, la Chaladee et la Susiane, Paris, 1887, p. 77
(8) Sadr, Mohsen: Khaterat-e Sadr-ol Ashraf, Tehran 1346sh/1985, pp. 25-26
(9) Sykes, Percy M.: Ten Thousand Miles in Persiaor Eight Years in Iran, New York, 1902, p. 156
(10) Greenfield, J: Die Verfassung des persischen Staates, Berlin, 1904, p. 121
(11) Dieulafoy, ibid, p. 116
(12) Yate, Charles E.: Khurasan and Sistan, London-Edinburgh, 1900
(13) Polak, Jakob Eduard: Persien, das Land und seine Bewohner: 2 vol., Leipzig 1865, Hildesheim-New York, 1976, p. 1865
(14) Floyer, Ernest A.: Unexplored Baluchistan, Quetta, 1979, p. 34 and 352
(15) Loftus, William K.: Travels and Researches in Chaldaea and Susiana, London, 1857, p. 312
(16) Conolly, Arthur: Journey to the North of India overland from England through Russia, Persia and Afghanistan; 2 vol., London, 1834, p. 28; Sykes, Percey M.: «Through the Wilds of Persia, II,» in: The Wild World Magazine, no. 157, 1911, pp. 114-121
(17) Donaldson, Bess Allen: The Wild Rue. A Study of Mohammadan Magic and Folklore in Iran, London, 1938, pp. 57-58
دستهها:رنگارنگ, سیدهای ایران
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.