
بلژیک سه زبانه – زرد: داچ 56%، سرخ: فرانسه 38%، آبی: آلمانی 1% بعلاوه نُه زبان محلی و هفت زبان بین الملی
هر وقت به بلژيك و يا هلند ميروم به اين زبان «داچ» فكر ميكنم كه در بلژيك (در كنار فرانسوى و آلمانى) يكى از زبانهاى رسمى و در هلند تنها زبان رسمى است. در واقع قانون اساسى بلژيك صحبتى از «زبان رسمى» نميكند ولى ميگويد اسناد رسمى و زبان مورد استفاده نظام قضائى بايد به يكى از اين سه زبان باشد. اما تحصيل و كاربرد مطبوعاتى هر زبان دنيا آزاد است. تنها شرطش آنست كه بقدر كافى خواستار وجود داشته باشد، كسى خرجش را بدهد و كار خلاف قانون انجام نشود.
در بروكسل دوزبانه يا فرانسوى به گوش آدم ميخورد، يا داچ و يا انگليسى. آلمانى را هم كه زبان سوم اين كشور است بسيارى از بلژيكى ها ميدانند. انگليسى زبان بومى مردم نيست اما زبان دوم و يا سوم بلژيك است و اگر آدم داچ و يا فرانسوى و يا آلمانى نداند خنده دار است كه بپرسد «دو يو اسپيك اينگليش؟» چونكه ظاهرا همه انگليسى صحبت ميكنند و روان هم صحبت ميكنند.
هيچ زبانى «خرده ريزه» نيست
داچ البته زبان «خرده ريزه» اى نيست اگر چه متكلمينش در تمام دنيا شايد بیست و چد میلیون نفر باشند. هر زبان صرفنظر از تعداد متكلمين، گسترش جفرافيائى و وضع سياسى و اقتصادى آنها، در داخل خود سيستمى است با ساختارى پيچيده كه طى ساليان دراز به عمل آمده و صرفنظر از غناى واژگان و لغات تخصصى اش بخشى از فرهنگ كلّ بشريت است.
دوست من «ميشل» البته شوخى ميكرد و اين شوخى را خود داچ ها هم ميكنند. «خرده ريزه» ناميدن هر زبان و لهجه اى ولو كوچك و پرت، اگر سخت گير باشيم، ميتواند توهين آميز تلقى شود.
با اينهمه من كه در بلژيك زندگى نميكنم كودكانم و يا نوه هايم را در مدرسه اى كه زبان اولش داچ (ويا بهمين ترتيب چكى و يا لهستانى) باشد نميگذارم. نه بخاطر اينكه مشكلى با اين زبان ها دارم. من همه اين زبان ها را دوست هم دارم. ولى به چه درد مثلا من و يا كودكان من ميخورد كه داچ زبان نيستيم؟ البته كسى كه داچ زبان است اين زبان را ياد خواهدگرفت اگرچه ممكن است ترجيح دهد در مدرسه و دانشگاه زبان اصلى تحصيلى اش انگليسى باشد. اما كمتر كسى است كه اهل بلژيك و يا هلند نباشد و با وجود اين به مدرسه داچ زبان برود و يا اصلا داچ ياد بگيرد.
كم اهميت تر؟ با اهميت تر؟
با اين ترتيب آيا داچ كم اهميت تر از انگليسى است؟ «اهميت» چيزى نسبى است. براى كسى كه خودش داچ زبان است اين سوال اصولا مطرح نيست چونكه فرد داچ زبان اين زبان را ميداند و اگر بخواهد ميتواند آنرا در مدرسه و دانشگاه هم بياموزد و در ادارات و محاكم بكار برد. براى يك غير داچ زبان در بروكسل دانستن داچ بدرد ميخورد اگرچه واجب هم نيست چونكه در بلژيك بدون دانستن داچ هم ميتوان زندگى كرد و احساس هيچ كمبودى هم ننمود.
اما در خارج از بلژيك و هلند دانستن و يا ندانستن داچ اهميت عملى چندانى ندارد در حاليكه به جرات ميتوان گفت بدون انگليسى و يا يك زبان ديگر رايج تر در اروپا و حتى تمام دنيا كار ارتباط با غير همزبانان بسيار مشكل است. اسپانيولى، فرانسوى و يا آلمانى و حتى چينى و روسى هم تا حدى يك نقش بين المللى و يا اقلا منطقه اى دارند و از اين جهت «اهميت كاربردى» شان مثلا بيشتر از داچ و «ليمبورگى» است.
ليمبورگى يكى از ده ها لهجه داچ است كه در بخشى از بلژيك، در قسمت هم مرز با آلمان، مورد استفاده است و حتى بعضى ها ميخواهند ليمبورگى در كنار زبان مادرِ اين لهجه يعنى داچ، ليمبورگى بعنوان چهارمين زبان رسمى بلژيك شناخته شود.
طبيعتا براى كودكان و نوه هاى من رفتن به مدرسه و دانشگاه ليمبورگى زبان هم كه بى شك مطرح نيست.
لهجه ويا بقول بعضى ها زبان ليمبورگى تقریبا یک و نیم میلیون نفر متكلم دارد. در بلژيك روزنامه و كتاب به ليمبورگى كم نيست. حتى ميتوانيد به اين لهجه تحصيل هم بكنيد و ليكن كتابهاى تخصصى اكثرا داچ، فرانسوى، آلمانى و يا انگليسى هستند.
پائين ليست
بعضى لهجه ها و زبان ها هم هستند كه اصلا الفبا ندارند، املايشان استاندارد نشده، متكلمينش كم اند، واژگانشان محدود است، فقط مقدار كمى آثار مكتوب دارند در حاليكه هنوز اكثر آثارشان شفاهى است. اين زبان ها «بى اهميت» نيستند. حتى احتمالا آنها زبانهاى بسيارمهمى هستند زيرا ادبيات شفاهى شان غنى است. اين زبان ها براى متكلمينشان و فرهنگ بشرى مهم اند واتفاقا شايد يك اهميتشان هم در آنست كه تحت خطر اضمحلال هستند.اما با اينهمه، از نظر عينى و عملى، اين زبان ها اهميت كاربردى چندانى ندارند و نميتوانند درمقابل زبان هاى قدرتمند تر و با نفوذتر ايستادگى كنند.
چنين بر ميايد كه زبان با اهميت تر و كم اهميت تر داريم – چطور نداريم؟! اما اين اهميت اولا نسبى است و وابسته به سطح يك شهرو روستا، يك كشور، يك منطقه و كلا جهان فرق ميكند. تعابير «با اهميت تر» و «كم اهميت تر» در مورد زبان دوم و سوم است كه مطرح ميشود و الّا زبان خود هر فرد كه براى خود آن فرد اصولا بايد با اهميت باشد.در عين حال براى هر شخص و گروهى تعابير «با اهميت تر» و «كم اهميت تر» معنى ديگرى دارد. چيزى كه در يك شهر و كشور اهميت دارد لزوما در منطقه آن كشور و دنيا اهميت ندارد. از طرف ديگر كم اهميت بودن آموزش يك زبان براى من دليل كم اهميت بودن آن زبان و يا لهجه نيست.
انگليسى در اكثر كشور هاى دنيا مشكل گشاست. اگر سفر نكنيد و در كشور خودتان بمانيد هم دانستن انگليسى مهم است. زبان معاصر علم و تكنولوژى، تجارت بين المللى، توريسم و ديپلماسى بدون انگليسى قابل تصور نيست. روسى در كشور هاى سابق شوروى و بلوك شرق بدرد ميخورد، عربى در كشور هاى عربى و تا حدى ديگر كشور هاى مسلمان، فارسى در ايران، افغانستان و تاجيكستان، تركى در تركيه، آذربايجان و تا حدى در اوزبكستان وديگر كشور هاى ترك زبان (خيلى كم در قزاقستان و قيرغيزستان) و بهمين ترتيب اسپانيولى، فرانسه و ديگر زبان ها هركدام دايره «اهميت» و نفوذ خود را دارد، بعضى ها كمتر و كوچكتر، بعضى ها بيشتر و بزرگتر.
اين نفوذ و تاثير هم از نظر تاريخى در حال تغيير است طوريكه شايد صد سال بعد شاهد تصوير ديگرى در دنيا باشيم اگرچه بعيد است اين، تغييرى بنيادين و سريع باشد.
احتمالا در كنار تعداد جمعيت كه عامل اساسى نيست اما بسيار مهم است، درجه پيشرفت آن جمعيت، غناى واژگان زبان در بيان مفاهيم جديد و دائما تغيير يابنده، تعدّد و رنگارنگى توليد و مصرف آثار جديد، همگامى آن جامعه و زبان با پيشرفت علمى و اجتماعى و در عين حال سنت و تاريخ توليد به آن زبان داراى اهميت فراوانى است.
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.