روايت و راوى

در گذشته فلک بستن یکی از شیوه های رایج برای تنبیه افراد بود

در گذشته فلک بستن یکی از شیوه های رایج برای تنبیه افراد بود

عباس جوادی – یکی از استادان دانشگاه که در هم آوازی با سیاست های اعلان شده رئیس جمهوری ایران آقای دکتر روحانی مقالات بسیاری در تائید تحلیلی روش اعتدال، تعامل و گفتگو با دنیای غرب مینویسد از طرف مخالفین تندرو و افراطی که تا دیروز حق نفس کشیدن به دیگر اندیشان را نمیدادند تحت حملات شخصی و شخصیتی قرار میگیرد. بحث آرام و متمدنانه یعنی بدون توهین و مبتنی بر استدلال در مقابل استدلال در مورد خود موضوع عملا به کنار رفته و بجای آن بحث شخصیت و گذشته و حال و تحصیل و مدارک و دوستی ها و آشنائی ها و در آمد و سفر های استاد بتدریج جایگزین بحث در باره خود مسئله یعنی اعتدال در سیاست خارجی میشود.

در گذشته حکومت ها، سلاطین، والیان، امیران و یا خان های محلی بغیر از جرایم سرقت و قتل و غیره، حتی اگرسخنان و اندیشه های کسی را مخالف دین و دولت میپنداشتند او را به فلک میبستند، لب هایش را میدوختند، به دهانش قیر سوزان میریختند و یا پوستش را میکندند. کسی سوال نمیکرد که راستی فلانی چه گفته بود و حرف طرف مقابل چه بود و اگر کسی بخود چنین جراتی را میداد احتمالا دچار سرنوشتی مشابه میگردید.

این درست مثل برآشفتن به یک نامه و آزار و شکنجه نامه رسان، مانند کُشتن راوی برای خلاصی از روایت است. در ترکی آذری مثلی هست که میگویند «ائلچی یه زوال یوخدور» یعنی فرستاده را زوال و یا مجازات روا نیست.

اما این سبک اندیشه و کردار بنظر میرسد مدتهاست که از مرزهای حکومت و حاکمین گذشته و تبدیل به فرهنگ بخشی از تحصیلکردگان غیر حکومتی هم شده است.

بار ها شاهد آن بوده ام که  وقتى كسى در مورد حقوق زبان و فرهنگ يك هموطن ترُك زبان و يا كُردزبان و يا حتى مثلا در باره غناى زبان تركى در فعل سازى بكمك تركيبات و پس وندها صحبت ميكند، بعضى مخاطبين بدون آنكه توجهى به آنچه كه گفته ميشود بكنند و در آن مورد نظر و دانسته خود را بگويند و حتى بدون آنكه در اين مورد چيزى بدانند طرف مقابل خود را با انواع صفات از قبيل «قوم گرا» و «تجزيه طلب» متهم كرده با اين ترتيب بطور ابتدا به ساكن امكان صحبت و تبادل نظر را ازبين ميبرند.

به همین ترتیب اخیرا یكى از «دوستان مجازى» اينترنت كه بعد از مهاجرت از ايران و چند سال اقامت در باكو خود را به آمريكا رسانده به من در مورد يك اطلاعات براي تهيه يك مقاله كمك كرد. تشكر كردم و پاراگرافى را كه متكى به اطلاعات او بود قبل از انتشار براى كنترل بخودش فرستادم تا بعدا سوء تفاهم نشود. زياد خوشش نيامد. از طريق پيام فيس بوك نوشت كه «اين موضوع كوچ قبايل ترك زبان به ايران و آناطولى و تغيير زبان مردم آذربايجان با نظر ‹دوستان آذربايجانچى› زياد همخوان نيست چونكه خيلى از آنها ميگويند آذربايجان اقلا چهار پنج هزار سال است كه ترك زبان است.» گفتم، خوب اين نظر كه ماد ها و اورارتو را ترك ميپندارد از دانسته هاى علمى دانشمندان غربى و روسيه و حتى تركيه بدور است وچيزى بيشتر از شعار نيست. پس نظر شما چيست؟» گفت «حرف شما را ميفهمم ولى آخر دوستان هو ميكنند. پس اقلا اسم مرا ندهيد.»

اين حالات عجيب كه دوستان دانشگاهى من هم به کرّات تجربه كرده اند بنظر بنده اگرچه چيز آنقدر جديدى هم نیست اما تائيد  ديگرى است بر وضع اسفناك روشنفكرى بخشى از تحصيلكرده هاى ما.

از زندگى شخصى و خانوادگى گرفته تا محيط كار، محله، شهر و يا سياست، تاريخ و جامعه، ما دچار يك مرض مزمن و آشنائى شده ايم كه حتى قبل از انقلاب اسلامى شروع شده است. وقتى كسى حرفى ميزند، تشخيصى ميدهد، چيزى ميگويد و يا مينويسد ما زياد گوش نميكنيم و يا نميخوانيم، بلكه قبل از اينكه بدانيم ودقيق شويم كه موضوع بر سر چيست، فورا خود آن شخص را مورد قضاوت قرار ميدهيم: اين آدم كه فلان حرف را ميگويد كيست، چكاره است، در گذشته چكار كرده، طرفدار كى هست، اين حرفش فى القوه ميتواند به چه چيزى و چه كسى خدمت كند و آيا اين گفته و نوشته موافق طبع و نظر ما هست يا نه؟ اگر جواب مثبت باشد كه فبها! چه از خود موضوع خبرى داشته باشيم و چه كاملا بيخبر باشيم، از او پشتيبانى ميكنيم. اگر نه مخالفت ميكنيم حتى اگرباز از خود موضوع اصلا اطلاعى هم نداشته باشيم.

اين بدجورى سياسى شدن و شعارى شدن همه چيز است كه لزوما مربوط به سياست هم نيست. مقايسه توليد و مصرف كاغذ در پنج كشور خاورميانه ازجمله ايران تركيه و عربستان سعودى چه نتيجه اى بدست ميدهد؟ امنيت جانى، حمايت از مادر و نوزاد بعد از زايمان، نسبت كرايه خانه و در آمد و يا آزادى رسانه ها در كدام كشور هاى منطقه بهتر و يا بدتر از ديگران ست؟ مثلا بنده وضع حمايت از مادر و نوزاد در كشور هاى منطقه را واقعا نميدانم ولى وقتى بررسى كسى را ميخوانم وابسته به اينكه آن شخص در مورد كدام كشور تا چه درجه مثبت و يا منفى صحبت كند و بسته به تمايلات شخصى و عقيدتى خودم نظر خواهم داد كه آن آدم چطور آدمى است و آيا من با او موافقم يا نه!

يك ويژگى اين افراد اگر نداشتن معلومات حداقل عمومى و مشخص باشد، ويژگى ديگرشان هم اين است كه عاشق اظهارنظر هستند و فورا و بى مهابا هم اظهار نظر ميكنند. لازم ندارند اول بروند به چند منبع نگاه كنند و با چند نفر مصلحت كنند و بپرسند. احساس كلى شان اينست كه مسابقه اى هست و آنها نميتوانند در بيان نظر نهائى و قطعى خود ترددى بخرج دهند.

ثانيا بهمان درجه كه نميدانند، شك و سوال هم نميكنند در حاليكه همه عقل و علم اين دنيا فقط به كمك اين دو محرك به پيش رفته است: شك و سوال.

علتش هم آنست كه قدرت ايمان و اعتقاد و فشار اظهار نظر در اذهان آنان از علم به ندانستنشان و هوس آموختنشان بمراتب بيشتر است. از همين جهت هم هست كه اين افراد فكر ميكنند همه منتظرند كه آنها از الف تا ياء در مورد هرچيز اين دنيا نظر خود را بدهند و فكر ميكنند براى ديگران بسيار مهم است كه نظر آنها چيست و چگونه است، مثبت يا منفى.

فرهنگ هاى چپى، ناسيوناليستى و اسلامي – سياسى موجود در ايران هم همينطور است چرا كه اين فرهنگ ها غالبا بر ايمان و اعتقاد استوار اند و نه شك و سوال، بر «ايدآل» مبتنى هستند و نه «شدنى و قابل دسترس»، بر «مبارزه» تكيه ميكنند و نه بر «مكالمه و مصالحه».

نامه مهم نيست. نامه رسان مهم است. نميدانيم در نامه چه نوشته شده. يا نامه رسان و انديشه هايش را ميپسنديم و يا از آن نفرت داريم. اگر به نامه رسان ایمان کامل داريم، نميگذاريم كسى به او كج نگاه كند. اما اگر از او و افکارش نفرت داريم نامه را نخوانده نامه رسان را ميكوبيم تا مضمون نامه هم خلط شود.

درست به سبك فلك بستن و لب دوختن دوران گذشته كه ظاهرا چندان هم «گذشته» نيست. در حاليكه حقيقت در روبروئى دانش ها و ديدگاه ها نهفته است و اگر اين روبروئى آزاد و بدون فشارنباشد شكوفائى، كشف حقيقت وپيشرف ميسر نميشود.

همه مشكل ما در نادانى مان نهفته است و قبل از همه در اين نادانى مان كه نادانيم و درغرضى از روى راحت طلبى: پناه بردن به فلك كردن و به چوب بستن راوى بجاى كار پرزحمت  بررسى روايتى كه از آن بدمان ميايد.



دسته‌ها:خودمانی