از سفرنامه ویلیام اوزلی: تبریز

Sir William Ouseley 1767-1842

Sir William Ouseley 1767-1842

حسن جوادی – در اوایل قرن نوزدهم ایران صحنۀ سیاست بین‌المللی شده بود و دول بزرگ انگلیس و فرانسه و روسیه هر یک به‌نحوی می‌خواستند از این خوان یغما بی‌نصیب نمانند. ناپلئون که درصدد لشکرکشی به هند بود هیئتی به ریاست ژنرال گاردان برای جلب دوستی فتحعلی‌شاه فرستاده بود. دولت انگلیس که منافع خود را در خطر می‌دید به چاره‌جویی برخاسته بود و به هر طریقی، به تطمیع یا تهدید، می‌خواست نقشۀ ناپلئون را عقیم بگذارد. اندکی بعد جنگ های ایران و روس پیش می آید، و این بار انگلیس می خواهد بین روس و ایران میانجیگری کند. همان طور که ذکر شد آشفته‌بازار سیاسی خالی از نتایج فرهنگی نبود. مأموران سیاسی و سیاحانی که به ایران می‌آمدند هر یک سفرنامه‌ای می‌نوشتند و به خوانندگان تشنۀ اطلاعات عرضه می‌کردند. بعضی از این سفرنامه‌ها که اغلب نفیس و حتی زرکوب و با نقاشی‌های زیبا چاپ می‌شدند منابع ذی‌قیمتی بودند و بعضی هم درخور گفتۀ بایرون بودند که می‌گفت: در این دور و زمانه هرکسی به سرزمینی دوردست سفر می‌کند، سفرنامه‌ای عریض و طویل می‌نویسد و طالب ستایش شماست. در عین حال بعضی از سفرنامه‌نویسان به سبب امعان نظر و وصف دقیق مناظر و صحنه‌ها و نیز سبک روان و دلپذیر آثاری ماندگار به وجود آورده‌اند. از جملۀ آنها نوشته‌های مالکم، موریه، ویلیام اوزلی، و جیمز فریزر را می‌توان مثال آورد.

بعضی از این سفرنامه‌نویسان مستشرق هم بودند و به رشته‌های مختلف شرق‌شناسی چون باستان‌شناسی و جغرافیا و مطالعات ادبی علاقه داشتند. از این لحاظ تحقیقات آنها برای پیشرفت ایران‌شناسی اهمیت خاصی داشت. اکثر آنان از رهنمودهای جونز بهره‌مند بوده‌اند و تأثیر جونز در آثار آنها به‌خوبی دیده می‌شود.

ویلیام پرایس (1) مستشرقی دانشمند بود که به‌عنوان منشی سفیر به‌همراه سر گور اوزلی (2) به سال 1810 به ایران آمد و در ضمن نوشتن سفرنامه تحقیقات ادبی خود را نیز به آن اضافه کرد. پرایس پس از رفتن از ایران در خانۀ خود در ناحیة ورسستر (3) چاپخانه‌ای با حروف فارسی برپا کرد و چند اثر محقّقانۀ خود و دیگران را در آنجا به طبع رسانید. این کار، در آن روزگار که حروف فارسی به‌ندرت ساخته می‌شد، کار بزرگی بود. سفرنامۀ او تحت عنوان روزنامۀ سفارت بریتانیا به ایران (4) به سبب مطالعاتی که در لهجه‌های محلی ایران و طرح‌هایی که از سنگ‌نبشته‌های میخی دارد شایان توجه است.

سر ویلیام اوزلی، که به‌عنوان منشی خصوصی برادر کوچک‌ترش سر گور اوزلی به تهران آمده بود، شرح سفر خود را در سه جلد با عنوان مسافرت‌ها در ممالک مختلف شرق، خصوصاً ایران، از 1819 تا 1823 در لندن به چاپ رسانید. این سه جلد، بالغ بر 1500 صفحۀ رقعی دربارۀ تاریخ و جغرافیا و زبان‌شناسی و ادبیات ایران، پر است از مطالب سودمند و دست اول. مثلاً هنگامی که از تهران به تبریز می‌رفتند سرویلیام در زنجان به دسته‌ای از کولی‌ها بر می‌خورد که در خارج شهر اُتراق کرده بودند. او علاوه بر وصف طرز معیشت و آداب و رسوم آنها بحثی نسبتاً مفصل از زبانشان کرده است. او در سفرنامه‌اش حتی لغتنامۀ کوچکی هم از زبان آنان تدوین و چاپ کرده است. سرویلیام علاقۀ خاصی به نقل متون مختلف از نسخه‌های خطی فارسی داشت که در مجموعۀ گران‌بهای خطی خود گرد آورده بود. او می‌گفت بدین وسیله می‌خواهد متون نشرنشدۀ فارسی را بیشتر و بیشتر معرفی کند. لرد کرزن در کتابش اوزلی و موریه و فریزر را مهم‌ترین نویسنده‌های انگلیسی که دربارۀ ایران نوشته‌اند خواند و گفت: «نوشته‌های آنان مدت‌هاست که اساس معلومات انگلیسیان دربارۀ ایران است». کرزن می‌نویسد: «این مجلدات ضخیم و عالمانه ستوده و حیرت‌افزای خوانندگان بودند و ده سال طول کشید تا دیگران اهمیت وقایعی را که ایشان وصف می‌کردند دریافتند.» (5)

موفقیت تحقیقات آسیایی باعث شد سر ویلیام اوزلی (1767-1842) نشریۀ مجموعه‌های شرقی را در سه جلد در قطع رحلی بزرگ از 1797 تا 1798 در لندن چاپ كند. سر ویلیام اوزلی برادر سر گور اوزلی سفیر انگلیس در دربار فتحعلی‌شاه بود كه همراه برادر به ایران رفت و سفرنامة باارزشی در دو جلد از خود به‌جای گذاشت (6). او در این مجموعه نه تنها اشعار فارسی بلكه قطعات خواندنی تاریخی و جغرافیایی و حتی اطلاعات گیاه‌شناسی و جانورشناسی را از زبان‌های فارسی و عربی و ترکی ترجمه و منتشر کرد. چند چاپخانه با حروف فارسی در كلكته تأسیس شده بود، ولی اوزلی برای استفادة بیشتر خوانندگان با زحمت فراوان توانست حروف فارسی را نیز برای نشریة خود تهیه كند. او می‌نویسد: «مواد ما جدیدند و منابع مورد استفاده اصلی و بكرند؛ نشریة ما در این كشور اولین نشریه‌ای خواهد بود كه برگرفته‌هایی از نویسندگان شرقی را با حروف زبان خودشان ارائه خواهد داد.» (دورة اول، ص 10).

پشت جلد «سفر به ممالک مختلف شرق و بخصوص ایران» اثر سر ویلیام اوزلی، 1823، لندن

پشت جلد «سفر به ممالک مختلف شرق و بخصوص ایران» اثر سر ویلیام اوزلی، 1823، لندن

توضیح: آنچه که میخوانید ترجمه فقط چند برگ از سیاحتنامه ویلیام اوزلی است که حسن جوادی سال ها پیش انجام داده است. اصل انگلیسی این کتاب را که متاسفانه تا کنون به فارسی ترجمه نشده است، میتوانید در این لینک بطور رایگان بخوانید و یا از طریق آمازون سفارش دهید.

ویلیام اوزلی – از چمن اوجان (1) ساعت دو و نیم روز هیجدهم حرکت کردیم و قبل از ساعت نُه در نزدیک دهکده زیبایی که مردم بطرز متفاوتی تلفظ می کنند

( Bosmidje, Vaspinje, Basinge)

و بصورت

(Fahsinge, Fahusinge)

هم نوشته می شود (2)، فرود آمدیم. مسافرت امروز بین 18 و 19 میل بود و در آن ما از تپه ای که دارای ارتفاع و شیب قابل توجهی بود گذشتیم، و در حدود ده یا یازده میل که بطرف راست رفتیم کاروانسرای زیبایی را باسم «شیبلی» دیدیم که اکنون ویران شده است. یک کمی آن طرف تر در طرف چپ ما دهکده سعید آباد قرار داشت، که در نزدیکی باسفنج یا واسنپج در جاده ای بطرف اوجان است ( و شاردن آنرا در دشت

Nisaean

قرار میدهد) و نویسندگان قدیم گفته اند اسبهای خوبی برای مادها و ایرانیان می آوردند. من نظریاتی درباره این موضوع در ضمیمه کتاب خواهم آورد.

بعد ار یک سواریی در حدود یازده میل در ساعت نه و نیم صبح نوزدهم مسافرت ما خاتمه یافت و وارد شهر تبریز شدیم. در نزدیکی آن راه ما از قبرستان پهناوری می گذشت . در اینجا مجسمه ای سنگی که به خوبی تراشیده نشده بود قرار داشت که بیشتر از مجسمه شیر که اغلب در قبرستانهای ایران می گذارند به قوچی شباهت داشت با شاخهای خمیده. در طرف راستمان ویرانه های یک قلعه بزرگ را دیدیدیم و در اطرافش باغات زیاد و زیبایی بودند.

قشون محلی ما را با احترامات نظامی زیاد از ما استقبال کرد. سربازان تحت امر ماژور کریستی بطرزی عالی به لباس اروپایی ملبس بودند. برای ما شنیدن مارشهای نظامی.انگلیسی و آهنگ های دیگر و سرود ملی خودمان( خدا شاه را حفظ کند) که بلا انقطاع همراه نی لبک و طبل طبال های جوان ایرانی نواخته می شد تعجب آور و شادی بخش بود. سردی هوای تبریز با مقایسه دیگر جاها قابل ملاحظه بود. در ساعت 3 نوزدهم ژوئن، حرارت به 67 درجه فارینهایت صعود کرد در حالی که در منزل آخری به فاصله سه فرسخی اینجا روز قبل ده درجه بالاتر بود.

با رسیدن به تبریز منتظر بودیم که شاهزاده عباس میرزا در عرض دو سه روز عهدنامه ای را که شاه قبلا امضا کرده و سفیر به من داده بود تا به انگلستان ببرم امضا کند. ولی مسامحه های معمولی سیاستمدارن آسیایی – هرچند که هیچ نفع و ضرری هم از به تاخیر انداختن آن در میان نبود – در اینجا نیز عملی گشت.

روز توشیح برای 26 ژوئن مقرر گردید ولی بعضی روابط نامسعود و اقتران اجرام آسمانی تشریفات را به 27 آن ماه موکول نمود. در آن وقت که موضوع مذاکرات صلح بین ایران و روسیه آغاز شده بود چنان موضوعات ضروری خاطر سفیر ما را مشغول داشته بود که تا اول ژوئیه نتوانسته بود عهد نامه را بمن بدهد. در عرض این سیزده روز من در اطاقی از خانه دوستم ماژور دارسی که بعنوان یک افسر عالی رتبه تشکیلات نظامی خدمت می کرد، استراحت می کردم. آقایان انگلیسی که من در تبریز دیدم عبارت بوند از ماژور کریستی ، کاپیتان لندیزی ، ستوان جرج ویلاک و آقای کمپل جراح شاهزاده. بعلاوه در تبریز آقای فری گنگ که سمت مشاور دارد و ماژور پاپوف ، و هر دو از طرف دولت حاکم روسی گرجستان فرستاده شده اند که با سفیر مذاکره کنند. اینها در یک آپارتمان در خانه ماژور دارسی اقامت کرده بودند، و در آنجا یک افسر فرانسوی هم بود که چند ماه پیش به استخدام دولت ما در آمده بود.، و او را از لندن به استانبول و سپس اینجا فرستاده بودند.

روز بعد از رسیدن ما هنگام ظهر به قصر شاهزاده رفتیم و افسر مخصوص وی ما را با تشریفات معمولی به حضور عباس میرزا هدایت کرد. او کسالت داشت و یک بارانی ارغوانی پوشیده و یک کلاه سیاه از پوست بره بر سر داشت. صورتش علی الخصوص بعلت بد نفس کشیدن لاغر به نظر میرسید ولی قیافه اش خوش آیند بود. شاهزاده ما را به سادگی ولی مودبانه پذیرفت و در صحبت با ما از خود فراست و علاقه زیاد برای اطلاع از موضوعات مختلف نشان داد. ما تقریبا یک ساعت در حضورش ماندیم، و سفیر یک خنجر جواهر نشان که از انگلستان آورده شده بود تقدیم داشت. در عرض این مدت دو یا سه دفعه سفیر کوشید اجازه مرخصی بگیرد ولی هر دفعه شاهزاده با آغاز ناگهانی صحبت از موضوعی جدید می کوشید ما را نگاه دارد. فردای آن روز شاهزاده سفیر کبیر را با ملاقاتی محرمانه بمدت سه ساعت سرافراز نمود (3).

(…)

از روز اول رسیدن ما به تبریز مردان جوان از تمام نقاط برای ثبت نام خویش جزء قشون شاهزاده که زیر فرمان ماژور کریستی بود، می‌شتافتند و این‌ها را سرباز می‌گفتند. از آن ۳۵ هزار پاوند مسکوک طلا و نقره که سفیر کبیر با خود از تهران آورده بود، بین سربازان پخش می‌شد و روستائیان و دیگران بدینوسیله به خدمت سربازی در می‌آمدند. در میان این‌ها داوطلبی هم بود که نحیف و لاغر بود و از صورتش بیمار می‌نمود. شاهزاده (عباس میرزا) گفت: «ما نمی‌توانیم او را قبول کنیم. او حتی قوت گرفتن یک تفنگ را هم ندارد و بایستی دو نفر خود او را نگهدارند.»

دواطلب فقیر گریست و گفت: «دو سه ماه مرا امتحان کنید، اگر به دست دشمن کشته شوم برای من از افتخاری خوش آیند‌تر است. ببینید من در روز میدان چه خواهم کرد.»

شاهزاده او را به لطف پذیرفت. سفیر کبیر که در آنجا حاضر بود، می‌گوید کمی بعد از آن مرد بسیار زشتی پیش آمد که او هم دادطلب (سربازی) بود و می‌ترسید که او را قبول نکنند. شاهزاده او را نپذیرفت، بیچاره بسیار ناامید و نالان شد. سفیر می‌گوید به شاهزاده گفتم: «صورت او باعث ترس و وحشت دشمنان حضرت والا خواهدشد.» شاهزاده خندید و او را نیز قبول کرد.

(…)

من روزی در خانه اقای کمپبل مردی دیدم از قبیله «قراچی» که مردمی هستند از بسیاری لحاظ مانند کولیان ما علی الخصوص از نظر بکار بردن زبانی مخصوص خودشان. می گویند آنها سرگردانی را دوست دارند و چادر را به خانه ترجیح می دهند و تخم مرغ، طیور خانگی، البسه و دیگر اشیاء را می گیرند و با نگاه به کف دست آدم ها فال آن ها را می بینند و تماما و یا عده زیادی از آنها معتقد به مذهبی نیستند. مردی که من با او صحبت کردم اقرار کرد که طایفه اش هیچ نوع عبادت و یا نظام اعتقادی ندارد اما چون در آن مجلس مسلمانان حضور داشتند او با صدای بلندی خدا را شکر نمود تا نشان دهد که او مسلمانی متدین و پیرو راستین پیامبر اسلام می باشد. در آن لحظه تصادفا چند نفر از درباریان تاتار و یا ترک قسطنطنیه وارد اطاق شدند. آنها فورا این مرد و همراهانش را شناختند و گفتند که آنها «چینگنه» و یا «جنگنه» هستند که به قول آنها مردان و زنان این جماعت به همدیگر وفادار نیستند. مصطفی که در انگلستان نیز بوده سرش را به گوش من نزدیک کرده آهسته گفت: اینها همان طایفه ای می باشند که شما کولی مینامید و این درباریان تاتاری درباره آنها درست گفتند و ترکان آنها را «چینگنه» می نامند. من بسیار مشتاق بودم که در باره لهجه عجیب آنها اطلاعاتی بدست آورم و از زبان یکی از آنها که با فراست تر از دیگران بنظر میرسید و شخصی زیرک ولی بیسواد بود لغات زیرین را یادداشت کردم (روی عکس کلیک کنید تا لغات خواناتر بشوند):

نمونه لغات «قراچی» های تبریز مندرجه در خاطرات اوزلی

نمونه لغات «قراچی» های تبریز مندرجه در خاطرات اوزلی

روز بیست و چهارم ماژور کریستی مرا با دوستان دیگر دعوت کرد که در ضیافت او شرکت کنیم. اول او ما را با زور آزمائی هفت پهلوان که در محلی بنام زورخانه نمایش ها و اعمال زیادی انجام میداند آشنا کرد. زورخانه اطاقی بود در نیمه زیر زمین بود. این مردان فقط لنگی به کمر بسته بودند و با میل‌های چوبی سنگین اعمال مشکلی انجام می‌دادند. بعدا هر یکی سعی می‌کرد که پشت حریف را به زمین بزند و شخص مغلوب بایستی دست دیگری را به علامت تسلیم ببوسد یا چنین وانمود کند که می‌بوسد. یک مرد جوان کرمانشاهی که اندامی پرعضله و ستبر داشت، قهرمان این اعمال ورزشی پهلوانی شد و در این مدت ما بوسیله صدای سه تار و دایره‌ای مشغول می‌شدیم، یک نفر هم با خواندن اشعار حماسی شاهنامه درباره افراسیاب، فریدون و رستم پهلوانان این زورآزمایی را تهییج می‌کرد.

بعد از قریب یک ساعت حادثه‌ای این پذیرایی از ما را به پایان رسانید، بدین معنی که یکی از پهلوانان با شدت به دیوار خورد و از بینی و دهانش خون جاری گردید و دیگران متفق القول شدند که دیگر وضعش برای ادامه کشتی مساعد نیست و ما از زورخانه بالا رفته به اطاق مخصوصی وارد شدیم و در آنجه بعد از تجدید قهوه و قلیان رقصی اجرا گردید. آنجا رقاص پسری بود بی‌ریش به سن پانزده یا شانزده که لباس کامل زنانه‌ای به تن داشت و به طور مشمئز کننده ای اعمال زنانه انجام داده حرکات دختران رقاصه را تقلید می‌کرد و گاهی به آهنگ کمانچه دور خود یا دو نقطه ای می‌گردید و بیشتر در طول اطاق حرکت می‌کرد و پاشنه‌هایش را پیچ میداد ولی با وجود این حرکات پایش کاملا با آهنگ موسیقی هماهنگ بودند. همچنین او با چند خنجر و شمشیر آخته بازی‌هایی انجام داد و چند کارد بلند و تیز را بالای سرش گردانید و لغزانید و بر روی سینه‌اش قرار داد که با جزیی حرکت و اشتباهی فاجعه‌ای اجتناب ناپذیر روی می‌داد.

یک پسر دیگری که مانند نسوان لباس پوشیده بود برای رقص بپاخاست، چنانکه ماژور کریستی فهمیده بود چند نفر جشن زفاف گرفته بودند و بسیار انتظار این اعمال را داشتند ولی او قبول نکرده بود، بعد از چای او ما را به تماشای سومی که بیشتر ما را مشغول کرد دعوت نمود.

در مقابل پنجره یک حیاط یا باغچه یک نمایش بسیار مضحکی اجرا گردید که مهمانان بزرگوار ما برای اینکه مردم و سربازان و مستخدمین از آن حظ ببرند، اجازه دادند که در آنجا جمع شوند. تمام طرح و اساس این نمایش مضحک عبارت از کارهائی بود که یک دهاتی حیله گر و مسخره انجام میداد. یک ظرف ماست روی سینی بزرگی بر روی زمین قرار گرفته بود و مرد دیگری آن را ارایه می‌کرد و دلقک میخواست برای ارضای اشتهای خود بدون دادن یک شاهی در ازای این ماست سرد آن را بدزد و با قیافه‌های مضحک به این عمل اقدام می‌کرد و موقعی که ماست فروش رویش را به طرف دیگر برمی گرداند انگشتان خود را در آن فرو برده و با لذت می لیسید و چند دفعه این عمل را تکرار می‌کرد. ولی عاقبت او را از آنجا می‌رانند و دفعه دیگر به صورت یک باغبان با بیل خود در حالی که صدایش را تغییر داده  برمی گشت و درباره قیمت ماست صحبت می‌کرد و موقع صحبت کردن ناگهان مقداری از آن را به وسیله گودی دستش می قاپید. با زاو را توبیخ می‌کردند و کتک می‌زدند.

بار دیگر او به صورت یک مرد لنگ ظاهر می‌شد و تدبیری می‌اندیشید که یک مشت دیگر از ماست بردارد و به وسیله این تغییر قیافه جدید باز موفق می‌شد که در میان صحبت شیرین با ماست فروش بیچاره از دهان خود آرد یا گرد سفیدی به چشمان او فوت می‌کند و موقعی که او چشمانش را مالش می‌داد و جایی را نمی‌دید یک مقدار زیادی از ماست را می لیسید و فرار می‌کرد. دفعه دیگر او خود را موسیقیدان مشهوری معرفی می‌کرد و آوازهای ایرانی و ترکی و گیلانی و کردی زیادی می‌خواند و در فواصل آن‌ آوازها سعی می‌کرد به وسیله انگشتانش یا دسته بیلش قدری ماست بردارد و باز او اعمال دیگری میکرد و از جمله به طرف ظرف ماست میرفت و ناگهان انگشت خودش را داخل آن می‌کرد و ماست فروش غضبناک را به آغوش می‌گرفت و پیشانی و ریش و بینی او را با ماست آلوده می‌کرد.

اما آخرین صحنه آن همه تماشاچیان را بیشتر از صحنه‌های قبلی خندانید. ماست فروش ساده دل نسبت به دلقک که این بار به صورت گدای بینوا و پریشان حالی درآمده است رحم و شفقت می‌کرد و با انگشتانش به او ماست می‌داد و دلقک انگشتان او در دهانش را چنان گاز می‌گرفت که این صبور بیچاره از درد فریاد می‌کشد یا غرشی می‌کرد و به این ترتیب از صحنه پایین می‌آمد.

بعد از این نمایش مضحک یک خیمه شب بازی
(Puppet-show)
انجام شد. مردی پرده سبز رنگ بر چارچوبه چوبینی به درازی سه پا گسترد و در عرض دو دقیقه تئا‌تر کوچک خود را برپاداشت و خودش در آن طرف ان نشست و از آنجا عروسک‌ها را اداره می‌کرد و ما او را نمی‌دیدیم و یکی دیگر در نزد چهارچوبه ایستاده و با اشخاص بزرگ صحبت می‌کرد و راجع به داستان توضیحاتی می‌داد. قهرمان داستان حمله (که ما به انگلیسی او را
Punch
می‌خوانیم) روزی بر حسب تصادف از پنجره یا در خود نگاه می‌کرده خانمی را می‌بیند و فورا دل به او می‌بازد ولی دوست او (مردی که در داخل نشسته است) به او می‌گوید او نباید عشقی را که جز ناامیدی حاصلی ندارد و شاید باعث مرگ او می‌شود گرامی شمرد (…)

(…)

یک قسمت بزرگی از تبریز کمی از ویرانه آباد‌تر است. معذلک در برخی از بازار‌ها جنب و جوش قابل توجهی حاکی از کار و کوشش دیده می‌شود. من متوجه شدم که ابواب بسیاری از خانه‌ها به قدری کوتاهند که ورود آسان اشخاص متوسط القامه  ممکن نبود و در مدخل برخی دیگر سه یا چهار پله به پایین وجود داشتند. یکی از ساکنان به من گفت این طور ساخته می‌شوند تا از در زدن افراد مزاحم جلوگیری شود. ساختمان خارجی خانه‌های تبریز دیوارهای کوتاه دارند و ضخیم و طبقه دیگری بالای آن‌ها قرار نگرفته است زیرا در اینجا زلزله‌های زیادی اتفاق می‌افتد.

من در خانه یک اروپایی دو دختر جالب توجه یکی به سن چهارده که چند ماه قبل به وسیله شاهزاده به او داده شده بود، دیدم. قیافه او بسیار دلپسند بود و چون هدیه‌ای او را بیشتر از هشتاد پاوند قیمت می‌گذاشتند. همه دست لباس او نیز شامل این مبلغ بود.

دختر دیگر که او هم قشنگ بود و بیشتر از دوازده ساله به نظر نمی‌رسید بعدا برای یک دوست اروپایی خریده شده بود و با چند لباس چنانکه مالکش به من گفت قریب پنجاه پاوند می‌ارزید.

وضع او کاملا کودکانه بود، اول به نظر می‌رسید که از ظهور خارجیان ناراضی است در حالی که دختر بزر گ تر که هر دو در مقابل ما بودند  با او با مهربانی بسیار و چون خانم رفتار می‌کرد.

این‌ها از دخترانی هستند که ایرانیان عموما گرجی می‌خوانند و از والدین عیسوی هستند و عموما از گرجستان وچرکزستان

Circassia

و ارمنستان می‌آیند. آن‌ها خود را زن شرعی کسی که قرعه بختشان به نام او افتاده می‌دانند اگر چه  تمایلات آن‌ها هرگز ارضاء نشده است و آنها با کسی بعنوان شوهر یا ارباب یا مالک خود روبرو نشده اند تا شریک زندگی آینده شان را یافته باشند. با وجود این گفته می‌شود که این موجودات جوان بسیار با وفا و صمیمی می‌باشند.

(…)

—————————————

زیرنویس های مقدمه:
1. William Price
2. Sir Gore Ouseley
3. Worecester
4. Journal of the British Embassy to Persian, London, 1825.
5. Curzon, Lord George, Persia and Persian Question, London, 1892, I., p.24
6. برای زندگی سر ویلیام اوزلی و برادرش نگاه کنید به:
Marzieh Gail, Persia and the Victorians, London, 1951, p. 59 et seq.
همچنین نگاه کنید به سرگور اوزلی: طرّاح عهدنامۀ گلستان و اوّلین سفیر انگلیس در دربار قاجار. فریدون زند فرد، تهران: نشر آبی، 1386.

—————————————————-

زیرنویس های خاطرات:

1. «اوجان از اقلیم چهارم است در دفاتر قدیم آن را از توابع مهران رود شمرده اند و مناسب است و بیژن ابن کیو ساخت غازان خان تجدید عمارتس کرد و از سنگ و کچ باره کشید و شهر اسلام خواند دور باروی غازانی سه هزار قدم بود هوایش سردست و آبش از کوه سهندست حاصلش غله و بقول بود و میوه و پنبه نباشد و مردمش سفید چهره و شافعی مذهبند و در آن از عیسویان جمعی باشند.» نسخه نزهه القلوب (فصل سوم، در باره آذربایجان)

2. فهسفنج و یا طوری که من در «عالم آرای عباسی» دیدم: فهوسفنج

3. عباس میرزا بنظر بیست و هشت، بیست و نه ساله میرسد و دارای قد و قامتی خوب و (بدنی) عضلانی میباشد و در نزد ایرانیان به سوارکاری مشهور است. میگویند به کرّات در برف و سرما به شکار رفته که از 200-300 مردی که با حرکت کرده اند 10-12 نفرشان طاقت خستگی و سرما را نیاورده اند. برادرش حسن علی میرزا از این نوع شکار ها میکند اما با تفاوت بسیار در درجه حرارت هوا یعنی موقعی که مردم شیراز در سایه نیز از گزند آفتاب در امان نمیباشند



دسته‌ها:مقالات حسن جوادی, سیاحتنامه ها و خاطرات

برچسب‌ها: