خاطراتی از مینورسکی

ولادیمیر مینورسکی (1877-1966): برگ زرد

ولادیمیر مینورسکی (1877-1966): برگ زرد

 

حسن جوادی – اواخر تابستان 1959 بود. من که بتازگی از دانشکده ادبیات تبریز لیسانس انگلیسی گرفته بودم به پاریس رفته و در رشته دکترای انگلیسی ثبت نام کرده بودم. حالا چرا به پاریس رفته بودم بخاطر این که در اساس فکر می کردم که مرا در دانشگاه های انگلیس برای دکترای ادبیات انگلیسی قبول نمیکنند. بعلاوه پدر من که تحصیل کرده فرانسه بود خیلی درباره زندگی در پاریس و ادبیات فرانسه صحبت می کرد و مرتب روزنامه های فرانسه را می گرفت. من هم زبان فرانسه را اول از پدرم یاد گرفته و بعدا در دانشکده تبریز ادامه داده بودم طوری که در امتحان ورودی سوربن قبول شدم. بعد از مدتی که با کلاسهای دوره دکتری سپری شد قرار بود که ویزای دانشجویی خودم را تمدید کنم ولی پلیس موافقت نکرد و گفتند که ویزای دانشجویی تو برای انگلستان است.  شب ژانویه به لندن رفتم و چند شب پیش دوستان تبریزی که در آنجا بودند ماندم. به دانشگاه لندن مراجعه کردم گفتند که ما تا حال سابقه پذیرفتن دانشجو از دانشگاه تبریز را نداشتیم. فکر کردم به کیمبریج بروم شاید آنجا موفق شدم. مادر یکی از دوستان دبستانی من مهدیه ثاقب پالتویی به من داده بود که برایش ببرم بعلاوه توصیه نامه ای هم برای پروفسور ولادیمیر مینورسکی داشتم و این دو در کیمبریج بودند.

نامه ای که به مینورسکی داشتم از پسر عموی پدرم مرحوم حاجی میرزا عبدالله مجتهدی بود که یکی از مجتهدین بنام و بسیار فاضل روزگار خود بود، و این نامه را حاج میرزا عبدالله به انگلیسی بسیار خوبی نوشته بود. میرزا عبدالله آقا علاوه بر اجتهاد معلومات وسیعی در ادبیات عرب داشت و انگلیسی و فرانسه بخوبی و آلمانی را تا حدی که بتواند از آن استفاده کند آموخته بود. او مرا که جوانک بیست و چند ساله ای بودم به محافل ادبی تبریز می برد و با فضلایی چون آقایان چرندابی، قاضی طباطبایی، مهدی روشن ضمیر و برادران نخجوانی آشنا کرده بود، و آنها هم محض احترام به میرزا عبدالله به من توجه می کردند. خلاصه میرزا عبدالله آقا در نامه اش از من تعریف کرده و سفارش مرا به مینورسکی کرده بود.

یک نامه خصوصی به فارسی از مینورسکی

یک نامه خصوصی به فارسی از مینورسکی

اواسط ژانویه 1960 بود که قرار شد به همراه دوست عراقیم مصطفی کامل الشیبی، که بعدها دانشمند فرزانه ای شد، به دیدن مینورسکی برویم. خانه مینورسکی در خیابان
Bateman
بود جلوی باغ نباتات کیمبریج و او هر روز همراه زنش برای گردش به آنجا میرفت. زن مینورسکی مترجم کتابهای متعددی از روسی به انگلیسی بود و فرزندی هم نداشتند. خانه سه طبقه آنها از همان در ورودی تا طبقه آخر پر از کتاب بود. در وسط اطاق کار مینورسکی میزی بود که زنش هر وقت به ما چایی و شیرینی می داد کتابها را مرتب و یکسان می کرد و روی آنها یک رومیزی دومی می انداخت و بساط چایی را آنجا پهن می کرد.

روز اولی که با مینورسکی آشنا شدم خیلی از من راجع به تبریز سئوال کرد، و گفت چند سالی پیش از انقلاب اکتبرکنسول روسیه در آن شهر بود و روزهای خوشی در آنجا گذرانیده بود. استعداد زبان مینورسکی حیرت آور بود و دوازده زبان را بخوبی می دانست. در ضمن آن روز کتاب «حیدربابایه سلام» شهریار را برایش برده بودم. از من خواست که آنرا برایش بخوانم:

حیدر بابا ایلدریم لار شاخاندا – سئل لر سولار شاقیلدییب آخاندا
قیزلار اونا صف باغلییب باخداندا – سلام اولسون شوکتوزه الوزه
منیم ده بیر آدیم گلسین دیلوزه…

من چون فکر می‌کردم شاید مینورسکی بعضی از اصطلاحات آذری را نداند آنها را عوض کرده با ترکی استانبولی جایگزین می‌کردم. مینورسکی رو بمن کرده گفت: «چرا این جوری می‌خوانی؟ به ترکی تبریزی خودمان بخوان تا کیف کنم». منظورش ترکی آذربایجانی و لهجه تبریزی بود که آنرا فوق‌العاده خوب صحبت می‌کرد . تا جایی که یادم هست مینورسکی زبانهای روسی، انگلیسی، فرانسه، آلمانی، اسپانیولی، یونانی ، لاتینی، ترکی، فارسی، کردی، گرجی، ارمنی را بخوبی می دانست.

یک یادداشت مینورسکی به ترکی آذری

یک یادداشت مینورسکی به ترکی آذری

پنج سال بعد وقتی که دکترای خود را از دانشگاه کیمبریج می گرفتم برای جشن فارغ التحصیلی چند تن از استادان را نیز دعوت کرده بودم. مینورسکی یگانه استادی بود که با وجود کبر سن آمده بود و با همه خوش و بش و شوخی می کرد. دوستی دارم بنام خانم دکتر شمس آوری، که بعدها استاد دانشگاه تهران شد و اکنون در آمریکاست. آن وقت پری برای مدت کوتاهی به کیمبریج آمده بود و در میهمانی بغل دست مینورسکی نشسته بود . مینورسکی از او پرسید: پری پدر تو که کرد است به کدام یک از لهجه های کردی حرف می زند، کورمانچی، سورانی و زازا- گورانی؟ تو به کدام یک از اینها صحبت می کنی؟ پری یکی از اینها را نام برد و مینورسکی بلافاصله شروع کرد به همان زبان صحبت کردن. پری بحدی حیرت زده شده بود که برای چند لحظه نتوانست جواب بدهد. پرسیدیم که این زبان را کی و کجا یاد گرفته است. مینورسکی می گفت وقتی که عضو کمیسیون تحدید حدود مرزی ایران و عثمانی بود مدت شش ماه در در سرحدات ایران بسر برده بود و کردی را هم آنجا یاد گرفته بود. نماینده روسیه مینورسکی و نماینده انگلیس در این کمیسیون آرنولد ویلسن بود، و زن مینورسکی هم در این سفر مدتی با او بوده است.

مینورسکی می گفت آن سال زمستان سختی بود و در جلوی غاری چادر زده بکارهای معین ساختن خط مرزی مشغول بودیم. بالاخره بهار شد و از یک گوشه تاریک غار خرس بزرگی که تا آنوقت در خواب زمستانی بود در آمد و نگاهی بما کرد و سپس راهش را کشید و رفت. معلوم شد که در تمام این مدت که ما در غار آتش روشن کرده بودیم آن خرس در گوشه ای خوابیده بود.

مینورسکی بسیاری از مناطق ایران را زیر پا گذاشته بود و بسیاری از شهرهای ایران را بخوبی می شناخت. یکی از خصوصیات زبان دانی مینورسکی توجه او به لهجه های زبانهایی بود که می‌دانست. باز نقل میکرد که یک بار به یکی از دهات اطراف سلطانیه رفته بود تا دربارۀ زبان ترکی خلجی تحقیق نماید. ولی هر جا که می رفت و با دهاتی ها صحبت که می کرد می گفتند که آنها این زبان را نمی شناسند و آن طور هم حرف نمی زنند. در ضمن هر بار که به دهات اطراف میرفت یک نفر ژاندارم همراه او بود. یک روز به تنهایی سراغ دهقانان میرود و این بار همه به خلجی با او صحبت می کنند. مینورسکی تعجب کرده می پرسد سبب چیست که شما آشنایی با این زبان را انکار می کردید؟ می گویند:» آخر شما با یک ژاندرام می آمدید. ما با ژاندارم جماعت کاری نداریم و نمی خواهیم به درد سر بیفتیم!»

ولادیمیر فدوروویچ مینورسکی (1877-1966) در روسیه متولد شده و در سال 1900 از دانشگاه مسکو فارغ التحصیل شده بود و سپس در موسسه مشهور زبان های شرقی لازارف رشته شرقشناسی را به پایان رسانیده بود. او در 1903 به استخدام وزارت خارجه روسیه در آمده و از 1904 تا 1908 کنسول روس در تبریز بود، و بعد از مدتی مأموریت در ترکستان، سن پیترزبورگ و استانبول، در 1914 نماینده روسیه در کمیسیون تحدید مرزی ایران و عثمانی می‌شود. چنان که گفتم در این زمان بود که گویش های مختلف کردی را به ‏خوبی فرا می‌گیرد. بعداُ مینورسکی به‏ عنوان شارژه دافر روسیه در تهران تعیین می‌شود، و در زمان انقلاب اکتبربالشویکها از او می‌خواهند به ‏عنوان شارژه دافر روس در ایران بماند. جالب اینکه مینورسکی یکی از معدود مأمورینی بود که هم برای دولت تزاری و هم برای با لشویک‌ها خدمت کرده است. او در 1919 ایران را ترک می‌کند و استاد مدرسه السنه شرقی پاریس می‌شود. در این زمان ایرانیانی که در پاریس بودند به مینورسکی به دیده‏ سوء ظن می‌نگریستند و می‌گفتند او در خدمت دولت روس بوده است. ادوارد براون هم اول او را متهم به سوء نیت درباره ایران می‌کند، ولی بعداً که می‌بیند مینورسکی واقعاً طرفدار ایران بوده است نظرش را عوض می‌کند، چنانچه دیگران هم همین طور می‌کنند. علامه قزوینی خیلی از مینورسکی تعریف می‌کند و می‌گوید خیلی از متد‌های تحقیق به سبک اروپایی را مینورسکی به او یاد داده است. مجتبی مینوی می‌گوید که مینورسکی او را به کتابخانه ملی پاریس برد و سیستم فهرست‌های آنجا را به او یاد که اینجا به منزله یک شهر است و هر کتابی مثل یک خانه و یا شهروند این شهر می‌باشد و هریک از این فهرست‌ها به ‏منزله کارت شناسایی اوست. سپس او را بدیدن پرنس ایگور بارودین دراپرای پاریس می‌برد و مینوی را با موسیقی غربی آشنا می‌سازد.

در جریان نمایشگاه بین المللی ایران سر دنیسن راس، رئیس مدرسه زبانهای شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن مینورسکی را می‌بیند و به عنوان استاد ادبیات فارسی به لندن دعوت می‌کند. در رابطه با همین نمایشگاه که مینورسکی در 1930 منشی شرقی آن می‌شود ، به هنر ایران خصوصاً خطاطی و مینیاتور علاقه مند می‌شود و راجع به آنها سخنرایی می‌کند و هم کتاب‏هایی چاپ میکند. از آن جمله هستند ترجمه‏ «گلستان هنر» از قاضی احمد قمی در 1959 تحت عنوان «خطاطان و نقاشان ایران». سال‏ها بعد نسخه‌های خطی ترکی کتابخانه چستر بیتی و خصوصاً مینیاتور‌های آنها را فهرست می‌کند. دو سال بعد بعلت جنگ و بمباران لندن مدرسه‏ السنه شرقی به کیمبریج منتقل می‌شود، و مینورسکی پس از بازنشستگی نیز تا آخر عمردر کیمبریج میماند، فقط یک سال در 1948 برای تدریس به دانشگاه فواد اول میرود.

مینورسکی سی و چهار سال پر بار‌ترین دوره عمر خود را در لندن و کیمبریج می‌گذراند و بیشتراز 209 کتاب و مقاله تحقیقی، که فهرست آ نها در کتابی که از طرف دانشگاه تهران به افتخار هشتادمین سال تولد او چاپ شده آمده است ، محصول این سالهاست. بیشتر این تعداد مقالاتی هستند که مینورسکی برای دایرة المعارف اسلامی و یا سایر نشریات علمی نوشته است. ترجمه بعضی از این مقالات در ایران به‏ صورت کتاب چاپ شده‌اند. مثلاً مقاله‌ای درباره تبریز در دایرة المعارف اسلامی که توسط عبدالعلی کارنگ ترجمه شده تحت عنوان «تاریخ تبریز» چاپ شده است . از میان این نشریات یازده عدد کتاب مستقل و یا تک نگاری درباره تاریخ ایران و یا فرهنگ ایران هستند.

مینورسکی، که دانشمندی استثنایی بود و درباره‏ موضوعات مختلف تحقیق کرده بود، در اکثر موارد مخاطب او ایرانشناس، مورخ و ادیب آشنا به امور ایران بود. او قصد نداشت که فرهنگ و ادبیات ایران را به عامه مردم انگلیسی زبان بشناساند، ولی دلبستگی فوق‌العاده‌ای به فرهنگ و تاریخ ایران داشت. کلیفورد بازورث، که خود از پژوهشگران به‏نام تاریخ ایران است، در دانشنامه‏ ایرانیکا درباره‏ مینورسکی می‌نویسد:» مینورسکی دانشمند بلند پایه تاریخ ایران، تاریخ و جغرافیا، ادبیات و فرهنگ است که در عرصه‏ وسیعی کار کرد و پژوهش‌های ارزشمندی درباره مطالعات ترکی، مغولی، قفقازی، ارمنی و بیزانسی، در مواردی که به تاریخ ایران مربوط می‌شد از خود بجای گذاشت. با دانستن زبانهای متعدد اروپایی و اسلامی، علاقه مندی مینورسکی او را قادر ساخت از شرق اروپا تا میانه آسیا تحقیقات خود را گسترش دهد، و از یافتن اصل روس‏ها گرفته تا نو آوری‌های اداری ومالی مغولان در اروپای شرقی تحقیق نماید—تحقیقاتی که همطراز پژوهش‌های بزرگانی پیش از او چون مارکورات و بارتولد بود، ولی این جهان ایرانی بود که با همه غنای فرهنگی و خصوصیات بارز خود بیش از همه در دل کوشش‌های چند جانبه‏ او باقی ماند.» خود مینورسکی در مقدمه‏ «بیست مقاله‏ مینورسکی » که دانشگاه تهران چاپ کرد (1964)، هنگامی که به هشتاد و شش سال زندگی خود می‌نگرد، می‌گوید:» علیرغم تنوع مسائلی که علاقه‏ مرا بخود مشغول داشته اند، بی شک موضوعات ایرانی بیش از هرچیزی در مرکز توجه من بودند….ایران، تاریخ و ادبیات آن همیشه با زندگی ملل بسیاری، از دور و نزدیک، مربوط بوده است، و در من همیشه وسوسه‌ای وجود داشت که این رابطه‌ها و عکس العمل‌ها را بررسی کنم.»

مطالعات عمده مینورسکی درباره جغرافیای تاریخی، تاریخ قرون وسطی ایران و قفقاز، گویش‌های ترکی مانند خلجی، اهل حق، تاریخ کرد‌ها، ادبیات فارسی – خصوصاٌ فخرالدین گرگانی و خاقانی و بسیار مسائل مربوط به اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران می‌باشد. وسعت معلوما ت و امعان نظراو حیرت انگیز است. مثلاٌ متنی ناشناخته از قرن چهارم هجری یعنی حدود العالم را از روی نسخه منحصر بفرد و می‌توان گفت بسیار مغشوش آن با دقت عجیبی تصحیح می‌کند و هفت سال برسر آن زحمت می‌کشد. بسیاری از اسامی جاهایی را که در نقاط دور و خارج از حوزه تخصص او قرار داشته مثل چین و هند از متخصصین مربوطه می‌پرسد و پیدا می‌کند.همین نوع دقت نظررا در ترجمه، تصحیح و تحشیه دو سفرنامه ابی دّلف به دیار ترکان، خزر‌ها و روس‏ها، و خراسان و یا کتابی که درباره‏ شرح های شرف الزمان طاهر مروزی در حق اتراک، و چین و هند تألیف کرده می‌بینیم. مینورسکی در مورد مردم وسرزمین‌های ناشناخته‌ای که بیرون مرزهای ممالک اسامی قرار داشتند تحقیقات وسیعی کرده است، و متد او در این بررسی ها و همچنین در پژوهش‌های مربوط به تاریخ و ادب فارسی پیروی از روش «پوزتویسم» استاد خود بارتولد بود. او از کلی گرایی و دادن تئوری‌های وسیع و همه جانبه وحشت داشت، و می‌گفت پیش از دادن تحلیلی با معنی و تعمیم دادن مطلب، باید با دقت و حوصله اطراف و جوانب را در نظر گرفت و کار عملی و تحقیق زیاد کرد.

برای نشان دادن تنوع و وسعت پژوهش‌های مینورسکی فقط فهرستی از «بیست مقاله‏ مینورسکی: شامل مقالات تحقیقی مربوط بمطالعات ایرانی»(دانشگاه تهران 1964) را نقل می‌کنم، که بعضی به فرانسه و بعضی به انگلیسی هستند. «اسم خدایان در زبان ارمنی»، «حکومت دیالمه»، «جغرافیا نگاری ایرانی از سال 982 میلادی درباره جغرافیای آسیا»،»عوامل جغرافیایی در هنر ایران»، «نصرالدین طوسی درباره‏ی اقتصاد»، «لشکر کشی‌های رومی و یونانی درآتروپاتن»، «حماسه ملی ایران و ادبیات عامیانه روس»، «خاقانی و امپراتورآندرونیوس کومنوس»، «ویس ورامین یک داستان اشکانی»، «گردیزی درباره هند»، «جیهانی دروغین»، «بعضی ازمنابع بیرونی»، «اصلاحات ارضی آق قویونلو ها»، «تاریخ و مذهب در ایران»، «مقدمه‏ی قدیم شاهنامه»، «قصیده مغولیه پوربها»، «اشعار پوربها»، «اهل حق»، «ایران در قرن پانزدهم»، «ابن فرغون و حدودالعالم».

واقعاً با نقل کردن عناوین چند مقاله نمی توان به وسعت و دقت مقالات و کتابهای مینورسکی پی برد، باید مقالات و کتابهای او را خواند و دید تحقیقات او چقدر دقیق و با ارزش اند. او در حالی که غرق در پژوهش های خود بود از زندگی سیاسی و اجتماعی کیمبریج بدور نبود. در همان روزهای اول آشنایی مان بمن گفت که هفته ای یک بار یا  هردو هفته یک بار پیشش بروم. در ضمن بمن گفت که «هر روز یک گاردین می گیری و تماماً می خوانی که هم انگلیسی ات بهتر می شود و هم روزنامه لیبرالی است.» مینورسکی فوق العاده شوخ طبع بود. مرا تشویق می کرد که روسی یاد بگیرم، که متاسفانه یاد نگرفتم. یک جلد منتخب اشعار پوشکین چاپ دو زبانه پنگوئین را برایم خریده بود رویش نوشته بود:
(A little Russian not a dangerous thing!)
این درست عکس گفتۀ مشهور آلکساندر پوپ بود که
(A little knowledge is a dangerous thing)
. هنگامی که در تابستان 1965 به ایران بر می گشتم نسخه ای از «بیست مقاله مینورسکی»، به عنوان یادگار بمن داد که جلد زردی داشت و او هم رویش نوشته بود:»برگ زردی است تحفۀ درویش.»

در سالهای آخر زندگی مینورسکی دولت شوروی از او دعوت کرد که سفری به زادگاه خود بکند و او هم این دعوت را قبول کرد. فکر می کنم سال 1965 بود که مینورسکی به این سفر رفت و هنگام بازگشت بصورت عجیبی هیجان زده شده بود و خاطرات سفر خود را و این که چقدر به احترام و محبت کرده اند تعریف می کرد. یادم می آید که می گفت:»حسن، نمی دانی چقدر روسیه پیشرفت کرده است. تا نبینی نمی توانی باور کنی.» دهکده ای که در کنار ولگا در حوالی مسکو بوده و زادگاه مینورسکی بود بکلی زیر آب رفته بود. دولت روسیه احترام زیادی نسبت به مینورسکی نشان داده بود. بعد از فوتش طبق وصیتی که کرده بود تمام کتابهایش را به کتابخانه سن پترزبورگ فرستادند و اکنون در تالاری بنام «تالار مینورسکی» گذاشته اند.

در آخر این مقاله چند یاد داشت و یک نامه از مینورسکی می آورم. این نامه که شاید یکی از آخرین نامه های او باشد در ژانویه 1966 نوشته است. وفاتش در 25 مارس همان سال بود. در سالهای آخر چشمش خوب نمی دید و علاوه بر عینکش ذره بین در دست می گرفت و می نوشت و بعضی از حرفها را جا می انداخت. من یک قرار داد پنج ساله برای تدریس در کیمبریج داشتم که دو سالش گذشته بود، و به دانشگاه تهران رفته بودم. در ضمن می خواستم به دانشگاه برکلی بروم و از مینورسکی خواسته بودم سفارشنامه ای بنویسد و محبت کرده نامه خوبی نوشت بود. قلمی هم که بدان اشاره می کند قلمی بود که پسرم مسعود که سه ساله بود به او داده بود:

دوست عزیزم از تبریکات سال نو متشکرم. حالا نوروز هم چندان دور نیست {ما} هم به ناهید و مسعود بهترین آرزوهای سلامتی و سعادت میفرستیم.
از ملفوفه خواهید دید که من آنچه ممکن بود کمال ارادت کردم. ولی از نتیجه مطمئن نیستم. حالیه خیلی انگلیزها در شیراز فارسی خوب یاد می گیرند با عیال های ایرانی بر می گردند… کساد است!
خیلی افسوس که شما به کالیفرنیا اطمینان کردید و از کمبریج ادامه تدریس نخواستید. این افسوس برای من هم خیلی اسباب { تاسف است} چون جای شما خیلی خالی است.
با تجدید بهترین آرزوهای ما
ارادتمند حقیقی
و. مینورسکی
خواهشمند م از کارهای خودتان مفصل تر بنویسید.
قلم مسعود هنوز کار می کند که با آن این نامه را می نویسم.

—————————————–



دسته‌ها:مقالات حسن جوادی, رنگارنگ, سیاحتنامه ها و خاطرات

برچسب‌ها:,