بیزل بانتینگ

basil-bounting
حسن جوادی – بیزل بانتینگ (1900-1985) یکی از شعرای نسبتاً مشهور نیمه قرن بیستم انگلیس است که در ایران زیاد شناخته شده نیست او ترجمه های خوب و شاعرانه ای از شعرای کلاسیک ایران کرده است،

بانتینگ در شهر کوچک استاکسود آن تاین ، اسکاتلند در خانواده ای متوسط الحال بدنیا آمد. خانواده بیزل از کویکر ها بودند که صلح طلبند و مخالف جنگ، در نتیجه هنگامی که بیزل در جنگ جهانی اول بر اساس اعتقادات مذهبی از رفتن به جبهه امتناع کرد مدت هیجده ماه او را به زندان انداختند. ارزا پاوند می نویسد: » فکر می کنم بیزل بانتینگ تنها کسی است که به عنوان مخالفت وجدانی با جنگ در زمان متارکه شش ماه در زندان بسر برده است.» وقتی که او را حبس کردند هیجده ساله بود و بگفته ارزا پاوند مدتی هم بعد از جنگ در زندان بود.

پس از رهایی از زندان بانتینگ به لندن رفته و در دانشکده اقتصاد ثبت نام کرد، ولی اقتصاد چیزی نبود که با طبع ادبی او سازگار باشد، در نتیجه تحصیلات خود را نا تمام گذاشته و منشی یکی از وکلای مجلس عوام انگلیس می شود. در این وقت مسافرتی به ممالک اسکاندیناوی کرده و می خواست سفری به روسیه برود که موفق نمی شود. در سال 1932 بیزل را در پاریس می یابیم که بعنوان کارگر راهسازی کار می کند و در این جاست که با ارزا پاوند و بعد ها با ارنست همینگوی آشنا می شود.

فعالیت ادبی بیزل از مدرسه کویکر ها که تمام تحصیلاتش را در آنجا کرده بود شروع می شود. روزی در کتابخانه مدرسه نسخه ای از برگ های علف والت ویتمن را پیدا می کند و چنان تحت تاثیر شعر آهنگین او قرار می گیرد که مقاله ای درباره ویتمن می نویسد، و این مقاله بر خلاف انتظار معلمین بیزل بانتیگ برنده جایزه بزرگی می شود. از همان زمان شروع به نوشتن شعر می کند و اشعارش در مجلات مختلف چاپ می شود. در اوایل دهه بیست پس از مدتی اقامت در برلن و عمدتاً پاریس به شهرراپالو در ساحل مدیترانه و در فاصله کمی از جنوا رفته و به گروه شاعران و هنرمندانی که در آنجا گرد آمده بودند می پیوندد. نامدار ترین شاعران این گروه یتیس، ارزا پاوند، و کارلس ویلیام کارلوس بودند. بیزل مدتی هم در لندن بسر برد و به گروه مشهور بلومزبری پیوست که تی. ای. الیوت و دی. اچ. لارنس جزوء آن بودند. یکی از دوستان گروه راپالو شاعر و منقدی آمریکایی بنام لویس ژوکفسکی بود، که بعد ها آثار زیادی چاپ کرد و تا آخر عمر دوست و همدم او باقی ماند. ژوکفسکی و پاوند دو نفری بودند که از لحاظ شعری تاثیری بسزا و مشخص برروی بیزل بانتینگ داشتند.

بیزل بانتینگ مقالات ادبی می نوشت و نقد شعر و موسیقی می کرد ، ولی چنان شهرتی نداشت که بتواند از بابت آنها پولی خوبی بگیرد و بتواند امرار معاش بکند. درنتیجه همیشه هشتش گرو نه اش بود و کارهای مختلفی می کرد. انتشار «گزیده فعال اشعار» توسط ارزا پاوند در سال 1933 واقعه مهمی برای بیزل بود، چون نه تنها آنرا ارزا پاوند به او تقدیم کرده بود بلکه بسیاری از اشعارش را نیز در آنجا آورده بود. چند سال پیش از این بانتینگ ارزا پاوند را با شعر فارسی آشنا ساخته بود، و چون پاوند می خواست اشعار شاهنامه را برای او بخواند، او بطور جدی شروع به مطالعه فارسی کرده بود، و بخاطر علاقه خاصی که به شاهنامه داشت اسم دختر دومش را رودابه و پسرش را رستم گذاشته بود. چند سال پیشتر بیزل یک کتاب درب و داغون «قصه های شرقی» را بفارسی در جنوا پیدا کرده و شروع بیاد گرفتن فارسی کرده بود. بعداً همراه ارزا پاوند و زنش دروتی پاوند شروع به خواندن شاهنامه از روی ترجمه فرانسه ژول مول کرده بود. آنها بحدی به داستان های شاهنامه علاقمند شده بودند که می خواستند بیزل بطور جدی فارسی یاد گرفته برایشان شاهنامه بخواند. در همین رابطه فرهنگ گرانبهای ولررز برایش خریده و زنش ماریان نسخه ای از فرهنگ فارسی اشتاین گاس را از نیویورک برایش آورده بود.

سال های پیش از جنگ جهانی دوم بیشتر در اسپانیا و پرتغال گذشت و مدتی هم بانتینگ و خانواده اش در جزایر قناری زندگی کردند. در سال 1936 در آغاز جنگ های داخلی اسپانیا بود که بانتینگ بخاطر طرفداری از مخالفین و ترس از دستگیری از طرف دولت فرانکو عازم انگلستان شد و مدتی هم در مدرسه دریانوردی نیو کاسل اسم نویسی کرد به این امید که دیپلم دریانوردی بگیرد و در کشتی های تجاری کاری پیدا کند. در تمام مدت بانتینگ هم مقالات ادبی و هم برای مجلات معتبر می نوشت. در سال 1936 او چهار نقد کتاب و شعر «پسران فریدون» ، که بر گرفته از شاهنامه بود، برای چاپ در مجله کرایتریون به تی . اس. الیوت فرستاد که سردبیر این نشریه بسیار معتبر بود. ولی الیوت فقط دو نقد کتاب را بعد از مدتی چاپ کرد. بانتینگ با وجود این که الیوت راسالها بود می شناخت هرگز از او کمکی ندید.

از آوریل 1938 تا آغاز جنگ در سپتامبر 1939 بانتینگ شغل ناخدایی یک کشتی دو دگله را بدست آورد و چند سفر به نیویورک و لوس آنجلس کرد، و درست بر عکس جنگ جهانی اول داوطلب شرکت در جنگ شد ، و با عجله از کالیفرنیا به لندن برگشت. برای مدتی اوتعلیم هوانوردی دید و مامور پرواز در بالون و حفظ کشتی ها از این طریق شد، که کار خطرناکی بود، و مدتی هم در ایتالیا و در جبهه سیسلی جنگید، و در این زمان بود که داوطلب شد به ایران برود . او با وجود این که اصلا فارسی صحبت نکرده بود در تقاضا نامه اش نوشت که «فارسی بسیار قدیم و کلاسیک را می داند » و بعنوان مترجم یک واحد نظامی به ایران رفت . بگفته خود بانتینگ «فارسی زبان آسانی است» و صحبت کردن با لر ها و بختیاری ها برای او آسان تر از صحبت کردن با تهرانی ها بود چون » آنها فارسی قدیم تری را بکار می بردند.» خودش می گوید که » واحد من رشک همه واحد ها شده بود. بختیاری ها رسم میهمان نوازی را چنان که رسم ایلات است بجای می آوردند و از ما با چپق و قلیان ، شیرینی و مشروب و پلو پذیرایی می کردند ، و در گرمای وحشتناک خوزستان ، مردی بادبزن بدست مرا مرتب باد می زد.»

کار مترجمی در ایران طولی نکشید و بانتینگ برای ماموریت های جنگی به شمال افریقا رفت و مدتی در قاهره سرکرده یک اسکادران هوایی شد. بعداً به انگلیس برگشته منتظرخبری از ماموریت دوباره در ایران شد. در سال 1945 بود که شغل معاونت کنسولی در اصفهان درست شد و بانتینگ در نامه ای به دوستی نوشت:

«… حس تنوع من در این جنگ کاملاً ارضاع شده است، و تقریباً در هر جبهه بدرد بخوری که بوده ، بجز دونکرک، تجربه آموخته ام. از مقام افسر هوایی درجه اول به سرکردگی اسکادران هوایی (که معادل درجه سرگردی است) رسیده ام، و جاهای بسیاری را که در غیر این صورت نمی توانستم ببینم دیده ام. ملوان ، مامور بالون ، مشق دهنده سربازان، مترجم، کارفرما ، راننده کامیون در صحرا شده و افسر اطلاعات برای یک اسکادران هواپیما های جنگی، و مامورگزارش امور قبایل شده و حالا هم کنسول در شهری شده ام که کم و بیش نقطه حساسی است.»

شغل معاونت کنسولی در اصفهان مدت زیادی ادامه نداشت، و یک سال بعد بانتینگ را در قاهره می یابیم که با تحسر به ژکوفسکی می نویسد:» در کشور ما دیگر احتیاجی به آنچه در غرب آسیا—بین اردن و هند و یا بین حضرالموت و اوکراین می گذرد ندارند و زیاد اهمیت هم نمی دهند. دیگر روزهای خوش من ، مسافرت در میان ایلات کوهستانی ، سفرهای طولانی سوار بر اسب، شکارها ، پذیرایی حاکمان محلی ، و کاکتل دیپلومات ها سر آمده است.» در ضمن اضافه می کند که » بختیاری ها یادداشتی برای دولت انگلیس فرستاده خواهان بازگشت من هستند.» ولی تحسر او زیاد موردی نداشت زیرا که در همان سال باز بعنوان مامور عالی اطلاعات در سفارت انگلیس دوباره روانه ایران گشت ، و به ژکوفسکی نوشت: «شغل جدید لازمه اش هشیاری و مردم داری مطلق بود» که می بایست از خودش نشان دهد. بانتینگ خوشحال بود از این که دوباره «در یکی از متمدن ترین ممالک دنیا و یکی از خوش آیند ترین جاها برای زندگی کردن» خواهد زیست.

رابرت پین که در آن زمان در ایران بود در کتاب خویش «سفری به ایران» (1951) درباره دیدارش با بانتینگ نوشت:

«مدتی در آبشار باغ یک شاعر انگلیسی، و در استخر شنای او با کاشی های سرخش که از شمیران فاصله چندانی نداشت، و پر بود از گل های سرخ پژمرده، شنا کردم. دوست شاعر ما عشقی پرشور به ایران دارد، و شاعران آن را بطرزی عالی ترجمه کرده است. او بسیاری از لهجه های ایرانی را می داند، و وقتی که در باغ خود در کنار کتابها و پیپ هایش هست، و همسر ظریفانه زیبای ارمنی اش در کنار اوست ، دنیا و بلند پروازی های خود را به هیچ می انگارد. … شاعر ما بخاطر حکمت قضاوت های سیاسی اش شهرت دارد و بهترین اشعار روزگار ما را سروده است، هرچند که بندرت آنها را چاپ کرده است. می گویند او دست تنها آتش انقلابی را که بدست آلمانی ها در میان بختیاری ها روشن شده بود خاموش ساخته است، و شاید هم باعث شده است که مسیر جنک عوض شود.. من وقتی که در چین بودم درباره او شنیده بودم و ارزا پاوند درباره اش گفته بود: » اگر جوان بودم تنها بخاطر دیدن او به تهران می رفتم.»

«همسر ظریفانه زیبای» او سیما آدالایان بود که بانتینگ در 2 دسامبر 1948 با او ازدواج کرده بود، و ارزا پاوند در این زمان نمی توانست با بانتینگ رابطه داشته باشد ، چون بعد از جنگ بخاطر سخنرانی هایش از رادیو رُم و طرفداری از موسولینی و متحدین از طرف پاتیزان ها دستگیر شده به مقامات آمریکایی تحویل داده شده بود. آمریکایی ها او را مدت شش ماه در اردوگاهی نزدیک پیزا در قفصی در هوای آزاد نگاه داشته بودند و چون مریض شده بود به بیمارستان نظامی برده بودند. البته بعداً او را به آمریکا می بردند که بجرم خیانت محاکمه شود، ولی چون از لحاظ روانی تشخیص داده شده بود قابل محاکمه نیست، او را بمدت 12 سال بیک بیمارستان روانی انداختند. در سال 1958 بود که بالاخره دوران بازداشت پاوند در بیمارستان روانی بسر آمد و اجازه یافت که به ایتالیا بر گردد. جالب این که «سرودهای پیزا» ، که در بازداشتگاه پیزا شروع شده بود در بیمارستانی روانی به پایان رسید و در 1946 جایزه بزرگ بولینگن را دریافت داشت . بانتینگ از لحاظ سیاسی با پاوند توافقی نداشت ولی از لحاظ شعر و شاعری همیشه پیرو و مرید او باقی ماند. چهار سال پس از این تاریخ بود که ناشر مهمی در گالونستون تکزاس مجموعه اشعار بانتینگ را با مقدمه مفصلی چاپ کرد. این برای بانتینگ موفقیت بزرگی بود، ولی بعلت عدم تمایل تی . اس . الیویت فیبر اند فیبر، ناشر بزرگ انگلیسی، آن را در انگلستان چاپ نکرد. این گویا بیشتر بخاطر مقدمه «اشعار 1950» بود که بانتینگ در آن از بعضی از شاعران انگلیسی انتقاد کرده بود.

بعد از شغل معاونت کنسولی در اصفهان بانتینگ مدتی بعنوان خبرنگار روزنامه «تایمز» در ایران کار کرد، ولی این کار هم در آوریل 1950 بپایان رسید. بانتینگ با همسر ایرانی اش که تازه پسری زایید بود به انگلیس برگشت، و مدتی کوتاه خبرنگار روزنامه » پژواک شمالی» درایتالیا شد. در این وقت بود که دیداری هم از راپالو کرد که از دوستان قدیم یکی دونفر بیشتر نمانده بود. مخصوصاً محبوس بودن ارزا پاوند خیلی او را ناراحت می کرد.

در اکتبر 1950 بود که بانتینگ دوباره خبرنگار «تایمز» در ایران شد. زمستان این سال در بحبوبه ملی شدن نفت برای خبرنگاران خارجی و خاصه انگلیسی روزگار سختی بود. بگفته بانتینگ یک بار دو نفر برای ارعاب او بسراغش آمده بودند و زنش آنها را از سر وا کرده بود. یک بار دیگر هنگامی که او در هتل ریتز تهران بود عده ای جمع شده و فریاد می زدند » مرگ بر بانتینگ!» می نویسد :» فکر کردم اینها که مرا ندیده اند چطور است من هم رفته همراه آنها داد بزنم.» در نتیجه از هتل بیرون رفته همراه جمعیت داد می زند :» مرگ بر بانتینگ!» بالاخره در آوریل 1952 بخاطر این که او سابقاً معاون کنسول بود، فارسی می دانست و زن ایرانی داشت، و بیشتر بخاطر این که نمی خواست در اخباری که می دهد دخل و تصرفی بکند، دولت مصدق او را اخراج کرد. باز بانتینگ بیکار ماند.

از قرار معلوم اکثر گزارش های بانتینگ واقع بینانه و خیر خواهانه بودند. در نامه ای به ژکوفسکی می نویسد:
«سردبیر تایمز نوشته است که تمام گزارش ها بیش از حد دقیق، منصفانه و مطابق حقیقت بودند. ( و من) قضاوتی صحیح در حق امور ایران و دلبستگی عمیقی نسبت بمردم آن داشتم و زندگی ام را صرف آن کشور کردم در یک وقت دیگر مرا «بهترین دوست ایران در غرب خواندند. بخاطر همین هم بچه های من باید گرسنه بمانند و خودم را هم نمی گذارند در جایی دیگر نظری درست ارائه دهم. این هفته نمی توانیم پول قصاب را بدهیم. (نامه به ژکوفسکی 18 جون 1953).

بخاطر نداشتن تحصیلات دانشگاهی بانتینگ نه می توانست بعنوان شرقشناس در جایی استخدام شود و نه بخاطر مقررات وزارت امور خارجه می توانست از تجربه دیپلماتیک خود در کاری استفاده بکند ، و عاقبت در نشریه «منچستر گاردین» شغلی نیمه وقت پیدا کرد. در اکتبر همین سال بود که دخترش رودابه از آمریکا زنگ زده خبر وحشتناکی را به او داد. پسر پانزده ساله اش رستم فلج اطفال گرفته و فوت کرده بود. این برای بانتینگ ضربه وحشتناکی بود و قطعه «شعری برای رستم» نتیجه این واقعه است ، که یکی از شخصی ترین و با احساس ترین اشعار اوست. در همین زمان بود که بانتینگ شغلی بعنوان معاون سردبیر روزنامه «ایونیگ کرونیکل» در نیوکاسل پیدا کرد و بیشتر مسئول مقالات اقتصادی بود. با وجود این اصلاً کار را دوست نداشت و تمام وقت او را می گرفت از روی ناچاری مدت بیش از ده سال به این کار ادامه داد. در سال 1963 بود که در اثر مساعی دو دوست شاعر ش یعنی ژوکوفسکی و توماس پیکارد، که تازه بادومی آشنا شده بود، کم کم اشعار بانتینگ شهرت یافت. شعر مشهور او بنام «غنایم» ، که عنوان آن از سوره الانفال گرفته شده است، ، در سال 1963 توسط پیکارد نشر یافت. یک سال بعد بود که مشهورترین شعر او بنام «بریگ فلَتس» نوشته شد ، که در واقع زندگی خود شاعر است از دیدی شاعرانه در محیط و سرزمین آبا و اجدادی او نوثمبرلند که ایالتی است بین انگستان و اسکاتلند می گذرد. در سال 1968 مجموعه اشعار او چاپ شد و ده سال بعد انتشارات دانشگاه آکسفورد تمامی اشعار او را به طبع رسانید. بیست سال آخر زندگی بانتینگ به سخنرانی ها و شعر خوانی ها در انگلیس و آمریکا گذشت، و در ضمن نشر آثار خود مجموعه اشعار چند تن از شاعران همعصر خود را نیز چاپ کرد. یک بار در یک مصاحبه تلویزیونی از او پرسیدند آیا می ترسید که اصلاً اشعار او ناشناخته بماند؟ بانتینگ با خونسردی جواب داده بود : » من کاملاً مطمئن بودم که روزی اشعار من شهرت خواهند یافت. اگر عملاً هم خواننده ای زیادی نداشته باشید، و لی خوانندگان شما کسانی چون ییتیس، پاوند، الیوت و کارلوس ویلیامز باشند، خاطر جمع باشید که دیر یا زود روزی شهرت خواهید یافت» .

دربارۀ زندگی بانتینگ بیش از حد صحبت کردیم اکنون باید به شرح شعر «غنایم» و ترجمه های او از فارسی بپردازیم. او بطور کلی اشعار خود را به سه نوع تقسیم کرده است: (Ode ) که بیشتر شبیه «سونت» است،و (Sonata) که همان «سونات» موسیقی است وبخاطررابطه نزدیکی که شعر او با موسیقی دارد این کلمه را انتخاب کرده است.بانتینگ ترجمه های خود را
(Overdraft)
یا «پیش نویس» نامیده است که شرح آنها خواهد آمد. «بریگ فلتس» و «غنایم» جزوء «سونات» های او هستند و هردو از زندگی خود او گرفته شده اند و حرکت هایی موسیقی وار دارند.

«غنایم» سه بخش دارد و بخش میانی آن دربارۀ زندگی او در ایران است. بانتینگ در این شعر نظرات مختلف شرق و غرب را نسبت به زندگی و مرگ مورد بحث قرار می دهد. تاکید او بیشتر روی نظر جامعۀ شرقی است که می گوید «تمامیتی» دارد که جوامع غربی فاقد آنست. در ضمن نظرات متفاوتی که هریک از این دو دیدگاه دارند آورده شده اند. بانتینگ در بخش اول گفتگوی چهار نفر را می آورد که پسران «شم» پسر نوح هستند و بطور کلی زندگی را بصورت سفری می گیرند برای رسیدن به جنت و یا «زاین». اولین این چهار نفر «آشور» نام دارد و مامور مالیات است و عاقبت هم شغل سربازی را بر می گزیند. نظرات او در مقابل نظرات کسانی که با او طرف معامله هستند قرار می گیرند، و دیدگاه های سه نفر دیگر نیز بهمین ترتیب داده می شوند. نظر شرقی نسبت به زندگی بعنوان یک سفر با مرگ مرحلۀ پایانی و اجتناب ناپذیر آن از دیدگاه هر دسته و برداشت هر دسته از لذاید جسمانی بعنوان بخشی معمولی از زندگی در تابلو های ظریف تصویر می شوند. رنگ ها و تجانس آهنگی کلمات در شعربانتینگ نقش عمده دارند. شخصیت سوم که یک عرب بدوی است هنگام وصف اردوگاه کاروان بیت اول معّلقۀ مشهور عمروالقیس را می خواند و بانتینگ وصف چادرها را زیر نور نقره فام ماه بر «گسترۀ شن های زرین و رنگ پریده صحرای عربستان «از قصیدۀ منوچهری می گیرد.

تنها وصف مناظر شرقی نیست که بانتینگ ازروی دیده ها و تجربیات خود تصویر می کند بلکه از لحاظ افکارو اسلوب شعری نیزاز ادبیات ، تاریخ و فرهنگ خاور میانه و خاصه ایران الهام می گیرد .هرچند که می گوید شعراو «بیشتر از معلومات ادبی بر کلمات و صور خیال متکی است» ولی تعداد اسامی فارسی مخصوصاَ در بخش دوم «غنایم» بحدی زیاد است که حاشیه کلی ایکه درباره آنها نوشته است کافی نیست. از ابن سینا، نظام الملک، خیام، ملک شاه، تاج الملک گرفته تا برنامۀ صبحگاهی شیر خدا و یا قصه گویی صبحی و آواز تاج اصفهانی همه درشعر او آمده اند . بخش دوم هم از لحاظ تکنیک شعری و هم از لحاظ فضای آن با بخش اول فرق دارد. در اینجا شخصیت خاصی صحبت نمی کند فقط خود شاعر است که راوی است و تصویری غنی و پرنقش و نگار ازآفریده های هنری و ادبی این گروه شرقی را می دهد که عمدة ایرانی هستند، و هم دید آنها نسبت به زندگی و هم آنچه می سازند و یا بدست می آورند با دستۀ اول فرق دارد. در اینجا گفتگو از آفریدن زیبایی است و گویی هدف زندگی اینست:

از دست لرزان حاجی مصّور
لطافت درخت و حیوان
با خطوطی شیوا
بر روی عاج می درخشد.
صدای نی
سایه بر چهره زمین زیر چنارها چال انداخته است
صدای نیستانی می گریزد و باز می گردد
چون دو خدا که در میان ستارگان همدیگر را دنبال کنند.
تاج قرارست بخواند، تاج،
هنگامی که تار و ضرب خاموش شوند
صدایش آرام، صاف و پرطنین بر می خیزد
گویی آهنگینی ووزن شعر را ازحافظ دارد.
هیچ چیزی نبوده است و نیست
چون ملوک ضرابی
صدایش را گویی از چاهی می کشد
که عمیق تر ازتاریخ است.

در نامه های خود به ژکوفسکی بانتینگ بدقت شرح تجربیات خود در ایران را می دهد که یاد داشتهای او را بر «غنایم» تکمیل می کند. مثلاً می گوید که «میر مصوّر بزرگترین مینیاتوریست معاصر ایران دچار نوعی مرض پارکینسون شده است.» یا می نویسد که یک روز از هتلی پر از جمعیت در شیراز فرار می کند و به باغی بسیار زیبا با چنار های تنومند پناه می برد که «سایه ها بر روی زمین می رقصیدند» و نیستانی ماهرترین نی نواز ایران نی اش در آورد ه چند ساعتی او را مسحور می کند. همین طور هم دربارۀ ملوک ضرابی، برنامه های رادیویی شیر خدا و صبحی مهتدی صحبت می کند. تنها ایران معاصر مورد نظر بانتینگ نیست بلکه با استفاده از معلومات وسیع خویش از ادبیات و تاریخ ایران دورۀ سلجوقیان را بعنوان نمونه ای از تاریخ فرهنگی ایران می گیرد و تصویری ازبرداشت آنان و جانشینان فرهنگی آنان از مرگ وزندگی می کشد. این بخش با وصفی از مسجد جامع اصفهان آغاز می شود که » نمونه خوبیست از آثاردوره سلجوقی تا اوایل صفوی» و این که این گروه چگونه زندگی خود را صرف ساختن چنان بنا های ماندگار و اعجاب آمیزی کردند. از لحاظ معماری اسلامی این مسجد دارای اهمیت خاصی است و در آن مسئله نهادن گنبدی گرد بر اساسی مربع شکل حل شده و» معجزه ایست در معماری.» بانتینگ با مهارت اصطلاحات معماری را هنگام وصف ساختن مسجد جامع- گنبدی که نظام الملک در ضلع جنوبی ساخته است، شبستانی که رقیبش تاج الملک بنا کرده است، و یا مقایسه ایوان با طاق گوتیک- بکار می برد، و در ضمن به معماری غرب، و همچنین به دیدگاه غرب نظر دارد و اغلب با جناسی لطیف این دو دیدگاه را مقایسه می کند. مثلاَ دو کلمه
( capital)
و
(base)
که به معنی سر ستون و کنده کاری روی آن واساس یا ستون هستند را بکار می برد و می گوید سلجوقیان بدان دو توجهی نداشتند. در عین حال همین دو کلمه بمعنی «سرمایه» و «اساس اندوخته » است که در تمدن مادی غرب اساس همه چیز است. یا می گوید : سلجوقیان روی به زوال نهادند، اما با روحیه از میان رفتند و»با تمام اینها، هم از مبالغه کاری رومیان اجتناب کردند و مغز سربی مصر را هم نپذیرفتند» که اشاره ایست به سبک معماری رومی و مصری در مقایسه معماری ایرانی . بانتینگ حس تحسین زیادی نسبت به عظمت و معماری اهرام ندارد ، و می گوید «مصریان اهرام را برای ترساندن مرگ ساختند.»

بانتینگ معماری ایران را نمونه ای از پیروزی ایرانیان می انگارد که پر از لطف، زیبایی و نور است، و گویی هر کاشی و یا ستون آن زنده است. شعر نیز در زندگی ایرانیان اهمیت خاصی دارد و بانتینگ به مجالس شعر خوانی «بر روی ایوان کنار استخر با وافور، ودکا و چای » اشاره می کند که » از سعدی و عنصری می خواندند. او خیام را در رابطه با ملکشاه و بر پا ساختن گنبدی در وارمین ذکر می کند. منتهی «ملکشاه او را حسابگر بهتری از صاحب قرآن» می یابد ، که ممکنست اشاره ای تنظیم تاریخ جلالی باشد که از تاریخ هجری بهتر است و یا عقاید لاادریه و دم غنیمت شمری خیام باشد که به زندگی این دنیا اهمیت خاصی می دهد. او برای نشان دادن مخالفت قشریون با خیام به داستان آن رباعی ساختگی مربوط به تناسخ منسوب به خیام اشاره می کند و مدّرسی در دانشگاه او را «خر لگام گسیخته» می خواند. در بخش سوم «غنایم» شاعر عرب ایرانی الاصل بشّار ابن بُرد مانند خیام شک می کند «به عقب بر می گردد ، حدس می زند از کجا آمده ایم ، ومی اندیشد به کجا خواهیم رفت.» بانتینگ جدا افتادن شرق و غرب از هم را فاجعه ای بزرگ می داند و بیشتر قشری گرایی دینی را هر دو طرف را در این میان مسئول می داند. در مورد مسیحیت می گوید «آنها از خداون بعنوان تازیانه ای برای راندن مردم استفاده کردند.»

در بخش سوم «غنایم» شاعر به خاور میانه و شمال افریقا در زمان جنگ بر می گردد و صحنه هایی سور رئالی از جنگ و ویرانی، سرگشتگی و آوارگی را تصویر می کند. او از تجربه سفر خود در شمال افریقا در سالهای پایانی جنگ استفاده می کند و در جمله ای که هفده خط است شرح ویرانی شهرها و سرگشتگی و درماندگی اهالی را می دهد و پس از شرح گورستانی از زمان رومیان در لیبی متوجه غرب می شود و شرح بمباران گلاسکو را می دهد . او بیشتر علت این فاجعه را مادیگرایی و سود جویی بی مهابای غرب می داند.

اکنون باید اندکی هم به ترجمه های او بپردازیم زیرا که ترجمه های او از فارسی، لاتینی ، چینی و ژاپونی قسمت قابل توجهی از آثار او را تشکیل می دهند و بعلاوه خود او می گوید «هرچه از هنر شاعری آموخته ام از شاعرانی بوده است که سالهاست مرده اند و اسامی آنها هم معلوم است.» او در واقع تحت تاثیر ارزا پاند بود که به ترجمه شعری روی آورد، و مسئلۀ ترجمه را بارها و بارها با پاند، الیوت، ژکوفسکی و دیگر دوستانش بحث می کند. پاند معتقد بود که در ترجمۀ شعر اول باید زبان واقعی و معمولی انگلیسی باشد. البته منظور زبان عامیانه نیست بلکه زبان ادبی محاوره ایست. در ثانی وفاداری به اصل هم از لحاظ معنی و هم از لحاظ «آتمسفر» یا به اصطلاح «فضای» شعرو آهنگینی و روانی جملات بیشتر مدّ نظر است تا تحت الفظی بودن. خود بانتینگ با این روش ترجمه کاملاَ موافق بود و در مقاله ای که دراین باره می نویسد روش های ترجمه های چوسر و درایدن را از لاتینی مقایسه می کند، و از درایدن نقل قولی می آورد که «بعضی از ترجمه ها آثاری هستند که بر پای خود می ایستند، آثاری هستند در زبان خودشان برابر اصلشان هستند و لزومی ندارد که بر اهمیت اصلشان تکیه کنند، خودشان ادعای استقلال می کنند و مسئولیتی را می پذیرند که از دوام اصلشان جدانیست.» بانتینگ علاوه می کند که او بجای جمله به جمله ترجمه کردن روش چوسر را قبول دارد که کل شعر را درنظر دارد وعلاوه می کند «ما باید از ترجمه هایی بحث کنیم که باقی میمانند و در ادبیات اثر می گذارند.» از این نقطۀ نظرترجمه های فیتز جرالد و ارزا پاند قابل بحث می داند و روی مزایا و خصوصیات روش هر یک از این دو مفصلاَ توضیح می دهد. او «زبان محاوره ای » را ترجیح میدهد ولی زبان محاوره ای که در ضمن تسلسل فکری هم داشته باشد. بانتینگ معتقد است که این جنبۀ فتیز جرالد بر پاند می چربد. باز به گفته بانتینگ «ادراک و فهمی که برای همه آشناست» بهتر است از «وضوح فرهنگستانی.» فاما این که دست کاری اصل شعر درست نیست بانتینگ می گوید «وقتی که هدف ما نوشتن یک شعر انگلیسی است و نه بیان و توضیح یک شعر خارجی این مسئله مطرح نیست: و بنظر می رسد که بین این دو راه راهی وسطی را نمی شود در پیش گرفت.»

بانتینگ مرید ازرا پاند بودو او مقدمه ای بر «مجموعه اشعار»ش نوشت. از لحاظ ایجاز کلام،موسیقی و بکار بردن با مهارت کلمات او شباهت زیادی به پاند دارد ، و تأثیر بانتینگ در شعر مدرن انگلیسی قابل ذکر است. ترجمه و تقلید های او از شعر فارسی نسبتاَ زیاد هستند ولی فکر می کنم همه آنها از مجلات مختلف جمع آوری نشده اند. او را می توان با آرثوروالی دوست دیگر ازرا پاند که با ترجمه بسیار زیبای آثار چینی وژاپونی انقلابی در معرفی آن کلاسیک ها در انگلیسی بوجود آورد،مقایسه کرد. از ترجمه های مشهور او قصیده رودکی » مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود» ، شعر فردوسی درمورد پیری وچند غزل حافظ را می توان نامبرد. در اینجا من بعنوان نمونه یک رباعی رودکی را می اورم که بانتینگ بصورت شعر مدرن ترجمه کرده است. البته باید گفت که در ترجمه های دیگر بانتینگ بیشترصورت و فورم شعر فارسی را نگه می دارد.

یک نمونه از ترجمۀ بانتینگ رباعی زیر از رودکی است که با زیبایی تمام ترجمه کرده است و مثال خوبی می تواند باشد از آنچه بعضی از منتقدین «ترجمه خلاّقه »
(creative translation )
نامیده اند:

آمد بر من ، که ؟ یار، کی ؟ وقت سحر ترسنده ز که؟ ز خصم ، خصمش که؟ پدر
دادمش دوبوسه،بر کجــــا؟ بر لب تـــر لب بُد؟ نه ، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چوشکر
Came to me—
Who?
She.
When?
In the dawn, afraid.
What of?
Her father’s.
Confide!
I kissed her twice.
Where?
On her moist mouth.
Mouth?
No.
What then?
Cornelian.
How was it?
Sweet.
همین رباعی را دیک دیویس ، استاد ایران شناسی دانشگاه اوهایو و یکی از بهترین مترجمین شعر فارسی به شعر انگلیسی ، در مجموعه ترجمه هایی که از رباعیات فارسی در 1997 منتشر کرد آورده است و آنرا از عنصری می داند . مقایسۀ این دو ترجمه جالب است:
Who came to me? She did. And when? At dawn.
Afraid of whom? An enemy. Who is…? Her father.
I kissed her twice. Where? On the lips. The lips?
Say rubies rather. And they were? As sweet as sugar.

در وهله اول فورم دو ترجمه متفاوت است. در حالی که شعر بانتینگ چون آبشار فرو می ریزد شعر دیویس چون چشمه ساری روانست. خود دیویس هم در مقدمه کتابش می گوید که فرق ترجمه های او با ترجمه های بانتینگ در قالب شعری است. ترجمه بانتینگ شعر آزاد است و ترجمۀ دیویس مصرع پنج ضربیست (pentameter)، که فورمیست سنتی. ضرب آهنگ این دو نیز متفاوت است : اولی سریع و فشرده است ، و دومی به آرامی حرکت می کند هرچند که تمام مکالمه در چهار مصرع جای می گیرد. زبان این دو هم متفاوت است.توجه می کنید که در اصل کلمۀ (confide ) نیست و بانتینگ با افزودن آن که به معنی «سّر خود را بکسی گفتن» است و این که شاعراز معشوقش می خواهد راز خود را بگوید و آوردن علامت تاکید به فضای شعر هیجان بیشتری داده است. ترجمۀ دیویس هم زیباست، ولی انتخاب کلمات و نحوه آوردن آنها گیرایی ویژه ای به ترجمۀ بانتینگ می بخشد. مثلاً
(cornelian)
بجای عقیق هم دقیق تر و هم رساتر است از
(rubies).

بانتینگ در اکثر موارد آزادی بیشتری در ترجمه شعر دارد و هدف او بیشتر رساندن فضای شعر است . مثلاَ در شعر زیر از سعدی بانتینگ «چشم پر خون» را ترجمه نمی کند و می گوید «این نامه را می نویسم درحالی که اشکم با مرکب در می آمیزد.» بنظر میرسد که او این اغراق شاعرانه را مطابق ذهنیت خواننده انگلیسی زیاده از حد مبالغه آمیز یافته است:

من این نامه که اکنون می نویسم به آب چـــشم پـــر خون می‌نویسم
ازین در بـــر نوشتم نـــامه لیکن نه آن ســوزست کاکنون می‌نویسم
به عـــذرا درد وامـــق می‌نمــایم به لیـــلی حــــال مجنون می‌نویسم
نـــگارا قصهٔ خود را به خـــدمت نـــمی‌دانم که تا چون می‌نویســـم
تو بپذیر، ارچه من عذری نیارم تو خوش خوان، گرچه من دون می‌نویسم

This I write, mix ink with tears,
And have written of grief before, but never so grievously,
To tell Azra Vamiq’s pain,
To tell Laila Majnun’s plight,
To tell you my own
Unfinished story.
Take it. Seek no no excuse.
How sweetly you will sing what I so sadly write.

در ترجمۀ این شعر- که زیاد هم شعر با محتوایی نیست – زبان بانتینگ فوق العاده موجز و رساست ولی فورم اصلی شعر را از لحاظ قافیه و ردیف رعایت نمی کند. اصولاً بانتینگ حتی در غزل و قصیده نیز رعایت فورم و قافیه را نمی کند. ترجمه های او بشعر آزاد است و بصورت های مختلف چون قافیه داخلی، تجانس آوایی، قرینه سازی ریتم شاعرانه مصرع ها را حفظ می کند. در اغلب موارد که فکر می کند بعضی از قسمت های یک شعر بخصوص برای خواننده انگلیسی زبان زیاد جالب نیست آنها را حذف میکند. مثلاً قصیده زیر از منوچهری، که خیلی مورد علاقۀ بانتینگ بود، سی و شش بیت دارد، و او فقط ابیات 1 تا 12 را ترجمه کرده است. پس از بیت دوازدهم منوچهری به مدح ممدوح می پردازد که برای خواننده خارجی ممکنست زیاد جالب نباشد. مصرع دوم بیت دوازدهم که گریزیست به مدح ممدوح ، یعنی (سلطان مسعود) نیز عوض شده است تا تمامیتی به ترجمه داده شود:

ابر آذاری چــــمنها را پر از حورا کند
باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند
گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش
گوهر حمرا کـــسی از لؤلؤ بیضا کند
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
باغ چون صنعا کند چون روی زی صحرا کند
نالهٔ بلبل سحرگاهان و بــــــاد مشکبوی
مـــــردم سرمست را کــــالیوه و شیدا کند
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تائب رای زی صهبا کند
من دژم گردم که با من دل دوتا کرده‌ست دوست
خرم او باشد که با او دوست دل یکتا کند
هر زمان جوری کند بر من به نو معشوق من
راضیم راضی به هرچ آن لاله‌رخ با ما کند
گر رخ من زرد کرد از عاشقی گو زرد کن
زعفران قیمت فزون از لالهٔ حمرا کند
ور همی‌چفته کند قد مرا گو چفته کن
چفته باید چنگ تا در چنگ ترک آوا کند
ور همی آتش فروزد در دل من، گو فروز
شمع را چون برفروزی روشنی پیدا کند
ور ز دیده آب بارد بر رخ من گو ببار
نوبهاران آب بــــاران باغ را زیبا کند

The thundercloud fills meadows with heavenly beauty,
gardens with plants, embroiders plants with petals,
distills from its own white pearls brilliant dyes,
makes a Tibet of hills where its shadow falls,
San‘a of our fields when it passes on to the desert.
Wail of the morning nightingale, scent of the breeze,
frenzy a man’s bewildered, drunken heart.
Now is the season lovers shall pant awhile,
now is the day sets hermits athirst for wine.

Shall I sulk because my love has a double heart?
Happy is he whose she is singlehearted!
She has found me a new torment for every instant
and I am, whatever she does, content, content.
If she has bleached my cheek with her love, say: Bleach!
Is not pale saffron prized above poppy red?
If she has stooped my shoulders, say to them: Stoop!
Must not a harp be bent when they string it to sing?
If she has kindled fire in my heart, say: Kindle!
Only the kindled candle sends forth light.
If tears rain from my eyes, say: Let them rain
Spring rains make fair gardens. And if then
she has cast me into the shadow of exile, say:
Those who seek fortune afar find it the first.

چنانچه می بینید بانتینگ پنج بیت اول که را وصف بهار است و شکوفایی طبیعت از بقیه یعنی شکایت عاشق از معشوق جدا کرده است.او بعضی از صفات سنتی چون «حورا» و «لاله رخ» و یا اوصافی چون «لولوی حمرا» و یا «لولوی بیضا» را انداخته است و زبان او ساده تر و معمولی است و به فخامت زبان منوچهری نیست ، با این همه فضای اصلی شعر را تا حد زیادی در آورده است. باید در نظر داشت که زبان منوچهری زبان هزار سال پیش است و مشکل است معادلی برای آن در انگلیسی پیدا کرد که هم به زبان امروزی باشد و هم نشانه ای از خصوصیات قدیمی در آن باشد. او بعضی از کلمات را بصورت زیبایی آورده است. مثلاَ » دَژم بودن» از «دل دوتا کردن» معشوق و یا «خرم بودن» کسی که دوست با او «دل یکتا » کرده است چنین آورده است:
Shall I sulk because my love has a double heart?
Happy is he whose she is singlehearted!

بانتینگ علاقه خاصی به شاعران سبک خراسانی داشت ، و از آن میان منوچهری و فردوسی شاعران محبوب او بودند. علاوه بر این که یاد گرفتن فارسی را در آغاز برای خواندن شاهنامه شروع کرده بود دربعضی از اشعار خود از فردوسی الهام گرفته است. مثلاً درشعر «بگذار بیاد آرند سمنگان را/ آن پل و برج و بارو را » سمنگان عشرتگاه رستم و تهمینه و زادگاه سهراب است ، و شاعر به ایام خوشی که «یک شب و یک ساعت «داشتند و «بخوشی خوردند و آرمیدند» اشاره می کند ، و سپس به تراژدی زندگی اشاره می کند و می گوید :»آنان از یاد آوردن آن یک شب و یک ساعت گریستند.»

بانتینگ قسمت های زیادی از شاهنامه را ترجمه کرده بود و امیدوار بود که لااقل چند داستان از آن را کامل کرده به چاپ برساند. پاند نیز بانتینگ را به ترجمۀ شاهنامه ترغیب می کرد و هردوی آنان مکاتبات زیادی با تی.اس. الیوت داشتند که ویراستار عمده شرکت نشر مشهور فیبر اند فیبر بود. متاسفانه از تمام ترجمه هایی که بانتینگ از شاهنامه کرده است فقط دو قطعۀ در دست است . یکی «پسران فریدون » است که در آن سرایرج را برای فریدون می آورند ، و درد پدر از مرگ فرزند را نشان می دهد . این ترجمه را اول تی.اس. الیوت در مجلۀ با نفوذ «کرایتریون» منتشر می کند، و پس از مرگ بانتینگ ناشر او آنرا جزوء مجموعۀ اشعار می سازد. خود او فقط قطعۀ مشهوری را که فردوسی بمناسبت شصت سالگی اش سروده است جزوء اشعارش گذاشته است و چند بیت اول آن چنین است:

چو آمد به نزدیک ســر تیـغ شست مده می که از سال شد مرد مست
بــــه جــای عــنانم عـصا داد سـال پراکنده شد مال و برگشت حــال
کشــــیدن نــدانـــد ز دشـمــن عنان اگـــر پیش مــژگــانـش آید سنان
همان دیده‌بان بــر ســر کـــوهســار نــبیند هــمــی لشکر بـــی شمـار
پــــر از بـــرف شـد کـوهسار سیاه هــمــی لشـکر از شــاه بیند گناه …..

When the sword of sixty comes nigh his head
Give a man no wine, for he is drunk with years.
Age claps a stick in my bridle-hand:
Substance spent, health broken,
Forgotten the skill to swerve aside from the joust
With the separated grazing my eyelashes.

The sentinel perched on the hill top
Cannot see the countless army he used to see there:
The black summit’s deep in snow
And its lord himself sinning against the army.

موسیقی شعر برای بانتینگ خیلی مهم بود و او این مطلب را هم در ترجمه ها و هم در اشعار خودش در نظر دارد. او ترجمه ها ی خود را (Overdrafts) می نامد که می توان «پیش نویس» و یا «مسوده» ترجمه کرد، و بنظر می آید که می خواست روی آنها بیشتر کار کند. او از فردوسی و منوچهری یک شعر از هر کدام و از رودکی و سعدی دو شعر برای مجموعۀ آثار خود را برگزیده است. در صورتی که از ترجمه هایی که کرده است و پس از مرگ او جمع آوری شده اند یک شعر از فردوسی، پنج شعر از منوچهری ، سه شعر از سعدی و چهار شعر از حافظ هستند. البته «موش و گربه » عبید را نیز باید به این لیست اشعار اضافه کرد که بطور کامل ترجمه کرده است. اکثر ترجمه ها از فارسی تمامی اصل نیستند و بانتینگ می خواست یک قسمت غزل یا قصیده را برداشته و آنرا تبدیل به واحد مستقلی بکند. مثلاَ در ترجمه غزل حافظ «ای نور چشم من سخنی گوش کن/ چون ساغرت پراست بنوشان و نوش کن» ابیات آنرا پس و پیش کرده است و خواسته است در آن سه واحد مستقل فکری درست کند. متاسفانه ترجمه های بانتینگ از حافظ زیاد نیست والا از لحاظ انسجام کلام و آهنگینی با وجود این که بصورت شعر آزاد هستند خیلی خوب ترجمه شده اند.

چنانچه گذشت بانتینگ علاقه خاصی به منوچهری داشت و در نامه های خودچند بار مفصلاَ از سبک شاعری او بحث می کند. می گوید :»تنوع شعر او فوق العاده است و هر کاری که کرده است بهتر از دیگران کرده است. اگر صراحت کاتولوس را بخواهی باید بروید سراغ منوچهری. سرعت آناکرئون را فقط در منوچهری می توان پیدا کرد. موسیقی پیچیدۀ اسپنسر رامی توان در منوچهری دید. قصیده رسمی با تمام فخامت و شکوه زبان وطرز بیان آن را نه در پندار بلکه در منوچهری می شود یافت. طنزمنوچهری مستقیم و کوبنده است» سپس بانتینگ خیلی دربارۀ منوچهری در دربار غزنوی و رابطه او با سلطان محمود و مسعود بحث می کند. او معتقد است که خیلی بیشتر از اکثر شرقشناسان انگلیسی و اروپایی دربارۀ شعر فارسی خصوصاً شعرای اولیه «چون فردوسی، رودکی، منوچهری، فرخی وغیره » مطالعه کرده است، و درک و تحلیل آثار این شاعران برای درک اساسی ادبیات ایران ضروریست. خصوصاَ مطالعه سبک این شاعران را برای درک بهتر عناصر شعری حافظ ضروری می داند ،و می گوید «من معتقدم که موسیقی شعر منوچهری و عنصری همیشه در گوش حافظ بوده است.»

جزوء ترجمه های بانتینگ «موش و گربۀ» عبید زاکانی را نیز نباید فراموش کرد که تحت عنوان «گربه عابد» جزوء «مجموعۀ اشعار» آورده است و اولین ترجمه ایست بانگلیسی از این اثر. پیش از بانتینگ ادوارد براون قسمت هایی از «موش و گربه» را در تاریخ ادبیات خود (جلد سوم) آورده است ، و آرثور کریستنسن تمامی آنرا با توضیحات زیاد به دانمارکی ترجمه کرده بود. گذشته از ترجمۀ بانتینگ «موش و گربه» تاکنون چهار بار به انگلیسی ترجمه شده است: توسط عمر پاند، آربری، مسعود فرزاد و دیک دیویس. مقایسه این پنج ترجمه از لحاظ سبک و نزدیکی به لحن طنز آمیز عبید جالب است. البته بغیر از آربری و مسعود فرزاد دیگر مترجمین متذکر اهمیت سیاسی اثر و این که گربه می تواند مبارزالدین مظفر»عابد و زاهد» خون آشام عصر عبید و حافظ باشد نمی شوند. بانتینگ آنرا داستانی بسیار خواندنی برای کودکان می داند که تا بیست سال پیش (از زمان بانتینگ) بچه ها آنرا در مدرسه می خواندند و «نه همه چیز آن بلکه بسیاری از نکات آن واقعیت دارد.» «گربه عابد» یگانه ترجمه بانتینگ از فارسی است که در آن با موفقیت فورم مثنوی و ردیف قافیه را در آورده است، و با وجود این که داستان را از بعضی لحاظ مدرن کرده است ، و مثلاَ برای «محتسب» کلمه «پلیس» را بکار برده است، طنز عبید را خوب در آورده است.

در مقاله ای که پروین لولوی و گلین پورسگلاو نوشته اند چند ترجمۀ بانتینگ را از فارسی با اصل های آنها مقایسه کرده اند و باین نتیجه رسیده اند که باوجود این که بعضی از خصوصیات بدیعی وکلامی اشعار فارسی از میان رفته است ولی باز «خیلی بیشتر از بسیاری از ترجمه های تحت الفظی لحن و خصوصیات شعری اصل را میرسانند.» بعلاوه این ترجمه ها قسمت قابل توجهی از موفقیت های شعری بانتینگ می باشند، و قسمتی مهم ، ولی فراموش شده ازترجمه های ممتاز ادبی انگلیسی از فارسی می باشند.» خود بانتینگ در ترجمۀ شعر با ازرا پاند هم عقیده بود که باید آن «انرژی» و زیبایی آهنگین آن حفظ شود و با ترجمه های «دانشمندانه» و یا «آکادمیک» موافق نبود. بانتینگ می نویسد:

شعر فارسی بصورت بسیار بدی، و شعر عربی تاحدی کمتر از دست استادان نو افلاطونی که می خواهند همه چیز را بطرزی خود پسندانه به تصوف بچسپانند صدمه دیده اند….
در راه برگرداندن موفق آمیز تر شعر فارسی مشکلاتی هست. مثلاَ حافظ تقریباَ تماماَ متکی براستادی او برآهنگ و تلویحات ادبی می باشد ، که هیچ یک قابل ترجمه نیست. قدرت و تنوع بسیار زیاد منوچهری اغلب بصورت طرحهایی بیان می شوند که مانند نقش و نگار ظریف و پیچیدۀ فرش ایرانی می باشند. بزرگی دیوان سعدی حتی آن استادان را می ترساند که غزل های کلیدی را پیدا کنند…..

در این ادبیا ت ها حدالاقل همان قدر تنوع هست که در ادبیات هر زبان اروپایی که بگیرید….
اگر نخواهیم که از کم خونی فرهنگی هلاک نشویم باید دیر یا زود از(فرهنگ) اسلامی مایه بگیریم. این هم با پیدا کردن سمبول هایی در شعر مولوی به پلوتینوس و یا در آوردن بعضی شعر های معمولی که در همه جا پیدا می شوند به انگلیسی بد میسر نخواهد شد.

بیزل بانتینگ این مطلب را در مقدمه ای که بر «اشعار عربی و فارسی در ترجمه انگلیسی»(1970) پسر ازرا پاند منتشر کرد می نوشت، ودر اشاره ای که به «استادان» می کند کلمه «دان» را بکار می برد که معمولاَ به استادان دانشگاه های کیمبریج و اکسفورد اطلاق می شود. بنظر میرسد منظور بانتینگ در اینجا نیکلسون است. او زیاد توجهی به تصوف نداشت و در ترجمه هایی که از حافظ کرد کاملاَ جنبه عرفانی اشعار او را نادیده گرفته است. با این همه بانتینگ می گوید که عمر پاند وجوه تشابهی بین شعر عربی و فارسی و شعر انگلیسی پیدا کرده است که «درخور توجه و دلپذیر» است و باید بدانسوی رفت. عمرپاند نیز می گوید که ترجمۀ شعر «مرا بسود و فررویخت» و یک رباعی رودکی توسط بانتینگ باعث شد که او بسوی ترجمه از فارسی و عربی روی آورد.
————————————————————
زیرنویس ها:
1 – Stockswood-on- Tyne
2 – Victoria Forde, The Poetry of Basil Bunting, Bloodaxe Books, Glascow, Scotland, 1991, p. 19
3 – Rapallo
4 – Vullers
5 – The Criterion
6 – Schooner
7 – خاطرات 9 مه 940
8 – همان کتاب ص 49 ( 21 آوریل 1945)
9 – Robert Payne, Journey to Persia, 1951
10 – Pisan Cantos (1946), Bollingen Prize
11- Northern Echo
12 – The Spoils
بگفته خود بانتینگ عنوان شعر از سوره الانفال ( یَسلونک عَن الانفال قُل اَلانفالِ لله و الرسول) گرفته شده است.
13 – Briggflatts
14 – Northumberland
15 – «Measure of Words” with Basil Bunting in Tynne Tees TV, 21 July 1983 and 21 April 1985.

16 – داستان این رباعی مضحک که به خیام منسوبش کرده اند از تاریخ‌الفی است و از این قرار است. عمر خیام در حیاط مدرسه‌ای چند خر را می‌بیند و می‌گوید كه یكی از آن‌ها طلبه‌ای بوده است كه بدان صورت دوباره به این عالم آمده است:
ای رفته و بازآمده (بل هم) گشته نامــــت ز میان نـــام‌ها گم گشته
ناخن همه جمـــع آمده و سُم گشته ریش از پسِ كون درآمده دُم گشته

احمد حامد الصراف، عمر الخیام، بغداد، 1949، ص 33. «بل هم» اشاره است به آیۀ قرآنی «بل هم کالانعام او اضّل»

17 – از نامۀ عزرا پاوند به دوستش رواس مورخ آوریل 1935 به نقل از مقالۀ ویکتوریا فورد در کتاب زیر:
“Translations and adaptations of Basil Bunting” by Sister Victoria Marie Forde in Basil Bunting”Man and Poet, ed. Caroll F. Tercell, University of Maine, 1981, p. 302.

18 – Criterion,XV (July,1936),pp 715-716
19 – Basil Bunting, Colleted Poems, (London: Fulcrum Press, 1968)
20 – Arthur Waley
21 – Collected Poems, p. 144
Dick Davis, Borrowed Ware:Medieval Persian Epigrams, Washington, D.C., Mage 1997

23 – Basil Bunting, The Complete Poems,Oxford University Press, 1994, p. 141
24 – Basil Bunting, Uncollected Poems, ed. Richard Caddel, Oxford University Press, 1991, p. 39
25 Basil Bunting, The Complete Poems, ed. Richard Caddel, Oxford University Press, 1994, p. 136 –
26 – محمود کیانوش در نقدی که بر کتاب خودش
(Modern Persian Poetry )
تحت عنوان «اشتباه در شنیدن زبان: ایرانشناسی غربیانه» کرده است ایراداتی بر همین ترجمه بانتینگ از حافظ گرفته است. یکی دو تا از ایرادات کیانوش وارد است ولی وی فقط دقیق بودن ترجمه را ملاک قرار داده است و به این که بانتینگ می خواسته است شعر خوب انگلیسی بوجود آورد توجه نکرده است. نگاه کنید به بررسی کتاب، شماره 27 ، سال هفتم، پائیز 1376، صص 309-310
27 – نامۀ بانتینگ به مجلۀ
(Nine)
مورخ 28 ژوئیه 1949 به نقل از کتاب «بازیل بانتینگ: مرد و شاعر» ص 322
28 – نامه به ژکوفسکی مورخ 29 اکتبر 1953 به نقل از کتاب فوق ، ص 315
29 – در مورد این ترجمه ها و اهمیت تاریخی «موش و گربه» نگاه کنید به ترجمۀ من از آثارطنزی عبید زاکانی. در نشر اول این کتاب من ترجمۀ «موش و گربه» از مسعود فرزاد را آورده بودم ولی در چاپ دوم آن دیک دیویس اجازه داد که ترجمۀ او را بگذارم
Obeyd-e Zakani, Ethics of the Aristocrats and Other Satirical Works, tr. Hasan Javadi, Mage , Washington D.C., 2008
30 – یادداشت بانتینگ بر «گربۀ عابد» در مجموعه اشعار، ص 212

31 – arvin Loloi and Glyn Pursglove, Basil Bunting’s Persian Overdrafts in Basil Banting Man and Poet, 353
32 – Basil Bunting,”Foreward,” in Omar Pound, Arabic and Persian Poems (New York, 1970), p. 11
———————————————————————————————————

فصلی از کتاب «تاثیر ادبیات فارسی بر ادبیات انگلیسی» تالیف حسن جوادی
اصل انگلیسی این کتاب یک بار در 1985 در کلکته و بار دیگر در 2005 در کالیفرنیا چاپ شده است ، متن فارسی آن نیز قرار است از طرف فرهنگستان چاپ شود.
Hasan Javadi, Persian Literary Influence on English Literature, Mazda, Costa Mesa, 2005.



دسته‌ها:مقالات حسن جوادی

برچسب‌ها: