«جعفر پناهی آذربایجانیه؟»

هانا سعیدی خواهر زاده جعفر پناهی به هنگام دریافت خرس طلایی جشنواره برلین.

هانا سعیدی خواهر زاده جعفر پناهی به هنگام دریافت خرس طلایی جشنواره برلین.

وقتی آقای جعفر پناهی با فیلم «تاکسی» خود جایزه «خرس طلائی» فستیوال فیلم «برلیناله» در برلین را بُرد، دوستی از باکو تلفن کرد که میخواست مطلبی در این مورد بنویسد:

-عباس معلم، جعفر پناهی آذربایجانی است؟

من راستش کمی جا خوردم. طبیعتا این خبر خوب جایزه «خرس طلائی» را من هم خوانده بودم و میدانستم. همه در باره این خبر صحبت میکردند و مخصوصا ما ایرانی ها خیلی خوشحال بودیم و هنوز هم هستیم.

اما آیا جعفر پناهی بچه آذربایجان است؟

جواب سوال را نمیدانستم. اما هیچ این سوال را از خودم نکرده بودم هم. کنجکاو هم نبودم بدانم آذربایجانی است یا اصفهانی ویا کرمانی. گفتم صبر کن بروم بگردم. رفتم گوگل و نوشتم جعفر پناهی. آمد که متولد میانه است. خوب، پس آذربایجانی هستند. همه این را نوشته بودند – اکثرا بدون تفسیر، فقط بعنوان معلومات در باره ایشان. یکی دو وبلاگ هم مصرانه مینوشتند که آقای پناهی آذربایجانی و ترک زبان هستند.

آمدم گفتم که بله، تا جائیکه بنده چک کردم آذربایجانی هستند.

– یعنی «آذربایجانی» (منظورش ترکی آذری بود) هم خوب حرف میزنند؟

– والله من نمیدانم. چه اهمیتی دارد؟ خوب، ایشان ایرانی هستند. و متولد میانه هم هستند یعنی آذربایجانی هم هستند. بعد به شوخی گفتم: نتیجه تست دی ان ای جعفر پناهی هم لازم است؟

Panahi

—————————–

متوجهم که بعضی ها وقتی می بینند که آدم های موفق، هنرمند، دانشمند، مشهور و یا مجموعا «مشاهیر خوشنام» با خود آنها خویشاوند، هم قوم، هم زبان، هم مذهب و هم دین هستند، خوشحال میشوند و احساس غرور میکنند. این مثال ها حتی فقط محدود به جمهوری آذربایجان نیست.

من از بسیاری از دوستان ارمنی هم میدانم که در این مورد فوق العاده حساس هستند. میخواهند اکثر آدم های خوب و مثبت دنیا ارمنی باشند و یا از ارمنی ها دفاع کنند.

در ترکیه هم عموما همین طور است. وقتی با یک دوست ترک نشسته تلویزیون تماشا میکنی و کسی از خودشان یعنی از مردم خود ترکیه میاید و صحبتی میکند، خیلی از این دوستان من برمیگردند و میگویند:

– میدانی، طرف ارمنی هست ها…

– خوب، مگر ترک، یعنی اهل ترکیه نیست؟

– آره، ولی اصلش ارمنی هست.

در کشور های آسیای میانه هم همین طور است. برعکس این تمایل هم درست است. هر وقت کسی کار بدی، جنایتی فلانی انجام داده باشد بعضی از آن دوستان سعی میکنند اگر قومیت آن آدم ها با قومیت این دوستان یکی است یا سعی به تبرئه اش بکنند و یا بگویند اصلا از این قوم نیست.

– بعله، ولی مادرش تاجیک نبود…

– درست است، اما سال هاست خارج از اوزبکستان زندگی میکند…

——————————-

من از این مثال ها برای خودم نتیجه گیری هائی میکنم که شاید هم درست نباشد و احتیاج به پژوهش آمار و ارقام بیشتری داشته باشد.

مثلا اینکه بین کشور هائی که اقوام و زبان ها و مذاهب گوناگونی دارند ایران یکی از آنهاست که برای اکثریت مردمش «ایرانی» بودن اولویت دارد و نه کرد و ترک و فارس بودن.

بنظرم در دوره جمهوری اسلامی هم فرق چندانی بین ترک و فارس و کرد و غیره گذاشته نمیشود – به شرط آنکه شما هم مثل دیگران زبان و فرهنگ مشترک کشور را زبان و فرهنگ مشترک خودتان بشمارید. این در گذشته هم، در دوره پهلوی و قاجار و پیشتر هم همین طور بوده. اما فرق در این دوره 30 و چند ساله اخیر در مذهب است و اینکه هرکسی مسلمان و بخصوص شیعه نیست حقوق بمراتب کمتری نسبت به مسلمانان اهل تشیع دارد و وضع بعضی از آئین ها مانند بهائیان قابل تحمل نیست. اما  حتی در این دوره هم موضوع اصلی بر سر قومیت نیست، بر سر دین و مذهب است. کسی نمیگوید چون تو ترک زبان و آذری و یا بلوچ و ترکمن هستی پس نمیتوانی فرمانده سپاه و وزیر فلان شوی.

این «شعور ملی» ایرانیت ورای قومیت و زبان حتما نتیجه تاریخ است. صرفنظر از دوره پیش ازاسلام و آمیزش اشکانی و پارس و ماد و بعد یونانی، اقلا از سلجوقیان به بعد هم همین طور بوده، از همان وقت ها که قبایل ترک زبان از آسیای میانه آمدند و خودشان حکومت کردند و کار اداره دولت و زبان و ادبیات و دین را به مردم بومی سپردند تا اینکه یکی دو سده دیگر خودشان هم بومی و ایرانی شدند، بی آنکه بین اقوام و مذاهب مختلف فرق چندانی بگذارند، بی آنکه فقط مثل خودشان ترک ها را سر هر مقام و منصب و کاری بگذارند، یعنی از همان دوره نظام الملک که بدون او احتمالا کار دولت سلجوقی پیش نمیرفت.

یادم هست حتی زمان صدام با دوستان کُرد عراق که صحبت میکردم تعجب میکردم که میگفتند کُرد ها را در ارتش عراق راه نمیدهند و نمیگذارند در مراتب نظامی بالا بروند.

آمریکا و استرالیا و کانادا را که اکثریت مردمشان به آنجا مهاجرت کرده اند میشود فهمید که زیاد اهل «اصلیت قومی» شهروندانشان نیستند و برعکس آن را دلیلی برای رنگارنگی و خوشی و جشن و پارتی و مثلا برگزاری اعیاد گروه های ملی و لذت بردن از غذاهای ملی آنها میکنند.

در کشور هائی هم که اکثریت بزرگ مردمش از فقط یک قوم هستند میشود فهمید که چرا به این موضوع اهمیتی نمیدهند.

اما ایران جزو آن دسته از کشور ها و ملت هائی است که هم رنگارنگی قومی و زبانی و مذهبی دارد و هم ایرانیت برای اکثریت بزرگ ملتش اولویت دارد.

هنوز دارد – و اجازه بدهید عرض کنم خدا را شکر که هنوز اینطور است. حداقل اینکه اکثریت مردم این طرز تفکر و احساس را دارند – اگر اشتباه نکنم.

شاید با این بلبشوی قومی و مذهبی که در منطقه راه افتاده بعضی ها هم دچار این قبیل وسوسه های قومی گرائی شده اند اما هنوز بنظرم برای خیلی ها، مثلا آذری ها و کرد های ایران اصلا مهم نیست که جعفر پناهی آذری است و یا استاد شجریان کُرد است یا نه.

البته هر فرد و خانواده و گروه اجتماعی از شنیدن اینکه فلان هنرمند و دانشمند و نویسنده از خانواده و محله و شهر و استان و قوم و گروه زبانی اوست خوشحال میشود – و این احساسی در اصل پاک و انسانی است. اما وقتی بعضی ها این احساس را آلوده به سیاست میکنند و بخصوص نسبت  به افراد غیر از گروه های محدود خودشان تبلیغات سوء و دشمنانه را دامن میزنند، موضوع کاملا عوض میشود و بتدریج تبدیل به یک ماده منفجره میگردد.

——————-

در ضمن بخوانید:

هویت ملی – با هرگونه زبان، قومیت و مذهب


دسته‌ها:یادداشت

برچسب‌ها:,