درد دل

Logo Newعباس جوادى – چرا پنج شش سال پيش شروع به نوشتن مقاله هائى كردم كه در آن اغلب به بيان نظر شخصى ام هم ناچار شدم؟ البته ناچار نشدم، خودم خواستم.

معروف است كه ما روزنامه نگاران نظر نميدهيم، سوال ميكنيم، اما سعى ميكنيم سوال هاى خوبى بكنيم و جواب هاى مختلف و محتمل را در سفره اى كه براى خواننده، بيننده و شنونده خود باز ميكنيم كنار هم بچينيم تا خودش قضاوت كند. ما سعی میکنیم به پنج سوال مشخص در مورد یک خبر و موضوع هم جواب های مشخص بیابیم: چی؟ چه وقت؟ چه کسی؟ کجا؟ و بالاخره سوالی که اهمیت موضوع را نشان میدهد: چرا؟ البته مسئله معمولا به اين سادگى هم نيست، اما خوب، اين، به هر حال سمت حركت ما در هر فعاليت خبر رسانى هست – و يا بايد چنين باشد.

من كه از شانزده سالگى نوشتن را با روزنامه ديوارى خودم در دبيرستان فردوسى تبريز شروع كردم از نوشتن هميشه خوشم ميامد و ميايد. اما شما نظر شخصى تان را اگر ندهيد ميتوانيد مورد قبول بيشتر مردم قرار بگيريد. براى خبرنگاران اين، مانند سياستمداران مهم است. و ليكن برخلاف یک سیاستمدار، خبرنگار و روزنامه نگار از كسى راى نميخواهد، اما بايد مورد اعتماد اكثريت باشد. اگر نظر شخصى خود را بدهيد احتمالا خودتان را  وسط اين و يا آن كشاكش خواهيد انداخت و اعتماد به شما كمتر خواهد شد.

اما من كه سال ها نظر شخصى ام را در مورد موضوعات سياسى نگفته بودم  پنج شش سال پيش شروع به تحليل ها و گهگاهى هم نظر دادن در مسائل سياسى كردم – بعضا كمى غير مستقيم و گاه مستقيما. به چند علت: اولا من در هيچ جا نظر گروهى و حزبى نداده ام، نه بخاطر اينكه چيزى را پنهان كرده ام بلكه چونكه نظرى گروهى و حزبى نداشتم و ندارم. خود را مكلف حس نميكنم كه هميشه و در هر مورد از طرز فكر وكار يك گروه، حزب، ايدئولوژى و يا نظام تبعيت كنم. ممكن است امروز از نظر على و فردا از نگرش ولى خوشم بيايد. دوم: سن من به حدی رسیده  است که برایم دیگر زیاد مهم نیست چه کسی در مورد من چگونه قضاوت میکند. و بالاخره دلیل سوم: آنچه كه مرا وادار كرد خودم را به معركه نظر دادن و جر و بحث با موافق و مخالف بياندازم يك نگرانى عميق و فزاينده از اوضاع ايران و منطقه بود كه از چند سال پيش بصورت دلشوره روز افزون من در آمده است. ممكن است شما قبول نكنيد اما بنظر بنده ايران در اين ده بيست سال گذشته از نظر فرهنگى و سياسى عقب رفته، از بقيه دنيا پس افتاده و منزوى شده و ثانيا اوضاع منطقه پيوسته به سمت دشمنى، نزاع، نفاق و تجزيه قومى، زبانى، مذهبى و ملى حركت كرده و ميكند. متاسفانه جنگ داخلى و ويرانى و دشمنى دامنگير چندين كشور منطقه شده و ايران هم نتوانسته است در مقابل چنين خطرى بموقع خود را بكمك اصلاحات و رفاه بيمه كند.

من فوق العاده و بصورتى جدى نگران وخامت وضع داخلى ايران از نظر سياسى، قومى، مذهبى و ملى هستم. من نميخواهم در ايران جنگ داخلى شود، مردم گروه گروه به بهانه هاى گوناگون دشمن همديگر شوند و خداى نكرده عليه همديگر دست به اسلحه ببرند، يا اينكه مملكت دچار تفرقه ملى و تجزيه شود و بين گروه هاى مردم و يا با همسايگان جنگ و جدل درگيرد. بحثش جداست كه چرا، اما  تصور ميكنم اين خطر چند سال است كه بسيار جدى شده است. من اين را سعى كرده ام در مقالات گوناگون توضيح دهم.

اما اصلا به من چه؟ من كه نه سر پيازم و نه ته پياز! نه سياستمدارم و نه میخواهم کسی را به گروهی، عقیده ای جلب کنم. جوان هم که نیستم بگویم میخواهم دنیا را آباد کنم و «تنویر افکار» نمایم.  حدود پنجاه سال هم هست كه در ايران زندگى نميكنم، به ايران هم رفت و آمد ندارم، حتى گذرنامه ايرانى ام هم كه هنوز صاحبش هستم، سى-چهل سال است كه بدون تمديد و تجديد از اعتبار ساقط شده، و علاوه بر همه اينها احساس وابستگى ملى و هويتى من در اين چهل-پنجاه سال ديگر فقط به ايران نيست: من خودم را در عين ايرانى بودن و ایرانی ماندن، یعنی در عین اینکه خود را اهل محله مقصودیه شهر تبریز و استان آذربایجان شرقی و ایرانی میشمارم و از نظر زبان، فرهنگ، طرز فکر و رفتار و مناسبات خانوادگی، انسانی و ملی به این ریشه هایم عادت کرده ام و دلبستگی دارم، كمى هم آلمانى، كمى هم اهل تركيه، كمى هم آمريكائى حس ميكنم، شاید کمی هم فرانسوی، ولی احتمالا از همه بیشتر اروپائی… هم بخاطر اقامت های طولانی، هم به دلایل فرهنگی و هم پیوند های گوناگون با افراد این یا آن ملت. و بالاخره: ته دلم اميد چندانى هم ندارم كه با قلم زدن فرد بى نفوذى مثل بنده چندان چيزى تغيير پيدا كند.

اما فكر كنم من هم از آنهائی هستم که کرم خواندن و نوشتن دارم. زندگی ام هم همیشه بر پایه این بوده. کار و همچنين «هابی» ام هم نوشتن و خواندن بوده و نانم را هم از همین راه بدست آورده ام. اما فقط این نیست. این کرم و یا عادت خواندن و نوشتن را آدم لازم نیست حتما با اظهار نظر در مورد مسائل مورد اختلاف همراه کند. مثلا شما در باره آواشناسی بنویسید و یا لغت جمع کنید ویا اینکه زبان ها را مثلا از نظر ساختار جمله با هم مقایسه کنید – این مثال ها را زدم چونکه همه اینها حوزه های مورد علاقه بنده اند. در این زمینه ها هم، هم  نوشته ام و کار کرده ام و هم به این گونه نوشتن و فعالیت ادامه میدهم. اما آن نگرانی و دلشوره که عرض کردم انگیزه و محرک اساسی من در وارد شدن به «زمین های خطرناک» اظهار نظر در موضوعات مورد مناقشه و مشاجره بوده است. من در واقع زیاد اهل سیاست و سیاست ورزی نیستم. ولی احساس میکنم درست در مورد یک مسئله: اقوام، اقلیت ها، زبان ها و لهجه ها، و در همین رابطه در حوزه ترکی و فارسی از نظر زبانشناسی و تاریخی و مقام اجتماعی این دو زبان و دیگر زبان های ایران، تاریخ گذشته ایران و نقش اقوام، ادیان، مذاهب و زبان های گوناگون در آن و همچنین تاریخ منطقه از نقطه نظر این موضوعات خاص میتوانم کمی به روشن شدن سوء تفاهم ها و یا حتی دروغ های زیادی که بنظرم افکار بسیاری را در ایران 80-90 سال ما و منطقه مسموم و منحرف کرده کمک کنم.

و بالاخره میدانم که این بحث ها در فضای فرهنگی و سیاسی ایران و کلا شرق مسلمان ریسک است – گاه حتی ریسکی خطرناک. از صد هزارنفر شاید فقط پنج شش نفر نوشته شما را بخوانند و از آن پنج شش نفر هم احتمالا سه چهار نفر حرف شما را نخواهند فهمید و یا به محض دیدن نام شما و خواندن یکی دو سطر اول مطلبتان بجای آنکه فکر کنند که طرف چه میگوید و دلیل ها و دانسته هایش چیست، اول حتما خواهند خواست شما را به گروه و طرز فکر و دسته ای وصل کنند و با عناوین گوناگون مانند سازشکار و اپورتونیست و یا نژادپرست و فاشیست و یا اسلامی و کمونیست و یا غرب زده و خیال پرست و بی خبر از اوضاع «واقعی» ایران و دنیا، بقول معروف در «جعبه» ای قرار بدهند و شما را «مُهر و موم» کنند تا خیال خودشان و دیگران را راحت کنند و تائیدیه ای برای خود و افکار همیشگی شان پیدا کنند. این دسته از هموطنان نسبت به خودشان و دانسته های خودشان صد در صد مطمئن هستند، شک و تردیدی ندارند و لزومی در تکمیل آنها  نمی بینند – و از این جهت هم از شک و سوال و خواندن موضوعی خلاف تصوراتشان خوششان نمیاید.

میماند یکی دو نفر که اگر بخوانند و در ذهنشان سوالی جرقه بزند و و به تکمیل خالیگاهی  و به یافتن جوابی به سوالی احتمالی  در دنیای اندیشه شان کمک کند، همین ما را بس. و گرنه بنده هم مانند هزاران و صد ها هزار نویسنده و روزنامه نگار دیگر نه توقع مال و منالی از کسی دارم، نه چشمداشت حمایتی در انتخاباتی، نه خرید کتابی از سوی کسی،  و نه حتی «لایک» و «کلیکی» در جائی، چرا که دیگر آن قدر جوان نیستم که از «آفرین» کسی غرّه شوم و از انتقاد کسی افسرده، تا وارد جر و بحثی بی نتیجه گردم.

باور کنید بعد از سن معینی این چیز ها اهمیت چندانی ندارد، بخصوص چونکه به تجربه شخصی (بخصوص بعنوان یک ایرانی و اهل خاور میانه!) میدانید که ما بعنوان جماعت این گوشه دنیا هنوز راه درازی در پیش داریم.

حالا ما مینویسیم و یک گوشه ای میگذاریم. شاید به درد یکی دو نفر بخورد.



دسته‌ها:خودمانی