صابر و معجز

میرزا علی معجز شبستری

میرزا علی معجز شبستری

طرح یک مقاله نسبتا مفصل  درباره نقش اجتماعی و سیاسی فرهنگ، شعر و ادبیات ضد خرافاتی سال های 1880-1930 در شمال و جنوب رود ارس (و علاوه بر آن در ادبیات مشروطه ایران) را به یکی از دوستان باسواد باکو فرستاده بودم تا ببیند و نظرش را بدهد.

تاکید اصلی من در آنجا روی میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلیل محمدقلی زاده، علی اکبر صابر و اصولا مجله «ملا نصرالدین» و «هوپ هوپ نامه» و بالاخره میرزا علی معجزشبستری بود. و البته در ضمن شعرای دیگر مانند لعلی و اگر به شاعران  و نويسندگان صرفا فارسی گو هم اشاره ای بکنیم سید اشرف الدین گیلانی و «نسیم شمال» اش و علی اکبر دهخدا و «چرند و پرند» او بود.

درک اساسی من این است که این، دوره ای واقعا پر محصول و باصطلاح «پیشرو» و حتی از یک جهت انقلابی در «تنویر افکار» مسلمانان قفقاز و در ضمن آذربایجانیان و غیر آذربایجانیان ایران بوده – دوره به چالش کشیدن فوق العاده جدی تصوراتی خرافاتی مخلوط به باور های مذهبى مانند حرام شمردن علم و تکنولوژی، کثرت همسر، داستان پاک و نجس، سپردن همه چیز به تقدیر الهی، نفی اندیشه علمی و به سوال کشیدن و شک در باور ها، تحریم مدارس «اصول جدید»، منع دختران از تحصیل، حجاب سختگیرانه و اجباری و غیره. این چیزی است که همه میدانند.

اما سوال من این است که  این جریان «روشنگرانه» که بیشک بجا، بموقع و سودمند بوده، آیا ضمنا  تندروی هم نکرده و بجای هدف قرار دادن فقط خرافات، تعصب و عقب ماندگی، آیا به جوهر باور های دینی، فرهنگی و تاریخی  مردم هم ضربه نزده ؟ و همین مسئله آیا به تجانس فرهنگی و ملی  در بین مسلمانان قفقازیعنی جمهوری آذربایجان کنونی ضرر نرسانیده؟ یا اینکه این، اساسا تقصیر اصلاح ناپذیری و تعصبات روحانیون و ملاهای آن دوره بوده؟ چرا در حالیکه مسلمانان قفقاز از این جریان ادبی و فرهنگی نتیجه های تند روانه ای در مورد سنت های دینی، فرهنگی، تاریخی و زبانی  خود گرفتند و مدت بسیار کوتاهی بعد بلشویک ها از این جریان سوء استفاده کردند، ارامنه و یا گرجی های قفقاز فقط به مبارزه با خرافات و تعصب اکتفا  نموده، اما به نفس و بنیاد های سنتی و فرهنگی-تاریخی خودشان لطمه چندانی وارد نکردند؟  چطور شد که تغییرات تندروانه ای مانند آنچه که  آذری های قفقاز و ترک ها در زمینه دین، زبان، سنت، الفبا و نگرش به گذشته خود از سرگذراندند،  برای ارامنه و گرجی ها مطرح نشد؟ این موضوع بحثی طولانی می طلبد که جایش اینجا نیست.

آن دوست باکوئی لطف کرده زنگ زد تا تشکر کند. میدانستم مثل دیگران ادبیات کلاسیک و معاصر را خیلی دوست دارد اما درواقع آن را چندان نمیفهمد.

با اینهمه، ضمن صحبت که بعضی مثال ها را برای همدیگر میخواندیم گفتم «آن بحر طویل معروف صابر که آخرش به پسرش میگوید تو هم بالاخره میروی به بلاد کفر و یک زن خوشگل روس باسم «سونیا» هم میگیری و اسمت را هم عوض کرده خودت را «ایوان» مینامی… چطور بود؟»  یادش نبود. هر دو رفتیم تا هوپ هوپ نامه را بیاوریم و آن «بحر طویل» را که مرحوم صابر به آن با کمی شوخی «اوزون دریا» هم گفته، بخوانیم و در موردش بحث کنیم.

که باز و بدون تعجب چندانی دیدم که این دوست باکوئی ام هم که تحصیلکرده و فلان است حتی صابر را نمیتواند با حروف لاتینی رایج در شمال و یا روسی سابق درست و حسابی بخواند و بطور کامل درک کند. بی پرده به خودش هم این احساسم را بیان کردم.

متن بخشی از آن بحر طویل مرحوم صابر را اینجا بگذارم تا اینکه صحبت کمی روشن تر شود.

Sabir1 (40)Sabir2

گفت اینجا (یعنی در باکو) اکثرا اشعار و آثار صابر و محمد قلی زاده و یا فضولی را درست نمی فهمند و این هم به گفته او «بخاطر وفور لغات فارسی و عربی است.»

بنظر من صرفا موضوع لغت نیست. باصطلاح «پاکسازی» لغت و واژگان ترکی آذری (و ترکی ترکیه) در این 80-90 سال خیلی به بیسوادی مردم در موضوع ادبیات کلاسیک و حتی معاصر، یعنی حتی صابر و آخوند زاده کمک کرده، اما فقط آن نیست. تلفظ کلاسیک هم عوض شده، یعنی تلفظ و بخصوص شعر خوانی باصطلاح «فولکلوریک» و «مردمی» شده. بخصوص در شعر کلاسیک (یعنی نه هجائی، بلکه عروضی) مثلا فضولی و یا حتی واحد و صابر را طوری میخوانند مثل اینکه نامه برادرشان را که از فلان ده نوشته قرائت میکنند.

در مورد همین نمونه که آوردم من حتی املای آن دوره را که مدتها هم در ترکی رایج بود و مثلا «اولارسک» و «قالارسک» مینوشتند و «اولارسان» و «قالارسان» میخواندند را هم نمیگویم. اینها را زمان تبدیل به الفبا و املای لاتین و یا روسی همانطور مینویسند که تلفظ میکنند. اما در همین جا اگر از اول شروع کنیم 50-60 درصد لغات را متوجه نمیشوند مانند: خلف، مایه عز و شرف، روح روان، مونس جان، تاب و توان… و غیره. تازه اگر هم بفهمند، سوال مهم بعدی این است که اینها را درمتن موزونی اینچنین چطور باید تلفظ کرد تا لازمه «شعریت» و موسیقی، یعنی وزن و قافیه شعر را بخوبی ادا کرد؟ در «عزیزیم» یا-ی نخست طولانی و یا-ی دوم کوتاه است، الفِ «مایه» هم طولانی است، در «عز و شرفیم» «ز» تشدید دارد و «و» در اینجا و اکثر ترکیبات دیگر متصل با لغت قبل و بعد خود «او» خوانده میشود و نه «وَ»، و یا مثلا در «کوچه ده بازارده»، «کوچه» در اینجا باید با «او»ی بلند خوانده شود
kuuçə
یعنی «او»ی طولانی و نه طوری که معمولا در ترکی آذری یعنی بصورت «او»ی با «اوملاوت» و کوتاه
küçə
تلفظ میکنیم. بهمین ترتیب اگر در اینجا در تلفظ «بازارده» هر دو الف و بخصوص الف دوم را آ-ی طولانی نخوانیم و اگر «ده» را به سبک ترکی محاوره ای «دا» (یعنی «بازاردا») و بصورت کوتاه تلفظ کنیم اصلا آن شعر و یا «بحر طویل» دیگر شعر و بحر طویل نیست و قافیه و وزنش زیر و رو میشود.

میگوئید مهم نیست؟ خوب، در آن صورت اصولا زبان نوشتاری و ادبیا ت و شعر و تاریخ هم مهم نیست. در آن صورت بیسوادی مردم هم چیزی عادی و مورد قبول شمرده میشود.

در دوره دانشگاه در ترکیه یک دانشجوی دکترا که تزش در باره معجز بود آمد که به او در خواندن و درک اشعار معجز کمک کنم. معجز که شاعر 500 سال پیش نیست، 80 سال پیش فوت کرده است. شهریار متاخر تر است اما در درک اشعار ترکی مرحوم شهریار هم اکثر دوستان ترکیه و جمهوری آذربایجان مشکل دارند.  بگذریم.

مدتها سعی کردم به آن دوستم در درک لغات کمک کنم. طرز تلفط و بخصوص تلفظ مصوت ها (با صدا ها) و اینکه کدامش کشیده و یا کوتاه، کدامش مشدد و غیره باید خوانده شود، همیشه مسئله پیش میامد. یادم هست بخصوص روی  شعر «یا رب» معجز که  درباره روزه گیری در ماه رمضان است بحث کرده و خندیده بودیم. در اینجا یکی دو بیت از آن شعر را نقل میکنم:

(…)

ماه رمضان فصل زمستان، اودا چوخ برک
ملت توتا، یا میل ائده؟ فرمان نه دی یارب؟

بوینی یوغون آلمانلاری دا ایله مکلف
تا توتسون اوروج بیلسین اوباشدان نه دی یارب

لاغر بدن ایرانلی یا لطفین نیه چوخدور
بیر مشت عجمه بو قدر احسان نه دی یا رب

بالونیله افلاکه چیخار یاندیری چرخین
آلمان بیله گر روزه و رمضان نه دی یا رب

واعظ بویورور باشووا وور، جانیوی اینجیت
بو باره ده تکلیف مسلمان نه دی یا رب

کله ن دئدیم آهندی غضبلندی کفن پوش
آهن دگی گر کلۀ نادان نه دی یا رب

تغییر اگر وئرمیه جک خلقونه خلقین
پس فلسفۀ دین نه دی، ارکان نه دی یا رب

(در خطاب به خداوند، معجز میگوید: فصل زمستان، آن هم بسیار سخت، حالا فرمان از چه قرار است،  ملت روزه را بگیرد یا بخورد؟ آلمانی هاى گردن كلفت را هم مکلف به گرفتن روزه می کردی تا روزه می گرفتند و می دیدند که سحور چه معنائی دارد!! چرا به ایرانی لاغر بدن اینهمه لطف داری، این قدر احسان در مورد یک مشت عجم چه معنائی دارد، یارب؟ اگر آلمانی می دانست که روزه و رمضان یعنی چه، با طیاره به افلاک بر می خاست و چرخ فلکت را آتش میزد، یارب! واعظ می فرمابد بزن به سرت،، بدنت را بیازار. در این مورد تکلیف مسلمان چیست، یارب؟ گفتم کله ات آهن است، مرد کفن پوش عصبانی شد. اگر کله نادان آهن نیست، پس چیست، یارب؟ اگر قرار نیست که خُلق و خوی خلق تغییر یابد، پس فلسفه دین و ارکان چیست، یارب؟)

و الی آخر.

من زمان دانشگاه مطلبی در این مورد نوشته بودم. این چند تا علت دارد. یکم واژگان است که هر کس میخواهد به ظن خودش باصطلاح صاف و تمیزش کند. هم در ترکیه و هم جمهوری آذربایجان در این 80-90 سال اخیر با انگیزه های صرفا سیاسی  حمله برده اند به لغات فارسی و عربی که میخواهیم ترکی «سره» بکار ببریم. دوم جمله سازی را هم پاک کاری کرده اند. در ترکیه جملات مرکب با حرف ربط «که» را بد میبینند و غیره. در جمهوری آذربایجان بخصوص از سال های 1990 به این طرف تقلید ترکی ترکیه مد شده است، چه در حوزه واژگان، چه جمله سازی و چه حتی تلفظ. سوم هم از وقتی اینها ناسیونالیست بازی در آورده اند تمام درک و مزه شعر و وزن و قافیه را گم کرده اند. در ترکیه و جمهوری آذربایجان شاید بیشتر از یکی دو درصد مردم نباشد که حتی شعر فضولی را با آب و تاب لازم یعنی آهنگ وزنی و قافیه ای اش، با زده های درست و کشش های بجا بخواند. در هر دو کشور تغییر الفبا هم البته به این روند کمک کرده است.

اینها مهم نیستند؟ میخواهید اینها را هم مثل نامه برادرتان بخوانید؟

خوب، در آن صورت اصولا کتاب و ادبیات و نوشتار هم مهم نیست. فقط حرف بزنیم، بس است. هر کس هم با لهجه و گویش خودش حرف بزند و بنویسد.

بعد بمن ایراد میگیرند که میخواهید بزور بگوئید که ترکی ما از ترکی ترکیه و باکو فرق میکند. خوب فرق میکند، مگر فرق نمیکند؟ که گناهش بگردن ما نیست. آنها راهشان را با این الفبای لاتین و پاک کاریها و سیاست بازی ها جدا کرده اند، ما نه.

حالا بیا و بگو «بالون» یعنی چه، «افلاک» یعنی چه، «گر» و «روزه» و «لاغر بدن» و «بیر مشت» یعنی چه؟ و ثانیا اینکه وقت خواندن  لطفا آ – ی بالونیله و او-ی روزه و غیره را بکش و رمضان را رم-ضان بخوان و نه ره -مه -ضان وگرنه وزن و قافیه اش را بهم میزنی!

اینها را واقعا چطور میشود به ترکی ترکیه حتی نه، به ترکی باکو «ترجمه» کرد؟ یعنی به «زبان» سابق خودشان؟ وقت کمک به آن دوستم من هربار زورمیزدم معجز را برایش ترجمه کنم و یاد بدهم که چطور بخواند. آخرش دیدم فقط خودم میخندم و او با تعجبی احترام آمیز به من نگاه میکند. در نگاهش میدیدم که بعد از اینهمه داستان «لیلی و مجنون» هنوزخوب متوجه نشده که بالاخره لیلی مرد بود یا زن!



دسته‌ها:ادبیات, ترکیه، جمهوری آذربایجان و آسیای میانه, رنگارنگ, زبان و ادبیات

برچسب‌ها:, , , , ,