امروز در میدان سلطان احمد استانبول در اثر يك اقدام تروريستى- انتحارى يك مهاجر سورى، بمبی منفجر شد که به مرگ اقلا 10 نفر و زخمی شدن 15 نفر منجر گردید. نیت اصلی تروریست ها احتمالا فقط این نیست. میخواهند گردشگرى و از آن طریق اقتصاد ترکیه را از پا در آورند و اين كشور مهم و قدرتمند بر سر راه شرق و غرب را نا آرام كنند.
تروریسم، چه قومی و چه مذهبی، بساط خود را به شهر های بزرگ می گسترد.
بعید است ترکیه با 600 سال تاریخ امپراتوری و نزدیک به 100 سال تاریخ جمهوری در مقابل این گونه اقدامات تروریستی قد خم کند.
استانبول، آیاصوفیا و میدان سلطان احمد متعلق به جامعه و فرهنگ نه فقط ترکیه بلکه تمام بشریت است.
سالهاى طولانى هر وقت به استانبول ميامدم يا در محله «تقسيم» و «استقلال جاده سى» ميماندم و يا براى ديد و بازديد و كمى گردش همراه با آرامشى نسبى به طرف آسيا ميرفتم. دو سه سال است عادتم عوض شده. مانند ٢٠-٣٠ سال قبل باز ترجيحم استانبول «واقعى»، شهر قديمى داخل حصار هاى قسطنطنيه قديم (كنستانتينوپل) و استانبول عهد عثمانى است يعنى محله هاى «آياصوفيا» و يا «سلطان احمد»، طرف «سركه جى» و ايستگاه راه آهن و در ضمن «خليج» ، «فاتح» و «بالات» — يعنى استانبولى كه با وجود سر و صدا و ترامواى و بينظمى و دكه هاى ساندويچ فروشى در مكانهاى تاريخى و اشياى بنجل توريستى ساخت چين، هنوز وقار و حشمت خود را هر لحظه به شما و ديگر مهمانانش خاطر نشان ميكند، استانبولى كه ميتوانيد آنرا يا در همين ميدان «سلطان احمد»، ميان كليساى «آيا صوفيا» و مسجد «سلطان احمد» و راه ميان قصر «دولما باغچه» و «پارك گلخانه» تا همين «سلطان احمد» و در كوچه پس كوچه هايش پيدا كنيد و يا در اشعار يحيى كمال و رمان «قصر كرايه اى» يعقوب قدرى قارا عثمان اوغلو كه در اواخر امپراتورى عثمانى زوال اشراف امپراتورى و اقامتگاه هاى اعيانى آنها را توصيف ميكند.
آن روز دوستى ميپرسيد چه لزومى دارد آدم گذشته تاريخى و ادبى – فرهنگى خود و همسايگانش را بشناسد و بداند ٥٠٠ و يا هزار سال پيش در اين مملكت و دور و بر آن چه خبر بود؟ سوال صميمى اين دوست بيشتر اين بود كه اگر آدم اين را نداند چه چيزى را از دست ميدهد؟
هر روز شايد ده ها هزار نفر از جلوى همين آيا صوفيا و سلطان احمد ميگذرند و اكثر آنها احتمالا چیزی جز نام اين امكنه تاريخى را نميدانند. خيلى ها حتى در اين شهر و مملكت اصلا اسم اينها را هم نميدانند ولى مشكلى در زندگىيشان پيش نميايد. سوال آن دوستم هنوز در مغزم چرخ ميخورد.
در كوچه «علمدار» محله «سلطان احمد» كه تا صد و خورده اى سال پيش سلاطين عثمانى سوار بر اسب و يا كالسكه خود همراه با محافظان و سران دربار از «توپ قاپى» براى اقامه نماز به مسجد «سلطان احمد» ميامدند جواب دادن به اين سوال شايد مشكل نيست. شايد.
يك سوى ميدان سنگواره (اوبليسك) تئودوسيوس، سنگ ٢٥ مترى و يكپارچه ديكيلى تاش كه در سال ٣٩٠ ميلادى با كشتى ها از مصر به اينجا منتقل شد و بافتخار حكومت بيزانس و پيروزى مسيحيت بر پاگانيزم يونانى مثل ميخ به اين ميدان كوبيده شد. گوشه ديگر اولين كاتدرال يعنى كليساى بزرگ جهان را ميبينيد كه ٥٣٠ سال بعد از ميلاد مسيح در روم شرقى، بيزانس، يعنى همينجا در قسطنطنيه از طرف ژوستينيانوص (ژوستينين)، امپراتور معروف روم شرقى ساخته شد تا جهانيان شاهد استقرار امپراتورى قدرتمند و پر هيبتى مبتنى بر مسيحيت و قانون هاى جديد ژوستينيانى باشند.. و بالاخره مسجد سلطان احمد را می بینم كه درست روبروى آيا صوفيا گوئى ميخواهد با وجود مشكلات احوال كنونى روزگار، در عين رقابت، همزيستى اسلام و مسيحيت را مصرانه به شما ثابت كند.
در ميدان سلطان احمد رنگ هاى جلف نورافكن هاى شهردارى شب ها مسجد عظيم سلطان احمد را كه در قرن شانزدهم ساخته شده روشن ميكنند. سبز، آبى، سرخ، زرد… بوى كوفته معروف سلطان احمد، توريست ها، هتل ها، دستفروش ها، صداى موسيقى «آرابسك»… در استانبول بى اختيار بياد سلطان محمد فاتح ميافتم كه در سال ١٤٥٣ اين پايتخت روم شرقى و مركز مسيحيت را فتح و تبديل به پايتخت امپراتورى تركى – رومى خود كرد، آخرين امپراتورى اسلامى كه ٦٠٠ سال دوام آورد و بياد آنچه كه همه استادان تاريخ بيزانس با آب و تاب تعريف ميكنند: وقتي فاتح ديگر همه جاى بيزانس را تسخير كرده بود تمام خلق قسطنطنيه به كليساى آيا صوفيا پناه آورده بود تا اينكه فاتح با اسب خود از در كليسا وارد شد و جماعت را در حال ترس و لرز و دعا يافت و گفت: به عبادت خود ادامه دهيد. جنگ تمام شده و دين و مال همه در امان است. و انگاه دستور داد براى امپراتور بيزانس كه شخصا و براستى تا آخرين قطره خونش در مقابل ترکان مسلمان و در دفاع از قسطنطنيه جنگيده و هلاك شده بود مراسمى شايسته يك امپراتور و فرمانده جنگى برگزار شود. حالا خدا ميداند كه اين روايت تا چه حد درست است.
لازم نيست هر كس ژوستينيانوص و يا سلطان محمد، اهل استانبول و يا رُم و نيشابور و بغداد و پكن باشد تا گذشته و تاريخى داشته باشد. هر شخص، هر خانواده و هر شهر و كوره ده داستانى و گذشته اى دارد آمیخته با خوبی و بدی، پستی و بلندی، سرافرازی و سرافکندگی. ما بعنوان تک تک انسان ها، خانواده ها، گروه های اجتماعی و ملت ها نتیجه و محصول همه آن رنگارنگی ها هستیم و نمیتوانیم یکی را ببینیم و دیگری را نادیده بگیریم. هرچه بوده متعلق به ماست. ما را از پیشینه هایمان و رفتار و کردار آنان گریزی نیست. هيچ سيبى خيلى دور تر از درخت خود بزمين نميافتد. بهتر نيست آدم بداند از كجا ميايد و زائيده كدام شرايط و يا دست پرورده چه نوع محيط انسانى، اجتماعى و سياسى است؟ در آن دوره اشخاص، خانواده ها، مناطق و ملت هاى ديگر در چه حال بودند؟
بعضى ها چندان علاقه اى به اين قبيل سوالات ندارند. حقشان است. اما من از هر سوالى اينچنين هيجان زده ميشوم و وهم برم ميدارد كه هيچ چيز نميدانم و اگر جواب هاى بيشتر و بهترى به اين سوال ها پيدا نكنم مانند كسى خواهم بود كه بعد از يك تصادف ماشين حافظه خود را از دست داده، در فاميل و دور و برش كسى را نميشناسد، گذشتگانش را بياد نمياورد و هر چيز برايش مثل نوشته ايست كه بر كاغذى كاملا سفيد نوشته ميشود.
نميگويم بد است. ولى من اين حالت را براى خودم مناسب نميبينم.
با اينهمه، جواب خوبى به سوال آن دوستم نيافته ام.
———————————————-
«امیر گیسو دار»: محی الدین محمد تبریزی

لوحه ورودی خانقاه حسن انسی آیدین اوغلی که در سال 1509 میلادی از طرف محی الدین محمد تبریزی در استانبول ساخته شده
در خیابان «علمدار» محله «سلطان احمد»، در نزدیکی آیاصوفیا و مسجد سلطان احمد، کنار در ورودی و بسته قبرستان کوچکی قدیمی، این لو حه را دیدم (عکس بالا):
«تکیه (خانقاه ) حضرت حسن انسی آیدین اوغلو. در سال 1509 از طرف محی الدین محمد افندی تبریزی، یکی از علمای دوره (سلطان) بایزید دوم ساخته شد. در سال 1925 مسدود گشته رو به خرابی گذاشت و در سال های 1960 تخریب گردید…»
نام محی الدین محمد تبریزی را شنیده بودم و میدانستم که او جزو علمای سنی بود که بعد از بر سر کار آمدن شاه اسماعیل صفوی و رسمى شدن مذهب شیعه اثنا عشری در ایران و در کشاکش اختلافات ایران و عثمانی به استانبول رفته بودند.
کمی در این باره تحقیق کردم. ظاهرا خانواده اش جزو ساداتی بود که به آذربایجان آمده بودند. خودش متولد تبریز بود. پدرش سید عبدالاول در زمان آق قویونلو ها روحانی سرشناس مذهب حنفی وقاضی شرع تبریز بود. محی الدین محمد بخاطر گیسوان درازش که در دو طرف تا شانه هایش میرسیدند لقب «امیر گیسودار» گرفته بود. زمان کشاکش ایران و عثمانی و رسمی شدن مذهب شیعه در ایران، اما قبل از جنگ چالدران، احتمالا بین سال های 1503-1511 به استانبول رفته است. در دولت عثمانی قاضی شرع چندین شهر از جمله دمشق و سپس استانبول شده است. ظاهرا به غیر از چند رساله دینی اثری ندارد. تکیه (خانقاه ) انسی آیدین اوغلودر محله «سالخیم سوگوت» (سلطان احمد فعلی) را او ساخته است. در سال 1556 در استانبول فوت کرده است. آرامگاهش در حیاط تربه ایوب استانبول است.
———————————————–
نشر نخست بدنه اصلی مقاله: اول اوت 2013
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.