آذربایجان یا «آزربایجان»؟

استرابو مورخ یونانی متولد سال 63م و یا 64م در آماصیه (امروزه در ترکیه)

چرا بعضی‌ها «آزربایجان» می‌نویسند؟

دلیل این را باید از کسانی پرسید که این کار را می‌کنند. البته در گذشته، مثلا در کتاب‌های عثمانی از جمله در «سیاحتنامه» اولیاء چلبی آذربایجان را اکثرا به درستی «آذربایجان» و گاه هم در همان کتاب به غلط با «ز» نوشته‌اند که این نشانه بی اطلاعی و بی سوادی ناشران و شاید هم نسخه بردارها بوده است. اما دانسته، عمدا و با مقاصد سیاسی به غلط با «ز» نوشتن نام آذربایجان چیز جدیدی است که ظاهرا مربوط به همین ۴۰-۳۰ سال اخیر است وگرنه هیچ کس، هیچ جا چنین املائی را بکار نبرده است، مگر اینکه از روی ناآگاهی از املای فارسی باشد.

من هم در ابتدا فکر می‌کردم این غلط نویسی فقط از روی همین ناآگاهی است. ولی ظاهرا یکی دو انگیزهٔ سیاسی و قوم گرایانه هم در این چند سال به دلایل این غلط نویسی علاوه شده است.

یک عده می‌گویند نام «آذربایجان» از ترکیب واژه‌های ترکی آز، ار، بای و جان تشکیل شده است که البته در آن میان «جان» ترکی نیست؛ ولی اصولاً این گونه ادعاها محصول خیالبافی است و پیش از همه در نظر نمی‌گیرد که چنین فرضیه‌ها را نمی‌توان صرفاً با قدرت تخیل توجیه کرد بلکه باید گواه‌های تاریخی آورد و نشان داد که این یا آن نام و واژه کجا و از سوی کی و در چه تاریخی و در کدام روند تحول واژگانی، دستوری، املائی و آوائی تبدیل به شکل کنونی خود شده و کی به چه صورت استفاده شده است.

یک عده هم می‌گویند که مثلاً می‌خواهند به رابطه نام آذربایجان با آتروپاتن «اعتراض» کنند و یا در مقابل ریشه نام آذربایجان و یا املای فارسی و تاریخی این نام «نافرمانی مدنی» نشان دهند، که در آن صورت هم این به اصطلاح «اعتراض» و یا «نافرمانی» واقعا خنده آور است.

حالا ورای این انگیزه‌ها، چرا در املای «آذربایجان» به خط عربی و فارسی «ذ» درست است و نه «ز»: از همان ابتدا که نوشتار عربی (همراه با حروف فارسی نگار مانند پ، ژ، چ، گ) جای خط و الفبای آرامی پهلوی را گرفت، واژه آذربایجان را نهایتاً با «ذ» نوشتند و نه «ز» چرا که «ذ» بعلت تلفظ عربی اش به تلفظ پهلوی نام آدرپاتکان-آذربادگان («د» و یا «ت» با آوائی بین «ت-د -ض») نزدیک تر بوده است.

از سوی دیگر طوری که گفته شد، نخستین اشاره‌ها به «آتورپاتاکان» و «آتروپاتن» در همان دوره سلوکیان و اشکانیان در منابع یونانی است که مشخصا می‌رسانند که منظور از «آتروپاتن» و یا «ماد کوچک» همان آذربایجان است. یک دلیل دیگر و روشن هم این است که پیش از آتروپاتن، منطقه‌ای و سرزمینی بنام آذربایجان موجود نبود.

ریشه نام آذربایجان

ریشه نام آذربایجان از آتوربادگان، آدوربادگان، آذرباذگان و آذوربایگان است که ریشه آن هم مربوط به «ساتراپ» و یا فرماندار و استاندار و درواقع پادشاه محلی منطقه ماد و سپس ماد کوچک یعنی همین آذربایجان و کردستان کنونی در اواخر هخامنشیان و پس از حمله اسکندر به ایران  بود. نام این ساتراپ «آترپات» و یا «آدورپات» بود. به همین خاطر به این منطقه در آن دوره «ماد آترپات» هم می گفتند. با این ترتیب آغاز رایج شدن نام آتوربادگان و به یونانی آتروپاتن به  2300 سال پیش بر می گردد.

طوری که ایرانشناس معروف آلمانی تئودور نولدکه در مقاله «آتروپاتن» (۱۸۸۰) می‌نویسد، «آترپات» که حتی به صورت «آترپاته» در اوستا هم آمده (1)، در ایران باستان نامی رایج بوده است. این نام معنی «نگهبان آتش و یا حفظ شده از سوی آتش» می‌دهد و ترکیبی است از واژه «آتر» (آدور، آذور، آذر یعنی آتش) و پسوند -پات/-باد به معنی نگهبان و یا حفظ شده از سوی کسی و یا چیزی. این نام بعدها در دوره اشکانیان و ساسانیان صورت «آذرباذ» («آذرباد») به معنی «نگهبان آتش» و یا «شخص حفظ شده از سوی آتش» را به خود گرفته است.

آتروپات، ساتراپ ماد در اواخر هخامنشیان، که خود مادی بوده و از اشراف قدرتمند این سرزمین به شمار می‌رفته، حدودا بین سال‌های ۳۷۰ و ۳۲۱ پیش از میلاد زیسته است. آتروپات هنگام حمله اسکندر مقدونی به ایران هخامنشی، ابتدا در کنار داریوش سوم و بر ضد اسکندر جنگیده، اما پس از مشاهده زوال هخامنشیان، جزو فرماندهان اسکندر در آمده و پس از پیروزی اسکندر، حکومت خود را در این سرزمین حفظ کرده است. داستان ادامه ساتراپی آتروپات دراز است و روایت‌های مختلفی در این مورد هست. خلاصه اش این است که آتروپات در زمان داریوش سوم ساتراپ تمام سرزمین وسیع ساتراپی ماد بود که شامل آذربایجان، همدان، اصفهان و ری و غیره می‌شد. اسکندر بخاطر وفاداری و خدمات آتروپات، او را در ساتراپی ماد تایید و یا به اصطلاح «ابقا» می‌کند. اما پس از مرگ اسکندر، میان فرماندهان یونانی و مقدونی او رقابت و کشاکش برسر تقسیم امپراتوری راه می‌افتد و چون شمال شرق ایران یعنی آذربایجان و کردستان کنونی برخلاف «هگمتانه» باستان یعنی همدان کنونی که سرراه شرق امپراتوری هخامنشی قرار داشت، مورد توجه چندان آن فرماندهان  نبوده، کسی با ادامه سلطنت آتروپات در آنجا مخالفت نمی‌کند.

سلطنت و خودمختاری آتروپاتیان در آذربایجان چندان زیاد ادامه نمی‌یابد. مدتی بعد آنها با اشکانیان ایران و  اشکانیان ارمنستان آمیزش پیدا می‌کنند و جای خود را به حکمرانان دیگر می سپارند. اما حتی پس از سقوط این سلسله و حاکمیت دودمان اشکانیان نیز نام سردار ماد ایرانی، آترپات و یا آتروپات، به صورت‌های مختلف آن (آدوربادگان، آذوربادگان، آذرباذگان، آذربایگان) روی این سرزمین باقی می‌ماند.

با این ترتیب پس از مرگ اسکندر مورخین و جغرافیاشناسان یونانی از دو ماد سخن می‌گویند: یکم: ماد بزرگ (و یا فقط «ماد») و دوم: «ماد کوچک»، «ماد آتروپات» (آن  بخش از سرزمین ماد که تحت حاکمیت آتروپات است) و یا صرفا «آتروپاتن» به معنی «سرزمین تحت سلطنت آتروپات،» مرکب از نام آتروپات و پسوند یونانی-لاتین اِن/-اُن به معنی مکان و سرزمین. در نتیجه «آتروپاتن» نامی است که یونانیان و  رومیان شرقی بیزانس به این سرزمین داده‌اند و معنی مکان و سرزمین مربوط و یا متعلق به آتروپات می‌دهد.

این توضیح نام «آتروپاتن» و «آتروپاتکان» و توصیف حدود جغرافیائی آن در تاریخ برای اولین بار توسط مورخ یونانی استرابو (متولد سال ۶۳ پیش از میلاد) در کتاب معروفش بنام «جغرافیا» داده شده که حدود «آتروپاتن» یا «ماد کوچک» را چنین تعریف کرده است:

«ماد به دو بخش تقسیم می‌شود که یکی از آنها ماد بزرگ است و پایتختش اکباتان (همدان) است که شهری بزرگ و مقر پادشاهی ماد است. این کاخ هنوز هم مورد استفاده پارتی‌ها (اشکانیان) است (…) بخش دیگر که بخشی از ماد بزرگ است، آتروپاتن است که نامش را از راهبرش آتروپات گرفته است که این مملکت را از حاکمیت مقدونیان باز نگهداشت. هنگامیکه او پادشاه (ماد آتروپاتن) شد، استقلال این مملکت را برپا نمود وجانشینان او همچنان تا به امروز (به حکومت) ادامه می‌دهند و در زمان‌های گوناگون با (خانواده‌های) پادشاهان ارمنستان، سوریه (آشور) و پارتی (اشکانی) وصلت نموده‌اند. (…) آتروپاتن با ارمنستان درغرب و ماد بزرگ در شرق هم‌مرز است و در شمال با هر دو و در جنوب با دریای گرگان و سرزمین مردم ماد (بزرگ) هم‌مرز است. (…) ارمنیان و پارتی‌ها همسایگان قدرتمند آتروپاتنی‌ها هستند که آنان (آتروپاتنیان) را پیوسته غارت کنند اما ایستادگی نمایند چنانکه سیمباس (پسر بارداس) را از دست ارمنیان باز پس گرفتند و رومیان آنها را (ارمنیان را) شکست دادند و آنها (ارمنیان) هم دوستان سزار شدند و آنها همزمان پارتیان را نیز خرسند نگهدارند» (2).

در قرن نوزدهم، ایرانشناس سرشناس، جیمز دارمستتر فرانسوی و جغرافیاشناس جهان باستان، هاینریش کیپرت آلمانی، نوشتند که بیشک نام آذربایجان با واژه آذر/آتور به معنی آتش رابطه دارد و احتمالا منظور از آن «سرزمین آتش» بوده است.  آنها با این استدلال نوشتند که شاید هم پیش از حکومت ساتراپ ماد یعنی آتروپات، این سرزمین چنین نامی را داشته است. لیکن نولدکه و اکثرایرانشناسان دیگر گفته‌اند که اولا تعریف و ریشه شناسی استرابو، مورخ یونانی، جای شکی در ریشه این جاینام و ارتباط آن با ساتراپ ماد باقی نمی‌گذارد و ثانیا در هیچ اثر تاریخی دیده نمی‌شود که پیش از مرگ اسکندر نام مشخص و مشابه دیگری برای این سرزمین مطرح شده باشد (3).

کعبه زرتشت در مجموعه ی باستانی نقش رستم در نزدیکی تخت جمشید

در سنگ نوشته معروف بیستون در نزدیکی کرمانشاه، داریوش یکم هخامنشی (۵۲۰ پ. م.) هنگام برشمردن سرزمین‌های تحت حاکمیت خود، در کنار پارس، عیلام، آشور و غیره کلا از ماد («مادا/ماتا») نام می‌برد  و به سرزمین جداگانه و کوچکتری در شمال غرب آن که آذربایجان و کردستان کنونی باشد، اشاره‌ای نمی‌کند.

پس از شکست ایران از اسکندر، مدتی طولانی چندان اثری به فارسی، چه فارسی باستان و چه فارسی میانه نوشته نمی‌شود . آثار یونانی هم به این سرزمین اشاره ای نمی کنند. تنها تا اندازه‌ای در دوره  اشکانیان و تا حد به مراتب بیشتری در دوره ساسانیان با آثار فارسی روبرو می‌شویم که اطلاعاتی در مورد جغرافیای ایران آن دوره به دست می‌دهند.

مثلا شاپور یکم  ساسانی (حدودا ۲۶۰ م.) در سنگ نوشتهٔ معروفش در «کعبهٔ زرتشت» در نزدیکی تخت جمشید، منطقه کنونی آذربایجان را «آدوربادگان» می‌نامد. این سنگنوشته به سه زبان فارسی میانه، پارتی و یونانی نوشته شده است. در دو اثر     دیگر فارسی میانه، «کارنامه اردشیر بابکان» (4) و«شهرستان‌های ایرانشهر» (5) هم همین نام «آدوربادگان» به کار برده می‌شود. این آثار مربوط به سال‌های ۲۵۰ میلادی یعنی دوره ساسانیان هستند.

مینورسکی شکل «آتارپاتاکان/آترپاتکان» در فارسی میانه و «آذرباذگان» اوایل فارسی معاصر را جزو کاربردهای قدیمی فارسی این نام می‌شمارد (6). در همین دورهٔ ساسانیان و اوایل اسلام به صورت‌های جدید تر این نام یعنی «آذوربادگان/آذرباذگان» و در نهایت «آذربایگان» نیز بر می‌خوریم و همین نام آذربایگان است که پس از اسلام و رسوخ زبان عربی صورت «آذربَیجان» و «آذربایجان» را به خود می‌گیرد، چرا که در تلفظ معیار عربی «گ» نیست و اغلب با «ج» جایگزین می‌شود.

در این تحول تاریخی و زبانشناختی نام آتارپاتکان، آترپاتکان، آذرباذگان و آذربادگان تا آذربایگان، آذربَیجان و آذربایجان که تقریبا یکهزار سال طول می‌کشد، چند نکته از نگاه آواشناسی و آوانویسی و همچنین یکی دو دگرگشت آواشناختی بیش از همه مهم و جالب است.

اولا باید در نظر گرفت که در نوشتار متون فارسی میانه (به خط پهلوی که نوع اصلاح شده‌ای از خط آرامی است) تشخیص آواها بسیارمشکل است. یک دلیل این وضع در آن است که چه خود خط پهلوی و چه «خط مادر» آرامی مانند خط عربی و فارسی کنونی ما، ابجد بنیاد است و واکه‌ها یعنی مصوت‌ها را اصولا منعکس نمی‌کند. این هم طبیعتا دانشمندان و زبانشناسان را ناچار می‌کند که هنگام خواندن و پیاده کردن این متن ها گاه راه مقایسه و استنتاج را هم در پیش گیرند.  ثانیا مانند برخی زبان‌های دیگر، در فارسی باستان و میانه نیز بعضی آواها و حروف مانند د-ت و یا ب-پ جابجایی پذیر هستند و از این جهت گونه‌های آدور/آتور/آثور/آذور و یا آدر/آذر/آتر/آثر همه ممکن و درست هستند و احتمالا در دوره‌ها و یا نقاط مختلف کشور رایج بوده و بعد دچار تحول شده‌اند.

از سوی دیگر به نوشتهٔ مک کنزی، نویسنده «فرهنگ فشرده زبان پهلوی»، به خصوص در گونه زبان‌های ایرانی غربی (آذربایجان، کردستان) آواهای واکدار (باصدای) انسدادی ب-د-گ وهمچنین همخوان انسدادی-سایشی ج که میان یک واکه (مصوت) و یک همخوان (صامت) قرار دارند، پیوسته به صورت سایشی و-ذ-غ-ژ تلفظ می‌شوند. با این ترتیب در نمونه نام «آدربادگان»، «د» نخست و دوم که هردو به دنبال «آ» می‌آید، «ذ» (مانند «ذیس» یعنی «این» انگلیسی تلفظی میان «د» و «ز») صدا می‌دهد (7). از این جهت تبدیل آوای «د» به «ذ» در شکل باستانی «آدوربادگان» به «آذوربادگان/آذربادگان» چیزی روشن و قابل توضیح است. احتمالا تبدیل تدریجی آوای دوم «د» در «آذربادگان» به «ی» (که آن هم نوعی آوای سایشی است) یعنی «آذربایگان» نیزباید طبق همین قاعده  قابل توضیح باشد.

م. اشترک در مدخل «آذربایجان» نخستین چاپ «دانشنامه اسلام» می‌نویسد: «هیچ شکی نیست که در قرن سوم م. تلفظ دقیق این نام آذُرباذگان بوده، اما در قرن چهارم م. آوای دوم «ذ» در سریانی (آرامی میانه) و همچنین یونانی بیزانسی به «ی» تبدیل شده، به صورت «آذُربایگان» در آمده و بعدها از سوی جغرافی دانان عرب به شکل آذربایجان و گاه حتی آذربَیجان نوشته شده است» (8).

در اولین منابع تاریخی دوره اسلامی مانند «المسالک والممالک» ابن خرداذبه (قرن سوم ق.) نام آذربایجان به همین صورت با «ذ» و حتی «ک» (بجای ج) یعنی به صورت «آذربادکان» نوشته شده است (9). در «مسالک و ممالک» اصطخری (قرن چهارم ق.) هر دو شکل «آذربیجان» و «آذربایگان»  به کار برده شده است (10). فردوسی در چند جای شاهنامه (قرن چهارم-پنجم ق.)  به طور حماسی از «آذرابادگان» سخن می‌گوید (11). تقریبا به صورت همزمان در منظومه «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی (قرن پنجم ق.) با هردو شکل «آذربادگان» و «آذربایگان» روبرو می شویم (12). اما عموما پس از قرن چهارم و پنجم  میلادی (یازدهم و دوازدهم میلادی) به بعد شکل «آذربایجان» جا می‌افتد، اگرچه گهگاه و بخصوص در متون ادبی هنوز هم با تعابیر آذرابادگان و آذربایگان نیز روبرو می‌شویم.

کاشغری: «ارض آذربادکان» در دیوان لغات الترک، (کتابخانه ملی آثار خطی، موقوفات علی امیری، استانبول)

اکثر آثار عربی نخستین قرن‌های پس از اسلام مانند «الکامل» ابن الاثیر (13)، «التنبیه و الاشراف» مسعودی (14) و یا «مسالک و ممالک» ابن حوقل (15) شکل «اذربَیجان» را به کار برده‌اند که هنوز هم املای معیار عربی معاصر برای نام «آذربایجان» است.

اولین کتاب فرهنگ ترکی یعنی «دیوان لغات الترک» اثر محمود کاشغری از قرن چهارم ق. نیز لفظ «آذربادکان» و همچنین «آذرابادکان» را به کار برده است (16).

نقشه دیگری از دیوان لغات الترک محمود کاشغری از کره زمین با تمرکز روی مشرق

همچنین به موازات تلفظ و املای فارسی میانه مشاهده می‌کنیم که منابع یونانی و کلا اروپایی نیز که در گذشته اساسا از تعبیرهای «ماد کوچک» و «آتروپاتن» استفاده می‌کردند، در دوره ساسانیان و اوایل اسلام این سرزمین را «آدربیگانون/آذربیگانون» می‌نامند که همان «آذربیگان» و «آذربایگان» فارسی پیش از اسلام بعلاوه پسوند یونانی-لاتین  اُن/اِن به معنی سرزمین و مکان است. این هم احتمالا اثر تحول نام آذربایجان در خود فارسی است که بعدا به صورت‌های گوناگون وارد زبان‌های دیگر از جمله یونانی می‌شود. یک مثال بارز «جنگ‌های ایران» نوشته مورخ یونانی پروکوپیوس (500-565 م.) است که در آن آذربایجان را «آدربیگانُن» نامیده است که بدون شک و تردید نام آذربایجان کنونی در دوره ساسانیان بوده است. پروکوپیوس می نویسد: «چنین روی داد که خسرو (انوشیروان، -م.) که از آشور (آسورستان، -م.) به منطقه ای در شمال به نام آدربیگان آمده بود، می خواست از آنجا از طریق ارمنستان ایران به سرزمین روم بتازد. در این منطقه (آذربایجان، -م.) آتش بزرگی در آتشکده بزرگی است (احتمالا همان آذرگشناسب، -م.). ایرانیان در میان همه خدایان بیش از همه آن آتش را پرستش می کنند. مغ ها با دقت تمام آتش را پا برجا نگه می دارند… » (17).

امروزه در حالی که اکثر زبان‌های خارجی از جمله انگلیسی، فرانسه و روسی شکل «آذربایجان» را قبول کرده، تلفظ و املای آن را به قواعد املایی و آواشناختی خود انطباق داده‌اند،  برخی از زبان‌های قدیمی که در دوره اسکندر و پس از او نیز این نام را به مناسبتی در ادبیات خود به کار برده‌اند، هنوز در شکل کنونی خود برای نامگذاری آذربایجان آثاری از نام باستانی آن را نگهداری کرده‌اند، مانند  «آدربیگانیا» که شکل کنونی این نام در یونانی معاصراست.

خیالبافی به جای تاریخ و زبانشناسی

حالا همه این دلایل و شواهدِ مانند روز روشن را رها کرده در باره ریشه نام آذربایجان به ادعاهای بی دلیل و بی شاهد پناه بردن به کدام عقل سلیم می گنجد؟

یک عده هم می‌گویند این املای عمداً غلط «آزربایجان» نویسان را زیاد هم جدی نگیرید، چونکه از روی «مهر و محبت» به زبان مادری یعنی ترکی این کار را می‌کنند. حالا اگر این کار ها واقعا با انگیزه مهر و محبت به زبان ترکی آذری و دلشوره حفظ و حراست آن باشد که در ذات خود چیز بسیار نیکوئی است، اما چه نیازی به این افسانه پردازی‌های بی اساس است که هرکسی را که تا اندازه‌ای تاریخ و زبانشناسی میداند، به خنده‌ای استهزا آمیز وادار می‌کند؟ زبان ترکی که زبان اکثریت مردم آذربایجان است به این نوع «مهر و محبت ها» نیازی ندارد که آذربایجانی‌ها را در مقابل همگان و بویژه اهل علم شرمنده هم می‌کند.

چه عیبی دارد که نام آذربایجان از ریشه‌ای فارسی است و زبانش که تا هزار سال پیش پهلوی بود امروزه ترکی است؟ زبان عراق و مصر و آمریکا هم عوض شده است. نام ترکیه را هم ابتدا اروپائیان و شاید هم مارکو پولوی ایتالیائی گذاشته و آن را «تورکیا» یعنی سرزمین ترکان نامیده، در حالیکه در گذشته نام آن سرزمین بیزانس بوده، با زبانی یونانی و آرامی و تا حدی ارمنی و پهلوی و دینی اغلب مسیحی. چه چیزِ این واقعیت تاریخی است که برخی می‌خواهند پنهان کنند و چگونه؟

واقعیت تاریخی و موقعیت زبان ترکی در آذربایجان به این گونه خوش خدمتی‌ها نیاز ندارد و با «آزربایجان» نویسی‌های این و آن که بیشتر از علم دنبال تفرقه افکنی و قومگرائی هستند دگرگون نخواهد شد. تنها کوشش علمی و اجتماعی خود روشنفکران و نویسندگان آذری خود ایران است که می‌تواند به حفظ و تقویت زبان ترکی آذری ایران که یکی از ثروت‌های اجتماعی و فرهنگی ایران است، یاری رساند و گرنه مهر و محبت به زبان ترکی از راه خیالبافی و افسانه پردازی نه تنها مؤثر نیست، بلکه تأثیر معکوس خواهد کرد، عِرض مدعیان را خواهد برد و زحمت اهل علم را خواهد داشت.


  1. Nöldeke, Th.: “Atropatene,” ZDMG 34, 1880, pp. 692f
  2. Strabo: Geography, 1, 13, 11
  3. Shottky, M.: Media Atropatene und Gross-Armenien in hellenistischer Zeit, Bonn, 1989, pp. 4-5
  4. Kassock, Z. J. V.: Karnamag i Ardashir i Papagan, A Pahlavi Student’s 2013 Guide, Fredericksburg, VA, US, 2013, p. 28
  5. شهرستان‌های ایرانشهر، با آوانویسی، ترجمه فارسی و یادداشت‌ها از تورج دریایی، تهران ۱۳۸۸، ص ۳۴-۳۵
  6. Minorsky, V.: «Adharbaydjan», in: Encyclopaedia of Islam, New Edition, Volume 1, pp. 188-190, 1960, Consulted online on 23 January 2016
  7. MacKenzie, D. N.: A Concise Pahlavi Dictionary, London, 1971, p. xv
  8. Streck, M. : Adharbaidjan, in: Encyclopaedia of Islam, First Edition (1913-1936), Consulted online 23. January 2017
  9. زریاب خویی، ا.: مدخل «آذربایجان» در: دایره المعارف بزرگ اسلامی، جلد اول، تهران ۱۳۸۳، ص ۱۹۴-۲۰۷
  10. اصطخری، ا. ا.: مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، تهران ۱۳۴۰، ص ۱۵۵-۱۶۱
    زریاب خویی: همانجا
  11. برای نمونه: پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود:
    نخستین خراسان ازو یاد کرد — دل نامداران بدو شاد کرد 
    دگر بهره زان بد قم و اصفهان — نهاد بزرگان و جای مهان 
    وزین بهره بود آذرابادگان — که بخشش نهادند آزادگان 
  12. گرگانی، ف. ا.: ویس و رامین، با تصحیح م. تودووا و آ. گواخاریا، تهران ۱۳۳۷ ص. ۵۲۷
  13. عزالدین علی ابن الاثیر: الکامل فی التاریخ، جلد نخست، بیروت ۱۴۰۷ ق.، ۱۹۸۷ م.، ص
  14. ۳۴۰مسعودی، ع. ح.: التنبیه و الاشراف، قاهره، ۱۳۷۵ ق.، ص
  15. ابن حوقل، م. ع.: مسالک و ممالک (صوره الارض)، تهران ۱۳۶۶، ص ۸۱-۱۰۱
  16. کاشغری، م.: نقشه جهان در دیوان لغات الترک، (کتابخانه ملی آثار خطی، موقوفات علی امیری، استانبول)
  17. Procopius: History of Wars, Vol. I and II: The Persian War, p. 477


دسته‌ها:زبان، هویت و ملیت