زبان آذربایجان در دورۀ رضاشاه

Kasravi2

احمد کسروی

 دورهٔ رضا شاه از هر نگاه دورهٔ فروکش التهاب ها بود…

و دورهٔ نظم و آرامش، مرکزیت و «ملت شوی»، البته همه اش به صورت نسبی، در مقایسه با پیش از رضا شاه.

بیست-سی سال پس ازناآرامی های انقلابی، کشاکش های سیاسی، محلی و عشایری، دورهٔ رضاشاه پهلوی سرآغاز فصل جدید و تا آن دوره تجربه نشده ای در تاریخ ملت ایران بود. با وجود همهٔ کاستی ها، تاخیر ها و کارشکنی ها، با وجود باقیمانده های قدرتمند خرافات، فساد، عقب ماندگی، فقر و پراکندگی در سازماندهی سیاسی و اجتماعی، رسیدن به این مرحلهٔ تاریخی نه یک تصادف بود و نه در یک شخص یعنی رضا شاه خلاصه می شد.

دنیا و بخصوص اروپا که ایرانیان سرنوشتشان را تا حد زیادی با آن قطب نما معین می کردند، راه را کم وبیش نشان داده بود. احتمالا بلاغت ایرانیان همچون یک ملت در آن بود که با وجود ضعف های بی شمارخود، در ضمن به شکرانهٔ وضع بحرانی داخل روسیه و ضعیف شدن بریتانیا در اثر جنگ، خودشان را جمع و جور کردند و پراکنده نشدند. آنها به هر دلیل و بهانه ای، با همهٔ گناهان و ثواب هایشان، آنچه را که می توانستند از زندگی گذشتهٔ خود به قرن بیستم منتقل کردند و تا حدی به تعمیر و نظم و ترتیب خانهٔ خود پرداختند تا مانند برخی ملت های دیگر آنچنان هم از قافله پس نمانند.

در سال ۱۹۲۵ که رضا شاه بر سر کار آمد، ایران، انقلاب مشروطه را با همهٔ فراز و نشیب هایش پشت سر گذاشته بود.

پیش از ۱۹۲۵ جنگ نخست جهانی در گرفته بود. در جریان این جنگ، ایران از سوی نیروهای روسیه، عثمانی و بریتانیا اشغال شده بود. به دنبال جنگ، دو امپراتوری روسیه تزاری و عثمانی متلاشی شده بود و آثار آن مانند ناآرامی، کمبود مواد غذائی و پسرفت در تجارت منطقه ای و بین المللی شدید تر شده بود. در ترکیه پان ترکیسم و کوشش های «اتحاد بین ترک های ترکیه، ایران و قفقاز» صورت فعال به خود گرفته بود و در شمال ارس حکومتی ناسیونالیستی و پان ترکیستی در باکو تشکیل شده بود. نقشه های پنهانی تقسیم ایران بین بریتانیا و روسیه برملا شده بود و بالاخره در شمال ارس و کلا روسیه، موج انقلابی و کمونیستی بلند شده بود که چه در قفقاز و چه در ایران نفوذ پیداکرده بود، اگرچه بسیاری از هواداران این جریان نو و چپ از کم و کیف و عواقب آن خبر چندانی نداشتند. این ها چالش هائی جدی برای آرامش و پیشرفت اجتماعی و سیاسی ایران بودند.

اما پس از ۱۹۲۵ کلا در دنیا و ضمنا در منطقهٔ ما یک مرحلهٔ آرامش نسبی برقرار شد. احتمالا به دلیل اوضاع پسا جنگی، نقشه های پنهانی تقسیم ایران بین بریتانیا و روسیه به نتیجه نرسید. حتی در روسیهٔ تزاری بلشویک ها بر سرکار آمدند و نیروهایشان را از ایران بیرون کشیدند. حکومت ناسیونالیستی «مساوات» در باکو برچیده شد و یک جمهوری شوروی آذربایجان در آنجا تاسیس گردید. روس ها از عثمانی هم رفتند. یکی دو سال بعد روی خرابه های دولت عثمانی، یک جمهوری رو به غرب ترکیه تحت رهبری مصطفی کمال آتاترک نشست که رویاهای پان ترکیستی و پان اسلامیستی دهه های پیش از خود را به بایگانی گذاشته بود. اما بریتانیا نیز با وجود پیروزی در جنگ، ضعیف شده بود و به ثبات در ایران و ترکیه نیاز داشت. از نظر بین المللی و منطقه ای، اوضاع برای آرامش و ثبات داخلی ایران و منطقه هم ضروری و هم مناسب شده بود.

آرامش نسبی و صلح پیوسته بطور متناوب در تاریخ ایران مشاهده شده بود. اما در این دورهٔ کوتاه ۱۶ ساله شاهد یک ویژگی هستیم: مرکز گرائی و انسجام ملی و دولتی که شاخص های مهم آن را می توان به این ترتیب شمرد: تمامیت ارضی، ارتش واحد و متمرکز، نظام آموزشی سرتاسری و متمرکز، تقسیم بندی نوین اداری، دستگاه متمرکز و واحد دادگستری برپایهٔ حقوق مدنی و نه شرعی، تفکیک قابل توجه امور دین و دولت، و بالاخره یک زبان مشترک ملی بعنوان عنصری که همهٔ ملت را به هم وصل می کند و از طریق شفاهی و کتبی زمینه ای مشترک برای ارتباط بین آحاد این ملت را ممکن می سازد. جان گرفتن واقعی رسانه ها، مطبوعات، حتی رادیو، صنعت چاپ و تاسیس مدارس ابتدائی، متوسطه و عالی یعنی دانشگاه ها اگر چه چند دهه پیش شروع شده بود، اما با عهد پهلوی منظم تر شد و مرتبا تقویت یافت.

بعضی ها این مرحله را آغاز تاسیس یک «دولت-ملت» ایران به معنای مدرن کلمه می شمارند. شاید در مفهوم مدرن و متناسب با تعاریفی که در اروپای قرن نوزدهم در رابطه با ملت و دولت انجام شده، این درست باشد، اگر چه بسیاری ها می گویند مردم ایران از هنگامی که خود را بعنوان «ملت» شناختند و خود را «ما» و دیگران را «آنها» نامیدند، ملت شدند، یعنی حتی از زمان هخامنشیان و یا ساسانیان، دستکم از زمان شاه اسماعیل صفوی.

اغلب وقتی در جامعه ای حالت اجتماعی پر التهاب، مثلا جنگ و انقلاب پایان می یابد و یک نوع ثبات و آرامش سیاسی و اجتماعی پدید می آید، رفتار اجتماعی و سیاسی مردم محافظه کار تر می شود، چرا که خاطرهٔ جنگ و آشوب و ضعف حکومت هنوز زنده است و مردم عادی نمی خواهند به آن دوره برگردند. البته حکومتی هم که به دنبال چنین اوضاع پرآشوب می آید برای پایان دادن به ناآرامی و تامین آرامش و اجرای قانون های جدید، نیازمند آن می شود که بیش از حکومت های قبلی دست به اقدامات خود سرانه و حتی زوربزند، که البته این هم زمینه را برای سوء استفاده و محدودیت های اجتماعی و سیاسی مساعدتر می کند، اما این بحث جداگانه ای است.

پادشاهی رضا شاه که در سال ۱۳۰۴(۱۹۲۵) برسرکار آمد، حدودا ۱۶ سال طول کشید. او در جریان جنگ دوم جهانی، پس از اشغال ایران از سوی بریتانیا و اتحاد شوروی در سال ۱۹۴۱ مجبور به استعفا و ترک ایران گردید.

از مشخصات اصلی سیاست های سلطنت رضا شاه، طوری که در پیش گفتیم، سازماندهی جدید اجتماعی و سیاسی جامعه در همه سطوح از دستگاه امنیتی-نظامی تا قضائی، اداری و تحصیلی بود. قانون ها هم مطابق با این نوآوری ها تغییر یافتند. یک نکتهٔ دیگر این است که ملاحظه کاری رژیم جدید نسبت به قواعد دینی و مذهبی و نظریات و احکام روحانیون به مراتب کمتر از دوره قاجار بود. در مجموع می توان گفت که با وجود همهٔ کاستی ها، تمایل به قبول و اجرای قوانین مدنی نوع اروپائی از جمله تحصیل و انتشارات و ارتش و دادگاه و غیره بسیار قوی تر از دورهٔ قاجار و به اهداف مشروطه خواهان بسیار نزدیک بود و بسیاری از اهداف دولت در این سمت هم عملی شدند. در همین چهارچوب است که ایران صاحب یک نظام واحد قضائی، تحصیلی، اداری و نظامی و امنیتی گشت و جلوی خودسری و شورش های محلی و عشایری مختلف گرفته شد.

باید این را هم در نظر گرفت که مشکلات و نگرانی های دولت در این دوره و بویژه در چند سال نخست آن هنوز ازبین نرفته بود. هنوز دو سه نگرانی اصلی یعنی سوء استفاده های خارجی از جریان های کمونیستی و یا پان ترکیستی داخلی و یا شورش های محلی که گاه حتی با عنوان کردن حقوق و آزادی های مدنی و اجتماعی مطرح می شد، قادر بودند دولت جدید را بطور جدی ضعیف کنند.

در این شرایط بود که رسانه های رنگارنگ و تا حد زیاد سیاسی سال های مشروطه و حتی جنگ نخست جهانی، در دورهٔ رضا شاه آرام تر و محافظه کار تر شد. در شعر و ادبیات، نوآوری کم فروغ تر شد و توجه به ادبیات کلاسیک و بالاتر از همه زبان فارسی قدرتمندتر از پیش گردید.

آذربایجان مانند همیشه در این دوره هم صاحب شخصیت های مهمی بود که از سیاست گرفته تا فرهنگ، ادبیات و زبان در زمینه های گوناگون و در سطح کل ایران جزو سرآمدان و نخبگان ملی بشمار می رفتند. آنها هر کدام به نوعی، در روند اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه موثر بودند. از نگاه سیاسی آنها اگرچه دارای نظریات مختلفی بودند و در حوزه های گوناگونی نام و نفوذ داشتند، اما اکثر آنها در سمت گیری کلی خود به نفع تحکیم دولتداری نوین ایرانی، تمدن اجتماعی غربی با حفظ و تقویت فرهنگ ایرانی و زبان فارسی متفق القول بودند.

شاید بتوان سید حسن تقی زاده را نمونهٔ شاخص روشنفکر تجددخواه ایرانی و آذربایجانی این دوره نامید. او که در سال های مشروطه خواهی، مرام اصلی گروه خود یعنی حزب دمکرات ایران را «انفکاک کامل قوهٔ سیاسی از قوهٔ روحانی، ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری مجانی، ترجیح مالیات مستقیم بر غیرمستقیم، تقسیم املاک میان رعایا، آزادی تجمع و تحزب و برابری در مقابل قانون صرف‌نظر از نژاد و قومیت و مذهب…» (۱) نامیده بود، دوازده سال بعد، در ژانویهٔ سال ۱۹۲۰ در مجلهٔ «کاوه» چاپ برلین می نوشت: «امروز چیزی که به حد اعلا برای ایران لازم است و همهٔ وطن‌دوستان ایران با تمام قوا باید در راه آن بکوشند، سه چیز است (…): نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا (جز از زبان) و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بی‌معنی که از معنی غلط وطن‌پرستی ناشی می‌شود و آن را وطن‌پرستی کاذب توان خواند. دوم اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی و ترقی و توسعه و تعمیم آن، سوم نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به تأسیس مدارس… این است عقیده نگارنده این سطور در خط خدمت به ایران و همچنین برای آنان که به واسطه تجارت علمی و سیاسی زیاد با نویسنده هم‌عقیده‌اند که ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس» (۲).

چهار-پنج سال پیش از بر سر کار آمدن رضا شاه، جو حاکم بر نخبگان و سرآمدان ایران، چه آذربایجانی و چه غیر آذربایجانی، همین بود و اکثر آنها با وجود اختلافات دیگرسیاسی و سلیقه ای، در مورد این سمت گیری کلی توافق نظر داشتند. در اینجا کافی است به زندگی و فعالیت کسانی مانند حسین کاظم زاده ایرانشهر، محمد علی تربیت، محمود غنی زاده، احمد کسروی، دکتر تقی ارانی، اسماعیل امیرخیزی، محمد علی جمال زاده، ایراهیم پور داود، علی اکبر دهخدا و یا ابراهیم پورداود اشاره نمود. همهٔ آنها در مورد فرهنگ ایرانی و زبان فارسی نگرانی ها و اندیشه های مشابهی داشتند.

با این ترتیب، به گفتهٔ دکتر تورج اتابکی، «زمینه برای شکل‌گیری یک گروه جدید از روشنفکران اصلاح‌طلب فراهم آمد که مبنای فکری و رویکرد آنها نسبت به تحولات ایران بیشتر در اندیشه‌های سیاسی ـ اجتماعی اروپای غربی ریشه داشت (…) این گروه بر این باور بودند که تنها یک دولت متمرکز و قوی می‌توانست ضمن حفظ تمامیت ارضی ایران از عهدهٔ اصلاحات لازم در کشور برآید. به همین ترتیب آنها بر این باور بودند که دولت سازی و مدرنیزاسیون ایران مستلزم یک دستی هر چه بیشتر فرهنگی و تجانس هر چه گسترده‌تر قومی است» (۳). در این رهگذر، در حالیکه تقی زاده در «کاوه» می نوشت و مجلهٔ «ایرانشهر» و مشخصا خود حسین کاظم زاده ایرانشهر از ضرورت «ایرانی گردانی تمامی ایرانیان به صورت یک ملت واحدو یکپارچه» سخن می راند (۴)، دکتر محمود افشار در «آینده» می نوشت که «…منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوک الطوایفی کاملا از بین برود» (۵).

دانستن این نکته ها از آن جهت مهم است که درک کنیم سیاست هائی که از ۱۹۲۵ به بعد یعنی در دورهٔ رضاشاه در رابطه با زبان، انتشارات و یا رسانه ها در پیش گرفته شد، حتی از پیش از رضا شاه همچون برنامه ای ملی و همگانی مطرح شده و مورد توافق کلی اکثریت نخبگان جامعه و همهٔ مناطق ایران بود.

انعکاس وضع سیاسی و اجتماعی دورهٔ رضا شاه در وضع زبان و ادبیات آذربایجان چه بود؟

در سطح ملی، یعنی در کلیت ایران، تاریخ و فرهنگ باستان اهمیت بسیار بیشتری یافت. بررسی زبان و پارسی باستان و میانه یعنی پهلوی رایج شد. این، نوعی تمایل بازگشت به «گذشتهٔ درخشان» بود. مطالعهٔ ادبیات کلاسیک و شعرائی مانند فردوسی، حافظ، سعدی، نظامی و غیره مهم تر از گذشته شد. حسن تقی زاده می نوشت بعد از آنهمه خرابی و عقب ماندگی و جنگ جهانی، «ایران امروز به شکرانهٔ شعرای بزرگ گذشتهٔ ما زنده است» (۶). بعضی ها مانند تقی رفعت و یا حتی احمد کسروی بنای ضدیت با شعرای کلاسیک متصوف مانند سعدی و حافظ را گذاشتند، اما این ها تاثیر چندانی به روند عمومی نداشت. زبان فارسی و ادبیات کلاسیک مانند زمینهٔ اشتراک و وحدت و آمیزش ملی و تقویت «ایرانیگری معاصر» تلقی می شد و از این جهت از انتشارات و موسسه ها گرفته تا مدارس متوسطه و عالی، همه چیز در راه تحکیم و فراگیر شوی فرهنگ ملی و زبان فارسی بکار گرفته می شد. جالب است که این «گذشته گرائی» در تعارض و مخالفت با آینده نگری و مدل قراردادن راه پیشرفت غربی نبود، بلکه برعکس، گویا همچون راهی ویژه و ایرانی برای نیل به آن هدف قبول می شد. همهٔ این تحولات هم با در نظرداشت آن زمینهٔ سیاسی و جوّ عمومی در مورد تحکیم یک دولت معاصر، متمرکز و واحد که قبلا بحث آن را کردیم، بسیار طبیعی بود.

در زمینهٔ نثر می توان گفت که در دورهٔ رضا شاه آذربایجانیان تقریبا بطور مطلق به فارسی نوشته اند، و بسیار زیاد هم نوشته اند. در این دورهٔ کوتاه آثار زیادی در حوزه های تاریخ، ادبیات، زبانشناسی، علوم و فلسفه بدست آذربایجانیان نوشته شده است. آثار دانشمندان و نویسندگانی مانند حسن تقی زاده، احمد کسروی، محمد علی تربیت، اسماعیل امیرخیزی، حسین کاظم زادهٔ ایرانشهر، صادق رضازاده شفق و دیگران شایان دقت هستند.

احمد کسروی بعنوان تاریخ نویس و زبانشناس جای ویژه ای در این میان دارد، برخی تند گوئی های کسروی و نوشته های بعدی او در باره ادیان و مذاهب، موجب اعتراض هائی شد. اما بیشک کسروی از افراد انگشت شماری بود که تاریخ مشروطه را بصورتی دقیق و مفصل شرح داده است. شاید مهم تر از حتی تاریخنویسی کسروی، جنبهٔ زبانشناسی اوست که برای اولین بار بعد از سفر های طولانی در داخل ایران و بررسی های میدانی و مطالعات تاریخی کشف کرده است که زبان آذربایجانیان تا آمدن سلجوقیان ترکی نبوده، بلکه گویشی از لهجه و یا لهجه های پهلوی (و یا فهلوی دورهٔ اسلامی) بوده که برخی تاریخنویسان آن را آذری نامیده اند. بعد از کسروی است که زبانشناسان غربی، روسی و ترک به چند و چون تاریخی و زبانشناختی دگرگشت زبان آذربایجانیان در این هزار سال گذشته پرداخته اند.

در زمینهٔ ادبیات در سطح ایران نشانه های نثر ادبی به معنی داستان های کوتاه جمال زاده و بعد صادق هدایت را مشاهده می کنیم. اما جالب است که آذربایجانیان به نثر ادبی و داستان نویسی میل نشان نمی دهند. در زمینهٔ نظم هم در ایران و هم در آذربایجان می بینیم که اکثر شاعران ما برعکس دورهٔ مشروطه رغبت چندانی به تجربه نمودن قالب های نو نشان نمی دهند، بلکه به سبک شعرای کلاسیک و با همان فرم های غزل و مثنوی و غیره شعر می نویسند. بعضی از شعرای آذربایجانی آن دوره مانند علی رعدی، علی اصغر حریری و یا کاظم رجوی را امروز کمتر کسی می شناسد.

از شاعران آذربایجان که مشهور هستند، طبیعتا پروین اعتصامی و محمد حسین شهریار را می توان نام برد. البته پروین اعتصامی فقط زادهٔ تبریز بود، چونکه پدرش در تبریز کار میکرد، اما بعد آنها به تهران کوچ کردند و پروین در تهران بود که بزرگ شد و به شهرت شاعری رسید. پروین که امروزه جزو مشهور ترین شاعران زن ایران است، اشعار کلاسیک در قالب های غزل، قصیده و قطعه می سرود و از نگاه مضمون، توصیف کننده، ناصحانه و همراه با شکایت از ظلم و همدردی با مظلومان و فقرا بود.

شهریار نیز پیرو سبک کلاسیک شعرای ایران و بویژه حافظ است و در اکثر غزل های او می توان تاثیر روشن خواجهٔ شیراز را حس نمود. حتی خود او می گوید:

شهریاریم و گدای درِ آن خواجه که گفت — خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن

شهریار شعر کلاسیک فارسی را در قالب های دیگری مانند قصیده و مثنوی نیز سروده و حتی مایه هائی از نوآوری در قالب شعر سنتی را نیز تجربه کرده است. بنظر برخی «همچنانکه ایرج بزرگ ترین شاعر دوره انقلاب مشروطه و از بسیاری جهات نمونهٔ شعرای این دوره بود، شهریار نیز بزرگترین شاعر دورهٔ رضا شاه بود» (۷). البته در حالیکه ایرج مطابق با روحیهٔ دورهٔ انقلابی خود موضوع پرداز، ، طنزآمیز و پر از شور روشنفکری است، شعر شهریار حدالامکان از موضوعات روز پرهیز می کند و اساسا آکنده از احساس عمیقش به عشق و طبیعت است.

یک بخش شهرت و محبوبیت شهریار هم مدیون منظومهٔ معروف او بنام «حیدربابایه سلام» (سلام بر حیدربابا) است. «حیدر بابا» نام کوهی است در روستای «خشکناب» در نزدیکی تبریز که شهریار کودکی خود را در دامنهٔ آن گذرانده و به کمک این منظومهٔ پراحساس، خاطرات شیرین کودکی و صافی و پاکی آن دوره و آن احساسات و روابط انسانی را به قلم می آورد. این اثر منظومه ای است مملو از حسرت به گذشته ای که دیگر دسترس نمی شود. «حیدربابایه سلام» که بعد از جنگ دوم جهانی به چاپ رسید، چندین بار به فارسی ترجمه شده است. برخی از این ترجمه ها بسیار موفق هم هستند. به غیر از اینکه اصل این اثر به ترکی آذری است، وزن منظومهٔ «حیدربایا» نیز برخلاف اکثر اشعار شهریار و دیگر شعرای آذربایجان نه عروضی، بلکه هجائی و در قالب «قوشما» است که قالبی ساده اما دلنشین است و اغلب مورد استفاده «عاشیق» ها یعنی خوانندگان دوره گرد روستاهای آذربایجان قرار می گیرد. بخش نخست «حیدربابا» عبارت از ۷۶ «بند» است. هر بند از پنج مصرع (در قافیهٔ الف-الف-الف-ب-ب، ج-ج-ج-د-د والخ) تشکیل می شود. هر مصرع عبارت از یازده هجا با تاکید (زده) روی هجا های چهار-چهار-سه هست. یک نمونه:

محمد حسین شهریار

حیدربابا ، کهلیک لروْن اوچاندا‬
‫کوْل دیبینن دوْشان قالخوب قاچاندا‬
‫باخچالارون چیچکلنوْب آچاندا‬
بیزدن ده بیر موْمکوْن اوْلسا یاد ائله
‫آچیلمیان اوْرکلری شاد ائله

(ترجمهٔ بهروز ثروتیان)
حیدربابا چو کبکِ تو پَرّد ز روی خاک‬
خرگوشِ زیر بوته گُریزد هراسناک‬
‫باغت به گُل نشسته و گُل کرده جامه چاک‬
‫ممکن اگر شود ز منِ خسته یاد کن‬
‫دلهای غم گرفته ، بدان یاد شاد کن‬

نشر نخستین چاپ این منظومه در سال ۱۳۳۲ یعنی دوازده سال پس از رضاشاه بود. بنا بر این شهریار را می توان شاعر هر دو دورهٔ رضاشاه و محمد رضا شاه شمرد.

و اما از دورهٔ رضا شاه تنها نمونهٔ شاعرِ صرفا ترکی سرای آذربایجان میرزا علی معجز بود که در دو فصل پیش صحبتش رفت. این یک استثنا بود و گرنه اکثر شعرای آذربایجان دویست سیصد سال پیش یا اکثرا به فارسی و یا دو زبانه نوشته اند. دیوان اشعار ترکی معجز بعد از مرگ او، پس از اشغال آذربایجان از سوی ارتش شوروی و سپس در زمان حکومت یکسالهٔ فرقهٔ دمکرات و بعد در زمان محمد رضا شاه چندین بار به چاپ رسید.

آیا در دورهٔ رضا شاه چاپ و نشر کتاب های ترکی آذری منع شده بود؟

مانند هر مورد دیگر، اینجا هم باید جانب احتیاط، دقت و انصاف را گرفت و تنها به تکرار نوشته ها و گفته های دیگران قناعت نکرد. من این موضوع منع زبان ترکی چه در مدارس و چه انتشارات در زمان رضا شاه را بطور دقیق بررسی کرده ام.

بله، در کلّ درست است که امکانات چاپ و پخش کتاب های ترکی آذری در دورهٔ رضاشاه در مقایسه با دورهٔ پیش از رضا شاه یعنی زمان انقلاب مشروطه و دورهٔ بعد از او یعنی زمان پهلوی دوم محدود تر بود. در کلّ، این گفته مجموعا درست است. اما این ادعا که این ممنوعیت مطلق و فراگیر بوده و فقط در مورد ترکی آذری اجرا شده، نادرست است و چندین «اما» دارد.

پیش از همه چیز به وضع عینی قبل از رضا شاه نگاه کنیم. در آذربایجان، پس از آغاز فروپاشی عثمانی، یک جریان پان ترکیستی تجاوزگرانه ایجاد می شود که حتی حکومت عثمانی را بدست می گیرد. آذربایجان از سوی روسیه و عثمانی اشغال می شود. درشمال ایران یعنی سابقا روسیهٔ تزاری ابتدا یک حکومت پان ترکیستی در باکو ایجاد می شود که در همکاری با پان ترکیست های عثمانی کار می کند. هر دو حکومت پان ترکیستی شمال و غرب در مورد آذربایجان ایران بطور آشکار سیاست تجزیه طلبانه پیش می برند، همهٔ ترک زبان های منطقه را «یک قوم و ملت» می نامند و خواهان اتحاد آنها و جدائی آذربایجان از ایران می شوند. آنها حتی برنامه ریزی می کنند که زبان آذربایجانی های ما هم باید مانند ترکی ترکیه شود (۸). با این ترتیب از سال های جنگ نخست جهانی به بعد میان ایرانیان و بویژه آذربایجانیان ایران نسبت به هرگونه آموزش و چاپ و انتشارات ترکی یک نوع حساسیت و آلرژی ایجاد می شود، در حالیکه تا آن موقع چنین موضوعی نبود و نه در چاپ و نه در انتشارات ترکی محدودیتی وجود نداشت. حتی برعکس، اولین کتاب درسی ترکی آذری برای مدارس قفقاز را میهن پرست معروف ایرانی، میرزا حسن تبریزی ملقب به رشدیه نوشت که اتفاقا چند سال در مدارسی مسلمانان قفقاز تدریس می شد. اما همزمان با جنگ جهانی و سوء استفاده های ترکیه و باکو از موضوع زبان مادری و تحصیل آن، در ایران و بخصوص بین آذربایجانیان حساسیت ایجاد شد. هر بار موضوع تحصیل و یا حتی انتشار کتاب و مطبوعات پیش می آمد اولا این موضوع بلافاصله با شک و تردید روبرو می شد که نیت اصلی از آن چیست و ثانیا دقت عمومی به آن متوجه می شد که مضمون کتاب، مطبوعات و یا درس چیست و اینکه آیا چیزی سیاسی و مخالف منافع ایران را تبلیغ می کند یا نه.

به همین جهت است که طوری که حتی منتقدین دورهٔ رضا شاه می گویند، در این دوره کتاب ها و جزوات دینی و مذهبی از قبیل نوحه و مرثیه ها و یا دیوان اشعار کسانی که اصولا اشعار مذهبی و یا تصوفی و نصیحت آمیز و غیره می نوشتند، مشکلی در چاپ نداشتند. مثلا به نوشتهٔ مرحوم تربیت در «دانشمندان آذربایجان» دیوان «حاجی رضا صراف مرکب از پارسی و ترکی در سنهٔ ۱۳۴۴ هجری (۱۹۲۵-۲۶ میلادی) در تبریزچاپ شده» (۹) و یا طبق اطلاعاتی که در کتاب «آثار ادبی آذری و فارسی قرن بیستم آذربایجان ایران» نوشتهٔ سکینه برنجیان آمده، چاپ نخست دیوان ترکی هیدجی در سال ۱۹۴۱ بوده (۱۰) که هردو مصادف با دورهٔ رضا شاه است.

از این نمونه ها می توان نتیجه گیری کرد که اولا بله، یک حساسیت سیاسی نسبت به چاپ و نشر مطبوعات ترکی و بخصوص نشریات چپی و کمونیستی ترکی وجود داشته که در آن شرایط سیاسی منطقه از نقطهٔ نظر منافع ملی ایران قابل درک بوده است. با این ترتیب، بله، احتمالا وقتی ماموران نظمیه و امنیه از چاپ و نشر کتاب و جزوه ای به ترکی آذری خبر می گرفتند، بی آنکه حتی از مضمون آن با خبر شوند، بنا را بر شک و تردید می گذاشتند و موضوع را پیگیری می نمودند و مانع چاپ و پخش می شدند و به همین دلیل مردم هم از چاپ و نشر و خرید و مطالعهٔ این آثار پرهیز می نمودند. با اینهمه طوری که دیدیم، صرفا ترکی زبان بودن کتب و مطبوعات دلیل منع چاپ و انتشار نشده و این مدعا درست نیست که در دورهٔ رضا شاه مطلقا کتابی به ترکی چاپ نشده است. اما طبیعتا محدودیت ها به مراتب بیشتر از دورهٔ مشروطه و یا بعد از رضا شاه یعنی زمان حملهٔ ارتش سرخ به آذربایجان و کلا شمال ایران بود که اوضاع سیاسی کشور تماما عوض شد و فعالیت گروه ها و انتشارات چپ و مخالف آزاد شد و گسترش یافت تا اینکه شوروی «فرقهٔ دمکرات آذربایجان» به رهبری سید جعفرپیشه وری را مسئول تشکیل یک حکومت «ملی» و جدا از دولت مرکزی ایران نمود که موضوع بحث آن، جدا و طولانی است.

به غیر از انتشار و پخش کتب ترکی، خوب است نگاهی هم به کاربرد ترکی آذری در مدارس آذربایجان انداخت. باید در نظر داشت که در دورهٔ رضا شاه برای اولین بار در تاریخ ایران تحصیل و عموما سامان اجتماعی، اداری، نظامی و فرهنگی کشور، سرتاسری و مرکزی می شود. یعنی اگرچه این هدف از همان روز نخست عملی نمی شود، اما بزودی چنین می شود که از اردبیل تا زاهدان و از تهران تا شیراز و اهواز همهٔ کودکان کلاس اول و دوم تا بالا، عین کتاب ها را به فارسی می خوانند. دیگر مثل گذشته نبود که هر کسی که خواست کودکش تحصیل کند او را به ملائی بسپارد که به او هر کتاب شعرفارسی و صرف نحو عربی و یا فقه اسلامی و حد اکثر فلسفه و نجوم را که خواست به هر زبان محلی و با هر روشی که خواست تدریس کند. در زمینهٔ دولتداری ملی و ایجاد یک دولت-ملت واحد، سازمان یافته، متمرکز و متحد، درک اینکه دولت پهلوی بر اولویت کاربرد فارسی در مدارس اصرار و تاکید داشت، مشکل نیست و جای تعجب ندارد.

همین دقت و حساسیت در مورد محاکم، ارتش و دیگر مراجع و موسسات کشوری و دولتی هم نشان داده شده است. اما در همین جا هم جای یادآوری است که تاکید اصلی در این مورد بر کاربرد کتبی زبان در مدارس و موسسات دیگر بوده و نه لزوما کاربرد شفاهی و محاوره ای. مثلا در مدارس، آموزگاران هنگام درس به فارسی صحبت کرده و درس را توضیح داده، سوال کرده و جواب گرفته اند. کتاب ها به فارسی بودند و هستند. اما بعد از زنگ تفریح آموزگار و دانش آموز مشکلی در کاربرد زبان محلی و مادری بین خود نداشتند و ندارند. این در زمان رضا شاه هم همین طور بود، در زمان محمد رضا شاه هم و هنوز هم همین طور است. در موسسات دیگر مانند دادگاه ها، حتی شهربانی و طبیعتا موسسه های خصوصی و تجاری هر کس آزاد بود و هنوز آزاد است به هر زبانی که می خواهد و برای طرف مقابل قابل فهم است سخن بگوید، اما قراردادها، صورت جلسه ها و غیره طبیعتا به زبان مشترک و ملی یعنی فارسی بوده و هنوز هم هست. و این موضوع تنها محدود به مناسبت فارسی و ترکی ر آذربایجان هم نبود. در گیلان هم هم همین طور بود، در خوزستان و بلوچستان هم.

در این میان اکثریت حتی منتقدین اعتراف می کنند که محدودیت های زبانی در دورهٔ رضا شاه بیشتر از دورهٔ پهلوی دوم و یا دورهٔ کنونی اسلامی بود، اما حتی محدودیت های دورهٔ رضا شاه هم مطلق نبودند.

از سوی دیگر، اگر موضوع کاربرد زبان مادری در مدارس و موسسات و یا چاپ و انتشار کتاب و مطبوعات به زبان های محلی را در زمینهٔ منطقه و کشورهای همسایه مقایسه کنیم، نتایج واقع بینانه تری را به دست خواهیم آورد.

همین راه را جمهوری ترکیه به رهبری مصطفی کمال آتاترک نیز کم و بیش در همان دوره آغاز کرده بود. برای ترکیه هم موضوع «یک دولت، یک ملت و یک زبان مشترک» جزو اصول اولیهٔ ایجاد و تحکیم دولت-ملت نوین ترکیه بود و هنوز هم با وجود اصلاحات و تعدیلات زیاد، این سیاست کلی همچنان ادامه دارد، اگر چه نتیجه هایش با آنچه که در ایران انجام یافته، فرق می کند. با اینهمه، هم در ایران و هم در ترکیه، این سیاست «یک دولت، یک ملت، یک زبان مشترک» امروزه نسبت به مراحل نخستین آن که در دورهٔ رضا شاه و آتاترک دیده بودیم، معتدل تر شده است.

بعد از جنگ نخست جهانی، هم رضا شاه و هم آتاترک در کشور های نو تاسیس خود سیاست «یک دولت، یک زبان» را در پیش گرفتند…

کاملا، و این روندی بود که در بسیاری کشور های دیگر مانند مصر هم مشاهده می شد که می خواستند استقلال و دولت متجدد و معاصر خود را تحکیم بخشند. ثانیا این سیاست بعد از رضا شاه و آتاترک هم از سوی جانشینان آنها ادامه یافت.

بنظر می رسد در این رهگذر انگیزه اصلی هر دو حکومت آتاترک و رضا شاه تحکیم دولتی مرکزی و ملی و نگرانی از خطر انشعاب و تفرقه مملکت بوده است. این در حالیست که هر دو رژیم پس از جنگ جهانی اول خود را با خطر نظام خانخانی و ادامه مداخله خارجی مواجه دیده، می خواستند بنیاد «دولت–ملت» های معاصر خود رابگذارند. آنها با تمام نیرو و به هر قیمتی که شده، از قوه نظامی و تعلیم و تربیت گرفته تا قوه قضائیه و اقتصاد و سیاست خارجی، کوشش کرده اند در کوتاه ترین مدت به این هدف خود برسند و یکی از وسایل رسیدن به این هدف در نظر آنها داشتن «زبانی واحد برای ملتی واحد» بوده است.

بعد از جنگ اول جهانی امپراتوری عثمانی به بخش بسیار کوچکی از سرزمین های سابق خود محدود شد. حتی حاکمیت بر همین سرزمین هم از سوی بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و روسیه از سوئی و یونانی ها و ارمنی ها از سوی دیگربا خطر جدی مواجه بود تا جائیکه اگر مبارزه در راه استقلال ملی و برقراری جمهوری به رهبری آتاترک نمی بود، احتمالا امروزه چیزی بنام ترکیه طوری که ما آنرا می شناسیم هم نبود. ملل بالکان، شمال آفریقا، خاورمیانه و کریمه، با جدائی از عثمانی یا به کمک دولتهای بزرگ غالب در جنگ اول مستقل شده و یا تحت قیمومیت آن کشور ها در آمده بودند.اعتماد بنفس مردم امپراتوری عثمانی از بین رفته و خطر تسلیم و شکست کامل وجود داشت. در این شرایط بود که با وجود دربار ناتوان عثمانی در استانبول،آتاترک با تهییج مردم و تزریق اعتماد بنفس و غرور ملی به آنها توانست اکثریت را در راه مبارزه بر ضد اشغال خارجی و در پیش گرفتن راه استقلال وپیشرفت دنیوی بسیج کرده به پایه گذاری جمهوری ترکیه در سال ۱۹۲۳ رهنمون شود.

هنگامیکه تقریبا همزمان با تاسیس جمهوری ترکیه، رضا شاه در تهران تاجگذاری می کرد،ایران دوره پر تلاطمی را پشت سر گذاشته بود. سلسله قاجار مستاصل، مفلس و ناکارآمد شده، اندیشه اصلاحات که از دوره ناصری شروع شده بود با ناکامی های انقلاب مشروطه در عمل دچار وقفه گشته بود. اگرچه شرکت جمهور مردم در زندگی سیاسی از دوران انقلاب کمتر بود اما ایده های اساسی انقلاب یعنی قانون مداری، اصلاحات و ایجاد یک حکومت مرکزی و قدرتمند همچنان باقی بود. از سوی دیگرایران سال ها بود تحت فشار و تاثیر مستقیم دو قدرت استعماری منطقه، بریتانیا و روسیه، قرار گرفته بود. حتی عثمانی که در غرب دچار شکست های سهمگینی شده بود، بطور بی نتیجه ای تلاش می کرد با دست اندازی در آذربایجان ایران، قفقاز و آسیای مرکزی سرنوشت خود را تغییر دهد. در این شرایط اجماع نخبگان و سرآمدان جامعه ایران، بطور مشابه با آخرین سال های عثمانی، بر سر کار آمدن یک حکومت مرکزی و مقتدر با ریاست کسی با مشتی آهنین بود تا یکپارچگی مملکت را تامین کند و اصلاحاتی را که طلب زمانه بود، اجرا نماید.

تکیه گاه اساسی چنین دولتی بناچار ارتشی متمرکز بعنوان قوی ترین موسسه کشور، در هم کوبیدن ساختار های عشایری وملوک الطوایفی، ایجاد یک نظام تحصیلی و بالاخره سیستم قضائی مرکزی و واحد بود. آنچه که قرار بود همه اینها را به همدیگر «بچسباند» و مانع از جدائی و تفرقه آنان شود «زبانی مشترک» بود که در این دو کشور که مردمانشان زبان های گوناگون محلی داشتند، به حاکمیت جبری یک زبان و منع تدریس و تحصیل به زبانی غیر از زبان رسمی منجر شد.

در ایران روشنفکرانی از قبیل حسن تقی زاده، احمد کسروی ، حسین کاظم زاده ایرانشهر و محمود افشار «سرآمدان» جامعه در توضیح جنبه فرهنگی–سیاسی این هدف بودند. دکتر محمود افشار می نوشت: «… منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود، و ملوک‌الطوایفی کاملا از میان برود، کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته، هر یک به لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند… به عقیده ما تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیره حاصل نشود، هر لحظه برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می‌باشد.»

جالب است که در هر دو کشور کوشش ایجاد دولت–ملت مدرن و متمرکز در عین حال همراه با زیاده روی های عجیب و غریبی در مورد تاریخ، هویت، قومیت و یا زبان و فرهنگ دو ملت ترک و ایران بود که گاه حتی آهنگی نژاد پرستانه داشت، اما اکنون بسیاری از جوانب آن بعد از گذشت ۸۰ و اندی سال در هر دو کشور یا به دست فراموشی سپرده شده و یا تعدیل گشته است.

برای مثال در مورد ترکیه می توان شعار «یک ترک برابر با یک دنیاست» («بیر تورک دنیایا بدلدیر!») و یا «تز تاریخ ترکی» را یادآورشد که می گوید فرهنگ و مدنیت اروپا در اصل از طرف قبایلی پدید آمده است که از آسیای مرکزی به اروپا رفته اند. نمونه دیگر باصطلاح «تئوری آفتاب زبان» بود که مدعی بود ترکی کهن ترین زبان «اصلی» و اولیه بشریت است و ریشه بسیاری از کلمات زبان های دنیا ترکی است.

در ایران جریانی تبلیغاتی و مبالغه آمیز در رابطه با تاریخ و فرهنگ ایران قبل از اسلام، «برتری قوم آریائی» و در تاریخ نگاری «پست و کم ارزش» نشان دادن اقوام و قبایلی مانند اعراب و ترکان و زبان و فرهنگ آنها مشخصات بارز این تمایلات افراطی بوده اند.

هم در ترکیه و هم در ایران معاصر بعضی ها با اشاره به این زیاده روی ها و با اساس قرار دادن معیار های کنونی قرن بیست و یکم تلاش دارند حد اقل دوره نخستین جمهوری ترکیه و یا پادشاهی رضاشاه را بعنوان «نظامی نژادپرستانه» قلمداد کنند. این در حالیست که دولت عثمانی مرکب از طیف های گوناگون اقوام و ادیان بوده که حتی بیشتر از ایران سنت تسامح و تساهل را در آن تقویت کرده است. از سوی دیگر در ایران نیروی اساسی که بخصوص از صفویه به بعد و در زمان مشروطه، ایران نوین را احیا و حراست کرده و حتی اکثر نخبگانی که در زمان انقلاب مشروطه و بعد از آن نظریه فرهنگی و زبانی برای ایجاد و تقویت دولت ملی و متمرکز را مطرح و دفاع نموده اند، ترک زبان و آذربایجانی بودند. از این جهت «نژادپرست» نامیدن آتاترک و یا رضا شاه دور از واقعیت تاریخی و جدیت است چرا که نژاد پرستی نه در ترکیه، نه در ایران و نه در کل خاور میانه تاریخ و سنتی بعنوان نظامی سیاسی و اجتماعی نداشته است، اگرچه بعضی تمایلات اشخاص و یا موسسه های علیحده احتمالا می توانند رنگ و بوئی نژادپرستانه داشته باشند.

بسیاری از پژوهشگران (۱۱) سیاست هائی از قبیل «تز تاریخ ترکی» و یا غلو در نقش ایران باستان و «فرهنگ و مدنیت آریائی» را با کوشش های نوعی «ناسیونالیسم تدافعی» برخاسته از نگرانی از حفظ حاکمیت ملی توضیح می دهند که گفته می شود امروزه بعد از گذشت ۸۰-۹۰ سال در کشور های نو استقلال آسیای مرکزی و یا قفقاز هم مشاهده میشود.

اگر با خونسردی فکر کنیم و گذشته را با خط کش قرن بیست و یکم نسنجیم، می توانیم ممنوعیت کاربرد رسمی ترکی و دیگر زبان های اقلیت های ایران بعد از رضا شاه و یا ممنوعیت کُردی و زبان های دیگر اقلیت های ترکیه بعد از اعلان جمهوری در سال ۱۹۲۳ را درک کنیم. اما دیگر بنظر می رسد که حالا در قرن بیست و یکم زمان این گونه ممنوعیت ها گذشته و هم ترکیه و هم ایران اتفاقا بخاطر حفط آن وحدت و برابری که ۸۰-۹۰ سال پیش مایهٔ نگرانی اصلی آنها بود، امروزه نیاز دارند در مورد محدودیت های تحصیل زبان های محلی ملت های خود آمادهٔ تجدید نظرهائی باشند.

منابع

(۱) به نقل از افتخاری روزبهانی، ع.: سیاست و روشنفکری؛ از افراط تا اعتدال/ گزارشی از زندگی سیاسی و فکری سید حسن تقی‌زاده، در تارنمای «تاریخ ایرانی،» دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۹۱

(۲) بهنام، ج.: تقی زاده و مسئله تجدد، بنیاد مطالعات ایران، به نقل از روزبهانی، ع.: همانجا

(۳) اتابکی، ت.: ناسیونالیسم ایرانی و آذربایجان، در تارنمای «چشم انداز»، هشتم مارس 2016

(۴) اتابکی، ت.: همانجا

(۵) اتابکی، ت.: همانجا

(6) Berengian, S.: Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century, Iranian Azerbaijan, Berlin 1988, p. 108

(7) Berengian, S.: ibid, p. 127

(۸) اتابکی، ت.: همانجا

(۹) تربیت، م. ع.: دانشمندان آذربایجان، چاپ دوم، تبریز (بی تاریخ)، ص ۲۳۰

(10) Berengian, S.: ibid, p. 105

(۱۱) اتابکی، ت.: همانجا

(12) Atabaki, T. and Zurcher, E.: Men of Order: Authoritarian Modernization Under Ataturk and Reza Shah, New York 2004

more-e1497357658356

این مقاله بخشی از کتاب «تحول زبان آذربایجان در گذر زمان» است:

کتاپ چاپی «تحول زبان آذربایجان» برای خرید از موسسه آمازون



دسته‌ها:زبان آذربایجان در گذر زمان