عباس جوادی – ترجمه فارسیسند «فوق العاده محرمانه» «فرمان دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی به دبیر اول حزب کمونیست جمهوری شوروی سوسیالیستی آذربایجان میر جعفر باقروف در باره «اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان جنوبی» و دیگر استانهای شمالی ایران (۶ ژوئیه ۱۹۴۵) برای اولین بار در سال ۲۰۱۱ در تارنمای «چشم انداز» منتشر شد. از پی آن، اسناد دیگری از حزب کمونیست شوروی که تا فروپاشی اتحاد شوروی «فوق العاده محرمانه» بودند، ترجمه شده در همین تارنما در اختیار عموم قرار گرفتند.
بنظر من این اسناد و بویژه «فرمان استالین» برای همه ما ایرانیان و بخصوص آذربایجانیها از نظر فهم و درک موضوع ۲۱ آذر اهمیت فوق العادهای دارد. چرا؟ برای اینکه این، یک موضوع بی اهمیت تاریخی نیست که تمام شده و رویش برف باریده باشد. هنوز که هنوز است، تصورگروهی از ما آذربایجانیها آنست که حکومت پیشه وری «اگر چه از خارج حمایت میشد، ولی به هر حال ملی بود» و «کارهای مثبتی انجام داد،» اما «رژیم شووینیستی و استبدادی شاه آنرا سرکوب نمود.» بنظر من این نگرش با واقعیات جور درنمیآید، موضوع را از زمینه، تاریخ و پس منظرش جدا میکند و باصطلاح «درخت را میبیند اما جنگل را نمیبیند» و بالاخره این باور را اساس قرار میدهد که تکیه بر یک تجزیه طلبی که برنامه ریزی و رهبری اجرایش با یک قدرت خارجی، آنهم یک دولت اشغالگر باشد، هیچ عیبی ندارد و میتواند بعنوان یک حرکت و حکومت «ملی» مورد تائید و حمایت قرار گیرد.
خاطرات و تاریخهای نوشته آدمهای بیطرف و غیر ذینفع را که بخوانید، میبینید که در سالهای ۱۳۱۵- ۱۳۲۵ اوضاع ایران و دنیا بد و نا آرام بود. بهر حال جنگ بود. در ایران قحطی نبود، اما کمبود مواد غذائی بود. زورگوئی و استثمار و اینها هم البته بود (در کدام کشور نبود؟) اعتراض و غیره هم بود. ایران ضعیف و ناتوان از یک طرف تحت سلطه یک حکومت غیر دمکراتیک قرار داشت و از طرف دیگر تحت نفوذ و دست اندازی شوروی از شمال و انگلیس از جنوب قرار داشت و آلمان نازی هم به مشکلات خارجی اضافه شده بود. هر نوع تحریک و توطئه هم موجود بود. روسها هم آمده آذربایجان و بخشی از کردستان، گیلان، مازندران و خراسان را گرفته بودند. حساب کنید که در این چنین شرایطی مسکو تصمیم میگیرد در شمال ایران بماند و این استانهای ایران را به اتحاد شوروی الحاق کند و یا دستکم بصورت مناطق خود مختاربه خود وابسته نماید.
این سند اولین بار است که بطور مشخص و مستند نشان میدهد که معمار و طراح اصلی همه ماجرای فرقه و ۲۱ آذر، مسکو و شخص استالین بود. مجری اصلی اش هم باقروف، ارتش سرخ و کشفیات شوروی بودند.
حالا شما میتوانید برای خودتان فکر و قضاوت کنید که آن دسته از آذربایجانیهای ایران که آن برنامههای استالین و باقروف را انجام میدادند صرفنظر از خوبی و یا بدی نیت خود در چه وضعی بودند و چه نقشی باز میکردند.
بعضیها میگویند شاید نیت شخص پیشه وری خوب بود اما حساب غلام یحیی و امثالهم فرق میکرد. شاید. من میگویم اصلا اینها چه اهمیتی دارند؟ «نیت خوب» یک شخص، حتی یک رهبر محلی که تنها و تنها مجریِ یک مجریِ دیگرِ دیکتاتوریک قدرت و دولت بزرگ خارجی است، در یک چنین توطئه و تجاوز کلان خارجی چه نقشی بازی میکند مگر؟ تقسیم اراضی و زبان مادری و شعر ترکی و مطبوعات و راه اندازی رادیو و غیره مگر بد بود؟ اینها اقدامات خوب و مردم پسند اما نیم بندی بودند که بیشتر روی کاغذ ماندند و عملی نشدند. اما درست است که حکومت پهلوی به فکر این قبیل برنامهها نیافتاده بود. مگر تاسیس رادیو تبریز و بیمارستان شوروی بد بود؟ بد نبود، خوب بود. اما نباید فراموش کرد که اینها را به تنهائی نباید دید. اینها سنگفرشهای راهی بود که از بیرون طرح ریزی شده بود و مقصد اصلی از اینهمه اقدامات و شعار و تبلیغات، اساسا نه تدریس زبان ترکی و یا معالجه بیماران آذری بلکه در درجه نخست الحاق آذربایجان به شوروی و یا در آمدن آذربایجان به صورت یک زائده باکو و مسکو بود و نه بخاطر «مبارزه مردم زحمتکش» ما در راه عدالت اجتماعی و حقوق ملی.
مگر استالین و حزب کمونیست به ملت هائی که در اتحاد شوروی بودند مانند آذربایجانیها، تاتارها، تاجیکها و یا قزاقها و حتی خود روسها عدالت و حقوق ملی داده بود؟
تا حالا هر کس که میگفت اینها به دستور شوروی و با تکیه بر ارتش اشغالگر سرخ آمدند و چون آن رفت، این هم برافتاد، جواب میدادند که این گفتهها، تبلیغات «شووینیستی» و ضد کمونیستی است. حالا که بعد از سقوط شوروی بعضی از اسناد سابق از جمله سند «فرمان استالین» فاش شده، میبینیم که وضع از آنچه که تصور میکردیم و حدس میزدیم هم بد تر بوده است. رهبری حزب کمونیست شوروی و شخص استالین گام به گام کار هائی را که باید انجام میشد را طرح ریزی کرده و دستورش را هم داده بودند که کی کدام کار را چه مقدار و تا کی انجام بدهد. با این سند دیگر نمیتوان این را انکار کرد. حالا ممکن است عقیده کسی این باشد که «اصلا مهم نیست که جریانی، دستهای، حکومتی از ناف به بیگانه، به رژیم و ارتشی بیگانه، آن هم رژیمی مانند استالین و باقروف وابسته باشد و باعث تجزیه مملکت شود، مهم اینست که به هدف خود مختاری محلی و زبان مادری برسیم. » اگر کسی میخواهد این نظر را بدهد، خوب بدهد. در این دنیا بعضیها هم هستند که بخاطر یک «دعوای خانوادگی» بجای آن که این دعوا را در داخل خانواده حل کنند آنرا به بیرون میکشانند و با همسایه همدست شده خانه خودشان را ویران میکنند. بعضیها میتوانند این کار را بکنند. اما بنده تصور نمیکنم این طرز فکر با طرز فکر و عمل و سنت و تاریخ ما و بخصوص ما آذربایجانیها سازگار باشد.
ما میدانیم که گروهی از اعضاء و رهبران فرقه و بخصوص فدائیان و رهبر آنها غلام یحیی که با شوروی، یعنی اساسا با باکو و ارتش سرخ رابطه داشتند، جناح «تند رو» و اشخاصی مانند خود پیشه وری و یا علی شبستری و سلام الله جاوید «جناح معتدل» به شمار میرفتند. اما وقتی بالای هر دوی این «جناحها» کسی مانند باقروف از حزب کمونیست آذربایجان و نزدیکان ارتشی و اطلاعاتی شوروی او هستند که عملا مسئول اجرائی دستورهای مسکو شدهاند و بالای آنها هم خود مسکو و شخص استالین قرار گرفتهاند، «نیت شخصی» این یا آن فرد فرقه در تبریز و زنجان چه اهمیتی دارد؟ تازه ما نمی دانیم در ذهن و مغز پیشه وری و یا اشخاصی که در جبهه بندی داخلی فرقه به او نزدیک تر بودند، چه میگذشت. اما این را به یقین و برپایه اسناد فاش شده سالهای اخیر به خوبی می دانیم که پیشه وری هم مانند دیگران تا پایان زندگی خود بطور مطلق فرمانهای صادره از باکو و مسکو را اجرا کرده، اگر چه بخصوص پس از فرار به شوروی بطور خصوصی به دوستان نزدیک حزبی اش برخی شکایتها نموده است. او حتی در نامه نهائی خود که چند روز پیش از گریختن خود و رهبری فرقه به باکو خطاب به «رهبری شوروی» و استالین نوشت، پیشنهاد کرد که اگر مسکو بخواهد آنها میتوانند استقلال آذربایجان را اعلام کنند و یا اگر به آنها کمک اسلحه شود، بر ضد حکومت ایران بجنگند. پیشه وری در این آخرین نامه گلایه آمیز اما پر تمنای خود میگوید: «سیاست شوروی هر کدام از این دو راه را که انتخاب کند، ما میتوانیم آنرا شرافتمندانه اجرا کنیم و موفق گردیم.»
نکته دیگر نقش حزب کمونیست آذربایجان شوروی و رهبران آن و بخصوص میر جعفر باقروف است. احتمالا بین نقشههای مسکو و باکو فرق هائی پنهانی وجود داشته است، اگرچه در ظاهرا هردوی آنها صد در صد یکی بودند. برخی تاریخنویسان و تحلیلگران گفتهاند که باقروف با مدیریت این جریان در آذربایجان ایران و کردستان میخواسته از سوئی خدمت بزرگی به استالین بکند و از سوی دیگر با «اتحاد دو آذربایجان قفقاز و ایران» موقعیت خود را در داخل اتحاد شوروی به دو سه برابر قبل برساند. اینها اساسا گمانه زنی هستند، اگرچه بعید نیست بخشی از واقعیتی را هم منعکس کنند که هیچکس به روشنی و به طور قابل اثبات نمی داند. اما باز، نیت شخصی و تمایلات ذهنی و احتمالا ناسیونالیستی باقروف و نزدیکان حزبی او و یا خود پیشه وری نیز، حتی اگر طوری که روایت میشود، درست باشد، اهمیتی نداشته و ندارد و در نتیجه نهائی تاثیری نکرده و نمیتوانسته بکند، زیرا اصل برنامه و روند حوادث نه در تبریز، مهاباد و یا باکو، بلکه در مسکو تهیه شده، آغاز گردیده و در وسط طبق برنامه قطع گردیده است.
فرمان استالین در مورد ۲۱ آذر به آن معناست که در تاریخ و جامعه همه چیز منطبق با شعارها، شنیدهها و تخیلات ناشی از جوانی و کوری عقیدتی آدمی تحقق نمی یابد.
دوران بعد از جنگ، اشغال ایران و فعالیت حزب توده و فرقه دمکرات را به خاطر بیاورید. آن همه نطق و جلسه و میتینگ و موافقت و مخالفت و شعار و صحبت حق و عدالت و غیره را به یاد بیاورید… آن همه عکس و فیلم و گزارش و خبر و تحلیل را هم به آن علاوه کنید. امروزه معلوم می شود که حداقل در مورد جریان فرقه دمکرات آذربایجان، همه اش صحنه سازی مسکو و حکومت دست نشانده اش در باکو بود. نام آدم هائی که در طرف ایران دنبال این جریان افتادند را شما بگذارید. حرفها و کوششهای هموطنانی که نیت نیکی داشتند، اما دنبال این جریان افتادند، چیزی جدا و فرعی بود که بستر حوادث را تغییر نمیداد. تعیین کننده و مجری حوادث آذربایجان و فرقه دمکرات در خود ایران و آذربایجان نبود، در مسکو و باکو بود. ماجرای ۲۱ آذر هرچه بود چیزی بود که متعلق به آذربایجان ایران نبود. نقشهای بود که برای آذربایجان چیده شده بود. فاجعهای بود که آذربایجانیان نخواستند، دیگران برای آذربایجانیان خواستند.
اصلا نظر افراد هم زیاد مهم نیست، چرا که در روند حوادث گذشته تغییری نمی دهد. واقعیت عریانی که از این سند مشهود میشود چیست؟ بنظر من اینکه: (۱) کل جریان 21 آذر و شعارها وهای و هوی و باصطلاح «دعوی» آذربایجان و زبان مادری و غیره در مسکو و باکو طرح ریزی شده بود و برای منافع شوروی و حزب کمونیست بود نه منافع آذربایجان. (۲) مجریان محلی این فرمان ، چه شخصا نیت خوب داشتند و چه بد، مجری برنامه مسکو بودند، در حالیکه شاید خیلیها نمیدانستند و بعضیها میدانستند و به روی خود نمیآوردند، و بالاخره (۳) در این راه، هم طراحان خارجی و هم مجریان داخلی از مشکلات و فساد و مظالم عقب ماندگی داخلی استفاده کرده برای ملت بیچاره نقش منجی بین المللی را بازی مینمودند.
پیش از همه چیز و مهم تر از همه چیز: با در نظرگرفتن آن سند سری حزب کمونیست، «دمکرات» نامیدن این فرقه و «ملی» نامیدن حکومت آن به هر دلیل و عنوانی که باشد، دور از جدیت و واقعیت است.
بعضیها نیز در مقابل افشای آن اسناد تاریخی گفتند که گذشته هر چه بوده، گذشته است. امروزه برپایه آنچه در گذشته رخ داده نمیتوان حق تحصیل و تدریس زبان مادری را نادیده گرفت.
این موضوع کاملا دیگری است. در این بررسی که خواندید، موضوع بر سر گذشته و اسناد تاریخی مربوط به حکومت پیشه وری بود و اینکه با اشغال شمال ایران از سوی ارتش سرخ و سپس تاسیس فرقه و حکومت پیشه وری، چه شد و چگونه شد و اینکه از آن تحولات چه درس هائی میتوان برای امروز گرفت. موضوع بر سر این نبود که بنده و یا افراد دیگر شخصا در باره آموزش زبان مادری چه نظری داریم. اما اگر موضوع نظر شخصی برای آینده باشد، من هم بعنوان یک فرد بر آنم که با وجود نگرانیهای موجود در داخل دولت و ملت، نمیتوان و نباید موضوع تحصیل زبان مادری و یا پدری و یا هر زبان دیگر را تا این اندازه که فعلا شاهدش هستیم، به صورت محدود نگه داشت. بنظر بنده ادامه این محدودیتها نه درست است و نه مقرون به صرفه دولت و ملت.
طرح چند ساعت تحصیل زبان مادری در هفته بنظر بنده میتواند برای هر دانش آموز و دانشجو و والدین آنان مثبت و مفید باشد، به شرط آنکه خود او و خانواده اش این را بخواهند و به اجرای آن کمک کنند. در آن صورت این برنامه میتواند در چهار چوب امکانات قانونی و عملی، اجرائی شود. اگر چنین شرایطی مهیا شود، دولت میباید حدالامکان به اجرائی شدن آن کمک کند و یا به مدارس خصوصی امکان و آزادی بیشتری در حوزهٔ تدریس و تحصیل زبانها بدهد.
آنچه خواندید، شرح یخشی از تاریخ آذربایجان بود. موضوع تحصیل زبان مادری و یا پدری در مدرسهها، مسئله مهم اما پیچیده دیگری است که بحث جداگانهای میطلبد.
در ضمن بخوانید:
دستهها:از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.