در دوره حکومت یکساله «فرقه دمکرات آذربایجان» (۱۳۲۴-۲۵)، تدریس و آموزش زبان مادری در میان موضوعهایی بود که از نگاه سیاسی و تبلیغاتی اهمیتی درجه اول پیدا کرد.
هسته مرکزی تبلیغات فرقه دمکرات در تبریز و حزب کمونیست آذربایجان در باکو این بود: «دو سوی آذربایجان دو تکه یک بدن هستند که به زور از همدیگر جدا شدهاند و باید یکی شوند. زبان مادری ما یکیاست. ایران، شما را از زبان مادریتان محروم کردهاست. ارتش شوروی و فرقه دمکرات آمده تا دو آذربایجان را متحد کند و زبان مادری شما را به شما بازگرداند.»
اما صرفنظر از آنهمه تبلیغات، از ۲۱ آذر ۱۳۲۴ تا ۲۱ آذر ۱۳۲۵، یعنی در این یک سال حاکمیت فرقه دمکرات وضع واقعی زبان و ادبیات، چه فارسی و چه ترکی آذری، چگونه بود؟ نیت اساسی چه بود؟ شعارها و واقعیات چگونه بود؟
در این هفتاد و چندمین سالگرد تاسیس حکومت فرقه، به بررسی این موضوع میپردازیم.
زمینه سیاسی
پیش از همه چیز جا دارد یادآوری کنیم که در آذربایجان شوروی زبان ترکی آذری را مصرانه و موکدا «آذربایجانی» و نه «ترکی» و یا «ترکی آذری» مینامیدند تا زمینه تبلیغاتی به جریانهای پان ترکیستی داده نشود (و این سنت هنوز هم در آذربایجان قفقاز ادامه دارد).
موضوع زبان مادری و برجسته کردن سیاسی و تبلیغاتی آن، اصولا ابتکار فرقه دمکرات آذربایجان و یا رهبر آن سید جعفر پیشهوری نبود، بلکه چند ماه پیش از تاسیس فرقه و حکومت آن، در فرمانی مورخ ششم ژوییه ۱۹۴۵ با امضای شخص استالین، ازمسکو به رییس حزب کمونیست آذربایجان شوروی یعنی میر جعفر باقروف ابلاغ شده بود (۱). در فرمان مزبور استالین شخصا باقروف را مسئول اجرای این نقشه کرده بود. حتی موضوع تنها به آذربایجان و زبان «آذربایجانی» هم محدود نمیشد.
در بند «و» فرمان استالین، موضوع زبانهای محلی نیز جزو وظایف اصلی این حکومتهای «تجزیه طلب» و «خودمختار» محلی مانند حکومت فرقه دمکرات شمرده میشد:
حقوق برابر برای اقلیتهای ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبانهای آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسههای محلی به زبانهای بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمنهای ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی (…)
طبیعتا این طور نبود که «فرقه دمکرات آذربایجان» و «حزب دمکرات کردستان» خود علاقهای به اولویت دادن به زبانهای محلی خود نداشتند. برعکس. آنها با تعصب و جوش و خروشی فزاینده که از حضور ارتش سرخ در ایران برگرفته شده بود، زبان رسمی کشور یعنی فارسی را کنار گذاشته، زبان محلی خود را به تنها زبان رایج، رسمی، اداری، رسانهای و آموزشی ایالت خود مبدل میکردند. در نمونه آذربایجان، زبانی که آنها رواج میدادند، در اساس ترکی آذری بود. اما گونهای که مورد ترجیح و ترویج حزب کمونیست آذربایجان و فرقه دمکرات بود، اولا با گونه ترکی آذربایجان ایران فرق داشت، ثانیا زبانی کتبی و رسمی بود که برای آذربایجانیان ایران ناآشنا بود و ثالثا با تعابیر روسی و سیاسی-ایدئولوژیک کمونیستی عجین شده بود (۲). پیشهوری در یکی از مقالههایش در روزنامه «آذربایجان»، ارگان فرقه دمکرات آذربایجان، مینوشت که زبان آذربایجانیان ایران نیز باید با «آذربایجانی» کتابی و استاندارد آن دوره در باکو یکسان شود، اما ظاهرا از روی احتیاط نسبت به گونه ایرانی ترکی آذری که بین مردم رایج است، علاوه میکرد که این کار را نمیتوان «ناگهانی» انجام داد.
یعنی برای فرقه که زیر نظر باکو و رییس حزب کمونیست آذربایجان میر جعفر باقروف دستورهای استالین را اجرا میکرد، موضوع اصلی بر سر اجرای تصمیم مسکو بود. برای حزب کمونیست شوروی و ارتش سرخ که آذربایجان را زیر اشغال خود داشت، موضوع زبان ترکی آذری یک وسیلهٔ تبلیغاتی بود. حزب کمونیست هم چه در مرکز یعنی مسکو و چه در باکو از این طریق میخواست آذربایجانیهای ایران را بر ضد تهران و به هواداری از شوروی بشوراند. اما روشناست که شخصا برای آن دسته از آذریهای باکو که مسئول اجرای این برنامه شده بودند، مسئلهٔ ترکی آذری که زبان مادری آنها هم بود، موضوع خوشایندی جلوه میکرد. ولی در نهایت آنها هم مجری نقشههای کلان سیاسی مسکو بودند. از طرف دیگر برخی در رهبری فرقه هیچ هم بدشان نمیآمد که آذربایجان ایران به بهانهٔ زبان مادری هم که شده، با ایران قطع رابطه کند و به جمهوری آذربایجان بپیوندد و یا دستکم چیزی مانند خودمختاری به دست بیاید.
آذربایجانی، تنها زبان «رسمی دولتی»
تقریبا یک ماه پس از اعلان «حکومت ملی آذربایجان» به رهبری پیشهوری (۲۱ آذر ۱۳۲۴)، «زبان آذربایجانی» (یعنی ترکی آذری) تنها «زبان رسمی دولتی» درآذربایجان ایران اعلام شد. در یک مصوبه حکومت فرقه مورخه ۱۶ دی ۱۳۲۴ که به امضای پیشهوری رسیده در روزنامه «آذربایجان» انتشار یافت، گفته میشد: «از امروز به بعد زبان آذربایجانی در آذربایجان زبان رسمی و دولتی محسوب میشود. تصمیمهای دولت، اعلانهای رسمی و همچنین قرارهای صادره در واحدهای قشون خلقی (دستههای فداییان فرقه) و لایحههای قانون مطلقا باید به زبان آذربایجانی باشند. تمام ادارهها (دولتی، ملی، تجاری و اجتماعی) مجبورند که تمام مکاتبات خود را به زبان آذربایجانی بنویسند. دفاتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشده باشند، رسمی محسوب نخواهند شد. در دادگاهها همه کارها باید به زبان آذربایجانی انجام گیرند. برای کسانی که این زبان را نمی دانند، مترجم تعیین خواهد شد.» (۳)
ترجمه فارسی مصوبه حکومت فرقه دمکرات در باره زبان، روزنامه آذربایجان، ارگان فرقه دمکرات، 19 دی 1324:
«با مقصد نزدیک تر کردن خلق ما به دستگاه دولتی و عموما درک ساده تر احتیاجاتش و همچنین جهت پاکسازی راه های ترقی و تکامل زبان ملی و فرهنگ ملی مان، حکومت ملی آذربایجان قرار زیر را در جلسه خود به تاریخ 16 دی ماه (1324) قبول نموده است:
1. از امروز به بعد زبان آذربایجانی در آذربایجان زبان رسمی و دولتی محسوب می شود. قرارهای دولت، اعلان های رسمی و همچنین قرارهای صادره در حصه های قشون خلقی و لایحه های قانون مطلقا باید به زبان آذربایجانی باشند.
2. تمام اداره ها (دولتی، ملی، تجاری و اجتماعی) مجبورند که تمام مکاتبات خود را به زبان آذربایجانی بنویسند. دفاتر و مدارکی که به این زبان نوشته نشده باشند، رسمی محسوب نخواهند شد.
3. در محکمه ها همه کارها باید به زبان آذربایجانی انجام گیرند. برای کسانی که این زبان را نمی دانند، مترجم تعیین خواهد شد.
4. تابلو های تمام ادارات، موسسه ها و تجارتخانه های آذربایجان باید مطلقا به زبان آذربایجانی باشند.
5. همه سخنرانی ها و مذاکرات در تمام جلسه ها و نشست ها باید به زبان آذربایجانی باشند.
6. اشخاصی که آذربایجانی نیستند و به زبان های دیگر سخن می گویند و در اداره های عمومی دولتی کار می کنند باید نوشتن، خواندن و مکالمه به زبان آذربایجانی را یاد بگیرند.
7. به منظور آشنا نمودن ماموران دولتی وزارت معارف (فرهنگ) با زبان آذربایجانی، برای کسانی که سواد زبان های دیگر را دارند، باید در جنب اداره ها، کلاس های مخصوص (زبان آذربایجانی) تاسیس گردد و مدت کار این افراد (روزانه) یک ساعت تقلیل داده شود.
8. ملت های دیگری که در آذربایجان زندگی می کنند، حق دارند کارهای خود را به زبان مادری خود انجام دهند.اما آنها هنگام نوشتن اعلان های رسمی، در کنار زبان مادری خود باید زبان آذربایجانی را نیز همچون زبان رسمی دولتی به کار برند.
9. تعلیم درمدارس ملت های کوچکی که در آذربایجان زندگی می کنند می تواند به زبان مادری آن ملت ها باشد، اما در عین حال تدریس زبان آذربایجانی نیز در این مدارس اجباری است.
10. وزیر معارف حکومت ملی آذربایجان مقرر می کند که تصویب و تائید قرار مربوط به قبول کاربرد زبان ملی آذربایجانی، درتدریسات مدارس، همچون وظیفه ملی همه معلم ها و معلمه ها است.
نخست وزیر حکومت ملی آذربایجان – پیشه وری»
پاکسازی و «زبان مهاجرها»
چند ماه قبل از آن، پیشهوری در همان روزنامهٔ «آذربایجان» زیر عنوان «روزنامه میزین دیلی» (زبان روزنامهٔ ما) بعد از تعریف و توصیف زبان ترکی آذری مینوشت: «زبان آذربایجان آنقدر قدرتمند و قواعد صرف و نحو آن آنقدر طبیعی است که حتی اگر کلمات فارسی و عربی هم که وارد آن شده، درآورده شوند، باز هم میتوان به کمک این زبان افکار بزرگ و مقاصد عالی را بیان کرد و شرح داد. و لیکن ما استعداد خلق را در نظر گرفته، احتیاجی حس نمیکنیم که این کار را بصورت ناگهانی انجام دهیم» (۴). آنگاه او می افزود که «مانند هر زبان دیگر، زبان آذربایجانی نیز تحت تاثیر زبانهای اجنبی (فارسی و عربی) قرار گرفته» و فرقه میخواهد به کمک نویسندگان آذربایجان این تاثیر را به مرور زمان ازبین ببرد.
پیش از همه چیز مهم است این را بدانیم که در دورهٔ حکومت فرقهٔ دمکرات آذربایجان، تقریبا بدون استثناء، تنها زبانِ چاپ و انتشارات، ترکی آذری بود. فارسی حتی پیش از صدور «قرار» رسمی شدن «آذربایجانی» عملا از مطبوعات، نشریات و مکاتبات و اسناد رسمی رخت بربسته بود.
و اما از نگاه خود زبان ترکی آذری که از سوی فرقه زبان «رسمی دولتی» اعلان شده بود، جالب است بدانیم که معمولا زبانی که مسئولان فرقه صحبت میکردند و بخصوص زبانی که در نوشتار استفاده میشد، لهجهٔ رسمی و یا ترکی باکو بود. حتی آن دسته از ایرانیان آذری که سالها در شمال ارس مانده و همراه با ارتش سرخ به ایران آمده بودند، با این لهجه صحبت میکردند که برای مردم آذربایجان ایران نامانوس بود. بسیاریها که در آن دوره در تبریز بودند، به من گفتهاند که مردم تبریز، این لهجه را «زبان مهاجرها» و یا «ترکی دمقیراتهای باکو» مینامیدند. آنها هنگام شنیدن این زبان، مجموعا منظور مخاطب خود را میفهمیدند، اما بهخاطر واژگان، تعابیر و حتی تلفظ نامانوس و بیگانه، آن را «خودی» حساب نمیکردند، در حالیکه خواندن و نوشتن آن زبان برای مردم عادی آذربایجان ایران و حتی اشخاص با سواد بسیار سخت و نامانوس بود.
پیشهوری در همان مقالهٔ خود راجع به لزوم پیرایش و تصفیهٔ ترکی آذری از واژگان «بیگانهٔ» فارسی و عربی سخن میگفت و علاوه میکرد که نمیتوان در این کار عجله کرد، اما اقلا نباید در استفاده از کلمات و تعابیر فارسی و عربی مبالغه کرد. این نکته روی کاغذ قابل درکاست. اما در عمل وضع دیگری حاکم شد و آن این بود که زبانی که فرقهچیها صحبت میکردند و یا مینوشتند، هر چه بیشتر با «زبان مهاجرها» که همان زبان رسمی باکو باشد، یکسان گشته، به همان درجه عناصر، واژگان و حتی تلفظ روسی به آن اضافه میشد. در کارهای مربوط به نوشتن، چاپ و مکاتبات رسمی، این کار را «مشاوران سیاسی» و همچنین نویسندگان و شاعرانی میکردند که از باکو آمده در تبریز زندگی میکردند و نقش «رئداقتور» (ویراستار) و هماهنگکنندهٔ مطبوعات و رسانهها را داشتند.
هدف حملهٔ اصلی این «رئداقتورها» البته آن دسته از روشنفکران، نویسندگان و شعرایی بودند که همراه با حملهٔ شوروی به ایران و یا کمی دیرتر، بعد از برسرکار آمدن پیشهوری، از ترس به تهران گریخته بودند. مسئولان تبلیغات رسمی فرقه، آنها را همچون «خائنین» به مردم آذربایجان محکوم و مطرود میشمردند و خانه و املاک آنها را مصادره میکردند. زبان و آثار آنها که اکثرا هم به فارسی بود، «مرتجعین دیلی» (زبان مرتجع) نامیده میشد. گروه دوم عبارت از شعرای معروف ترکیسرایی مانند فضولی و نسیمی بودند که مربوط به تاریخ ادبیات مشترک ایران و آذربایجان بودند. از این دسته استفاده تبلیغاتی میشد. فرقه به تبعیت از حزب کمونیست، طرفدار غزل و قصیده و ادبیات تغزلی و تصوفی نبود. اما این دسته از شاعران کلاسیک اگرچه اکثرا غزل و قصیده سروده بودند، مورد تجلیل قرار گرفته، جزو «شاعران بزرگ خلق هنرپرور آذربایجان» شمرده میشدند، در حالیکه به اشعار فارسی آنها که اکثریت آثار این بزرگان را تشکیل میدهد، توجهی نمیشد. از شاعران و نویسندگان زنده، برخی هنوز در آذربایجان مانده بودند. کسانی که سِنّی از آنان گذشته بود و دیگر امکان تغییر اساسی عقیدهٔ آنها ممکن بهنظر نمیرسید و یا تعلیم و تربیت گذشتهٔ فارسی و عربی دیده و به ادبیات کلاسیک وارد بودند، عموما مورد انتقاد مستقیم قرار نمیگرفتند، بلکه با چاپ اشعارشان کوشش میکردند آنها را جزو «خودیهای فرقه» قلمداد کنند و تشویقشان کنند که به نفع فرقه و شوروی شعر بنویسند.
کوشش اصلی آن «رئداقتورها» و مشاوران ادبی-سیاسی، روی نویسندگان نثر، داستان و مقاله متمرکز شده بود. از نگاه فرقه و ویراستارها و مشاورانی که از باکو آمده بودند، این نویسندگان و شاعران جوان و اغلب کم سواد «زبان معاصر خلق و دورهٔ آزادی را ترّنم میکردند» و این زبان، فقط عبارت از لهجه و استاندارد باکو بود. در کار تصفیهٔ کلمات فارسی و عربی، خصومت با واژگان فارسی به مراتب بیشتر از عربی بود و نوک تیز این حمله متوجه واژگان نوین فارسی بود که در زمان رضا شاه جایگزین واژگان هم معنای عربی شده بود، مانند: شهربانی (نظمیه)، دادگستری (عدلیه) و یا دانشگاه (دارالفنون). مثلا شخصی بنام رضا آذری در روزنامهٔ «آذربایجان» مینوشت: «به نفع آزادی ما خواهد بود، اگر اقلا لغاتی را که در دورهٔ اصلاحات رضاشاهی از گردونه خارج شدهاند، دوباره احیاء کنیم» (۵).
به موازات این کوششها، دو و یا سه روند تغییر زبان مردم در جریان بود:
اولا لغات و اصطلاحاتی را که مخصوص ترکی آذری باکو بود، در آذربایجان ایران به کار میبردند و به این گونه لغات رواج میبخشیدند، در حالیکه آن لغات و اصطلاحات باکو برای مردم آذربایجان ایران سخت فهم و حتی گاه عجیب بود، مانند: شکیل (تصویر)، چیخیش (سخنرانی)، طنطنه لی (باشکوه)، اینجه صنعت (هنر)، تطبیق ائتمک (اجرا کردن)، حصه (بخش)، قرار (تصمیم) و یا عَنعَنه (سنّت).
ثانیا بسیاری لغات و تعابیر صرفا روسی وارد گردونهٔ زبان ترکی آذری ایران شده بود، مانند: زاوود (کارخانه)، واغزال (ایستگاه راه آهن)، گاسترول (برنامهٔ هنری، نمایش گروههای هنری) و یا ساتیرا (طنز.)
ثالثا تلفظ و املای روسی آن دسته از لغات اروپایی و نامهای افراد و کشورها که ما در ایران بطور سنتی طور دیگری مینامیم و یا اصولا از فرانسه گرفتهایم، شکل روسی میگرفت، مانند: استانسیا (استاسیون، بعدا ایستگاه)، کولتورا (فرهنگ)، اونیورسیتت (دانشگاه) و یا اوقتیابر (اکتبر.)
در شعر، هنوز ظاهرا به ذوق و سنت مردم آذربایجان ایران و علاقهٔ آنها به شعر کلاسیک عروضی مانند غزل و قصیده احترام میگذاشتند، اما پنهان هم نمیکردند که شعر «ایده آل» و بخصوص نثر ادبی (مانند داستان و نمایشنامه) باید مانند باکو و کلا شوروی در چهارچوب «رئالیسم سوسیالیستی» باشد و رهبری حزب کمونیست و ارتش سرخ و در راس آن «پدر زحمتکشان جهان» یعنی استالین را پاس دارد. در عمل هم اینطور شد که تغییرات در شعر ترکی آذری که بطور تاریخی و سنتی با زبان، ادبیات و اوزان فارسی و عربی عجین شده است، بسیار مشکل تر بود. بیشتر تغییرات و به اصطلاح «اصلاحات» در سبک و بخصوص مضمون کتابها و مطبوعات در نثر به چشم میخورد.
در زمینهٔ داستاننویسی، در این دوره چندین کوشش برای نوشتن رُمان و داستان کوتاه (که آن را به تقلید از روسی «پووست» مینامیدند) مانند «گؤی قورشاغی» (قوس و قزح) و «اودلی قیلینج» (شمشیر آتشین) انجام گرفت که آثاری تبلیغاتی و غیر جدی بودند و بزودی فراموش شدند.
شاید یکی از کارهای کمیاب اما خوب این دوره که در زمینهٔ انتشارات انجام شده، چاپ و یا باز نشر برخی از آثار ادبیات ترکی و یا ترجمهٔ ترکی بعضی آثار فارسی و یا روسی به ترکی آذری بود، مانند: کلیات صائب تبریزی و میرزا علی معجز شبستری.
تحصیل و تدریس در مدارس
فرقه دمکرات در آغاز کار خود در شهریور ۱۳۲۴ تاکید کرده بود که «زبان آذربایجانی» باید از همان دوره ابتدایی به عنوان تنها زبان به کار برده شود و بعدها در دبیرستان، فارسی هم در کنار «آذربایجانی» تدریس گردد. اما در عمل، در شرایط اشغال شوروی، جنگ و ماجرای فرقه دمکرات، کلا امور تحصیل و تدریس در مدارس دچار بی نظمی و آشوبی فزاینده شده بود.
چهار سال پس از اشغال شوروی و یک ماه پس از تاسیس حکومت فرقه، رهبری فرقه به این نتیجه رسید که هنگام تاکید بر موضوع رسمیت «زبان آذربایجانی» فرا رسیده است. این در حالی بود که هنوز آموزگارانی که بتوانند ترکی آذری را به کودکان تدریس کنند، موجود نبودند و کتابهای درسی نیز وجود نداشتند که با الفبای فارسی و برای کودکان آذربایجان ایران تهیه شده باشند. تقریبا همه کتابهای چاپ باکو به الفبای روسی بودند، در حالیکه کتابهای چاپ باکو با الفبای فارسی که هدف تبلیغات میان آذربایجانیان ایران داشتند، اکثرا شعر و داستان بودند و مضمونی فولکلوریک، تبلیغاتی و یا سیاسی داشتند. در «امریّه نمره یک وزیر معارف آذربایجان» مورخ دی ماه ۱۳۲۴ محمد بیریا دستور میداد که باید کمیسیونی عبارت از «دبیران ماهر و ملی» طرح کتابهای درسی به زبان آذربایجانی را تهیه کند.
این درست زمانی بود که در مسکو و سپس تهران، دو طرف ایران و شوروی در باره موافقتنامهای که بعدها معروف به «قرار داد قوام-سادچیکوف» شد، مذاکره میکردند. با امضای دوجانبه این قرارداد در فروردین ۱۳۲۵، ایران به طور مشروط رضایت داد که حق استخراج نفت شمال ایران را به شوروی بسپارد و مسکو در مقابل، ارتش سرخ را از ایران بیرون ببرد.
یکی دو ماه پس از امضای این قرار داد و لغو رسمی حکومت پیشهوری که مورد توافق تهران و مسکو قرار گرفته بود، کتابهای «وطن دیلی» (زبان وطن) برای تدریس در دبستانها آماده شده بود. این کتابها، هم تحت تاثیر شدید زبان کتابهای درسی باکو بودند و هم در اردی بهشت و خرداد، دیگر سال تحصیلی تقریبا به آخرش رسیده بود.
اما مشکل اصلی تدریس «زبان آذربایجانی» در دو سه سال مدارس ابتدایی در جای دیگری بود. یک ماده قرارداد «قوام-سادچیکوف» هم این بود که همه وزارت خانههایی که فرقه دمکرات در آذربایجان دایر کرده بود، لغو شده تبدیل به ادارههای وزارتهای مربوطه ایران میشوند. شوروی در بهار همان سال با وجود شکایت و مخالفت پیشهوری نیروهایش را از ایران بیرون برد، اما با سیاست ورزی دولت ایران، امتیاز استخراج نفت از سوی مجلس شورای ملی ایران تصویب نشد. با اینهمه، طبق قرارداد دوجانبه، پس از ۱۵ فرورین آن سال «وزارت معارف حکومت ملی آذربایجان» دوباره تبدیل به اداره فرهنگ استان آذربایجان شد و وابسته به وزارت فرهنگ ایران گشت، تا اینکه در ۲۱ آذر سال ۱۳۲۵، چند ماه پس از تخلیه یران از سوی ارتش سرخ و درست یک سال پس از تاسیس «حکومت ملی» به دست استالین و باقروف، حکومت پیشهوری نیز سقوط کرد.
با این ترتیب فرصت زیادی هم دست نداد تا فرقه دمکرات و مدیران اجرایی باکو، زبان استاندارد آذربایجان شوروی را درمدارس آذربایجان ایران رواج بخشند. به شهادت نزدیکان نویسنده این سطور که خود در زمان حکومت فرقه به دبستانهای تبریز میرفتند، در آن یک سال عملا کتاب و درس کتبی موجود نبود؛ «آموزگاران اغلب شعر، قصه و ضرب المثلهای ترکی میخواندند و شاگردان آن را تکرار کرده، از بر میکردند.» با اینهمه کارنامههای آنها از آن یک سال دوره پیشهوری در خرداد سال ۱۳۲۵ به «زبان آذربایجانی» نوشته شده بود.
تبلیغات به جای ادبیات
از آغاز انتشار روزنامه «آذربایجان»، خود پیشهوری نقش سردبیر را داشت و تلاش میکرد حتما سرمقالهٔ روز را خودش بنویسد. زبان ترکی و کتبی او به خصوص از نگاه واژگان روان بود، اگرچه در مجموع معیارهای دستوری و حتی لغوی استاندارد باکو را رعایت میکرد. اما اکثر مقالههای به اصطلاح «جدی» و سیاسی روزنامههای «وطن یولوندا» (در راه وطن) و «آذربایجان» را «برادران شمالی» مینوشتند و یا ویراستاری میکردند. آنها از این طریق سعی میکردند به اصطلاح «خط سیاسی» مسکو و باکو را به افکار عمومی آذربایجان ایران تزریق کنند. زبان آنها شدیدا شعاری، تبلیغاتی، غلیظ و آغشته با واژگان روسی و یا تعابیر خاص جمهوری شوروی آذربایجان و ادبیات کمونیستی شوروی بود. روزنامهٔ «وطن یولوندا» با عکسهای رنگی، مقالات و شعارهای تبلیغاتی در باره لنین، استالین، کشاورزان کالخوزها و کارگران ساوخوزها و ژنرالهای «قهرمان» ارتش سرخ، در باکو به چاپ میرسید، اگرچه محل چاپ آن هرگز اعلان نمیشد. نوشتههای هر دو روزنامه و دیگر مطبوعات فرقه معمولا با شعار و زبانی اغراق آمیز در مدح طبیعت، تاریخ و زبان آذربایجان و همچنین لنین، استالین و ارتش سرخ همراه بود. مولفین آذربایجانی ایران نقشی در نوشتن تحلیل و تفسیرهای سیاسی نداشتند. آنها بیشتر شعر میسرودند و یا در بارهٔ ادبیات، زیبایی طبیعت و زبان ترکی آذری و یا عظمت شخصیتهایی مانند بابک و ستارخان مطلب مینوشتند.

تشکر نامه و اظهار ارادت و تاسف یک عده از شعرای فرقه از این که ارتش سرخ آذربایجان را ترک می کند (روزنامه آذربایجان، دوازدهم فروردین 1325)
در میانه های فروردین ۱۳۲۵ در پی توافق تهران و مسکو و فشار روزافزون غرب بر شوروی، ارتش سرخ، آذربایجان و دیگر نقاط شمالی ایران را ترک کرد. طوری که یک نامه پیشه وری به مسکو هم نشان می دهد، رهبری فرقه از این بابت بسیار آشفته و نگران بود که پشتوانه خود را از دست می دهد. با این همه، تبلیغات سرتاسری فرقه و مطبوعات آن پر از شعر و غزل و نطق و «تلگرام» های پر از تشکر و امتنان از اشغال شوروی و ارتش آن بود که «ایران را از خطر چنگال فاشیسم» رها کرد و شرایط سر کار آمدن فرقه دمکرات را فراهم نمود.
این تمجید و تعریف که همچون عشقی آسمانی تصویر می شد، حد و اندازه ای نداشت.
چند روز مانده به اعلام خبر تخلیه ایران، روزنامه «آذربایجان» منظومه بلند بالا و «مشترکی» از شاعران فرقه در مدح «رهبر داهی و نجات بخش خلق های زحمتکش، گنرالیسموس اتفاق سووه تی (اتحاد شوروی) استالین و ژنرال های ارتش سرخ و همچنین «قیزیل اردو» (ارتش سرخ) قهرمان، فداکار و انترناسیونالیست اتحاد شوروی» چاپ نمود. سرآغاز این منظومه، حکایت از «سختی درد هجران» پس از رفتن ارتش سرخ از ایران بود: «ای طبع روان به ما کمک کن/تا قلب های ما به آتش جدائی (از ارتش سرخ) نسوزند…» شاعر دیگری به نام «رضا آذری» در صفحه دوم همان روزنامه صفات بسیار عجیبی مانند «ملوس» و «نازنین» برای «عسگر» ها یعنی سربازان «ارتش سرخ» صرف می نمود و لنین و استالین را «آهو نگاه و فرشته رو» می نامید: «ای عسگر (سرباز) نازنین، ای ارسلان (شیر) میدان های نبرد، ای عسگر ملوس و نجیب قیافه که منظره ملکوتی تو برای ملت آذربایجان فراموش ناشدنی است، ای که مدنیت (تمدن) عالی خود را در مکتب لنین و استالین دوست داشتنی، آهو نگاه و فرشته رو گرفته ای، برو، به سلامت برو…عشق تو تا ابدیت در قلب ملت آذربایجان پابرجا خواهد ماند…»
و یا در خطابهٔ منظوم و بلندی که از سوی «جمعیت شعرای تبریز» به «پدر زحمتکشان» استالین نوشته شده بود، گفته میشد:
آذر ایلی ییک، پاک آدیمیز، پاک قانیمیز وار
کوراوغلی، جوانشیر کیمی مین اصلانیمیز وار
ایندی گل آچیپ بابکی، ایلخانی دوغان یورد
ساینده سنین سایه لنیر بو قوجامان یورد
چوخ چوخ یاشا عالمده، بیزیم سه وگیلی رهبر
گون تک ائله دین عالمی عدلینله منوّر
(ترجمه: ما ملت آذری هستیم، نامی پاک و خونی پاک داریم/هزار شیرمرد مانند کوراوغلی و جوانشیر داریم/حالا سرزمینی که بابک و ایلخان (!) را زاده، تبدیل به گلستان شده است/و در زیر سایهٔ تو (استالین) این سرزمین بزرگ زندگی آسودهای دارد/در این عالم زنده و پایدار باشی، ای رهبر محبوب — با عدل خود عالم را نورافشان کردی).
این منظومه در ابتدای مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» (۶) چاپ شده است که مجموعهای از اشعار ترکی آذری دوره فرقه دمکرات است. طوری که در این مجموعه گفته میشود، منظومهٔ طولانی نامبرده را این شاعران عضو «جمعیت شعرای آذربایجان» مشترکا سرودهاند: علی فطرت، میر مهدی اعتماد، حسین صحاف، مظفر درفشی، میر مهدی چاووشی، یحیی شیدا و بالاش آذراوغلی (۷).
چه در نثر و چه در نظم، آنچه که درجهٔ اول اهمیت را داشت، پیام سیاسی بود که اساسا از شعار و مبالغه تشکیل میشد. به وزن و قافیه و بخصوص اشعار عروضی به سبک کلاسیک اهمیت چندانی داده نمیشد. طبیعتا نوشتن و درک این نوع اشعار سخت تر از اشعار هجایی بود و لازمه اش تحصیل فارسی و عربی بود که اکثر نویسندگان و شعرایی که از شمال آمده بودند، فاقد آن بودند. در خود باکو چنین تبلیغ میشد که وزن و قافیه مربوط به دورهٔ جامعهٔ «عقب ماندهٔ» گذشته است و «زبان سادهٔ مردم» و وزن هجایی «نشانهٔ ادبیات طیقات زحمتکش» است. اما شعرای شمال و بهخصوص سلیمان رستم، صمد وورغون، محمد راحم و جعفر خندان که تقریبا در طول تمام مدت حکومت فرقه در تبریز بودند، به ناچار نسبت به تمایل «برادران جنوبی» خود به غزل، قصیده و دیگر قالبهای عروضی احترام میگذاشتند. یکی از تحلیل گران ادبی باکو مینوشت: «سلیمان رستم به نوشتن غزل شروع کرد، چرا که قالب غزل مانند گذشته در آذربایجان جنوبی محبوب بود و از آن طریق تاثیر رساندن به مردم از راه غزل آسانتر بود…» (۸). آنچه که آنان به «برادران جنوبی» خود القاء میکردند، این بود که «دشمن» و «جلاد» (که مشخصا نامش را نمیگفتند، اما منظورشان ایران و به ویژه تهران بود) زبان مادری مردم آذربایجان ایران را از دهانشان بیرون کشیده و آنها را تحت ظالمانهترین ستمهای ممکن قرار داده و اکنون «برادران شمالی» آمدهاند تا زبان «برادران جنوبی» را به آنها بازگردانند. همان سلیمان رستم در شعری با عنوان «تبریزیم» (تبریز من) مینوشت:
باغچادا حُسنونه دویماییر گؤزوم
تبریزیم، تبریزیم، گؤزل تبریزیم
قویمارام یادلاری، گیرسین قوینونا
اذن وئر قولومو سالیم بوینونا
سنین بایرامینا، سنین تویونا
دیلی بیر، قانی بیر قارداشین گلیب
دردینه آشنا سرداشین گلیب، الخ.
(ترجمه: در باغ، چشمم با دیدن حُسن تو سیر نمیشود/تبریز من، ای تبریز من، ای تبریز من/اجازه نخواهم داد بیگانگان ترا در آغوش بگیرند (!)/بگذار دستم را به گردنت بیاندازم/برادر همزبان و همخون توآمده/تا در عید و جشن تو شرکت کند/دردآشنای تو، همراز تو آمده، الخ).
و یا:
من سنین دیلینه دگمیرم، جلاد
سن ده بو آنا دیلیمه دگمه
من آغا آغ دئدیم، قارایا قارا
سن منی ایسته دین چکه سن دارا
ینی جه ساغالیر ووردوغون یارا
منیم بو یارالی کونلومه دگمه،
الخ.
(ترجمه: ای جلاد، من که به زبان تو دست نمیزنم/تو هم به زبان مادری من دست نزن/من به سفید، سفید گفتم و به سیاه، سیاه/و تو خواستی مرا به دار بزنی/زخمی که تو به من زدی، تازه تازه بهبود مییابد/به این روح زخمی من دست نزن، الخ).
یعنی این شاعران و نویسندگان باکو که اکثر آنان آمده و در تبریز نشسته بودند، به شاعران و نویسندگان آذربایجانی ایران راهکرد میدادند که: اولا زبان کتبی شان چطور باید باشد و ثانیا چطور فکر کنند و چه بنویسند. مثلا جعفر خندان که او هم از باکو آمده بود و تحلیل ادبی مینوشت، مقدمهای به «مجموعهٔ آثار یحیی شیدا»، یک شاعر آذربایجانی-ایرانی جوان آن دوره نوشت. در این مقدمه، خندان، اولا یادآوری میکرد که شیدا هم «ابتدا به سبک معمول در آذربایجان جنوبی، غزل مینوشت، اما بهزودی پس از مشاهدهٔ پیشرفتهایی که در میهناش آذربایجان رخ داده و با گرفتن الهام از مبارزه بر ضد هیتلریسم اشعار پرارزشی برضد فاشیسم نوشت. شیدا در این اشعار همچنین محبت بیپایان خود را نسبت به ارتش سرخ، این ناجی جهان از دست خطر فاشیسم، و رفیق استالین، این فرمانده نابغهٔ ارتش سرخ، بیان کرد» (۹).
برای کسانی که به دانستن جزییات زبان و ادبیات ترکی آذری این دوره علاقمند هستند، میتوان مطالعهٔ همان مجموعهٔ «شاعرلر مجلسی» را توصیه کرد که شرحش گذشت. این مجموعه که نزدیک به ۴۴۰ صفحه است و مطالعهاش میتواند برای افراد غیرعلاقمند فوقالعاده کسالتآور باشد، سر تا پا عبارت از نمونههایی از دهها شاعر ریز و درشت همین دوره فرقه دمکرات است. اکثریت قریب به اتفاق این آثار، صرفنظر از شعارهای وفاداری به «آزادی آذربایجان واحد» از دست «دشمن جلاد» یعنی ایران، سرشار از مدیحهسرایی برای فرقه دمکرات، اتحاد شوروی، ارتش سرخ و «قوماندان داهی استالین» است. این مجموعه نشانهٔ بی نظیری از زبان و فرهنگ دوره چهار ساله اشغال شوروی و حکومت یکساله فرقه دمکرات است، نشانه گویایی از فقر ادبی و همچنین تبلور زبان و فرهنگی تبلیغاتی، سطحی، ناسیونالیستی واستالینیستی است که بهطور همزمان در آذربایجان شوروی حاکم بود. این همان زبانی است که در تمام مطبوعات و نشریات دوره فرقه، از جمله روزنامه «آذربایجان»، مُدل و استاندارد زبان شعر، ادبیات، مطبوعات و انتشارات را تشکیل میداد. از نگاه صرفا زبانشناختی نیز، این زبان، کپیهبرداری از واژگان، تعابیر و سبک بخصوص آذربایجان شوروی مخلوط با واژگان و تعابیر روسی و تبلیغات کمونیستی است که از زبان و فرهنگ مردم عادی و واقعی آذربایجان ایران به دور بود.
با اینهمه نباید از انصاف گذشت که برخی شاعران این دوره مانند میر مهدی اعتماد، علی فطرت و یحیی شیدا با وجود همآواییهای آشکارشان با جریان سیاسی-تبلیغاتی «فرقهٔ دمکرات»، اشعار خوبی هم چه در قالب عروضی و چه هجایی داشتند، اگرچه نقش آنها در همان چهار، پنج سال و بهخصوص یک سال فرقه، بر شهرت و محبوبیت بعدی آنان بیتاثیر نماند.
در میان شاعران نسبتا نامدار و ترکی سرایی که در زمان فرقه در آذربایجان مانده بودند، تنها یکی دو نفر با وجود هم آوایی ظاهری با ایدئولوژی حاکم کمونیستی بر شعر و ادبیات، ارزش هنر و شعر را والاتر از سیاست حاکم میشمردند. مهم ترین آنها حبیب ساهر بود. بیشتر آثار این شاعر رمانتیک و نوآور آذربایجان که به هر دو زبان فارسی و ترکی میسرود، بعد از جنگ و سقوط حکومت فرقه نوشته و یا منتشر شده است.
اما مهم ترین شاعر آذربایجان در این دورهٔ یک ساله، طبیعتا محمد حسین شهریار بود که در دوران اشغال شوروی و حکومت فرقه در تهران زندگی میکرد. او در این مدت، دیگر مدتها بود که به شهرت اصلی خود در سرتاسر ایران رسیده بود. در برابر اشغال ایران از سوی ارتش سرخ و سپس حکومت فرقهٔ دمکرات، استاد شهریار چندین شعر از جمله یک منظومه با مطلع زیر سرود:
روز جانبازی است، ای بیچاره آذربایجان
سر تو باشی در میان، هر جا که آمد پای جان…
کاخ استقلال ایران را بلا بارد به سر
پای دار ای روز باران حوادث ناودان
و پس از آنکه ارتش سرخ ایران را تخلیه کرد و به دنبال آن حکومت فرقه سقوط کرد، شهریار شعر دیگری با درآمد زیر سرود:
خوان به یغما برده آن ناخوانده مهمان میرود
آن نمک نشناس، بشکسته نمکدان میرود
حکومت فرقه با ارتش شوروی آمد و با ارتش شوروی رفت. چند ماه بعد از تخلیهٔ ایران از طرف ارتش سرخ، حکومت فرقه هم فروریخت. در روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی درست یک سال پس از تاسیس حکومت فرقه، خود شورویها رهبران و فعالین فرقه را سوار ماشین کردند و به باکو بردند. اصلاً ارتش ایران هم هنوز نیامده بود. وقتی یک روز بعد ارتش مرکزی وارد تبریز شد، خبری از رهبران و فعالان فرقه نبود.
پس از فرقه
بعد از فروپاشی فرقه، در زمینه زبان، مردم به روال زندگی سابق و همیشگی خود برگشتند. یعنی در خانه و بانک و دادگاه و اداره و غیره هر کس زبان خود را بهکار برد، اما سر درس و یا وقتی صورت جلسهٔ دادگاه و یا یک سند ثبت اسناد و یا نامهٔ رسمی مینوشتند، از فارسی استفاده میکردند. در آذربایجان این به آن معنا بود که در حوزهٔ شخصی و خصوصی، حتی بین معلم و دانشآموز در موقع زنگ تفریح و یا در شهربانی، اگر طرف شما مثل خودتان ترکی زبان بود، ترکی حرف میزدید، اما وقتی در همان شهربانی صورت جلسه برمی داشتند، آن را به فارسی مینوشتند.
این را «دوزبانگی» مینامند. این دوزبانگی و حتی چند زبانگی یک سنت تاریخی و چند هزار ساله در آذربایجان ماست. در زمان هخامنشیان، اشکانیان، سلوکیان و ساسانیان هم آذربایجانیها لهجههای ایرانی و محلی خود مانند آذری، تالشی، تاتی و کردی را داشتند. هزار سال پیش زبان اکثریت آذربایجانیها به خاطر کوچ و اسکان اقوام ترک زبان عوض شد و ترکی آذری به جای برخی از آن زبانها و لهجههای ایرانی شمال غربی نشست. اما در همه این دورهها زبان فارسی بطور فزایندهای نقش زبان مشترک بین همه ایرانیان را بازی میکرد. هزار سال پیش بعد از ترکی شدن زبان نخست آذربایجانیان هم همین طور بود. پانصد سال پیش در زمان صفویان هم همین طور بود. در زمان رضا شاه هم همین طور بود.
حکومت فرقه دمکرات از نگاه تحول زبان، چه فارسی و چه ترکی آذری، وقفه و یا سکتهای یکساله در این روند طبیعی چند هزار ساله به شمار میرفت. بعد از این وقفه که از خارج، از شوروی به ایرانیان تحمیل شده بود، وضع زبانهای فارسی و ترکی در آذربایجان به حالت پیشین و همیشگی خود برگشت. پس از حکومت فرقه، اولا زبان فارسی که از رسانهها و انتشارات و ادارات تبعید شده بود، به جای همیشگی خود بهعنوان زبان مشترک و رسمی یعنی کتبی برگشت. ترکی هم به آن موقعیت پیشین خود که اساسا زبان شفاهی و تاحدی کتبی بین ترکی زبانان بود، باز گشت. آن «ترکی باکو» با آن تاثیرات روسی و خصوصیات برای ما نامانوس نیز از زندگی رسمی و رسانهای آذربایجان دور شد.
از نگاه دولت و حتی واکنش مردم، بخاطر تجربه تلخ یک سال حکومت فرقه که از موضوع زبان مادری همچون بهانهای برای استیلای خارجی و جدایی از ایران سوء استفاده کرده بودند، حساسیت و محدودیت نسبت به نشر آثار ترکی بیشتر گردید. بعد از مدتی آن محدودیتها هم کاهش یافت، اگر چه هنوز حساسیتهای دولت و حتی ملت ظاهرا تا آن درجه آرام نگرفته است که با تدریس چند ساعت زبان مادری در مدارس موافقت کنند.
منابع
(1) Nissman, D.: The Soviet Union and Iranian Azerbaijan. Use of Nationalism for Political Penetration, 1986
(۲) همۀ این اسناد و منابع مربوطه در: جوادی، ع.: از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر، ویکی کتاب
(3) Ibrahimov, M.1920-70-ci İller, Bakı 1979, as quoted in Nissman, D.: ibid
(۴) پیشه وری، ج.: روزنامه میزین دیلی، آذربایجان، ش. ۱، ۱۴ شهریور ۱۳۲۴
(5) Berengian, S.: Azeri and Persian Literary Works in Twentieth Century Iranian Azerbaijan, Berlin 1988, p. 141
(6) Berengian, S.: ibid, p. 142
(۷) شاعرلر مجلسی، آبان-آذر ۱۳۲۴، اوقتیابر-نویابر ۱۹۴۵-جی ایل)، ص ۳-۱۷. نسخه پی دی اف این کتاب در اینترنت هم هست.
(8) Berengian, S.: ibid, pp. 142-143
(9) Berengian, S.: ibid
دستهها:از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.