بوی جوی موليان آيد همی / ياد يار مهربانآيد همی
ريگ آموی و درشتی های آن/ زير پايم پرنيانآيد همی
آب جيحون با همه پهناوری/ خنك مارا تا ميان آيد همی
ای بخارا، شاد باش ودير زی/ شاه سويت ميهمان آيد همی
شاه سرو است وبخارا بوستان/ سرو سوی بوستان آيد همی
شاه ماه است و بخارا آسمان/ ماه سوی آسمان آيد همی
دیدن این شعر رودکی در مقاله معروف مرحوم استاد محمود افشار «قلمرو زبان فارسی: ایران، افغانستان، تاجیکستان» (۱) هرگز از یادم نمیرود. و یادم نمیرود که مرحوم افشار این مقاله را با چه شور و شوقی میهن پرستانه، با شور و شوق کودکی نسبت به مادرش که از دلبستگی هم فراتر، وابستگی است، نوشته بود.
دکتر محمود افشار (۱۲۷۲ یزد – ۱۳۶۲ تهران) از سرآمدان فرهنگی و اجتماعی ایران در سالهای مشروطه و سپس دوران رضا شاه بود. در کنار نام او، بیشک مشاهیر دیگری مانند حسن تقی زاده، حسین کاظم زاده ایرانشهر، ایراهیم پور داود، محمد علی جمال زاده، احمد کسروی و یا علی اکبر دهخد ا به ذهن هرکسی میآید که کم و بیش با تاریخ معاصر ایران و دوران «تجدد فرهنگی و ادبی» اوایل قرن بیستم آشناست. همّ و غم این به گفته ایرج میرزا «گروهِ وطن پرستان» آن بود که دولت سازی و مدرنیزاسیون ایران آن دوران که از انقلاب مشروطه بیرون آمده و خطرات جنگ نخست جهانی و تهدید تقسیم کشور میان روس و انگلیس را پشت سر گذاشته بود، «مستلزم یک دستی هر چه بیشتر فرهنگی و تجانس هر چه گستردهتر قومی است» (۲). در این رهگذر، در حالیکه تقی زاده در «کاوه» مینوشت و مجلهٔ «ایرانشهر» و مشخصا خود حسین کاظم زاده ایرانشهر از ضرورت «ایرانی گردانی تمامی ایرانیان به صورت یک ملت واحدو یکپارچه» سخن میراند (۳)، دکتر محمود افشار در «آینده» مینوشت که «…منظور از کامل کردن وحدت ملی این است که در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محو شود و ملوک الطوایفی کاملا از بین برود» (۴).
سالها بعد، در جریان جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از سوی بریتانیا و شوروی، محمود افشار به خاطر همین اندیشههای ایراندوستانهٔ خویش از جانب برخی جریانهای جدایی خواه متهم به «پان ایرانیسم» گردید. اما استاد در مقاله «قلمرو زبان فارسی» که در بالا ذکر گردید، با اشاره به اینکه او را «پان ایرانیست» مینامند، علاوه میکرد که به معنای فرهنگ و زبان پارسی (و مطلقا نه به معنای بگیر و ببند و زمین و خاک و خون و غیره) او «پان ایرانیست» است، پان ایرانیست فرهنگی، دوستدار ایران و زبان فارسی، متحد کننده معنوی ایرانیان و «ایرانی فرهنگان»… و نه هوس کشور گشاییهای جدید به سبک گذشته که امروزه چیزی «مالیخولیایی» است:
«من اگر «امپراطوری» ایران امروز را در دو شماره گذشته (مجله «آینده»)از لحاظ لفظ مورد گفتگو قراردادم و بی مورد دانستم، اکنون میخواهم از جهت سیاست هم مخالفت خود را صراحتا با آناظهار کنم، به این معنی که معتقدم باید از دلهای خود این هوس و آرزو را، به فرض اینکهوجود داشته باشد، بیرون کنیم که باز حکومت ایران چنان شاهنشاهی را ایجاد کند که ایرانو افغانستان و هندوستان و ترکستان و قفقاز و آسیای صغیر و عراق و غیره را فرضا شاملباشد، زیرا به عقیده من این آرزوی سیاسی هوسی است که دیگر با مقتضیات زمان وفق نمیدهد. این نوع هوس، همان ترکان بوالهوس را بس است که از مرز اروپا تا سر حد چین راجولان گاه اوهام سیاسی مالیخولیائی خود قرار داده، افکار خام را در سر خود میپزند وبدون اینکه به نتیجهای برسند، همسایگان خود را میآزارند…
(…)
پان ایرانیزم هم که من از طرفداران جدی و مبتکر آنمعرفی شدهام و حقیقت هم دارد، چنان که در جای دیگر نیزشرح دادهام، چیز دیگری جز همین نیست. من از لفظ «پان ایرانیزم » مفهوم و مطلوبسیاسی را بدان گونه که ترکان از «پان تورانیزم» یا «پان تورکیزم» میطلبند، نمیخواهم. «پانایرانیزم » در نظر من باید «ایدهآل» یا هدف اشتراک مساعی تمام ساکنین قلمرو زبان فارسی باشد، در حفظ زبان و ادبیات مشترک باستانی و احیاء آن در بخشهایی که امروز مرده است وایجاد انواع جدید همان ادبیات تا به حکم تجدد و تازه شدن محکوم به زوال نگردد (…)اما من به یک امپراطوری دیگر علاقه دارم و آن «امپراطوری ادبی» یعنی «قلمرو زبان یا ادبیات فارسی» است که شامل افغانستان و تاجیکستان و ایران و بلوچستان و کردستان میباشد ـ که بعضی از آنها ادبیات با عظمت (و) کم نظیر فارسی را در قرون متمادیه مشترک بوجود آورده (اند) ـ ادبیاتی که فقط اشتراک مساعی آنها توانسته است آن را بدین زیبائی بیاراید ـ اشتراک مساعی که باید پایدار بماند تا بتواند چنین آثار بزرگ و جاویدانی را حفظ کند و بازبوجود آورند.» (۵)
و اما استاد ایرج افشار ( ۱۳۰۴، تهران – ۱۳۸۹، تهران)، فرزند استاد محمود افشار، راه پدر را با همان دلبستگی و وابستگی به ایران و فرهنگ و زبان فارسی ادامه داد. دوست دانشمند بنده دکتر تورج اتابکی درباره استاد خود ایرج افشار مینویسد: «ایرج افشار را همگان با کارنامهای بلند و پرمایه در سپهر ایرانشناسی و حوزهٔ نسخهشناسی، کتابشناسی و کتابداری میشناسیم. اما در کارنامهٔ او، من چهرهای دیگر میدیدم. برای من، ایرج افشار، پژوهشگری بود دلسپردهٔ تجدد و پایبند به روشنگری. ریشههای این دلسپردگی را در تربیت خانوادگیاش میتوان یافت. او فرزند محمود افشاربود؛ یکی از روشنگران ایران پس از مشروطیت و دوران رضا شاه پهلوی.» (۶)
ایل افشار ایران
من در یکچند نوشتهٔ دیگر نیز کوشش کردهام با تکیه به تاریخ یکهزار سال گذشته استدلال کنم که چرا ایل افشار و بسیاری از ایلات دیگر ایران را «آیینه تمام نمای ملت ایران» و تحول، آمیزش و فراگیرتر شدن قومی، فرهنگی و ملی ایرانیان میشمارم (۷).
افشار، آوشار، آفشار و یا اووشار نام یکی از قبایل ترک زبان اوغوز (ترکمان) است که اولین بار نامشان در «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری (قرن یازدهم م) ذکر شده است. افشارها نیز در زمان سلجوقیان جزو قبایلی بودند که به خراسان، سیستان، بلوچستان، کرمان و خوزستان و همچنین آذربایجان و شمال عراق و شرق ترکیه کنونی رفتند.
افشارها که مانند دیگر قبایل ترک زبان زیر فشار جابجایی سیاسی و قومی در آسیای مرکزی، هجوم مغولها و از فرط کمبود مراتع برای چراندن گلههای خود رو به جنوب و غرب گذاشتند، در عین حال جنگجویان ماهر و نترسی بودند که از پادشاهان سامانی و غزنوی و دیرتر سلجوقی تا مغولها، هرحکومتی آنها را به خدمت میگرفت و هر وقت زور خود آنها به تنهائی میرسید، قدرت نظامی و سیاسی محل و منطقه خود را بدست خود میگرفتند – درست مانند خود سلجوقیان که بعنوان سربازان و فرماندهان اردوهای دیگر شروع کردند و بزودی خود امپراتوری وسیعی را پایه گذاری نمودند. مانند دیگر قبایل ترک زبان، افشارها هم گروه گروه، هرگروه دو سه هزار و یا بیشتر خانوار با گلهها و چادرهای خود کوچ کرده همه جا را در نوردیدند تا بالاخره در جائی مسکن گزینند. از این جهت آنها همیشه آماده تحرک و کوچ بودهاند و پادشاهان مختلف از آنها بعنوان نیروی نظامی، بخصوص در مناطق مرزی استفاده کردهاند.
افشارها در تاسیس دولت صفوی به شاه اسماعیل کمک بسیاری کرده و از سوی او مورد حمایت و تلطیف قرار گرفتهاند. شاه اسماعیل عده کثیری از افشارها را که به تشیع گرویده بودند، در مقابل عثمانیها در غرب و ازبکها در شرق در مناطق مرزی مسکون کرده بود.
از زمان صفویه به بعد در تاریخ اشارههای بیشتری به افشارها هست. احتمالا از این دوره به بعد است که آنها به مناطق مرکزی ایران، اصفهان، یزد و ری میروند و مسکون میشوند.
در اواخر صفویه، نادر شاه که از طایفه قیرقلوی (قیرخلو) افشار بود پادشاه ایران میشود. مانند اوایل صفویه (و برخلاف آخرین پادشاهان صفوی) تقریبا تمام عمر نادرشاه در دفاع و تحکیم مرزهای ایران میگذرد و او را در تاریخ ایران تبدیل به نماد میهن پرستی ایرانی مینماید.
اما به هیچ صورت نباید دچار اشتباهی شد که اصولا ناشی از ناآگاهی مردم عادی از تاریخ است. آن اشتباه هم این است: در عین حال که ریشه و اصلیت یکهزار سال پیش افشارها از ایل ترک تبار و ترک زبان افشار است که از آسیای میانه به ایران و آناتولی یعنی ترکیه کنونی کوچیده بودند، تقریبا بدون استثناء همه آنها در این یکهزار سال با مردم و اقوام و قبایل رنگارنگ بومی در ایران و ترکیه آمیزش یافته و شهروندان کامل، صادق و دلبسته میهن جدید خود گشتهاند. این، به همان صورت و در مدتی به همان درجه طولانی، در مورد دیگر اقوام و قبایل ایرانزمین نیز صدق میکند.
در این معنا اولا کسی که امروز «افشار» نام دارد، افشار یک هزار سال پیش نیست، بلکه آمیزه قومی و فرهنگی درازمدتی از اقوام و قبایل بومی ایرانی است که در ضمن عنصر زبانی، فرهنگی و قومی خود را نیز به حوض رنگارنگ ملت ایران علاوه نموده است. ثانیا بیشک شهری بودن و یا به زندگی ایلاتی ادامه دادن در درجه آمیزش و استحاله آنها و دیگر ایلات تاثیری مستقیم داشته است.
از همان آغاز کوچهای ایلات و عشایر افشار به ایران، یک عده از آنها هم به روم یعنی ترکیه کنونی میروند. طبیعتا به همان درجه که افشارها در ایران ایرانی و مدافع سرسخت مرز و بوم ایران و ملیت ایرانی میشوند، به همان درجه قوم و خویش آنها در دولت عثمانی ترک، عثمانی و مدافع صادق سلطان میگردند. البته ظاهرا نظر به اینکه اکثر افشارها مذهب شیعه را میپذیرند، حتی اگر قبلا از ایران به آناتولی رفته باشند، تا زمان صفویه به ایران بر میگردند، همچنانکه تعداد زیادی از کُردهای سنی مذهب نیز پس از بروز اختلافات شیعه و سنی میان صفوی و عثمانی، به عثمانی میکوچند.
به هر تقدیر ظاهرا تمرکز اجداد افشارها در ایران به نسبت عثمانی بیشتر بوده است. افشارهای یکهزار سال پیش از خراسان و سیستان تا خوزستان و اصفهان و از ری تا آذربایجان و کردستان با درجههای مختلفِ تراکم پخش شده و بامردم محل آمیخته و استحاله یافتهاند.
ایل افشار، تا یکهزار سال پیش، از نگاه زبان، تبار و فرهنگ ایلاتی، احتمالا به دو سه طایفهٔ دیگر ترک زبان و اوغوز به نام سُنقُرها (سونقور، سونغور) و سلغر/سالغور/سلقرها بسیار نزدیک بودند. ظاهرا «زنگیها» هم نام شاخهای از افشارهای خوزستان بود که به فارس و بخش کوچکی از آنان به اصفهان و یزد آمده بودند. از سدههای یازدهم و دوازدهم م. یعنی از زمان سلطان آلپ ارسلان و ملکشاه به بعد است که از انها میشنویم. انها همه از مجموعه قبایل ترک اوغوز بودند. افشارها به عنوان ایل از سالغورها به مراتب بزرگتر و قدرتمند تر بودند و به اکثر نقاط ایران و طبیعتا آذربایجان و آناتولی پخش شده بودند.
زبانِ اصلی افشارها، در آغاز، گونه و شاخهای از زبانهای ترکی جنوب غربی (اوغوزی) بوده، اما در طول این چندین قرن، متناسب با محیطهای جدیدشان تغییر یافته است. در برخی نقاط مانند یزد، خوزستان و سیستان که تراکم آنها زیاد نبوده، زبان ترکی افشاری کاملا از بین رفته و با فارسی جایگزین شده، در حالیکه در برخی نقاط خراسان و مخصوصا آذربایجان و استان مرکزی با دیگر لهجههای ترکی اوغوزی و ضمنا فارسی مخلوط گشته و اشکال جدیدی به وجود آورده است.
افشارهای یزد
من پیوسته در مورد استادان محمود و ایرج افشار یزدی از خود پرسیدهام: آیا اصلیت چند صد سال پیش این سرآمدان فرهنگ و ادب پارسی از ایل افشار بوده است که آشنای همه ماست؟ به نظر میرسد که بعید است کسی از خانوادهای بزرگ و قدیمی از یزد بیاید، نام خانوادگی اش «افشار» باشد و اصلیت چند صد سال پیشش به ایل افشار برنگردد.
بنده توضیحات مهم مرحوم دکتر محمود افشار را در باره خود ایشان که در ابتدای کتاب دوم «گفتار ادبی» (۸) هست، با دقت تمام و چندین بارمطالعه کردم. مرحوم دکتر افشار به درستی نوشته است که تمرکز کوچ و سکونت افشارها و سالغورها روی اصفهان و یزد نبود. افشارها بر خراسان، کرمان و سیستان، حتی خوزستان و کردستان، آذربایجان و آناتولی تمرکز داشتند و سالغورها که اتابکان فارس بودند، اساسا رو به فارس گذاشتهاند. این در فارس در زمان سعدی بود و حتی سعدی مورد حمایت امیران و اتابکان سالغور قرار داشت. دکتر افشار در این نوشته این نکتهها را تایید میکنند. ایشان شک داشتند که با سلغرها هم رابطه نسَبی داشتهاند، اما میگویند که «جد اندر جد» (دستکم پنج نسل) ایشان از افشارهای این شهر بودهاند که «تعدادشان هم زیاد نبود.»
ضمنا جناب آرش افشار یزدی که یکی از فرزندان مرحوم استاد ایرج افشار است، در صفحه مجازی «موقوفات دکتر محمود افشار» توضیح داده بودند که خانوادههای افشار یزدی ترکی نمی دانند و در گذشته نیز چنین بوده است.
اگر اشتباه نکنم، درک بنده این است که با توضیحات کلی در باره ایل افشار در ایران و افشارهای یزد و بحث احتمال خویشاوندی با سلقرها (سالغورها)، مرحوم دکتر محمود افشار به هرحال شکی نداشتند که اعقاب افشارهای یزد نیز مانند اکثریت بزرگ دیگر افشارهای ایران و ترکیه به ایل بزرگ افشار میرسد. با این ترتیب میتوان، اگر هم شواهد مشخصی نباشد، با راحتی خاطر استنتاج نمود که اصل افشارهای یزد نیز از همان ریشه ایل بزرگ افشار است که ۹۰۰ تا یکهزار سال پیش از آسیای میانه آمده است.
بیشک اصولا مهم نیست که تبار چند صد سال پیش ما به کجا و کدام ایل و قوم میرسد. مهم تر این است که امروز کجا هستیم و چه میگوییم و چه میکنیم. اما با اینهمه آنچه که در بالا عرض کردم نشان دهنده چهار چیز است که ۳۰۰ سال پیش از مرحوم محمود افشار، در باره نادر شاه افشار نیز صدق میکرد.
یکم این که از کوچ و سکنای افشارها در نجد ایران دیگر ۹۰۰ تا یکهزار سال گذشته است. شاید در ابتدا ایلاتی که کوچ کرده، به ایران میآمدند، هنوزخود را بیشتر افراد و اعضای یک ایل و قبیله به شمار میآوردند. اما چه افشارها و چه دیگر ایلات این کشور دیگر قرن هاست که تبدیل به بخش لاینفک، طبیعی و ارگانیک ملیت و قومیت ایرانی شدهاند.
دوم: نه فقط افشارها بلکه دیگر ایلات ترک تبار ایران نیز با همه اقوام و اقشار ملت ایران آمیزش یافتهاند. آنها همانند نمونه نادرشاه و دیرتر بزرگانی مانند محمود و ایرج افشار و نوادگان ایلات دیگر از قبیل قاجار و غیره نشانه بارز میهن پرستی و وابستگی به مرز و بوم و فرهنگ و تاریخ ایران گشتهاند. این را در نمونههای بسیاری نظیر عباس میرزا و یا دکتر مصدق نیز میتوان دید.
سوم: این موفقیت و رخشندگی در زمینههای مختلف اجتماعی نشانه روشن استعداد و مهارت خاص این ایلات در انطباق به اوضاع و محیط جدید اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی است. از سوی دیگر این روند نشان دهنده آشکار پذیرندگی جامعه و ملیت ایرانی نسبت به کوچ نوآمدگان و استحاله آنها در قومیت، دولتداری و فرهنگ جاافتاده و باستانی ایرانی است. این نیز به نوبه خود به غنای مستمر قومی و فرهنگی ملت ایران یاری رسانده است.
و چهارم: بیشک ترکمان و یا افشار و یا شاملو و تکلوی یکهزار و یا حتی ۵۰۰ سال پیش دیگر وجود ندارد. نوادگان امروزی همه آن اقوام و ایلات هر کدام در هرنسل بیشتر و بیشتر با محیط و جامعه دور و برخود جوش خورده، وصلت نموده و به بخشی از این جامعه تبدیل یافتهاند. خود مرحوم افشار در همان کتاب دوم «گفتار ادبی» اشاره میکنند که چگونه جد پدری ایشان با دختر تاجری کاشانی ازدواج میکند که جده مرحوم دکتر محمود افشاربوده است. این فقط یک نمونه کوچک، یک قطره از اقیانوس آمیزش و اختلاط قومی و فرهنگی-زبانی در تنها یک بُرش کوچک تاریخی یک شخص است. با این ترتیب بعد از گذشت صدها سال، داشتن نام افشار و یا قاجار و شاملو و حتی تکلم به ترکی و یا داشتن عادات و رسومی مختلف از همدیگر دلیل و نشانه تبار و نژاد دیگر نیست. همه و مجموعه آن اختلاطها و آمیزشها در بستر تاریخ و فرهنگ ایران و زبان مشترک فارسی قوام یافته و مییابد.
پانویس ها:
(۱) افشار، محمود: قلمرو زبان فارسی، مجله آینده، نمره مسلسل ۳۲، جلدسوم، شماره ۸، سال ۱۳۲۴ خورشیدی
(۲) اتابکی، تورج.: ناسیونالیسم ایرانی و آذربایجان، در تارنمای «چشم انداز»، هشتم مارس ۲۰۱۶
(۳) اتابکی، همانجا
(۴) اتابکی، همانجا
(۵) افشار، محمود: همانجا
(۶) اتابکی، تورج: در سوگ استاد ایرج افشار، مجله بخارا، ش ۸۱، یادنامه ایرج افشار، تهران ۱۳۹۰
(۷) جوادی، عباس: افشارها، آیینه ملت ایران، در: ایران و آذربایجان، لندن ۲۰۱۶، ص ۸۴-۸۸
(۸) افشار، محمود: گفتار ادبی، کتاب دوم، تهران ۱۳۵۳ ه. ش.=۱۹۷۴ م.، ص ۱۶-۱۹
دستهها:اقوام و قبایل, رنگارنگ, زبان، هویت و ملیت
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.