کشمکش یکجانشینان و کوچ نشینان در تاریخ آسیای مرکزی

سرزمین سکاها در شمال ایران دوره اشکانیان، قرن اول میلادی، منبع: ویکی پدیا

عباس جوادی – در مقاله های پیشین هم گفته بودیم که ماوراءالنهر یعنی سرزمین های میان دو رود آمودریا و سیردریا و حتی مناطق نزدیک و همجوار آن مانند مرو، بلخ، چاچ (تاشکند) و فرغانه و نهایتا خوارزم همه آسیای میانه را در بر نمی­گیرد، بلکه تنها بخش جنوب غربی آسیای میانه است که از مغولستان و جنوب روسیه، دشت های قزاقستان و کوه های قرقیزستان تا سواحل  شمال شرقی دریای خزر  گسترده شده است.

در یک چشم انداز کلی، تا حدود چهار، پنج قرن پیش این سو و آن سوی رود سیحون یا سیردریا از لحاظ جمعیتی به دو بخش متفاوت تقسیم می شد: بخش شمالی یعنی قزاقستان، قرقیزستان، مغولستان و شمال غربی چین که مردم آن غالبا کوچ نشین بودند و بخش جنوبی یعنی ازبکستان، تاجیکستان و بخشی از ترکمنستان که اکثرمردم آن یکجا نشین شده بودند. می توان گفت که تا چند قرن گذشته این «مرز» فرضی و تقریبی میان دو بخش نامبرده از سواحل شمال شرقی دریای خزر آغاز شده و از دریاچه آرال و شمال رود سیردریا تا کوه های تین شان ادامه می یافت. در این میان در چند قرن اخیر دربخش شمالی این منطقه یعنی قزاقستان، قرقیزستان، مغولستان و همچنین شمال غربی چین، کوچ نشینی کاهش یافته و اکثر مردم این مناطق یکجا نشین شده­ اند. در عین حال باید این را هم در نظر داشت که تقسیم بندی یاد شده در گذشته هم نسبی بوده، یعنی هزار سال پیش هم در بخش شمالی اقلیتی یکجا نشین در واحه ها و آبادی های کنار «راه ابریشم» می زیستند و در مقابل، در بخش جنوبی یعنی تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان کنونی نیز ایلات و قبایل کوچ نشین می زیستند، ولی تعداد آنها نسبت به مردم یکجا نشین قابل توجه نبود.

از این «مرز» تقریبی به سمت شمال، دشت های پهناور اوراسیا قرار داشت . این سرزمین ها برای قرن های متمادی محل اسکان یا کوچ، رقابت یا همزیستی قبایلی بود که به مقتضای شرایط زندگی خود همواره در حال حرکت و از نظر اجتماعی و فرهنگی در تغییر و تحول دائمی بودند. این قبایل به ترتیب توالی تاریخی عبارت ازکیمریان، سکا ها، ماساگت ها، سرمتیان و هون ها و یکی دو قرن پیش از اسلام، تخارها، هپتالیان و بالاخره ترک ­ها بودند. در مناطق جنوبی این مرز، در سُغد، و خوارزم و کمی جنوبی تر، در مرو، بلخ و یا هرات و کابل اصولا مردم یکجا نشین می زیستند که در مراحل مختلف تاریخ به این مناطق کوچ کرده بودند. ضمنا این «مرز» نه قبل از اسلام کاملا بسته و غیر قابل نفوذ بود و نه بعد از اسلام. برعکس، مانند اکثر موارد مشابهی که در تاریخ مناسبات میان مردم کوچ نشین و یکجا نشین دیده می شود، کوچ نشینیان پیوسته کوشیده اند که وارد مناطق مسکونی مردم یکجا نشین شده و به همان درجه از امکانات زندگی یکجا نشینی مانند کشاورزی و تجارت بهره مند شوند. این با وجود تنش ها و رویارویی های بین طرفین، در عین حال زمینه آمیزش، اختلاط، وصلت و در نهایت ترکیبات جدید قومی، فرهنگی، زبانی و مذهبی شده است.

این روندهای پیچیده خاص آسیای میانه و یا اقوام ایرانی و غیر ایرانی نبوده، بلکه مشابه اینگونه تحولات را می توان حتی در تاریخ گذار از زندگی کوچ نشینی به یکجانشینی شاخه هایی از ایرانیان (نمونه اشکانیان) یا حتی اقوام اروپایی (نمونه ژرمن ها) نیز مشاهده نمود. در فصل «ماوراءالنهر پیش از اسلام» به این موضوع اشاره کرده ایم.

واحه ها

از نظر جغرافیایی، منطقه وسیعی که میان فلات ایران و چین قرار دارد، نوعی حایل میان این دو دولت بزرگ به شمار می رفت که تحت تاثیرات فرهنگی، اقتصادی و سیاسی هردوی آن ها و ضمنا هندوستان قرار داشت. با اینهمه به باور بسیاری از پژوهشگران آسیای میانه[1] نفوذ فرهنگی ایران در این منطقه از دیگر ملل همسایه عمیق تر بوده است. بدون شک یک علت مهم آن این بوده که برای حدود دو هزار سال اقوام ایرانی زبان شرقی در دشت های اوراسیا حکمرانی نموده ­اند، تا اینکه آنها هم از سوی اقوام و قبایل دیگری مانند اتحادیه قبیله ای خیون ها (هون ها) و بعدها یعنی حدود صد سال پیش از اسلام از سوی ترک ­ها استحاله گشته و یا عقب رانده شده­ اند.

طبیعت منطقه آسیای میانه هم که غالبا عبارت از دشت ها، کویرها، کوه ها و واحه هایی میان آنهاست، برای چنین تحولات سیاسی و قومی-فرهنگی مناسب بوده است. اگر به نقشه جغرافیایی منطقه نگاه کنیم، خواهیم دید که بخش اعظم تاجیکستان و قرقیزستان کنونی کوهستانی است. اما مغولستان، بخش بزرگی از سرزمین پهناور قزاقستان و ترکمنستان، بخشی از ازبکستان و حتی شرق ایران عبارت از دشت های بی انتها و یا صحراها و کویر های کوچک و بزرگی است که واحه هایی مانند خوارزم، بخارا، سمرقند و یا بلخ و مرو را احاطه کرده ­اند.

«واحه» به آبادی های کوچک و بزرگ، روستا و شهر و حتی منطقه های سبز و خرمی گفته می شود که در میان صحراها و کویرها قرار دارند. پژوهشگران تاریخ و جامعه شناسی[2] واحه ها و وضع آنان در میان کویر ها و صحرا ها را مشابه جزیره ها می شمارند که در میان دریاها و اقیانوس ها قرار دارند. کسانی که در دریا و اقیانوس گم و سرگردان شوند، همه کوشش خود را می کنند تا خود را به جزیره ای برسانند و در آنجا ساکن شوند. به همین ترتیب مردمی که در بیابان ها و دشت ها زندگی می کنند، معمولا سعی می نمایند خود را از بیابان گردی خلاص نموده، واحه های موجود در محیط خود را تصرف نمایند و در آنجا مسکن گزینند. در گذشته تصرف جزیره ها در دریا های پهناور به خاطر تکنولوژی مورد نیاز مانند ساختن کشتی ها مشکل تر از گرفتن دژها و واحه ها بود. اما برای تصرف واحه ها نیز نیروی بزرگ و متحرک انسانی، بی باکی و چالاکی در جنگ و کاربرد ممتاز اسب، تیر و کمان و شمشیر لازم بود.

عامل مهم دیگری که در زندگی سیاسی ماوراءالنهر و آسیای مرکزی موثر بوده، این است که واحه‌هایی مانند خوارزم و بخارا با کویرها و یا کوه‌ها احاطه شده ­اند. این وضع امکان بیشتری به این سرزمین‌ها داده که از یک سو استقلال نسبی و محلی داشته باشند و از سوی دیگر در مقایسه با سرزمین های هموار که بخشی از یک دولت بزرگتر بوده ‌اند، در برابر مهاجمین خارجی ضربه پذیر تر باشند.

اغلب مردم واحه‌ها یکجا نشین و اکثر اهالی دشت‌ها و بیابان‌ها کوچ نشین بودند. معمولا بیابانگرد‌ها به واحه‌ها حمله می کردند و مردم واحه‌ها اگر زورشان به مهاجمین می رسید، آنها را عقب می‌راندند. در غیر اینصورت، که بیشتر هم اینطور میشد، شکست خورده و مهاجمین را به تدریج در خود مستحیل می‌نمودند و با آنها آمیزش می‌کردند. گاهی هم مهاجمین مردم بومی و یکجا نشین واحه‌ها را با قتل و غارت از مسکن و مکان زیست خود بیرون می راندند.

در آسیای‌ مرکزی نمونه های آمیزش و استحاله قومی و فرهنگی بسیار بیشتر از کشتار ها و بیرون رانده شدن مردم بومی واحه ها بوده است. حتی علیرغم هجوم های مکرر اعراب در قرن های هفتم و هشتم میلادی، هجوم و اسکان ترک ­ها در قرون یازدهم و دوازدهم و متعاقبا ویرانگری دهشتناک مغول‌ها در قرن سیزدهم، کماکان تمایل اصلی و کلی به سمت آمیزش بومیان یکجا نشین با کوچ ‌نشینان تازه از راه رسیده بوده‌است. بنابراین در مورد آسیای مرکزی به خوبی می‌توان آمیزش قومی، زبانی و فرهنگی مستمری را بین یکجانشینان و قبایل مهاجم مشاهده کرد، تا جایی که اکثریت مردم این مناطق از نگاه قومی و فرهنگی بیش از مناطق دیگر مواجه با اختلاط قومی و فرهنگی گردیده و از این جهت پیوسته  در حال تغییر و تحول بوده‌ اند. این در عین حال بدان معناست که قومیت، فرهنگ، مذهب و زبان کمتر گروهی از مردمان این واحه‌ها ثابت مانده است. هر گروه قومی، حتی اگر مدتی نسبتا طولانی در منطقه و سرزمین خاصی سکنی گزیده باشد، بدون شک قبلا و در گذشته ای دور یا نزدیک به آنجا آمده و با مردم محلی آمیزش نموده، تا بعدا خود مواجه با هجوم و جنگ با گروه های تازه از راه رسیده دیگر شود و تن به آمیزش با آنان دهد.

نظر غالب خاورشناسان بر آن است که اکثر قبایل و طوایف دشت ها در نوعی «اتحادیه» و یا «کنفدراسیون» های قبیله ای زندگی می کردند که در داخل خود از قبایل و طوایف کوچک و بزرگ عبارت بودند و در بیشتر موارد یک قبیله و رئیس آن نقش «رهبر» مجموع آن اتحادیه را بر عهده داشته است. مشخصات قومی، فرهنگی و اجتماعی این واحدهای قبیله ای و طایفه ای و مناسبات میان آنها اغلب پیچیده و پیوسته متغیر بود و تاریخ شناسان از کم و کیف این مناسبات اطلاعات دقیقی ندارند. بی شک اجداد همه گویشوران زبان های هند و ایرانی، اورالی و یا  آلتایی در این مناطق حضور داشته ‌اند. هرچند آثاری نوشتاری از این اقوام باقی نمانده، اما مورخین بر پایه داده های موجود مانند نام اشخاص، حیوانات و یا جای نام های ثبت شده، احتمال می دهند که اکثریت کیمریان، سکاها، ماساگت ها، سرمتیان، کوشانیانريال تخارها و هپتالیان یا حداقل قبیله حاکم بر آنان و نیز بخشی از هون ها هند و ایرانی و پروتو ایرانی زبان بوده ‌اند. به همین ترتیب احتمال داده می­شود که اجداد ترک ­های بعدی از شاخه ویا شاخه هایی از درون اتحادیه وسیع هون ها برآمده ­اند که در ابتدا تحت رهبری قومی بنام «آشنا» قرار داشتند و سپس از آنان جدا شده ­اند.

به هر تقدیر حدود پانصد سال بعد از میلاد یعنی تا اوایل قرن هفتم میلادی دیگر نامی از سکا ها و کوشانیان در میان نیست، بلکه تنها از قبایل ترک در شمال این منطقه نام برده می شود، تا جایی که به آسانی می توان گفت که شمال این منطقه تا ظهور اسلام و حمله اعراب دیگر غالبا ترک ‌زبان شده و ظاهرا روند ترک تبار و ترک زبان شدن جنوب این کمربند نیز آغاز شده بود.[3]

پُر بیراه نیست اگر بگوئیم که حضور ایرانیان شرقی در این منطقه آغاز و انجامی داشته است. سه و نیم تا چهار هزار سال پیش در پی کوچ های مادها و پارسی‌ها به فلات ایران، ایرانیان شرقی نیز به آسیای مرکزی و جنوبی و نیز به ایران آمدند. در این مورد  اطلاعات اولیه از منابع تاریخی یونانی و چینی به دست آمده است.

حاکمیت تباری و زبانی ولی نه چندان سیاسی ایرانیان در این منطقه تا اوایل هزاره دوم میلادی  یعنی فروپاشی سامانیان و حاکمیت قراخانیان، غزنویان و سپس سلجوقیان ادامه یافته است. از این دوره به بعد ترک ‌ها ابتدا رهبری نظامی و سیاسی دولت های  منطقه را به دست گرفتند و سپس انواع زبان های ترکی آنان جای زبان های اکثریت مردم این منطقه  یعنی قزاقستان، قرقیزستان، ترکمنستان و ازبکستان را گرفته است[4]، اگرچه پس از اسلام به طور همزمان و شگفت انگیزی زبان سغدی و خوارزمی جای خود را به فارسی معاصر دری سپرده و زبان و ادبیات رسمی و نوشتاری تمام منطقه تا قرن‌ها فارسی باقی ماند.


[1] Bregel: Turko-Mongol Influences in Central Asia, in: Canfield: Turko-Persia, p. 54

[2] Frye: Pre-Islamic and early Islamic cultures in Central Asia, in: Canfield: Turko-Persia, p. 36

[3] Bregel: Ibid.

[4] Frye: Ibid., p. 37



دسته‌ها:رنگارنگ