
اخیرا هر وقت فرصتی پیدا کنم، برای «فراغ خاطر» به سراغ مجله های جلد شده «سیاحت دور دنیا» (به فرانسه، چاپ پاریس، سال های 1880) می روم. در نوشته قبل شرح سفر خانم ژان دیولافوا را که همراه با همسرش مارسل به شیراز و دیگر مناطق فارس رفته بودند، همراه با عکس های فوق العاده جالبی که همیشه سفرنامه های این مجله را همراهی می کنند، منتشر کردم. به راستی اگر آدم فرانسه هم نفهمد و نداند که در متن چه نوشته شده، فقط تماشای عکس ها هم می تواند دلیلی کافی و وافی برای تماشای این مجله شود. اصلا لازم هم نیست که در باره ایران دویست سیصد سال پیش باشد، فیلیپین، آمازون، تبت، جنوب آفریقا، خود آلمان و ایتالیا در یکی دو قرن پیش چطور بود؟ می توان تصور کرد که 150 سال پیش که نه تلویریونی بود و نه اینترنتی، اینگونه شرح مسافرت ها به سرزمین های عجایب دوردست و گزارش از جوامع و مردمانی ناآشنا با زبان ها، دین و مذهب و عادات و رسوم غیر عاذی برای اروپائیان چقدر جالب و جاذب بوده است. من مطمئن هستم که بخصوص بعد از منظم تر شدن سفرهای دریائی از اروپا و دریای سیاه به روسیه و قفقاز (گرجستان، ارمنستان) و همچنین گشایش خط آهن روسیه تا آسیای مرکزی در قرن نوزدهم اشتیاق به سفر به ایران ودیگر کشور های آسیایی بیشتر شده و به همین درجه تعداد سفرنامه ها هم افزایش یافته است.
مارسل، همسر خانم دیولافوا که مهندس راه سازی و در عین حال علاقمند به باستان شناسی خاور زمین بوده، در اواخر قرن نوزدهم یک پیشنهاد حکومت فرانسه را با اشتیاق قبول می کند که به ایران رفته و آثار و کتیبه های تاریخی ساسانی را بررسی کند و نتایج پژوهش خود را منتشر نماید. ژان دیولافوا نیز همسرش را در این سفر همراهی میکند، اما او تصمیم می گیرد شرح این سفر را بنویسد و درباره مردم، شهر ها، راه ها و ساختمان ها، عادات و رسوم محلی گزارش دهد و مخصوصا عکس های خوب بگیرد تا تصور و تجسمی حتی الامکان نزدیک به واقعیت در اذهان مردم اروپا به وجود بیاید.
مارسل و ژان دیولافوا به خاطر اکتشافات و حفاری های خود در فارس و عیلام باستان (کلده و شوش) شهرت جهانی یافته اند. مارسل دیولافوا (1844-1920) در سال 1885 به کمک همسرش ژان در قصر های پادشاهی داریوش یکم (بزرگ) و اردشیر یکم هخامنشی کاوش و حفاری نموده و مجموعه بزرگی از آثار باستانی را کشف نموده اند که امروزه در «موزه لوور» پاریس نگهداری می شود. مارسل دیولافوا دو اثر مهم از خود بجا گذاشته است: «هنر ایران باستان» (در پنج جلد، 1890-1892) و «محوطه باستانی شوش» (1890-1892) که به زبان های مختلف و از جمله در سال های 1330 خورشیدی به فارسی ترجمه و چندین بار چاپ شده اند. ژان دیولافوی (1851-1916) که همسرش را در مسافرت های علمی و اکتشافی خود به ایران و دیگر کشورهای آسیایی همراهی کرده، سفرنامه خود حاوی عکس هایی بی مانند از مردم و شهرهای ایران را در سال های 1880 منتشر نموده است. «سفرنامه» مادام دیولافوا در سال های 1330 خورشیدی به فارسی ترجمه و بار ها چاپ شده است.
در این میان چندی از رسانه ها خانم دیولافوا را در رابطه با کاوش آثار هخامنشی شوش متهم نموده اند که گویا در جریان این کاوش ها به برخی آثار سنگی کاخ آپادانای شوش لطمه زده است. این ادعا ها دست کم برای نگارنده ثابت نشده است. اما این ادعا ها اگر هم به شهرت این زن و شوهر کاوشگر فرانسوی سایه ای افکنده باشد، بی شک نتوانسته است اهمیت کشف آن آثار تاریخی و ارزش سفرنامه و عکس های جالب این سفرنامه را خدشه دار کند.
نوشته قبل اشاره ای بود با چند عکس جالب از سفر مادام دیولافوا به شیراز و دیگر مناطق استان فارس. نوشته کنونی در باره آغاز سفر خانم و آقای دیولافوا از راه تفلیس (گرجستان) و ایروان (ارمنستان)، نخجوان و جلفا به ایران، یعنی آذربایجان (مرند، تبریز، میانه و زنجان) خواهد بود. سفر آنها از آنجا به تهران و بعد به شیراز و شوش ادامه یافته است.
باید در نظر داشت که سال های 1881-82 حدودا 50-60 سال بعد از دو جنگ ایران و روس و عقد قرار دادهای گلستان و ترکمنچای بود که برای ایران به صورت فلاکت باری با الحاق سرزمین های شمال ارس (از جمله نخجوان، ارمنستان، آستارا، اردوباد، تالش، شیروان، قراباغ و گنجه) به روسیه تمام شد. ارمنستان دیگر نه تابع ایران، بلکه وابسته به روسیه تزاری شده بود. با این وجود مادام دیولافوا می نویسد که ارمنستان از بسیاری جهات هنوز شبیه ایران بود.










اصولا احساسی که به خواننده این سفرنامه دست می دهد این است که بخصوص بعد از ورود به ایران از مرز جلفا، وضع پریشان و آشفته ای از نظر اجتماعی در این مناطق حکمفرماست. امنیت وجود ندارد. خانم دیولافوا چندین بار به حمله های مخرب و مهلک گروه های اشرار کُرد (می نویسد «از جمله سال پیش» یعنی 1880) اشاره می کند که باعث خرابی و قحطی بسیار در این مناطق شده است. از طرف دیگر فقر و عقب ماندگی در همه جا حکمفرماست و مردم عادی عمیقا مذهبی هستند. او از جمله از «مجتهد تبریز» سخن می گوید که عمامه ای آبی رنگ بر سر داشت، اما نامش را ذکر نمی کند و علاوه می کند که هنگام دیدار آنها از تبریز این مجتهد فوت کرده بود و همه بازار و دکان ها بسته بودند.




در اینجا مادام دیولافوا می نویسد درویشی به لهجه محلی ترکی اشعار حماسی رستم می خواند. باید در نظرگرفت که شاهنامه خوانی در آذربایجان (هم به فارسی و هم به ترکی) سنتی قددیمی بود و احتمالا در اینجا هم موضوع بر سر شاهنامه خوانی است. اما در این سفرنامه در ضمن می خوانیم که خواندن این گونه اشعار ( به صورت شفاهی) بیشتر برای مردم روستاهاست و مردم شهری به آن رغبت چندانی نشان نمی دهند. این هم شاید اشاره ای به فرق محبوبیت ادبیات و شعر شفاهی (اکثرا ترکی) در روستا ها و اهمیت و اعتبار آثار کتبی (اصولا به فارسی) در شهرها باشد. چند نکته جالب دیگر در این سفرنامه این است که (طوری که از نقشه چاپ شده هم بر می آید) برای مادام دیولافوا ایران و آذربایجان از جلفا به بعد شروع می شود و آذربایجان، نه شمال رود ارس بلکه جنوب آن یعنی آذربایجان ایران است. ثانیا از جلفا به بعد وقتی در باره مرند، تبریز، میانه، زنجان و غیره صحبت می کند، برای مردم همیشه از تعبیر «ایرانی» استفاده می کند (نام آذری یا آذربایجانی ذکر نمی شود).













عکس های مربوط به کاوش های ژان و مارسل دیولافوا آنلاین: https://blog.bibliotheque.inha.fr/…/les-albums-de-jane…
این هم عکس های مربوط به این سفر ها از ایران (کامل): بخش یکم https://bibliotheque-numerique.inha.fr/viewer/62746/?offset=#page=22&viewer=picture&o=bookmark&n=0&q=
دستهها:تاریخ, سیاحتنامه ها و خاطرات
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.