فرقه دمکرات محصول اشغال ایران از سوی ارتش شوروی بود
بیشک بدون درک اوضاع جنگ و اشغال صفحات شمالی ایران از سوی ارتش سرخ شوروی در زمان جنگ دوم جهانی، بررسی جریان پیشه وری چیزی جز گمراهی به بار نخواهد آورد.
در واقع نه تأسیس حکومت فرقه دمکرات به رهبری پیشهوری در ۲۱ آذر۱۳۲۴ و نه سقوط این حکومت درست یک سال بعد در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ را نمی توان جدا از اشغال شمال ایران توسط ارتش سرخ و سپس تخلیه ایران درست درک کرد و فهمید.
درسال ۱۳۲۰ (۱۹۴۱) آلمان به اتحاد شوروی حمله کرد. در ایران مناسبات رضاشاه با آلمان گرم شده بود. بر این اساس نگرانی از اینکه ایران به نوعی «ستون پنجم» آلمان تبدیل خواهد شد افزایش یافت. مسکو دو ماه بعد در مرداد ماه ۱۳۲۰ واحد های ارتش سرخ را وارد مناطق شمالی ایران کرد. بطور همزمان، بریتانیا جنوب ایران را اشغال نمود.
چکیده تحولات سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۶ یعنی از آغاز جنگ تا پایان آن از نگاه آذربایجان به زبانی ساده این است: ارتش شوروی به بهانه جنگ آمد، بعد از جنگ که قوای بریتانیا ایران را ترک کردند، ارتش سرخ نرفت، ماند و در شرایط اشغال ایران، با عنوان کردن موضوعهای محلی، زبانی و قومی و با تاسیس فرقه و حزب «دمکرات» و حکومت محلی آن در آذربایجان و کردستان خواست این دو منطقه را زیر نفوذ خود نگهدارد. بعد چون فشار بین المللی افزایش یافت و مسکو دریافت که ظاهرا چارهای جز تخلیه ایران نیست، کوشش نمود خروج نیروهای خود را مشروط به پذیرش امتیاز استخراج نفت آذربایجان از سوی ایران کند. ایران این وعده را داد و ارتش سرخ ایران را تخلیه نمود. با این ترتیب ایران، آذربایجان و کردستان را از شوروی پس گرفت. حکومتهای محلی تبریز و مهاباد فروریختند. اما با اینهمه ایران به وعده خود مبنی بر دادن امتیاز نفت به شوروی عمل نکرد. مسکو از این ماجرا با دست خالی بیرون آمد.
بهانه زبان
۷۰ سال پیش شوروی پس از اشغال صفحات شمالی ایران در جنگ دوم جهانی، برای تقویت موقعیت فرقه دمکرات که با کمک ارتش شوروی برای یک سال در آذربایجان ایران بر سر قدرت آمد، از «کارت» زبان مادری نیز فعالانه استفاده کرد.
تشکیل فرقه دمکرات در ۱۲ شهریور ۱۳۲۴ و تاسیس حکومت فرقه در تبریز در ۲۱ آذر همان سال، طوری که در مقاله های پیشین دیدیم، بر اساس دستور های مستقیم مسکو و با مدیریت حزب کمونیست آذربایجان شوروی انجام گرفت.
اولین دستور مستقیم و بی پرده استالین، رهبر حزب کمونیست شوروی که خواستار یک «جنبش تجزیه طلبانه» در آذربایجان، کردستان و سپس گیلان، مازندران و خراسان بود به موضوع استفاده از عامل «زبان های بومی» نیز دریک ماده جداگانه و با این جملات اشاره میکرد:
و – حقوق برابر برای اقلیتهای ملی و ایلات: افتتاح مدارس و نشر روزنامه و کتاب به زبانهای آذربایجانی، کُردی، ارمنی و آسوری، برگزاری جلسات دادگاه و مکاتبات رسمی در مؤسسههای محلی به زبانهای بومی، ایجاد یک مدیریت استانی از جمله ژاندارمری و پلیس که متشکل از افراد بومی محل باشد، تأسیس انجمنهای ولایتی، ایالتی و شهری (و) موسسات خود گردان محلی (…)
تمام فرمان نخستین استالین در این مورد را میتوانید در این مقاله بخوانید.
در فرمان فوق بر کارانتشاراتی به زبان های محلی نیز در دو بند جداگانه تاکید میشود:
۹. کار چاپ یک مجله مصور در باکو برای پخش در ایران و همچنین سه روزنامه جدید در آذربایجان جنوبی به کمیته مرکزی حزب کمونیست (ب) آذربایجان سپرده شود.
۱۰. به اداره نشریات دولتی (تحت نظارت کمیساریای آموزش و پرورش اتحاد شوروی) (یودین) سپرده شود که سه دستگاه چاپ کمیته مرکزی حزب کمونیست (بلشویک) آذربایجان برای تأمین نیازهای چاپی در اختیار فرقه دمکرات آذربایجان جنوبی قرار گیرد.
«گوپ» چی های حزب و ارتش اتحاد شوروی
در درون ارتش سرخ سازمانی بنام «اداره کل تبلیغات سیاسی» (گوپ) (GUPP) به وجود آمده بود که وظیفه اش تبلیغ و ترویج برای اتحاد شوروی، نظام کمونیستی، و کسب اعتبار و محبوبیت برای نیرو های اشغالگر ارتش سرخ بود.
در آذربایجان ایران و دیگر مناطق اشغالی شمال ایران، اکثریت «گوپ چی» های ارتش سرخ عبارت از «خاور شناسان نظامی» بودند.
ده سال به عقب برویم. در سال های ۱۹۳۰ ارتش شوروی برای آمادگی به جنگ، بسیجی در دانشگاه های شوروی به راه انداخت که طبق آن، هزاران کادر با دانش به زبان، تاریخ، اقتصاد، تجارت، سیاست و مسائل استراتژیک کشور های فعال در جنگ و یا همسایه شوروی تربیت می شدند. کمیسیون مشترکی عبارت از مسئولان کمیته تحصیلات عالی و وزارت دفاع شوروی برنامه تحصیل زبان و رشته بخصوص دانشجویان را معین می کرد. در مورد ایران این افراد اساساً از جمهوری شوروی آذربایجان بودند. از بین معروف ترین آنها می توان از نویسنده میرزا ابراهیموف و «شاعر خلق» سلیمان رستم نام برد که جزو «پیشاهنگان» اداره جاسوسی «گوپ» برای قبولاندن نظام شوروی به آذربایجانیان ایران به حساب می آمدند و این کار را از طریق شعر، ادبیات و تبلیغ زبان مادری انجام می دادند. زیر دست این عده ده ها نفر از ایرانیانی کار می کردند که برای کار به باکو رفته بودند، تمایلات کمونیستی داشتند و به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به خدمت ارتش سرخ و حزب کمونیست اتحاد شوروی در آمده بودند. افراد این گروه نسبتاً بزرگ از قبیل غلام یحیی دانشیان (معاون وزیر جنگ حکومت فرقه و جانشین پیشهوری بعد ازفوت او در باکو) یا قبل از اشغال ایران از طرف ارتش سرخ و یا همزمان با آن به ایران آمده بودند. در این مدت، یعنی تا تاسیس فرقه دمکرات، آنها به کار های تبلیغاتی پرداختند و بعد تر در حکومت فرقه دمکرات و گروه های مسلح آن یعنی «فدائیان» نقش مؤثری بازی کردند.

عزیز علییف، مسئول اداره تبلیغات و کشفیات نظامی ارتش سرخ در تبریز و پدر زن حیدر علییف پدر رئیس جمهوری کنونی آذربایجان
مدت کوتاهی پس از اشغال آذربایجان ایران هیئتی به رهبری یکی ار دبیران حزب کمونیست آذربایجان شوروی بنام عزیز علییف (پدر زن حیدر علییف یعنی پدر بزرگ رئیس جمهوری کنونی آذربایجان) با دعوت فرماندهی نیروهای ارتش شوروی در ایران به تبریز آمد تا در چارچوب «گوپ» و «اداره کشفیات نظامی» روابط ارتش سرخ را با روشنفکران و افراد بانفوذ و معتبر محلی آذربایجان ایران مستحکم کند. تمرکز کار تبلیغاتی و سیاسی این گروه در آذربایجان ایران بر مسئله زبان ترکی، فرق آن با زبان رسمی ایران یعنی فارسی و تحریک قوم گرائی آذربایجانی بود. میرزا ابراهیموف بعد ها در مقاله «اوجالیغین حکمتی» (آذربایجان5-1983) نوشت: «نظر به اینکه در آذربایجان جنوبی که ما اشغال کرده بودیم، سربازان زیادی آذربایجانی بودند، ما می بایستی با آنها کار تبلیغاتی و تشویقاتی می کردیم و مناسبات دوستانه ای را که از همان ابتدا بین مردم محلی و ارتش ما بوجود آمده بود، تحکیم می نمودیم.»
چند سال بعد با تبلیغات وسیع قوم گرائی و ناسیونالیسم آذربایجانی گذشت. ارگان این تبلیغات روزنامه «وطن یولوندا» شد که اولین سردبیرش خود میرزا ابراهیموف بود. میرزا ابراهیموف بعد ها نوشت: «برای آذربایجانیان جنوبی که از مدارس، مطبوعات و ادبیات بزبان مادری خود محروم بودند و بخاطر انکار هویت، ملیت، تاریخ و زبانشان در دوران استبداد رضاشاهی تحت ظلم و پیگرد قرار گرفته بودند، روزنامه «وطن یولوندا» مانند نوری بود که در تاریکی درخشید.» («سال های 1920-70»، باکو 1979).
اقدامات دیگری که با ابتکار عزیز علییف انجام گرفت تاسیس بیمارستان شوروی، مدرسه شوروی، تشکیل گروه های موسیقی و تئاتر و دعوت از اپرا های شهر های شوروی برای اجرای برنامه در شهر های آذربایجان ایران بود. اما این قبیل اقدامات تا زمان بعد از خاتمه جنگ با استقبال چندان گرم مردم محلی آذربایجان ایران روبرو نشد.
بعد از جنگ
طبق نقشه، در ۱۲ شهریور ۱۹۲۴«فرقه دمکرات آذربایجان» به رهبری سید جعفر پیشه وری تاسیس شد و شاخه آدربایجان حزب توده خود را منحل کرده به فرقه نو تاسیس پیوست. رهبری فرقه ابتدا از نمایندگی های دیپلماتیک «کشور های دوست» خواست به کمک آذربایجانی های ایران که «در آستانه نابودی از سوی ارتش ایران قرار دارند» بشتابند. بعد از مدتی فرقه با صدور قطعنامه ای به «مبارزه مسلحانه» برای «تاسیس یک حکومت ملی» فراخواند در حالیکه در واقع ارتشی در طرف مقابل نمانده بود که بر ضدش «مبارزه» کرد زیرا همه نیروهای ارتش ایران که در آذربایجان ایران بودند همزمان با ورود ارتش سرخ به تهران عقب نشینی کرده و یا پراکنده شده بودند.
در تاریخ ۲۱ آذر ۱۳۲۴ حکومت فرقه دمکرات در تبریز تاسیس یافت. پیشه وری نخست وزیر حکومت شد. روزنامه «وطن یولوندا» به کار خود ادامه داد، اما روزنامه ای بنام «آذربایجان» تبدیل به ارگان اصلی فرقه و حکومت آن شد. هیئت تحریریه «آذربایجان» در دست شوروی ها بود، اما بسیاری از آذربایجانی های ایران نیز در آن می نوشتند. بخش مهمی از سر مقاله ها را خود پیشه وری می نوشت.
مهمترین چیزی که در دوران یک ساله حکومت پیشه وری رشد کرد مطبوعات بود که تقریبا بدون استثنا به ترکی آذربایجانی نوشته میشد که آن هم سرشار از تعریف و توصیف زبان و فرهنگ آذربایجان و اتحاد شوروی و بخصوص حزب کمونیست واستالین بود، چیزی که افسران و کارمندان «گوپ» («اداره کل تبلیغات سیاسی») طراحان اصلی آن بودند. «ادبیات حسرت» و «جدائی دو آذربایجان» و «نقش ارس در جدا کردن قهری دو پارچه یک ملت واحد» از این مدت به بعد بود که رواج یافت. به نوشته «وطن یولوندا»: «احساس وطندوستی هر روز قویتر می شود . شاعرانی که قبلا اشعار بی اهمیتی می نوشتند، اکنون آثار حماسی در مورد وطن، تبریز و ستارخان می سرایند.»
در ۱۱ اردی بهشت ۱۳۲۵ با سیاست ورزی حکومت قوام مبنی بر وعده استخراج نفت شمال به مسکو و تحت فشار آمریکا و انگلیس، ارتش شوروی شروع به تخلیه آذربایجان ایران و دیگر مناطق شمالی ایران کرد. تا سقوط حکومت فرقه فقط ۶-۷ ماه مانده بود.
در جریان پیشروی ارتش ایران و احیای کنترل بر آذربایجان ایران صد ها وبنا به تخمین طرفداران فرقه چند هزار نفر کشته شد. بعضی از کادر های بالاتر فرقه مانند فریدون ابراهیمی نیز جزو کشته شدگان بودند. اما اکثریت بزرگ رهبران فرقه برخلاف شعار معروف پیشهوری که میگفت «ئولمک وار، دؤنمک یوخ» (مرگ هست اما بازگشت نیست) به شوروی گریختند.
البته میرزا ابراهیموف و دیگر«گوپ» چی های حزب کمونیست اتحاد شوروی و ارتش سرخ قبل از همه رفته بودند. آنها با کسب مقام های خوب در باکو به کار و زندگی خود ادامه دادند و خاطرات خود را از «سرگذشت جنوب» خود نوشتند. طبق بعضی آمار ۵۰۰ تا سه هزار نفر از کادر های فرقه دمکرات هم به شوروی پناه بردند. بعضی از شاعران و نویسندگان ایرانی «ادبیات حسرت» از قبیل مدینه گلگون در آنجا نیز به کار خود ادامه دادند. بعضی دیگر دم بر بستند و یا به غرب مهاجرت کردند و یا به ایران برگشتند. بعضی های دیگر اصلا ایران را ترک نکردند و ترجیح دادند با وجود خطر زندان و اعدام بمانند.
بعد از فروپاشی شوروی «ادبیات حسرت» و «گوپ» عموما به تاریخ سپرده شد.
پیامد های سیاسی و اجتماعی تجربه تلخ فرقه
این پیامد های سیاسی و اجتماعی یک سال حکومت فرقه جدی بودند. آنها را باید در دو سطح و زمینه بررسی کرد.
یکم، در زمینهٔ مقام اجتماعی و سیاسی زبان فارسی و ترکی آذری: بعد از فروپاشی فرقه، مردم به روال زندگی سابق و همیشگی خود برگشتند. یعنی در خانه و بانک و دادگاه و اداره و غیره هر کس زبان خود را بکار برد، اما سر درس و یا وقتی صورت جلسهٔ دادگاه و یا یک سند ثبت اسناد و یا نامهٔ رسمی می نوشتند، از فارسی استفاده میکردند. در آذربایجان این به آن معنا بود که در حوزهٔ شخصی و خصوصی، حتی بین معلم و دانش آموز در موقع زنگ تفریح و یا در شهربانی وقتی میرفتید در بارهٔ چیزی شکایتی بکنید، اگر طرف شما مثل خودتان ترکی زبان بود، ترکی حرف می زدید، اما وقتی در همان شهربانی صورت جلسه برمی داشتند، آن را به فارسی می نوشتند.
این را «دوزبانگی» می نامند. این دوزبانگی و حتی چند زبانگی یک سنت تاریخی و چند هزار ساله در آذربایجان ماست. در زمان هخامنشیان، اشکانیان، سلوکیان و ساسانیان هم آذربایجانی ها زبان های ایرانی و محلی خود را داشتند که متاثر از مادی و دیگر زبان های ایرانی مانند فارسی و پارتی و زبان های همسایه بود. تازه در هر محل هم هر کس لهجه خود را با ویژگی های خودش صحبت می کرد. ما امروزه این زبان های محلی ایرانی را آذری، تاتی، تالشی، کردی و غیره می نامیم. اما در همه این دوره ها زبان فارسی بطور فزاینده ای نقش زبان مشترک بین همه ایرانیان را بازی می کرد.
هزار سال قبل هم این طور بود. اما این بار به جای آن زبان ها و لهجه های محلی ایرانی، زبان جدیدی نشسته بود: ترکی جایگزین آن زبان ها و لهجه ها شده بود، در حالی که فارسی همچنان زبان مشترک و ملی ما بود. به ویژه در زمان صفویان ترکی به عنوان زبان مادری و یا نخست بخشی از مردم رواج بیشتری یافت، اما همچنان زبانی شفاهی و محلی باقی ماند، در حالی که فارسی همچنان نقش زبان مشترک و ملی را داشت.
در زمان رضا شاه هم این طور بود. تنها فرق موقعیت زبان فارسی و ترکی آذری در دوره پهلوی با مثلا دورهٔ قاجار این بود که همزمان با رضا شاه و سپس محمد رضاشاه، کوشش برای ساختن و تقویت یک «دولت-ملت» متمرکز، سازمان یافته و معاصر (یعنی سکولار و رو به غرب) هم افزایش یافت و اگرچه دورهٔ رضا شاه تقریبا شانزده سال طول کشید، اما در این زمینه موفقیت های زیادی بدست آمد که بعدا در دورهٔ پهلوی دوم ادامه یافت. در زمینهٔ زبان هم تحصیل زبان مشترک و ملی فارسی سرتاسری شد، مدارس و نظام آموزش و پرورش متمرکز و سازمان یافته شد و انتشارات بیشتر شد و صنعت چاپ رشد کرد. همزمان، در زبان فارسی اصلاحات معینی انجام گردید، مانند جایگزین کردن برخی واژگان عربی با فارسی، بدون آنکه مانند ترکیهٔ آتاترک در این زمینه زیاده روی شود.
یعنی حکومت فرقه دمکرات از نگاه تحول زبان، چه فارسی و چه ترکی آذری، وقفه و یا سکته ای یکساله بود. بعد از این وقفه که از خارج، از شوروی به ما تحمیل شده بود، وضع زبان های فارسی و ترکی در آذربایجان به حالت قبلی و همیشگی خود برگشت. بعد از حکومت فرقه، اولا زبان فارسی که از رسانه ها و انتشارات و ادارات رخت بربسته بود به جای همیشگی خود بعنوان زبان مشترک و رسمی یعنی کتبی برگشت. ترکی هم به آن موقعیت پیشین خود که زبان محاوره بین ترکی زبانان بود باز گشت. آن «ترکی باکو» با آن تاثیرات روسی و خصوصیات برای ما نامانوس نیز از زندگی رسمی و رسانه ای آذربایجان دور شد.
دوم، دگرگونی اجتماعی و سیاسی در برخورد به موضوع آموزش زبان مادری: طبیعی است که بعد از آنکه رهبران فرقه به باکو گریختند و حکومتشان سرکوب و اعضا و طرفدارانشان پراکنده شد، در ذهن مردم آذربایجان و کلا ایران یک رشته تجارب و خاطراتی باقی ماند که امکان نداشت در مدت کوتاهی مانند یکی دو سال تغییر یابد. بنظر من پیامد اصلی سیاسی، و مهم تر ازهمه اجتماعی، فرهنگی و روانشناختی حکومت فرقه، در اینجاست. منظور من این است که فرقه ای با نام «دمکرات» مستقیما به دست ارتش و دولت همسایه آمد و به بهانهٔ زبان مادری، سمت زندگی سیاسی و اجتماعی ما را با کشوری که دو هزار و هفتصد سال یعنی از زمان ماد ها با آن یکجا بودیم قطع کرده، به شوروی وصل نمود.
این را اضافه کنید به اشغال نظامی تبریز و آذربایجان از سوی ارتش عثمانی در سال های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۸، یعنی تنها و تنها بیست سی سال پیش از اشغال شوروی و تجربه حکومت فرقه. دولت ترکیه عثمانی که در حال فروپاشی در غرب و سرزمین های خاورمیانه بود، از روی درماندگی و استیصال آذربایجان و قفقاز را اشغال کرد و سیاستی پان ترکیستی در پیش گرفت. در همان دوره اشغال آذربایجان از سوی عثمانی نیز خواستند موضوع زبان ترکی را وسیله تبلیغاتی برای اشغال و تجزیه آذربایجان بکنند. حتی قبل از همه آزادیخواه بزرگ آن دوره مرحوم شیخ محمد خیابانی را از تبریز به عثمانی تبعید کردند و به کمک انجمن های «تورک اوجاغی» و شعبه های آن در تبریز تحت اشغال کوشش نمودند ترکی آذری ایران را هرچه بیشتر با ترکی عثمانی «یکسان کنند.» تجربه تلخ دوم هم از شمال، از شوروی آمد که برنامه ریزی و تامین مالی و لوژیستکی اش از مسکو و مدیریت اجرائی اش از باکو بود. هر دوی این تجربه ها یا به بهانه نژاد و زبان بود و هر دو یا به همسایهٔ غربی ما مربوط بود و یا به همسایهٔ شمالی ما.
یعنی در ذهن مردم، آن هم نه فقط مردم خراسان و اصفهان و تهران، بلکه حتی و بخصوص مردم خود آذربایجان این خاطره و تجربهٔ تاریخی حک شد که هر وقت کسی و گروهی موضوع زبان مادری و جداکردن «حق و حساب» با زبان فارسی را در آذربایجان مطرح کرد، یک احتمال جدی این است که اولا: پشت سر این قیل و قال یک دولت همسایه هست و ثانیا: مشکل آن گروه و آن دولت اصلا زبان مادری آذربایجانیان نیست، جدا کردن این سرزمین از ایران است.
پس از این دو تجربه تلخ و بزرگ، هرباردر ایران شخصی چیزی به ترکی نوشت، روزنامه ای، کتابی به ترکی آذری چاپ کرد و مجلس شعری برگزار نمود، مقام های امنیتی و قضائی قاعدتا شک کردند که نکند زیر این کاسه هم نیم کاسه ای باشد و موضوع باز به یک دولت خارجی مربوط باشد. حتی این بدبینی، واهمه و عکس العمل های منفی و گاه تند، تنها به نظام دولتی هم محدود نبود و نیست. زمان رضاشاه هم همین طور بود، زمان محمد رضا شاه هم، در جمهوری اسلامی هم.
از سوی دیگر خیلی ها فراموش میکنند که این شک و تردید و واکنش منفی حتی محدود به دولت ها هم نیست. هر بار که فقط در سطح بحث و گفتگوی حتی خصوصی چیزی مثلا در بارهٔ «تحصیل زبان ترکی» در یک کورس خصوصی و یا بعنوان درس انتخابی و چند ساعته در برخی مدارس مطرح میشود، مردم، بله، خود مردم آذربایجان و مخصوصا آنها به یاد دورهٔ پیشه وری، ارتش شوروی، سرازیر شدن «مشاوران باکوئی» به تبریز و جدائی آذربایجان از ایران می افتند. موضوع فقط بر سر دولت ها نیست. ملت هم این خاطره را فراموش نکرده است. خاطرهٔ جنگ نخست جهانی و اشغال آذربایجان از سوی روسیه و عثمانی و طرح «کارت سیاسی» زبان ترکی را بسیاری ها فراموش کرده اند. حتی از کم و کیف تجربهٔ فرقه دمکرات هم اکثر مردم خبر ندارند.
اما آنچه که از هر دوی این تجربه های تلخ بجا مانده، آن لکه، آن زخم خاطره است که وقت و صبوری میخواهد تا هم به مردم و هم به دولت ها اثبات شود که چاپ هر اثر ترکی و یا طرح هر خواست «حق تحصیل زبان مادری» نشانهٔ جدائی خواهی نیست، اگر چه در گذشته دو بار، آن هم بصورتی بسیار جدی و تا مرز تجزیهٔ ایران، اینچنین بود.
همچنین، و شاید این نکته مهم تر از همه نکات دیگر باشد، کسانی که خواهان لغو این محدودیت ها میشوند، باید خود با کردار و گفتار خود اول برادری شان را ثابت کنند تا بعد بتوانند ادعای ارث نمایند. نمیتوان با کینه و نفرت و پرخاش، خواستی را طرح نمود و خواهان اجرای آن شد.
ذکر این پس منظر تاریخی و تجربی برای توجیه محدودیت هائی نیست که در طول ۸۰-۹۰ سال گذشته، با جدیتی گاه کمتر و گاه بیشتر، در رابطه با چاپ و نشر آثار ترکی آذری (به ویژه آثار سیاسی و یا تلویحا سیاسی به ترکی آذری) شاهدش بوده ایم. من میخواهم بگویم اگر محدودیتی در این مورد بوده، که بوده، باید آن را درک نمود، فهمید که ریشه اش چه بوده و این که ریشهٔ این سوء ظن و محدودیت ها نه سلیقهٔ این یا آن شخص و حزب و یا حتی رژیم، بلکه نگرانی جدی مردم و همهٔ دولت ها بوده است. البته تندروی هائی هم شده، اما همهٔ آن محدودیت ها هم بیجا و یا همهٔ آنها هم از روی دشمنی این یا آن دولت و وزیر و وکیل نبودند.
بگذارید در این رابطه یک تجربهٔ خانوادگی خودم را نقل کنم.
یکی از مهم ترین و جدی ترین کتاب هائی که چند سال پس از فروپاشی حکومت فرقه در تبریز منتشر شدند، مجموعهٔ «امثال و حکم در لهجهٔ محلی آذربایجان» بود که در سال ۱۳۳۴ چاپ شد و حاوی حدودا شش هزار ضرب المثل ترکی آذری همراه با ترجمه و توضیحات فارسی آن بود. مولف این اثر مانا، پسرعموی پدری بنده، انسان شریف و دانشمند، میرزا علی اصغر مجتهدی بود. من از اقوام خود شنیده ام که مرحوم مجتهدی با چه دقت و علاقه ای سال های طولانی ضرب المثل های رایج بین مردم و یا یافته شده از منابع چاپی را جمع آوری و ترجمه کرده، به چاپ داده بود. اما تا آخرین لحظه مقامات امنیتی اجازه ندادند که در تیتر کتاب، برای زبان ترکی آذربایجان «زبان ترکی» و یا «ترکی آذری» گفته شود و با این ترتیب صرفا ««لهجهٔ محلی آذربایجان» نوشته شد (در چاپ بعدی که در کالیفرنیا انجام گرفت تیتر این کتاب به «امثال و حکم در زبان ترکی» تغییر یافت). معلوم است که در آن سال ها که هنوز بیش از نُه سال از تجربهٔ فرقه نگذشته بود، لفظ «زبان ترکی» و یا «آذری» برای مقامات امنیتی هنوز خطرناک جلوه میکرد، چرا که آنها واهمه داشتند که کاربرد این تعبیر میتواند نزدیکی زبانی مردم آذربایجان ایران را با ترکیه و یا جمهوری شوروی آذربایجان تداعی کند!
از این جهت، برخلاف آنچه که برخی میگویند فرقه دمکرات جایگاه زبان ترکی را بالا برد، بنظر من، کاملا برعکس، تجربهٔ تلخ فرقه، شاید سنگین ترین ضربه به خواست آموزش زبان ترکی در آذربایجان در کنار فارسی بعنوان زبان مشترک، رسمی و ملی ما بود. این تجربه حتی ضربه ای بسیار جدی به اندیشهٔ تحصیل و تدریس زبان مادری اقلیت ها در کنار زبان فارسی را به فرهنگ سیاسی ایران زد، چه در رفتار دولت ها اعم از پهلوی و اسلامی و چه در حافظهٔ خود مردم.
————————————————–
با استفاده از:
David Nissman: The Soviet Union and Iranian Azerbaijan. Use of Nationalism for Political Penetration, 1986
Touraj Atabaki: Azerbaijan: Ethnicity and the Struggle for Power in Iran, 2000
دستهها:از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.