
شاهنشاهان هخامنشی
کوروش افسانه ها – سیاست های روشن بينانه او – کمبوجیه – داریوش بزرگ – لشکرکشی به یونان
(بخش دوم از سلسله مقالات «دورانت: تمدن ایران باستان و شرق مسلمان». بخش پیشین در این لینک)
کوروش یكی از حاکمان مادرزاد بود كه گوئی برای فرمانروائى آفریده شده اند و، به گفته امرسن، مورد تقدیر هم قرار میگیرند. او در منش و اداره امور، شخصیتی شاهانه داشت، از مدیریت خردمندانه و همچنین توانِ پیروزی های کلان برخوردار بود، نسبت به مغلوبین بزرگوارانه رفتار مینمود و مورد ستایش دشمنانش بود. مایه شگفتى نیست كه یونانیان درباره وی داستان های بیشمار نوشته و او را تا زمان اسکندر بزرگترین پهلوان جهان شمرده اند. مایه تأسف آن است كه از نوشته های هرودوت و گزنوفون نمیتوانیم اوصاف و شمایل وى را طورى ترسیم كنیم كه قابل اعتماد باشد. مورخ نخست، كوروش را با بسیاری داستان های خیالی درهم آمیخته (10) و تاریخ نگار دوم بررسی خود موسوم به «كوروپدیا» (كوروش شناسی) را همچون رساله ای در فنون جنگ نوشته و ضمن آن خطابه اى در تربیت و فلسفه آورده است. گزنوفون چندین بار در نوشته خود كوروش را با سقراط اشتباه كرده و سرگذشت آن دو را با هم آمیخته است. اگر این داستان های فرح بخش را كنار بگذاریم، از كوروش جز شبح فریبنده اى باقى نمی ماند. آنچه به یقین میتوان گفت این است كه كوروش زیبا و خوش اندام بوده، چه ایرانیان تا آخرین روزهای دوره هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی اندام می نگریسته اند (11). او مؤسس سلسله هخامنشی یا سلسله «شاهنشاهان» (شاهان بزرگ) است كه در نامدارترین دوره تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت كرده اند. كوروش سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت كه به صورت قشون شكست ناپذیری درآمدند. او بر ساردیس (در آناتولی غربی، -م) و بابل مسلط شد و به فرمانروایی اقوام سامی بر باختر آسیا چنان پایان داد كه تا هزار سال پس از آن، دیگر نتوانستند دولت و حكومتی بسازند. کوروش تمام سرزمین هائی را كه قبل از او تحت تسلط آشور، بابل، لیدیا و آسیای صغیر بود، ضمیمه ایران ساخت و از مجموع آنها یك دولت شاهنشانی و امپراتوری ایجاد كرد كه بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم، و یكی از خوش اداره ترین دولت های همه دوره های تاریخی به شمار میرود.
آن اندازه كه از روایت ها برمیآید، كوروش از كشورگشایانی بوده است كه بیش از هر كشورگشای دیگر او را دوست میداشته اند. او پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و نیكو منشی قرار داده بود. دشمنان کوروش از نرمش و گذشت او آگاه بودند و به همین جهت در جنگ با كوروش مانند كسانی نبودند كه قدرت جنگندگیشان ناشی از این حس باشد که یا باید بكشند یا خود كشته شوند. پیش از این – بنا به روایت هرودوت – میدانیم كه چگونه کوروش كرزوس (شاه ساردیس، -م) را از سوختن در هیزم های افروخته شده در جنگ ساردیس رهانید، بزرگش داشت و او را از رایزنان خود ساخت؛ نیز شاهد بخشندگی و نیكی عالیجنابانه او با یهودیان بودیم. یكی از اركان سیاست و حكومت کوروش آن بود كه او برای ملل و اقوام مختلفی كه اجزای امپراتوری او را تشكیل میدادند، به آزادی عقیده دینی و عبادت معتقد بود. این خود میرساند كه بر اصل اول حكومت كردن بر مردم آگاهی داشت و میدانست كه دین از دولت نیرومندتر است. به همین جهت است كه وی هرگز شهرها را غارت نمیكرد و معابد را ویران نمی ساخت، بلكه نسبت به خدایان ملل مغلوب، احترام بسيارى نشان میداد و به نگهداری معابد آنان کمک مینمود. حتی مردم بابل، كه در برابر او سخت ایستادگی كرده بودند، در آن هنگام كه احترام وی را نسبت به معابد و خدایان خویش دیدند، به گرمی درگِرد او جمع شدند و مَقدم او را پذیرفتند. کوروش در مسیر پادشاهی بی همتایش، هر وقت سرزمینی را میگشود، با كمال تقوا، قربانی هائی به خدایان محل تقدیم میكرد.
کوروش مانند ناپلئون، همه ادیان را قبول داشت و میان آنها فرقی نمیگذاشت؛ و با مرحمتی بیش از ناپلئون به تكریم همه خدایان میپرداخت. وی از لحاظ دیگری نیز به ناپلئون شبیه بود، چه مانند او، قربانی بلندپروازی فراوان خویش شد. هنگامی كه از گشودن همه سرزمین های خاور نزدیك آسوده شد، درصدد بر آمد كه ماد و پارس را از هجوم بدوى هاى آسیای میانه خلاص كند؛ و چنان به نظر میرسد كه در این حمله های خود، تا كنار رود سیحون در شمال، و تا هندوستان درخاور پیش رفته باشد. در همین گیرودارها، و در آن زمان كه به منتهای عظمت خود رسیده بود، در جنگ با قبیله ماساگت، كه از قبایل گمنام ساكن سواحل جنوبی دریای خزر بود، كشته شد. كوروش نیز، مانند اسكندر، امپراتوری بزرگی را دسترس کرد، ولی عُمرش فرصت سازمان دادن به این امپراتوری را نداد.
نقص بزرگی كه بر خُلق و خوی كوروش لكه ای باقی گذاشته، آن بود كه گاهی بی حساب قساوت و بیرحمی داشته است. این بیرحمی به پسر نیمه دیوانه او، كمبوجيه به ارث رسید، بی آنكه از كرَم و بزرگواری پدر چیزی به او رسیده باشد. کمبوجیه پادشاهی خویش را با كشتن برادر و رقیب خویش به نام بردیا (به یونانی: سمردیس، -م)، آغاز كرد. آنگاه، به خاطر طمع ثروت فراوان، به مصر هجوم برد و حدود امپراتوری ایران را تا رود نیل گسترش بخشید. در این كار كامیاب شد، ولی ظاهرا سلامت عقل خویش را با این كار از دست داد. در راه رسیدن به شهر مِمفیس با دشواری فراوان روبه رو نشد، ولی قشونی عبارت از پنجاه هزار لشکریان ایران كه برای تسخیر واحه عمون فرستاده بود، همه در بیابان تلف شدند. همچنین قشونی كه برای گرفتن قرطاجه (كارتاژ، م) فرستاده بود دچار شكست شد، چرا كه ناویان ناوگان ایران، كه همه از مردم فنیقیه بودند، از حمله كردن به آن مستعمره فنیقی سرباز زدند. كمبوجیه كه چنین دید، از جا در رفت و فرزانگی و گذشت پدر را فراموش كرد. دین همه مصریان را ریشخند نمود و با خنجر خویش گاو مقدسی را كه مصریان با نام «آپیس» می پرستیدند از پای درآورد. به این كار نیز بس نكرد، بلكه بی اعتنا به نفرین هائی که نبش قبور از نگاه مردم بهمراه داشت، مومیا های برخی شاهان را از گورهایشان بیرون كشید و معابد را با پلیدی آلود و فرمان داد تا بت هایی را كه در آنها بود، بسوزانند. گمان وی آن بود كه با چنین كارها مردم مصر از بند خرافات و اوهام رهایی خواهند یافت. آنگاه دچار حمله بیماری شد – كه شاید آن بیماری نوبه های غش بوده است – و با این ترتیب برای مصریان شكی نماند كه این بیماری كیفری است كه خدایان به او داده اند. از آن پس دیگر هیچ مصری ئی در راستی و درستی دین خویش شك نداشت. كمبوجیه، با رفتاری که گوئی میخواهد زشتی های حكومت پادشاهی را هر چه بیشتر فاش سازد، همان كاری را كرد كه ناپلئون بر اثر حمله های دل درد سخت خویش انجام میداد، به این معنی كه کمبوجیه خواهر و همسر خود ركسانه را كُشت و پسر خود پركساسپس را با تیر زد و هلاک نمود، دوازده نفر از بزرگان ایرانی را زنده به گور كرد، و به كشتن كرزوس فرمان داد و پس از آن پشیمان شد، و چون فهمید كه حكم او را اجرا نكرده اند خوشحال شد، ولی كسانی را كه از اجرای آن سر باز زده بودند كیفر داد (12). در آن هنگام كه به ایران باز می گشت خبر یافت كه غاصبی بر تاج و تخت دست یافته و در همه جا مردم، با افروختن آتش انقلاب، از این مدعی جدید تخت و تاج حمایت میكنند. از این لحظه است که نام كمبوجیه در تاریخ ناپدید میشود. بنا به بعضی از روایات، چون این خبر به كمبوجيه رسید، او خودكشی كرد (13).
آن غاصب مدعی بود كه همان اسمردیس (بردیا، -م) برادر شاه است كه با معجزه ای از خشم برادرش كمبوجیه و كشته شدن رهایی یافته است. ولی حقیقت امر این است كه وی یكی از روحانیان متعصب و از پیروان دین مجوسی قدیم بود كه میخواستند آیین زردشتی را كه دین رسمی دولت ایران بود، از میان بردارند. پس از آن، شورش دیگری در سرزمین ایران برپا شد كه در نتیجه آن مرد غاصب از تخت سلطنت فرو كشیده شد. كسانی كه در این شورش دست داشتند، هفت نفر از بزرگان كشور بودند. پس از آن از میان خود یكی را، به نام داریوش پسر هیشتاسپ، به سلطنت برگزیدند. پادشاهی بزرگترین شاهنشاه ایران با همین خونریزی ها بود که آغاز یافت.
در كشورهای خاور زمین، پیوسته وراثت تاج و تخت با فتنه و آشوب در كاخ سلطنتی همراه بود، چه هر یك از بازماندگان شاه درگذشته میكوشید كه خود زمام سلطنت را به دست گیرد. در عین حال، در مستعمره ها نیز انقلاباتی رخ میداد، زیرا كه مردم این نواحی فرصت اختلافات داخلی را غنیمت شمرده درصدد بازیافتن آزادی از دست رفته خود برمیآمدند. غصب شدن تاج و تخت سلطنت و كشته شدن بردیای غاصب، دو فرصت گرانبهائی بود كه ولایت های تابع شاهنشاهی ایران در برابر خود داشتند. به همین جهت فرمانداران مصر و لیدیا طغیان كردند و همزمان شوش، بابل، ماد، آشور و ارمنستان و بسیاری از ولایات دیگر سر به شورش برداشتند. ولی داریوش همه را به جای خود نشانید و در این كار منتهای شدت و قساوت را به كار برد. از جمله، چون پس از محاصره طولانی بر شهر بابل دست یافت، فرمان داد كه سه هزار نفر از بزرگان آن را به دار بیاویزند تا مایه عبرت و فرمانبرداری دیگران شود. داریوش با یك سلسله جنگ های سریع توانست ولایاتی را كه شورش كرده بودند، یكی پس از دیگری، آرام كند. چون دریافت كه این شاهنشاهی وسیع هر وقت دچار بحرانی شود بزودی از هم پاشیده خواهد شد، زره جنگ را از تن بیرون كرد، و به صورت یكی از مدبرترین و فرزانه ترین فرمانروایان تاریخ درآمد و سازمان اداری كشور را به صورتی درآورد كه تا سقوط امپراتوری روم پیوسته به عنوان نمونه عالی از آن پیروی میكردند. با نظم و سامانی كه داریوش مقرر داشته بود، آسیای باختری به چنان نعمت و آرامش خاطری رسید كه تا آن زمان، در این ناحیه پرآشوب، كسی چنان آسایشی را به خاطر نداشت.
آرزوی داریوش آن بود كه پس از آن با صلح و صفا بر آنچه در اختیار دارد، فرمان براند، ولی سنت و مقدر چنان است كه در امپراتوری ها هرگز آتش جنگ مدت درازی فرو ننشیند. دلیل این مطلب آن است كه سرزمین های تسخیر شده باید مكرر در مكرر از نو مسخر شوند، و پیروزمندان، در ملت خود، هنر جنگیدن و در لشکر و میدان جنگ به سر بردن را زنده نگاه دارند. چه هر آن ممكن است زمانه نقشی تازه برآورد و امپراتوری تازه ای در برابر امپراتوری موجود قیام كند. در چنین اوضاع و احوال، اگر جنگی خود به خود پیش نیاید، ناچار باید آن را بیافرینند. به همین جهت بر نسل های متوالی واجب است كه به دشواری های جنگ و خونریزی خو كنند و از راه تمرین و تجربه دریابند كه چگونه از كف دادن جان و مال در راه نگاهداری میهن را آسان شمارند.
شاید تا حدی همین دلیل بود كه داریوش را بر آن داشت كه از تنگه بوسفور و رود دانوب بگذرد، در جنوب روسیه تا رود ولگا پیش براند و به تأدیب سكاهایی كه پیوسته در اطراف شاهنشاهی وی تاخت و تاز میكردند بپردازد، یا اینكه بار دیگر از افغانستان و ده ها سلسله جبال عبور كند و به دره رود سند برسد و صحنه های پهناوری را با جمعیت فراوان و مال بیشمار، به شاهنشاهی خویش بیفزاید.
ولی برای حمله داریوش به یونان، باید در جستجوی دلیلی قویتر از این باشیم. هرودوت میخواهد به ما بقبولاند كه علت حمله و اقدام به كاری چنین بی نتیجه و زیانبخش وی آن بود كه یكی از زنان او به نام آتوسا در بستر او را فریفت و به این كار واداشت (14). ولی بهتر آن است كه چنان باور داشته باشیم كه شاهنشاه ایران از آن نگران بود كه ممكن است از میان دولت شهرهای یونان و مستعمرات آن، یك امپراتوری فراهم شود، یا میان آنها پیمانی بسته شود و تسلط ایران را بر باختر آسیا به خطر اندازد. در آن هنگام كه ایالت ایونیا (تعبیر قدیم یونان، عبارت از آناتولی غربی با مرکزیت ازمیر کنونی، م) سر به شورش برداشت، و از اسپارت (در آناتولی غربی، م) و آتن به آن كمك رسید، داریوش به ناچار دست به كار جنگ شد. همه داستان گذشتن وی از دریای اژه (بین ترکیه و یونان کنونی، م)، شكست لشکر او در جلگه ماراتون و بازگشت نومیدانه وی به ایران را همه میدانند. و اما او وقتی که بار دیگر خود را آماده حمله به یونان میكرد و میخواست ضربه دیگری به آن وارد كند، ناگهان دچار بیماری و ناتوانی گشت و دیده از این جهان فرو بست.
ادامه دارد
زیرنویس ها:
10. Encyc. Brit., xvii, 571
11. Rawlinson, iii, 389
12. Maspero, 66B-7I
13. Rawlinson, iii, 398
14. Herodotus, III, 134
دستهها:دورانت ایران و شرق مسلمان
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.