پیش از شاه اسماعیل

پنجاه، شصت سال مانده به تاجگذاری شاه اسماعیل در تبریز و تاسیس سلسله صفوی (1501)، آذربایجان تحت حاکمیت جهانشاه قراقویونلو بود که متصرفات خود در ایران را گسترش داده بود، اما در رقابتی سرسختانه با اوزون حسن آق قویونلو قرار داشت. نیروی آق قویونلو در وسط، مانند یک حائل بین ایران و دولت نوپا و در حال گسترش عثمانی واقع شده بود. تخت گاه قراقویونلو ها تبریز و مرکز آق قویونلوها «آمِد» (دیاربکر کنونی) بود، در حالیکه عثمانی ها به تازگی (1453) با فتح پایتخت روم شرقی، قسطنطنیه (استانبول کنونی)، آن را مرکز و پایتخت خود قرار داده بودند.

در این مدت اتفاقات مهم، سریع و گاه غیر منتظره ای رخ داد که زمینه و شرایط تاسیس سلسله صفوی و در عین حال تحکیم دولت عثمانی را مهیا نمود. طریقت صفویه که حدود صد و پنجاه سال پیش از آن ایجاد شده بود، بخصوص در زادگاه بنیانگذارش شیخ صفی یعنی اردبیل و همچنین دیگر ولایات آذربایجان بسیار با نفوذ بود. قدرت نظامی و سیاسی در اختیار قراقویونلوها بود، اما آنها نمی توانستند مانع گسترش نفوذ صفویان شوند که در کنار تبلیغات شیعه دوازده امامی و غالی و بسیج پیروان سرسپرده خود، به گونه فزاینده ای در پی کسب قدرت بودند. به نظر می رسد در سلسله مراتب شیوخ و مرشدان صفوی، شیخ جنید نخستین کسی بود که از نظر مذهبی به شیعه غالی میل نموده و به بسیج فعال طرفداران خود در سرزمین های قراقویونلو (آذربایجان و اَران/آران یعنی تقریبا جمهوری آذربایجان کنونی)، آق قویونلو (بین قراقویونلو و عثمانی) و عثمانی پرداخته است.   

اگر چه بخصوص بعد از شاه اسماعیل مورخین صفوی ادعای شیعه بودن و حتی سیادت شیخ صفی و نوادگان او را مطرح نمودند، احتمالا سلسله شیوخ صفوی تا زمان جنید شیعه نبوده یا دستکم از سادات شمرده نشده و چندان به امور سیاسی مداخله نکرده بودند.

پس از مرگ پدر جنید، عموی او جعفر (و نه طوری که سنت طریقت ها بود، خود جنید) در اردبیل شیخ و مرشد طریقت شد. در آن دوره جنید غالبا دور از اردبیل و مشغول سفرهای تبلیغاتی خود در اران، آذربایجان و آناتولی به سر می برد، در حالیکه شیخ جعفر که مورد حمایت جهانشاه قراقویونلو و داماد او بود، از فعالیت های جنید ناراضی می نمود و از تحریک حکام قراقویونلو بر ضد تبلیغات جنید سر باز نمی زد. برخی مورخین گفته اند که شیخ جعفر احتمالا مخالف تمایلات شیعی و سیاسی جنید بوده است.

در  این میان شیخ جنید که در پی گسترش نفوذ سیاسی خود بود، به آمِد (دیاربکر کنونی) تخت گاه اوزون حسن، رقیب سرسخت جهانشاه قراقویونلو، رفت و سه سال در آنجا مانده و مشغول تبلیغات شد. او درنهایت با خواهر سلطان اوزون حسن آق قویونلو ازدواج نمود. اوزون حسن نیز برای تحکیم قدرت خود در مقابل دولت عثمانی،  با دِسپینا خاتون دختر پادشاه مسیحی و یونانی زبان دولت ترابوزان وصلت کرد. ضمنا او به عنوان «پادشاه ایران» از روابط جدید خانوادگی خود با دربار ترابوزان استفاده کرده و با اعزام نمایندگانی به پادشاهی های اروپائی از قبیل ونیز، مجارستان و لهستان، خواستار اتحاد عمل علیه دولت عثمانی شد.[1] (قبل از اوزون حسن، رقیب قراقویونلوی او جهانشاه نیز با عنوان پادشاه ایران در تبریز حکمرانی میکرد. در همین دوره دولت های عثمانی و همچنین اروپائی مانند ونیز و لهستان نیز به نوبه خود سلاطین قراقویونلو و آق قویونلو را به عنوان «پادشاه ایران» شناخته و با آنها مکاتبه نموده اند). [2]

ترابوزان جزو آخرین باقیمانده های امپراتوری روم شرقی به شمار می رفت که هنوز به تصرف ترک ها در نیامده بود. هم سلطان عثمانی و هم اوزون حسن خواهان تصرف ترابوزان بودند. شیخ جنید نیز ظاهرا چنین سودائی در سر می پروراند، اما از طرفی یارای رقابت با عثمانی را نداشت و از طرف دیگر تعرض به ترابوزان روابط خانوادگی و سیاسی او را با اوزون حسن آق قویونلو به خطر می انداخت.

جنید فعالیت های سیاسی و تبلیغاتی خود را با سفرهای چند ساله اش در منطقه افزایش داد. دسته های مسلح او موسوم به قزلباشان که از میان قبایل ترکمن انتخاب شده بودند، جهت حمله و غارت روانه ارمنستان و گرجستان و سرزمین های چِرکِس های همسایه در شمال قفقاز می شدند و همزمان در میان قبایل تحت حاکمیت عثمانی ها، قراقویونلو ها و آق قویونلو ها مردم را بر ضد حاکمان خود تحریک می نمودند. اینگونه حملات و دست اندازی ها باعث ایجاد نزاع با شیروانشاهان در شمال ارس گردید. شیروانشاهان اصالتا عبارت از خاندانی بنام «یزیدیان» وابسته به قبیله عربی «شیبان» بودند که پس ازفتح ایران از سوی اعراب به شمال ارس آمدند و در مدت کوتاهی ایرانی و بعد ها ترک زبان شدند[3]. در جریان این منازعات نظامی، جنید در شیروان به قتل رسید. فرزند شیخ جنید، حیدر، که پس از کشته شدن پدر توسط نیروهای شیروانشاهان، شیخ و مرشد صفویه شد، راه سیاسی و مذهبی جنید را ادامه داد. ضمنا او نیز با دختر اوزون حسن و دسپینا خاتون یعنی عالم شاه بگوم مارتا وصلت نمود. اسماعیل که چهل سال بعد دودمان صفویان را بنیانگذاری کرد، محصول این وصلت بود. با این ترتیب مادر شاه اسماعیل، مرشد و شیخ صفویه اصالتا از اشراف مسیحی و یونانی زبان ترابوزان بود.

از این منظر هم که بنگریم، بحث هائی که هنوز هم گهگاه در باره روایات مربوط به سیادت خاندان صفوی و یا تبار و «نژاد ترکی» آنان مطرح می شود، دور از جدیت علمی جلوه میکنند. مثلا نیای شاه اسماعیل یعنی شیخ صفی اردبیلی از خاندان «پیروز الکُردی السِنجانی»[4] از شمال عراق بود. نوه شیخ صفی یعنی شیخ صدرالدین از مادری گیلانی بود. مادر شاه اسماعیل دختر اوزون حسن ترکمن و آق قویونلو بود که مادری یونانی زبان و مسیحی از شاهزادگان ترابوزان داشت . بنا بر این شاه اسماعیل علاوه بر اصالتی ایرانی یک «رگ» یونانی و یک «رگ» ترکی هم داشت. با این همه اختلاط، آن هم فقط در هشت-ُنُه نسل، حتی اگر چند نسل قبل از پیروز شاه کردی سنجانی یا نیاکان مادری اثری از سیادت هم بوده باشد، آیا چیزی از سیادت خاندان صفوی یا وابستگی آنان به این و آن «نژاد» و تبار با قی میماند؟ اینگونه بحث ها جدی نیستند و به نظر میرسد اصولا تحت تاثیر تعصب یا نا آگاهی های تاریخی مطرح میشوند، در حالیکه موضوع اصلی که باید در نظر گرفته شود، نقش شیخ صفی یا جنید و حیدر یا اسماعیل و یا هشتاد سال بعد شاه عباس اول (او هم از یک مادر مازندرانی!) در تاریخ سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران و این منطقه است.

مورخین در مورد وصلت هائی که در رابطه با اوزون حسن، شیخ جنید یا شیخ حیدر دیدیم، از مصلحت و دوراندیشی سیاسی سخن میگویند. بی شک ازدواج های سیاسی و مصلحتی برای تقویت نیروی خودی سیاسی در برابر رقیبان، امری عادی در منطقه و جهان به شمار میرفت. قومیت، زبان یا مذهب مانعی در این راه نبود. این در جبهه عثمانی ها نیز امری طبیعی بود. مادران اکثر سلاطین و شاهزادگان عثمانی اصالتا مسیحی (رومی، یونانی، روس، لهستانی، ونیزی و غیره) بودند. در حالی که آق قویونلوهای مسلمان و ترک اغوز برای حفظ و گسترش متصرفات خود علیه عثمانی های هم قوم و هم مذهب خود می جنگیدند، سلاطین عثمانی، قبایل مسلمان و ترک اغوز را که به طرفداری از صفویه برخاسته و به ایران مهاجرت میکردند، قلع و قمع مینمودند.

نکته جالب در اینجا آن است که عناصر دولتی و نظامی تشکیل دهنده  این دو دولت در آن برهه معین تاریخی یعنی ترک های اغوز با وجود مشترکات بسیار نزدیک قومی، زبانی و حتی مذهبی بین خود، با دو ملت بومی (ایران و روم) و دولت خودی (یعنی صفوی وعثمانی) در آمیخته و در هر سو بنیانگذار دو دولت بزرگ و متمایز ایران و ترکیه شده اند. در طرف شرق، ایرانیان با وجود همه فراز و نشیب ها با ترکان امتزاج یافتند و تبدیل به یک ملت صاحب و مدافع سرسخت یک دولت (ایران صفوی) شدند و در سوی غرب، هم تباران و هم زبانان همان ترکان با وجود همه فراز و نشیب های ویژه خود به تدریج با مردم بومی و غالبا رومی، آناتولیائی و مسیحی آناتولی امتزاج یافتند و صاحب و مدافع سرسخت دولت جدیدی دیگر (ترکیه عثمانی) گشتند. در فصل مربوط به صفویان این موضوع کمی بیشتر تحلیل خواهد شد.

البته فقط ازدواج های سیاسی باعث تقویت نیروی اوزون حسن آق قویونلو یا مدتی بعد قزلباش های شاه اسماعیل صفوی نشد. بدون تردید مهارت، برنامه ریزی و نیروی نظامی، سیاست گذاری و حتی تصادفات غیر منتظره در تحولات بعدی سهم به مراتب بزرگ تری داشته اند.

تا سال 1467 جهانشاه قراقویونلو نزدیک به سی سال با قدرت و مهارت بر آذربایجان و آران حکم راند و در این مدت حاکمیت خود را بر بسیاری نقاط ایران از جمله ری و فارس گسترش بخشید. حدود بیست سال بعد شیخ حیدر در یکی دیگر از آنچه که برخی مورخین ادامه «ماجراجوئی» های سیاسی و مذهبی نامیده اند، قزلباشانِ طرفدار خود را وارد تهاجمی علیه ترکمن های دیگر در آذربایجان نمود که در نتیجه شکست سختی خورده، خود نیز از پا درآمد. بعد از مرگ شیخ جنید و شیخ حیدر احتمالا دیگر کسی انتظار نداشت که سیزده سال بعد پسر چهارده ساله شیخ حیدر یعنی اسماعیل قبایل قزلباش ترکمن را با همان باورها و سرسختی های پدر و جد خود متحد کرده و در سال 1501 سلسله صفویان را تاسیس خواهد نمود. شاید به دنبال مرگ جهانشاه آخرین تصادف غیر منتظره ای که راه اسماعیل را هموار کرد، مرگ پدر بزرگ مادری او، اوزون حسن آق قویونلو بود. بعد از او، درست مانند پایان حکومت قراقویونلو ها، حکومت آق قویونلو ها هم به تدریج از هم پاشید و صحنه قدرت حکومتی منطقه در سرزمین های ایرانی آماده تصرف صفویان گردید.

در سال 1467 اوزون حسن آق قویونلو در دو نبرد بزرگ رقیب قراقویونلوی خود را شکست داد و وارد تبریز، تخت گاه قراقویونلوها شد. مانند بسیاری حکومت های ایلاتی دیگر، حکومت قراقویونلوها با شکست و مرگ رئیس قبیله و حکومت، یعنی جهانشاه، متلاشی و در نتیجه کشاکش رقیبان خویشاوند بر سر سلطنت و ریاست ایل، از هم پاشید. اوزون حسن با فتح آذربایجان پایتخت خود را از آمِد (دیاربکر) به تبریز منتقل کرد وعنوان «پادشاه ایران» را به خود گرفت، چیزی که قبل از اوزون حسن رقیب قراقویونلوی او جهانشاه نیز انجام داده بود. سی و چند سال بعد نیز اسماعیل، فرزند حیدر، با نام شاه اسماعیل اول صفوی با همان عنوان «پادشاه ایران» در تبریز تاج بر سرگذاشت.

از سوی دیگر قتل پدر اسماعیل یعنی شیخ حیدر به فاصله نسبتا کوتاهی پس از قتل جد او شیخ جنید توسط شیروانشاه در شمال ارس که عامل آق قویونلو بود، فرزندان و طرفداران شیعه و علوی شیخ حیدر را در راه کسب قدرت جری تر نمود.

باقیمانده های حکومت آق قویونلو که از افزایش نفوذ سیاسی و مذهبی صفویان به هراس افتاده بودند، سه فرزند شیخ حیدر، سلطان علی که پس از مرگ حیدر مرشد جدید صفویه و رهبر این جنبش شده بود، ابراهیم و اسماعیل هفت ساله را در اردبیل به اسارت گرفته و در استخر فارس محبوس نمودند. در کشاکش و رقابت خونین بین وارثان حکومت آق قویونلو، سه فرزند شیخ حیدر ابتدا از زندان آزاد شدند. سلطان علی در جریان این کشمکش ها کشته شد. ابراهیم و اسماعیل پنهانی به اردبیل و سپس لاهیجان گریختند. پنج سال بعد اسماعیل در سن دوازده سالگی به عنوان شیخ و مرشد آینده طریقت صفویه تحت حمایت و تعلیم مذهبی، فرهنگی و نظامی فعالین و صوفیان قزلباش قرار گرفت.

دوره جدید تبلیغات و بسیج مذهبی و نظامی شروع شده بود. همگی دو سال بعد، اسماعیل، به دنبال بسیج پیروان سرسپرده خود از میان قبایل ترکمن آناتولی، عراق و سوریه، در تبریز تاج بر سر نهاد، خود را «پادشاه ایران» اعلام کرد و شیعه دوازده امامی را مذهب رسمی ایران اعلام نمود.

از این تاریخ تا سیزده سال بعد (920ق/1514م) دوره اصلی و تعیین کننده ای برای صفویان به شمار می رفت تا حکمرانی بر اکثر ولایات ایرانی را به دست آورند، باقیمانده نیروهای آق قویونلو و قراقویونلوو همچنین قبایل ترک زبان و نیروهای مسلح آنان را به طرف خود جذب کنند تا توان رویاروئی با دولت نوپای عثمانی را به دست آورند. نبرد چالدران ( آذربایجان غربی) در شمالی ترین ولایت مرزی میان ایران و ترکیه کنونی نقطه اوج این رویاروئی بود.


[1] Malgorzata Dabrowska: Uzun Hasan’s Project of Alliance with the Polish King (1474), pp. 171-185

[2] Roemer: Ibid., 339; Fragner: Shah Ismail’s Farmans and Seneds, pp. 38-39

مثلا ن. دو نامه سلطان سلیم عثمانی به سلطان الوند آق قویونلو که در آن سلطان سلیم، الوند را «شهنشاه ایران» می نامد (عبدالحسین نوائی: اسناد و مکاتبات تاریخی ایران، تهران 2536، صص. 700-707).

[3] شیروانشاهان پس از اسلام بر بخش مسلمان شمال ارس حاکم شدند و با فراز و نشیب معینی تا تاسیس سلسله صفویان در حکومت شیروان و اران (جمهوری آذربایجان کنونی) بودند. آنها بزودی نام های ایرانی گرفتند و فرهنگ و ادب ایرانی را ترویج نمودند. نظامی گنجوی و خاقانی شروانی برجسته ترین شاعران این دوره بودند. شیروانشاهان از قرن نهم تا اوایل قرن شانزدهم گاه به صورت مستقل و گاه به عنوان عامل حکومت های بزرگ تر منطقه مانند ایلخانان و آق قویونلوها حکمرانی نمودند.

[4] ابن بزاز اردبیلی: صفه الصفا، ص 70.

ادامه دارد (در فصل بعد: صفویان و احیای ایران)




دسته‌ها:نام و حدود ایران, اختلاط ایرانیان و ترکان