قبایل ترکمن بین صفوی و عثمانی

پانصد و اندی سال پیش بین دو امپراتوری بزرگ شرق مسلمان، ایران صفوی و دولت عثمانی جنگ سردی در گرفته بود که هیچ چیز از جنگ سرد قرن بیستم بین بلوک غرب کاپیتالیستی و بلوک شرق کمونیستی کم نداشت. این رویاروئی، هم با مناقشات نظامی شدید مانند جنگ چالدران همراه بود و هم این دشمنی به عقیده و ایدئولوژی پیچیده شده بود: در یک طرف اسلام شیعه و در طرف دیگر اسلام سنی قرار داشت. تبلیغات متقابل خصمانه اغلب حد و مرزی رعایت نمیکرد. بستر اصلی این تخاصم در هر دو سو، حفظ و گسترش حاکمیت دولتی، سرزمینی، فرمانروائی، نفوذ، قدرت، ثروت و تا حدی هم عقیده – یعنی مذهب بود.

اولين پادشاه صفوى، شاه اسماعيل اول در سال ١٥٠١ ميلادى در تبريز تاجگذارى كرد، اما طريقت صفويه تحت رهبرى بنيانگذارش شيخ صفى الدين حدودا ٢٠٠ سال قبل از آن در اردبيل بصورت يك حركت جدى صوفى در آمده بود كه رفته رفته، بخصوص در هرج و مرج پس از حملات مغول و تيمور، سياسى تر و در زمان شيخ جنيد و پدر اسماعيل، شيخ حيدر، تندروتر و در اهداف سياسى و عمليات نظامى خویش  قاطع تر ميشد. دیگر معلوم بود که هدف اصلی خاندان و طریقت نه تنها اشاعه اصول مذهبی طریقت، بلکه تاسیس یک حکومت است. از همان ابتدا قبايل ترك كه از آسياى مركزى آمده، به آناتولى (آناطولى) و سوريه رفته و بعضى هايشان هم در آذربايجان مانده بودند، طرفداران اصلى طريقت صفويه را تشكيل ميدادند.

در باره باورهاى مذهبى شيخ صفى مريدان بعدى طريقت، مُصرانه او را شيعه دوازده امامى ناميده اند، اما شواهد زیادی نشان ميدهند كه او سنى مذهب بوده است. البته شيوخ طريقت بخصوص بعد از نوه شیخ صفی، خواجه علی، به تشيع گرويده اند. ظاهرا در اين تغيير، انديشه هاى دوازده امامى و غُلات (غلو در باره صفات دوازده امام) پيروان اصلى آنها يعنى قبايل ترك آناتولى و سوريه كه با شمن باوری آسياى ميانه هم مخلوط بود، بى تاثير نبوده است. اما احتمال قوى آن است كه ادعاى سيد بودن شيخ صفى كه مشخصا از زمان شيخ حيدر مطرح شد، انگیزه ای مصلحتى و سياسى داشته كه بخصوص بعد از آغاز سلطنت اسماعيل كه تشيع را مذهب رسمى دولت اعلام کرد، مورد قبول رسمى تاريخ نويسان صفوی قرارگرفته است.

اولین اثری که در باره شیخ صفی و خاندان صفوی و با کمک یکی از فرزندان او نوشته شده، «صفوه الصفا»ی ابن بزاز اردبیلی است. در همان فصل اول این کتاب، نَسب  جد بزرگ او «ابن پیروز الکردی السنجانی» نامیده میشود (١ و ۲).  بنظر استاد احسان یارشاطر، شیخ صفی فارسی زبان بوده و این امر از چند نمونه اشعارش که در «صفوه الصفا» نقل میشود هم معلوم است، اما شاه اسماعیل و نسل های بعدی صفویان ترک زبان شده اند و دوزبانه بوده اند (۳). شاه اسماعیل فرزند شیخ حیدر و مادرش مارتا یا عالم شاه بیگم، دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلو و تئودورا (دسپینا خاتون) دختر شاه مسیحی – بیزانس طرابوزان (ترابوزان) (۴) و يونانى زبان بود.

درسال ١٥٠١ رؤسای چندین ایل (روملو، استاجلو، تکلو، شاملو، ذوالقدر)  و دیگر طوایف بزرگ و کوچک ترکمن که از شاه اسماعیل پیروی میکردند، از چهار گوشه آناتولی و سوریه در ارزنجان (شرق آناتولی) جمع شده، با مرشد خود پیمان وفا بستند. بلافاصله بعد از ملاقات ارزنجان، نیروهای اسماعیل به باکو حمله کرده، به خونخواهی قتل پدرش، فرخ یسار، حاکم شیروان را به قتل رسانیدند. سپس آنها اكثر قفقاز را تصرف كردند. اسماعیل در همان سال تبریز را فتح کرده، تاج بر سر گذاشت و تشیع را مذهب رسمی دولت جدید التاسیس خود اعلام نمود.

۸۵۰ سال بعد از خلافت اسلام، به دنبال سلسله های محلی و امپراتوری های گسترده غزنوی و سلجوقی و همچنین کوچ های ترکان و حملات مغول و تیمور و حکومت های خانخانی، ایران نوین  با اندیشه و هویت نوین دولتی یعنی تشیع ایجاد شده بود. بعد از فتح شیروان، آذربایجان و بخش هائی از قفقاز و آناتولی شرقی، جنگ و پیروزی شاه اسماعیل با سلطان مراد آق قویونلو حاکم عراقین (عراق عجم و عراق عرب) در سال ۳ ١٥٠  بخش بزرگی از ایران تاریخی را در دولت صفوی متحد کرد، اتحادی که بعد ها، اگرچه در پی شکست چالدران در آناتولی سرزمین هائی را از دست داد، اما در شرق و بخصوص خراسان و در مقابل اُزبکان تحکیم یافت.

این، آغاز ایران معاصر بود.

قیام و هجرت به ایران

مدت کوتاهی پس از آن که صوفیان صفویه شروع به «بسیج» قبایل ترک آناتولی و آوردن آنها به ایران کردند، مسئولان حکومت عثمانی متوجه این موضوع شدند که در ایران و بخصوص آذربایجان «توطئه ای نظامی و مذهبی» علیه عثمانی در جریان است که ممکن است باعث ریزش های حمایت مردمی و سیاسی در نظام عثمانی گردد. اما ظاهرا در ابتدا این مسئله در نظر آنها زیاد نگران کننده نبوده است. خود شیخ حیدر چند سال در آناتولی سفر کرده و مشغول تبلیغ و تربیت مریدان خود بوده است. این مریدان بعد از گذراندن یک دوره و تکمیل اطلاعات لقب «خلیفه» میگرفتند. خليفه ها از اركان اصلى صفويه براى تبليغ و بسيج سياسى و نظامى بودند. قبل از اينكه عثمانى به جديت موضوع پى ببرد، خود  شاه اسماعیل در یک نامه به سلطان بایزید اجازه خروج شاخه ای از قبیله اُستاجلو را از محدوده عثمانی  درخواست کرد. بایزید هم در جواب خود مهاجرت اتباع عثمانی به ایران را بلا مانع نامید، به شرط آنکه دوباره به عثمانی باز گردند. اما با شدت گرفتن تبلیغات سیاسی و مذهبی بین قبایل و شروع مهاجرت به ایران و زد و خورد ها و قیام های آنان علیه عثمانی، لحن بسیار خصمانه ای نسبت به صفویان و شاه اسماعیل در محافل دیوانی و لشکری عثمانی به گوش رسید و این لحن رفته رفته تند تر شد.

این همان دوره ای است که پیر سلطان اَبدال، شاعر معروف علوی از شهر سیواس در شرق آناتولی که خود مدرسه مذهبی اردبیل را ختم کرده بود، مردم محیط خود را با اشعار مذهبی و تبلیغاتی به قیام بر ضد به اصطلاح «کفار» سنی و رفتن «به سوی شاه» دعوت میکرد. او بالاخره از طرف «خضر پاشا» فرمانده لشکر عثمانی بازداشت و اعدام میشود:

گلین جانلار، بیر اولالیم
منکره قیلیچ چالالیم
حسین ین قانین آلالیم
توکلت تعالی الله

مروان سویونو وورالیم
حسین ین قانین سورالیم
پادشاهین اؤلدورلیم
توکلت تعالی الله
الخ.

ترجمه:
رفیقان، بیائید یکی شویم
بر منکران خنجر بکشیم
انتقام خون حسین را بگیریم
توکلت تعالی الله

نسل مروان را از پا در آوريم
انتقام خون حسین را بگیریم
پادشاهشان را هلاك كنيم
توکلت تعالی الله

و یا:
خضر پاشا بیزی بردار ائتمه دن
آچیلین قاپیلار، شاها گیده لیم
سیاست گونلری گلیپ چاتمادان
آچیلین قاپیلار شاها گیده لیم

گؤنول چیخماق ایسته ر شاهین کؤشکونه
جان بویانماق ایستر علی مشکونه
پیریم علی اون ایکی امام عشقینه
آچیلین قاپیلار شاها گیده لیم
الخ.

ترجمه:
پیش از آنکه خضر پاشا ما را به دار بکشد
باز شوید ای دروازه ها، تا به پیش شاه رویم
پیش از آنکه روزهای سیاست سربرسند
باز شوید ای دروازه ها، تا به پیش شاه رویم

دل میخواهد به قصر شاه در آیم
جان میخواهد به مُشک علی معطر شوم
به عشق پیر من علی و دوازده امام
باز شوید ای دروازه ها، تا به پیش شاه رویم
الخ.

فاروق سومر مینویسد هزاران خانوار از قبایل بزرگ و کوچک ترکمن به هواداری از صفویه از آناتولی به ایران مهاجرت کرد و این کوچ «بیش از صد سال طول کشید» (٥). کمال پاشازاده، مورخ عثمانی در «تاریخ آل عثمان» در مورد رفتن شاهزاده قورقود از «تکه» (آنطالیه، آنتالیای کنونی) به نزد سارو خان مینویسد: «مردانی گستاخ و بی باک از دیار تکه که سر دسته اعوان و انصار شاه اسماعیل بودند، از آشفتگی زمان استفاده کرده و با ۲٠٠ الی ۳٠٠ نفر از یاران خود خروج کردند. آنان که در دیار خود رعیت بودند، به شاه اسماعیل پیوسته و شوکت او را افزون کرده و خود نیز صاحب خدم و حشم شدند. افراد دیگر نیز مردگان را بر زندگان بار کرده و دیار خود را ترک کردند. مولف گوید:
ترکلر ترک ایدیب دیارلرین
ساتدیلر یوق بهایه داوارلرین.»
یعنی: «ترکان احشام خود را به بهائی نا یز فروختند و دیار خود را ترک کردند».(۶)

مورخ مشهور عثمانی خواجه سعد الدین در باره کوچ قبایل ترک به ایران مینویسد:
باشینا تاج آلدی، چیخدی اول پلید
ایتدی بی ادراک ترکلری مرید
یعنی «آن پلید (شاه اسماعیل) تاج (منظور کلاه مخصوص قزلباشان) را بر سر نهاد و ترکان بی ادراک را مرید خود ساخت» (۷). در این دوره ظاهرا اکثر مورخین عثمانی، ترکان علوى آناتولی را طرفدار دولت صفوی ایران میدانستند. مثلا علی بن عبدالله در عریضه ای به سلطان سلیم نوشت: «روزگاری میرسد که اکثر اهالی روم اردبیلی شده و کافر خواهند گردید.» (۸)

دیگر در مقابله با شاه اسماعیل و طرفداران او در آناتولی تعابیری مانند «کافر»، «ملحد» و «بی ادراک» بکار برده میشد. این ابتدای جنگ سرد بين عثمانى سنى و ایران شیعه بود.

آن دسته از قبایل ترکمن آناتولی که سنی نشده بودند و همه بخاطر طرفداری از صفویه و ایران «صوفی» و «خلیفه» نامیده میشدند، تبدیل به «دشمن داخلی» و نوعی «ستون پنجم» کشور همسایه، مخاصم و «ملحد» یعنی ایران شده بودند که  میبایست برطرف میشدند.

بعد از اینکه هزاران خانوار یعنی احتمالا ده ها هزار نفر از ترکان شیعه و علوی از آناتولی به ایران مهاجرت کردند، لشکر عثمانی به قلع و قمع باقیماندگان قبایل ترک علوی پرداخت که با صفوی همبستگی کرده بودند. بعضی از قبایل ترکمن مانند تکلو، ذوالقدر و استاجلو در عمل از صحن آناتولی ناپدید شدند.

متقابلا شاه اسماعیل با کمک همان قزلباشان که از آناتولی آمده بودند، مذهب تشیع را این بار با «قوه قهریه» در آذربایجان و بسیاری نقاط دیگر ایران حاکم کرد. در خود تبریز که تا دوره صفویه اکثریت مردمش سنى مذهب بود، به قول يك سياح ونيزى، بیست هزار نفر کشته شد. بنا به «تاریخ شاه اسماعیل» (به نقل از ادوارد براون) روحانیون که از تحمیل مذهب شیعه بر مردم نگران شده بودند، از شاه اسماعیل میپرسند: «قربانت شویم، دویست سیصد هزار خلق که در تبریز است، چهار دانگ آن سنی اند… میترسیم که مردم بگویند پادشاه شیعه نمیخواهیم و نعوذ بالله اگر رعیت برگردند، چه تدارک در این باب توان کرد؟ پادشاه فرمود که مرا به این کار باز داشته اند و خدای عالم با حضرات ائمه معصومین همراه من اند و من از هیچ کس باک ندارم، به توفیق الله تعالی اگر رعیت حرفی بگویند، شمشیر میکشم و یک کس را زنده نمیگذارم.» (۹)

اما کوچ فقط یک جانبه یعنی فقط از آناتولی به ایران نبود. متقابلا چندین هزار خانوار کُرد سنی در همین دوره از ایران شیعه به عثمانی سنی کوچ کردند. بنظر برخی مورخین ترکیه، با همین کوچ های کُرد های ایران به عثمانی بود که در جنوب شرق آناتولی، کُرد ها تبدیل به قوم اکثریت شدند.

جنگ داغ

همزمان با تاجگذاری شاه اسماعیل  در تبریز، سلطان بایزید دوم عثمانی به والیان ولایات شرقی آناتولی فرمان داده بود که فشار بر «صوفیان» ترکمن را که از صفویه حمایت میکردند، افزایش دهند. بایزید دستور داد که هر کس از صوفیان در حال سفر به ایران رویت شد، کشته شود («سیاستا سلب اولونا») و اموالش به کسی داده شود که او را یافته است. والیان همچنین موظف شدند که به «خلیفه» ها یعنی مبلغین سیاسی و مذهبی صوفیان که بعد از گذرانیدن دوره های تعلیم در اردبیل به آناتولی برمیگشتند، اجازه ورود به آناتولی ندهند. در تقریبا همه اسناد رسمی «دیوان همایونی عثمانی» از جمله فرامینی که به والیان مختلف فرستاده میشدند و همچنین وعظ ها و نوشته های خطیبان و روحانیون در مساجد از صوفیان ترکمن آناتولی که به طرفداری از صفویه و ایران معروف شده بودند، به عنوان «اشرار»، «اشقیاء»، «چاپولجی» (راهزن)، از نظر دینی «ملحد» و از جهت اخلاقی «منحرف» نام برده میشد. در ولایات قارامان  (آدانا) و یا تكه (آنطاليه)   که شاه اسماعیل بیشتر داوطلبان صوفی خود را از آنجا به صفوف خود جلب میکرد، اقدامات جدی برای قطع فعالیت صوفیان و مسافرت آنان به ایران انجام گرفت. در چند مورد مانند قیام های قارامان (١٥٠٠)  و ذوالقدر (۱۵۰۷) كار منتج به سرکوب های خونین گشت و در نهایت در این مناطق قبایل تکه و ذوالقدر عملا از بین رفتند و باقی مانده های آنان با طوایف و یا مردم دیگر آمیختند. (١٠)

از سوی دیگر اهالی بسیاری از قصباتی را که از صوفیان ایران حمایت میکردند، به زور به «روم ائلی» یعنی آن سوی تنگه بوسفور و سرحدات غربی امپراتوری تبعید کردند تا آنها را حدالامکان از ایران دور نگهدارند و با مسیحیان و «کفار» مشغول کنند. بعضی تذکره ها نوشته اند که برخی قصبه ها در نتیجه همین تبعید ها از سکنه خالی شده بودند. (١١)

همزمان، چند مفتی و فقیه معروف عثمانی مانند عاشق پاشازاده فتاوی مختلفی صادر کرده، صوفیان ایرانی و پیروان ترکمن آنان در آناتولی را «ملحد» و «خارج از شریعت» نامیدند، تا پیگرد آنان ظاهری مشروع پیدا کند و اعتراضی نشود. تا آن وقت تصوف، با وجود برخی رنگ های سیاسی خود،  از احترام زیادی بین اهالی مسلمان عثمانی برخوردار بود  و  طریقت هائی مانند بکتاشیه و دیگران که بخش بزرگی از آنان اسلام را با عادات و باور های شمنی و ادیان طبیعی آسیای مرکزی آمیخته بودند، در اشاعه اسلام بین غیر مسلمین آناتولی و بالکان نقش مهمی بازی کرده بود.

معلوم میشد که دولت عثمانی که تا آن موقع بخاطر جاذبه غزوات و جهاد و فتوحات در بلاد «کفر» یعنی بالکان و بقیه اروپا بیشتر متوجه غرب بود، دچار نگرانی شدیدی در شرق امپراتوری و از ناحیه قبایل ترکمن خود شده بود که نطفه های اولیه و اصلی حاکمیت ترکان را در آناتولی تشکیل داده بودند. اما از تاجگذاری شاه اسماعیل تا جنگ چالدران، یعنی حدودا برای مدتی عبارت از ۱۲-۱۳ سال سرکوب، پیگرد، تبعید و تبلیغات ظاهرا نتیجه خود را داده و حتی قبل از جنگ چالدران روابط شاه اسماعیل و نزدیکان او با ترکمن های پیرو آنان در آناتولی عملا قطع شده بود. آنان به عنوان جامعه «صوفی» و غیر سنی اما ترک زبان آناتولی، منزوی، پراکنده، مرعوب، فقیر و محروم از جرات ابراز وجود شدند، طوری که شاعر معروف آن دوره  پیر سلطان ابدال که خود در قیامی برضد عثمانی سهیم بود قیل از به دار کشیده شدن خود چنین سروده است:

Kani benim ile lokma yiyenler
Baş ü canı dost yoluna koyanlar
Sen ölmeden ben ölürüm diyenler
Dostlar da geriye kaçtı bulunmaz

یعنی:
کجا هستند کسانی که با من نان میخوردند
همان کسانی که میگفتند سر و جان را فدای دوست خود میکنند
همان هائی که میگفتند من قبل از تو خود را به مرگ خواهم سپرد
دوستان هم گریخته و از دیده دور شدند

زمان تاجگذاری شاه اسماعیل هنوز شعله خصومت  بین ایران و عثمانی آنقدر آشکار بیرون نزده بود. طوری که قبلا هم گفته شد، هنگامیکه شاه اسماعیل به سلطان بایزید دوم نامه ای نوشته، از او خواهش کرده بود که به مهاجرت یک طایفه ترکمن از آناتولی به ایران اجازه دهد، سلطان عثمانی با یک نامه این خواهش را پذیرفت، به شرط آنکه اتباع عثمانی دوباره به موطن خود بازگردند. اما سلطان، نامه دومی را هم به چاوش خود داده و به تبریز فرستاده  بود و به او سپرده بود که اگر دید اوضاع واقعا به همان صورت که میگویند برای اهل سنت نامناسب است، در آن صورت نامه دوم را هم به شاه اسماعیل بدهد. و چاوش هم همین کار را کرد. نامه دوم بسیار تند تر بود و از جمله میگفت:

«اولاًـ در اکثار و اسراف در قتل که باعث کوتاهی عمر و سبب بدنامی ابدی و در شرع و عقل غیر ممدوح است، تابع هوای نفس جوانی نشده اجتناب فرمایند، البته شنیده اید که نام حجاج و چنگیز و تیمور را اعالی و ادانی به چه عنوان به زبان آورده و می آورند.
ثانیاًـ لازم نیست که ترویج و تعمیم یک طریقه مخالف عامه مسلمین را از برای پیشرفت امور سلطنت سه روزه دنیا آلت قرار داده در میان امت خیرالبشر تفرقه بیندازند.
ثالثاًـ قبور و مساجد و تکایا و زوایا و سایر آثار سلاطین و امرا وعلمای سالفین و سابقین را نگذارند که بعضی نادان های صوفیه به اغوا و اغرای انبوهی از مغرضین، که می خواهند موقوفات آن ها را ملک قرار داده غصب کنند، خراب نمایند…» (١۲)

اما بنظر میرسد دوران بایزید دوم در روابط عثمانی با ایران صفوی هنوز دوره ای ملایم و نسبتا قابل تحمل بوده است. یازده سال بعد از تاجگذاری شاه اسماعیل، یکی از شاهزادگان عثمانی بنام سلیم سلطان جدید  (و اولین خلیفه عثمانی) میشود. او در کنار گسترش سرزمین امپراتوری در غرب، مصمم بود که باصطلاح «فتنه قزلباش» را (طوریکه عثمانی ها جنبش قزلباشان را مینامیدند) در شرق و جنوب آناتولی ریشه کن کند. نامه هائی که او به شاه اسماعیل نوشته مملو از تهدید و تحقیربودند و او را ترغیب و تحریک میکردند که از جنگ نگریزد. دو نقل قول از دو نامه:

«… از طریق تعدی، امارت بلاد شرقی را متصدی گشتی و از کنج مذلت فرمانبری به صفوه با حشمت فرمانفرمایی قدم نهادی ابواب ظلم و بیداد را بر روی مسلمانان باز کرده، زندقه و الحاد را به یک دیگر ازدواج و امتزاج دادی و اشاعت فتنه و فساد را شعار و رثار خود ساخته علم های ستمکاری بر افراشتی وفرمانروایی را بر حسب دواعی هوای نفس و رغبات طبیعت حل قیود شریعت و اطلاق از نوامیس ملت پنداشتی… (١۳)» و:

«… ان شاءالله تعالی الاعز عرصه آن مملکت که از روی تغلب به دست تصرف افتاده است عن قریب مخیم اردوی عساکر نصرت مآثر خواهد شد. مدتی است از غایت سبکساری، سودای سرداری در سر داری و از فرط خود رایی دعوای جهانگیری و کشور گشایی بر زبان آری. چون مردی به میدان مردان درآی . که هر چه نهاده پرده تقدیر است، به ظهور آید… (١۴)

اما شاه اسماعیل در دادن جواب به سلطان شتابی نمیکرد و افراد قزلباش حدالامکان از رویاروئی با عساکر عثمانی پرهیز مینمودند. بالاخره نامه شاه اسماعیل به سلطان سلیم ضمن دعوت به خونسردی و احتیاط میگفت که اگر قرار بر جنگ باشد، او نیز به این آماده است:

«… اما کلمات نامناسب وجهی ندارد و همانا آن قول و افکار منشیان بَرَشی (برش: معجونی مخدر – چشم انداز) و محرومان تریاکی که از قلت نشاه از سر دماغ خشکی نوشته فرستادند و این همه توقف نیز خالی از ضرورتی نبوده می پنداریم. بنابر آن حقه ذهبی مملو از کیفیت خاصه مختوم به مهر همایون مصحوب دارند، قدوه المقربین شاه قولی آقای بوی نوکر رزقت سلاقته ارسال رفت تا اگر لازم باشد به کار داشته به زودی در رسند تا به عون الهی آن چه در پرده ی تقدیر مکنون است صورت پذیر گردد. فاما فکری بر اصل کرده و به سخن هر کسی مقید نشده اندیشه بر اصل نمایند که پشیمانی آخر مفید نمی شود.
و ما در وقت تحریر این نامه به شکار حدود صفاهان بودیم. در حال به تدارک مقابله مشغول گشته از سر دوستی جواب فرستادیم به هر نوع که می خواهند عمل کنند.
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات  — با آل علی هر که در افتاد بر افتاد
و مزبور را نرنجانیده راه دهند که «ولاتزر وازره وزر اخری» و چون کار به جنگ انجامد، تاخیر و تراخی را جایز ندارند. اما از راه عاقبت اندیشی در آیند والسلام.» (۱۵)

در پیام دیگری قرار رویاروئی در دشت «چالدران» (آذربایجان غربی) گذاشته میشود. در یکی از روزهای تابستان سال ۹۲۰ هجری ( ۱۵۱۴) به روایتی صد هزار نیروی عثمانی در مقابل فقط ۴۰ هزار قزلباش قرار گرفته بودند – نبردی که به شکست سنگین ایران منتج شد. تقریبا یک سال بعد شورش های باقیمانده قبایل ترکمن هم سرکوب گردید و با فتح دیاربکر، بخش کنونی آناتولی شرقی و جنوب شرقی و همچنین  ارومیه از سوی عثمانی، مرز های کنونی ایران و عثمانی  معین شد که به جز دست بدست گشتن ارومیه و بعد ها بغداد و بخش هائی از عراق شمالی، تا حدود زیادی منعکس کننده مرز های کنونی دو کشور است. این مرز ها حدود ۱۱۵  سال بعد در معاهده صلح قصر شیرین (۱۶۳۹) تثبیت یافته و در مجموع تغییر زیادی پیدا نکرده اند.

با این ترتیب قزلباشان اقوام و قبایل ترک زبانی بودند که از سلجوقیان به بعد از آسیای میانه به ایران و بخصوص آناتولی آمدند، تحت تاثیر تبلیغات مذهبی و سیاسی طریقت صفویه سازماندهی شدند و نوع جدیدی از یک جنبش مذهبى، فکری، سیاسی و نظامی را بوجود آوردند که در ایران صفویه را بر سر کار آورد .

آنها در آناتولی، یعنی سرزمینی که اکثر این ترکمن ها وقتی از آسیای مرکزی آمدند به آنجا رفته و به ترک و مسلمان شدن این منطقه ثروتمند کمک نموده بودند، از نگاه دولت عثمانی که از درون خود آنها برخاسته بود، هم از نظر مذهبی و هم بخصوص سیاسی و امنیتی تبدیل به «ملحد» و حتی اگر با زبان سیاسی معاصر بگوئیم «دست نشانده» یک دولت خارجی یعنی ایران گشتند. آنها با این ترتیب یا به ایران کوچ کردند و یا درکشور جدید خود، عثمانی، ماندند و سرکوب، منزوی و پراکنده شدند – وضعی که بعد ها هم ادامه یافت.

قبایل ترکمن چه در آناتولی و چه در ایران به دنبال یک موطن جدید برای خود بودند – به قول دکتر رضا ییلدیریم: در «جستجوی یک بهشت بین دو امپراتوری» (۹). آنها سرنوشت هر كدام از دو کشور ایران و عثمانی را به نوعی دیگر رقم زدند. در ایران به قدرت گرفتن دولت صفوی کمکی کلیدی کردند و  تا زمانی که این دولت بتدریج  دستگاه بوروکراتیک خود را سازماندهی میکرد، آن را سر پا نگهداشتند.

در آناتولی قبایل ترکمن که این «بلاد روم» را گرفته به حاکمیت سلجوقیان داده بودند، ابتدا با شرکت همین قبایل، خان نشین ها (بیگلیک)  و حکومت های محلی بجای رومیان مسیحی بیزانس بر سریر حکومت آمد. خود عثمانی هم یکی از همین حکومت های محلی در غرب آناتولی بود.  همین خان نشین عثمانی بود که بزرگتر و بزرگتر شد و تبدیل به آخرین و بزرگترین امپراتوری اسلامی تاریخ گشت.

در امپراتوری عثمانی نقش «قزلباشان» ایران را ارتشی زبده و ضربتی بازی میکرد که «یئنی چری» نامیده ميشد. آنها فرزندان نابالغ مسیحی امپراتوری بودند که بعد از قبول اسلام به عنوان نیروی خاص نظامی عثمانی تربیت میشدند و چون مانند قزلباشان علایق و وابستگی های  قومی و قبیله ای نداشتند، وفادار ترین نیروی مدافع عثمانی به شمار میرفتند. مانند قزلباشان، یئنی چری ها هم در روند تاریخ عثمانی بتدریج خود سر و یکه تاز و بدین ترتیب تبدیل به «درد سررژیم» گشتند، چیزی که در دوره صفوی هم با قزلباشان دوره  طهماسب اول و شاه عباس بزرگ هم مشاهده شد.

زمانی که در هر دو سرزمین، دولت بتدریج بصورت اداری و بوروکراتیک درمی آمد، همین ترکمن ها که بصورت قبیله ها و طوایف رنگارنگ از آسیای مرکزی آمده بودند و هنوز بصورت قبیله و با فرهنگ کوچندگی و صحرا گردی حکومت میکردند، در ایران و یئنی چری ها در دولت عثمانی کنار گذاشته شدند. دیگر نیازی به آنها نمانده  نبود.

روند پیشرفت جامعه هر دو نظام را ملزم میداشت که روابط و ضوابط قبیله ای کنارگذاشته شود، اداره دولت برپایه دفتر و قلم، قانون مکتوب و حساب و کتاب انجام گیرد و نه سنت شفاهی و قومی، لشکری منظم و سرتاسری و نه قبیله ای با نقش اول روسای قبایل، و فرهنگی که مکتوب باشد و بالاخره مذهبی که متکی به نظام و بوروکراسی دینی باشد و نه درویشان و صوفیان. از نظر دینی در یک سو یعنی ایران، شاهد روحانيون و بوروکراسی شیعه بودیم که بخصوص بعد از مرگ شاه اسماعیل و بر سر کار آمدن شاه طهماسب و به ویژه از شاه عباس اول به بعد بر زندگی دینی حاکم شد و فرقه هاى صوفى، درویشی و غیر رسمی را کنار زد  و در سوی دیگر یعنی عثمانی میدیدیم که  تسنن با روحانیون و شیخ الاسلام های خود که تابع سلطان عثمانی  بعنوان «خلیفه عالم اسلام» بودند، دیگر جریان ها و طرق مذهبی را عملا برکنار میکرد و یا به حاشیه میراند.

شاید از یک نقطه نظر این، نوعی فاجعه و یا شوخی تاریخ بود. در این طرف همان کسانی که صفوی و ایران معاصر را تاسیس کرده بودند و در آن سو، همان کسانی که سرزمین مسیحی بیزانس را مسلمان و ترک زبان نموده بودند به حاشیه رانده میشدند.

ولی چیزی به غیر از این هم غیر عادی میبود. نه ایران و نه عثمانی نمیتوانست در مرحله اى كه مبتنى بر زندگی اجتماعی، سياسى و فرهنگی قبیله ای است، در جا بزند.  قبایل ترکمن رسالت خود را در هر دو طرف انجام داده بودند و قافله باید به هر حال پیش میرفت، اگرچه احتمالا درد ورنج اين بركنارى میتوانست کمتر باشد.

روند برکناری یئنی چری ها  از قدرت و ترکمن های علوی از نفوذ و اعتبار در عثمانی حد اقل پنجاه تا صد سال زود تر ازبه حاشیه رانده شدن قزلباشان و قبایل ترکمن از حاکمیت ایران شروع شد.

شاید هم همین پیش افتادن عثمانی در تصفيه حكومت از قبیله گرائی، درشکل تحولات بعدی این دوکشور بی تاثیر نبوده است.

(نشر نخست: کتاب «ایران و آذربایجان در بستر تاریخ و زبان»، چاپ لندن، سال 2016)

منابع و برای مطالعه بیشتر

 (١) اردبیلی، ابن بزاز: صفوه الصفا، به کوشش غلامرضا طباطبائی مجد، تهران ۸۳ ١۳، ص ۷٠
(۲) فاروق سومر: نقش ترکان آناتولی در تشکیل و توسعه دولت صفوی، تهران ۷١ ١۳، ص ٥
(3) Faruk Sümer: Safevi Devletinin Kuruluşu ve Gelişmesinde Anadolu Türklerinin Rolü, Ankara 1976
 )Ehsan Yarshater: AZERBAIJAN vii; The Iranian Language of Azerbaijan, Encyclopædia Iranica, Vol. III, Fasc. 3, pp. 238-245
(4) Rudi Matthee: Safavid Dynasty, in: Encyclopaedia Iranica, updated 28 July 2008
(٥) فاروق سومر، ص ۲۷- ۳۸
 (۶) فاروق سومر، همانجا
(۷) فاروق سومر، همانجا
 (۸) فاروق سومر، همانجا
(9) Edward Brown: A Literary History of Iran, Vol. 4, Cambridge 2009, p. 53
(١٠) :همه اطلاعات و آمار این پاراگراف از منبع زیر است
Rıza Yıldırım: Turkomans Between Two Empires: the Origins of the Qizilbash Identity in Anatolia (1447-1514)
(١١) ییلدیریم، همانجا.
(١۲) مجیر شیبانی: سیاست صلح و دوستی شاه اسماعیل با امپراتور عثمانی، در: بررسی های تاریخی، تهران شماره ١۷، ١۳۴۷
(١۳) دائره المعارف شبکه اسلامی، مدخل «مکاتبات سلاطين عثماني با شاه اسماعيل صفوی»، دریافت آنلاین 10.04.2016
(١۴) دائره المعارف شبکه اسلامی، همانجا.
(15) H. R. Roemer: The Safavid Period, in: The Cambridge History of Iran, Cambridge 2008
(16) Ahmet Akgündüz: Yavuz Sultan Selim ve Kürtler, in: Osmanlı Araştırmaları Vakfı
(17) Selahattin Tansel: Yavuz Sultan Selim, Ankara 1969



دسته‌ها:ایران و آذربایجان