صابر و معجز

دربارهٔ نقش اجتماعی و سیاسی فرهنگ، شعر و ادبیات ضد خرافاتی سال های ۱۸۸۰-۱۹۳۰ در شمال و جنوب رود ارس (و علاوه بر آن در ادبیات مشروطه ایران) در ایران مطالب نسبتا زیادی نوشته شده است. اما بعضی جنبه های این دوره هنوز بقدر کافی مورد بررسی قرار نگرفته است.

مهم ترین شخصیت های ادبی این دوره در آذربایجان و شمال ارس (هم تفلیس و هم باکو) میرزا فتحعلی آخوندزاده، جلیل محمدقلی زاده، علی اکبر صابر و اصولا مجله «ملا نصرالدین» و «هوپ هوپ نامه» و بالاخره میرزا علی معجز شبستری بود. و البته در ضمن شعرای دیگر مانند لعلی و اگر به شاعران و نویسندگان صرفا فارسی گو هم اشاره ای بکنیم، سید اشرف الدین گیلانی و «نسیم شمال» اش و علی اکبر دهخدا و «چرند و پرند» او را هم باید فراموش نکرد.

درک اساسی من این است که این، دوره ای واقعا پر محصول و باصطلاح «پیشرو» و حتی از یک جهت انقلابی در «تنویر افکار» مسلمانان قفقاز و در ضمن آذربایجانیان و غیر آذربایجانیان ایران بوده – دوره به چالش کشیدن فوق العاده جدی تصوراتی خرافاتی مخلوط به باور های مذهبی مانند حرام شمردن علم و تکنولوژی، کثرت همسر، داستان پاک و نجس، سپردن همه چیز به تقدیر الهی، نفی اندیشه علمی و به سوال کشیدن و شک در باور ها، تحریم مدارس «اصول جدید»، منع دختران از تحصیل، حجاب سختگیرانه و اجباری و غیره. این چیزی است که همه میدانند.

اما سوال من این است که این جریان «روشنگرانه» که بدون شک بجا، بموقع و سودمند بوده، آیا ضمنا تندروی هم نکرده و بجای هدف قرار دادن فقط خرافات، تعصب و عقب ماندگی، آیا به جوهر باور های فرهنگی، زبانی و تاریخی مردم هم ضربه نزده؟ و همین مسئله آیا به تجانس فرهنگی و ملی در بین مسلمانان قفقاز یعنی جمهوری آذربایجان کنونی ضرر نرسانیده؟ یا اینکه این، اساسا تقصیر اصلاح ناپذیری و تعصبات روحانیون و ملاهای آن دوره بوده؟ چرا در حالیکه مسلمانان قفقاز از این جریان ادبی و فرهنگی نتیجه های تند روانه ای در مورد سنت های دینی، فرهنگی، تاریخی و زبانی خود گرفتند و مدت بسیار کوتاهی بعد بلشویک ها تا مدت ها از این جریان سوء استفاده کردند، ارامنه و یا گرجی های قفقاز فقط به مبارزه با خرافات و تعصب اکتفا نموده، اما به نفس و بنیاد های سنتی و فرهنگی-تاریخی خود لطمه چندانی وارد نکردند؟ چطور شد که تغییرات تندروانه ای مانند آنچه که آذری های قفقاز و ترک ها در زمینه زبان، سنت های ادبی و فرهنگی، الفبا و نگرش به گذشته خود از سرگذراندند، برای ارامنه و گرجی ها مطرح نشد؟ این موضوع بحثی طولانی می طلبد که این مختصر گنجایش آن را ندارد.

در صحبتی که با یکی از دوستان باکوئی در این باره داشتم، گفتم «آن بحر طویل معروف صابر که آخرش به پسرش میگوید تو هم بالاخره میروی به بلاد کفر و یک زن زیبای روس به اسم «سونیا» هم میگیری و اسمت را هم عوض کرده خودت را «ایوان» مینامی… چطور بود؟» یادش نبود. هر دو رفتیم تا هوپ هوپ نامه را بیاوریم و آن «بحر طویل» را که صابر به آن با کمی شوخی «اوزون دریا» یعنی «بحر طویل» هم گفته، بخوانیم و در موردش بحث کنیم.

که باز و بدون تعجب چندانی دیدم که این دوست باکوئی ام هم که خودش تحصیلکرده و با کتابدوست است حتی صابر را نمیتواند با حروف لاتینی رایج در شمال و یا روسی سابق درست و حسابی یعنی با وزن و قافیه و آهنگ دلنشین و اصلی آن بخواند و بطور کامل درک کند و لذت ببرد. بی پرده به خودش هم این احساسم را بیان کردم.

تصویر متن بخشی از آن بحر طویل صابر را در بالا گذاشته ام تا اینکه صحبت کمی روشن تر شود.

گفت اینجا (یعنی در باکو) اکثرا اشعار و آثار صابر و محمد قلی زاده و یا فضولی را درست نمی فهمند و این هم به گفته او «بخاطر وفور لغات فارسی و عربی است».

بنظر من صرفا موضوع لغت نیست. به اصطلاح «پاکسازی» لغت و واژگان ترکی آذری (و ترکی ترکیه) در این ۸۰-۹۰ سال بدون شک به بیسوادی مردم در موضوع ادبیات کلاسیک و حتی معاصر، یعنی حتی صابر و آخوند زاده دامن زده، اما فقط آن نیست. تلفظ کلاسیک هم عوض شده، یعنی تلفظ و بخصوص شعر خوانی به اصطلاح «فولکلوریک» و «مردمی» شده. به خصوص در شعر کلاسیک (یعنی نه هجائی، بلکه عروضی)، مثلا فضولی و یا حتی واحد و صابر را طوری میخوانند مثل اینکه نامه برادرشان را که از فلان ده نوشته، قرائت میکنند.

در مورد همین نمونه که آوردم، من حتی املای آن دوره را که مدتها هم در ترکی رایج بود و مثلا «اولارسک» و «قالارسک» مینوشتند و «اولارسان» و «قالارسان» میخواندند را نمیگویم. اینها را پس از قبول الفبا و املای لاتین و یا روسی همانطور مینویسند که تلفظ میکنند. اما در همین جا اگر از اول شروع کنیم ۵۰-۶۰ درصد لغات را متوجه نمیشوند مانند: خَلف، مایه عز و شرف، روح روان، مونس جان، تاب و توان… و غیره. تازه اگر هم بفهمند، سوال مهم بعدی این است که اینها را درمتن موزونی اینچنین چطور باید تلفظ کرد تا لازمه «شعریت» و موسیقی، یعنی وزن و قافیه شعر را بخوبی ادا کرد؟ در «عزیزیم» یا-ی نخست طولانی و یا-ی دوم کوتاه است، الفِ «مایه» هم طولانی است، در «عز و شرفیم» «ز» تشدید دارد و «و» در اینجا و اکثر ترکیبات دیگر متصل با لغت قبل و بعد خود «او» خوانده میشود و نه «وَ»، و یا مثلا در «کوچه ده بازارده»، «کوچه» در اینجا باید با «او»ی بلند خوانده شود kuuçə یعنی «او»ی طولانی و نه طوری که معمولا در ترکی آذری یعنی بصورت «او»ی با «اوملاوت» و کوتاه küçə تلفظ میکنیم. به همین ترتیب اگر در اینجا در تلفظ «بازارده» هر دو الف و بخصوص الف دوم را آ-ی طولانی نخوانیم و اگر «ده» را به سبک ترکی محاوره ای «دا» (یعنی «بازاردا») و بصورت کوتاه تلفظ کنیم، اصلا آن شعر و یا «بحر طویل» دیگر شعر و بحر طویل نیست و قافیه و وزنش زیر و رو میشود.

آیا این موضوعات مهم نیستند؟ در آن صورت اصولا زبان نوشتاری و ادبیا ت و شعر و تاریخ هم مهم نیست. در آن صورت بیسوادی مردم هم چیزی عادی و مورد قبول شمرده میشود.

در دوره دانشگاه در ترکیه یک دانشجوی دکترا که تزش در باره معجز بود آمد که به او در خواندن و درک اشعار معجز کمک کنم. معجز که شاعر ۵۰۰ سال پیش نیست، ۸۰ سال پیش فوت کرده است. شهریار متاخر تر است، اما در درک اشعار ترکی شهریار هم اکثر دوستان ترکیه و جمهوری آذربایجان مشکل دارند. بگذریم.

مدتها سعی کردم به آن دوستم در درک لغات کمک کنم. طرز تلفط و بخصوص تلفظ مصوت ها (با صدا ها) و اینکه کدامش کشیده و یا کوتاه، کدامش با تشدید و غیره باید خوانده شود، همیشه مسئله پیش می آمد. یادم هست بخصوص روی شعر «یا رب» معجز که دربارهٔ روزه گیری در ماه رمضان است، بحث کرده و خندیده بودیم. در اینجا یکی دو بیت از آن شعر را نقل میکنم:

(…)

بوینو یوغون آلمانلی نی دا ایله مکلّف
تا توتسون اوروج ، بیلسین اوباشدان نه دی ، یارب !

لاغر بدن ایرانلی یا لطفون نیه چوخدور ؟!
بیر مشت عجمه بو قَدَر احسان نه دی ، بارب ؟!

بالونیله افلاکه چیخار، یاندیری چرخین
آلمان بیله گر روزه و رمضان ندی، یارب!

(در خطاب به خداوند، معجز میگوید آلمانی های گردن کلفت را هم مکلف به گرفتن روزه میکردی تا روزه بگیرند و ببینند سحور چه معنائی دارد. چرا به ایرانی لاغر بدن اینهمه لطف داری، این قدر احسان در مورد یک مشت عجم چه معنائی دارد؟ اگر آلمانی میدانست که روزه و رمضان یعنی چه، با هواپیما به افلاک بر میخاست و چرخ فلکت را آتش می زد!)

و الی آخر.

من زمان دانشگاه مطلبی در این مورد نوشته بودم. این چند تا علت دارد. یکم واژگان است که هر کس میخواهد به ظن خودش زبان را به اصطلاح صاف و تمیز کند. هم در ترکیه و هم جمهوری آذربایجان در این ۸۰-۹۰ سال اخیر با انگیزه های صرفا سیاسی حمله برده اند به لغات فارسی و عربی که میخواهیم ترکی «سره» بکار ببریم. دوم جمله سازی را هم پاک کاری کرده اند. در ترکیه جملات مرکب با حرف ربط «که» را بد میبینند که آن به اصطلاح تاثیر جملات فارسی است و غیره. در جمهوری آذربایجان بخصوص از سال های ۱۹۹۰ به این طرف تقلید ترکی ترکیه مد شده است، چه در حوزه واژگان، چه جمله سازی و چه حتی تلفظ. سوم هم از وقتی اینها ناسیونالیست بازی در آورده اند، تمام درک و مزه شعر و وزن و قافیه را گم کرده اند. در ترکیه و جمهوری آذربایجان شاید بیشتر از یکی دو درصد مردم نباشد که حتی شعر فضولی را با آب و تاب لازم یعنی آهنگ وزنی و قافیه ای اش، با زده های درست و کشش های بجا بخواند. در هر دو کشور تغییر الفبا هم البته به این روند کمک کرده است.

اینها هم مهم نیستند؟ آیا میخواهید اینها را هم مثل نامه برادرتان بخوانید؟

خوب، در آن صورت اصولا کتاب و ادبیات و نوشتار هم مهم نیست. فقط حرف بزنیم، بس است. هر کس هم با لهجه و گویش خودش حرف بزند و بنویسد.

بعد بمن ایراد میگیرند که میخواهید بزور بگوئید که ترکی ما از ترکی ترکیه و باکو فرق میکند. خُب، فرق میکند، مگر فرق نمیکند؟ که گناهش بگردن ما نیست. آنها راهشان را با این الفبای لاتین و پاک کاریها و سیاست بازی ها جدا کرده اند، ما نه.

حالا بیا و بگو «بالون» یعنی چه، «افلاک» یعنی چه، «گر» و «روزه» و «لاغر بدن» و «بیر مشت» یعنی چه؟ و ثانیا اینکه وقت خواندن لطفا آ – ی بالونیله و او-ی روزه و غیره را بکش و رمضان را رم-ضان بخوان و نه ره -مه -ضان وگرنه وزن و قافیه اش را به هم میزنی!

اینها را واقعا چطور میشود به ترکی ترکیه حتی نه، به ترکی باکو «ترجمه» کرد؟ یعنی به «زبان» سابق خودشان؟ وقت کمک به آن دوستم من هربار زور میزدم معجز را برایش ترجمه کنم و یاد بدهم که چطور بخواند. آخرش دیدم فقط خودم میخندم و او با تعجبی احترام آمیز به من نگاه میکند. در نگاهش میدیدم که بعد از اینهمه داستان «لیلی و مجنون» هنوزخوب نفهمیده که بالاخره لیلی مرد بود یا زن!

(نشر نخست در عباس جوادی: «ایران و آذربایجان در بستر تاریخ و زبان»، چاپ لندن، سال 2016)



دسته‌ها:ایران و آذربایجان