تعصب قبیله ای و شعور شهروندی

عباس جوادی – در جوامع قبیله ای و عشایرى،  وفاداری و صداقت اعضای قبیله قبل از ملت، کشور، دولت مرکزی و یا حتی رهبر و پادشاه، به تبار، ایل، قبیله، قوم و رئیس قبیله است. گذر از جامعه قبیله ای و قومی به جامعه شهروندی که مبتنی بر ملت، کشور و قانون باشد صد ها سال طول میکشد. این روند در هر کشور فرق میکند. اکثریت جامعه ایران این مرحله را ظاهرا به صورت کلی آن پشت سر گذاشته اما در بعضی منطقه ها و در میان بعضی گروه های اجتماعی کشور این تعلقات هنوز یاد آور اوضاع قرن های پیش است.

در نوشته های قبلی هم دیدیم که دولت صفوی با نیروی عشایر و قبایل ترکمن از جمله قاجار، افشار، تکه لو، شاملو، روملو، استاجلو و کمانلو بر سر کار آمد، با عثمانی در غرب، اوزبکان در شرق و اعراب در جنوب جنگید و بدين ترتيب وحدت کشوری و دولتی ایران را با کمک ایدئولوژی جدید ملی یعنی مذهب شیعه در مقابل مهاجمين سنّی حفظ نمود ولی در عین حال بخاطر ادامه دراز مدت ساختار های قبیله ای، ايران از انسجام ملی و تحکیم دولتی مرکزی دور ماند و دچار ضعفی مستمر، بحران های فرسایشی و نظام چند صد ساله ملوک الطوایفی شد.

پادشاهان صفوی، بخصوص در اوایل این سلسله، حکومت خود را مدیون خان ها و بیگ های قبایل ترکمن حس می کردند. این خان ها صاحب 15 فرماندهی ارشد نظامی و 10 مقام والی (فرمانداری) بودند. مقام «امیر الامرا» یعنی سرفرماندهی اردو در دست بیگ های ترکمن بود. رهبران قبایل حق خود میدانستند که هروقت در موضوع وراثت سلطنت بحرانی پیش آمد تصمیم نهائی را آنها بگیرند.

سران قبایل و «قیزیل باش» ها این قدرت را در خود میدیدند که حکم و حاکمیت والی ها و حتی پادشاهان را دچار مخاطره کنند. انتظار آنها همیشه این بود (و این انتظار معمولا برآورد میشد) که پادشاه در منطقه زندگی هر قبيله رئیس همان قبيله و یا شخص منتخب او را به مقام حكومتى تعيين کند و اگر چنین نمیشد زمینه ای جدی برای شورش بر ضد حکومت مرکزی، تضعیف آن و زد و خورد با نیرو های پادشاه به وجود می آمد. قدرت قبایل و ایلات تا حدی شده بود که به نوشته بعضی مورخین سران قبايل و قیزیل باش حتی زن پادشاه یعنی ملکه را در حضور شاه مورد تحقیر و توهین قرار میدادند در حالیکه از دست شاه کاری بر نمی آمد.

بسیاری از نیروی حکومت و بودجه دولتی صرف خوابانیدن اعتراض و شورش های محلی و قبیله ای میشد. در دوره انحطاط صفوی، زمان نادر شاه افشار و کریم خان زند و حتی بسیاری از دوره قاجاریه که حکومت همزمان با دست اندازی های عثمانی ها و روس ها و یا قبایل افغان و اوزبک در نواحی مرزی روبرو بود وقت حکومت و پادشاه اساسا با جنگ داخلی و یا جنگ با همسایگان میگذشت و فرصتی برای رسیدگی به امور دیگر نبود.

فساد حکومت مرکزی مشکل اساسی دیگری بود که مانع پیشرفت مملکت میشد. در زمان قاجاریه که خود روابط نیرومند قبیله ای داشتند اکثر افرادی که به فرمانداری ولایت ها فرستاده میشدند شاهزادگان و دیگر افراد با نفوذ قاجار بودند. حتی اگر فرد مورد نظر هنوز صغیر و ناتوان از اداره ولایت بود وزیری به همراه او به ولایت فرستاده میشد تا به نیابت شاهزاده صغیراداره عملی امور را عهده دار شود.

بعضی از پادشاهان مقتدر بخصوص شاه عباس کوشش هائی کردند تا از ادامه تمرکز اینهمه قدرت در دست عشایر و قبایل و روسای آنها جلوگیری کنند. بعضی از مورخین این کوشش ها را اولین گام ها در راه تحکیم دولت مرکزی، دوری تدریجی از نظام قبیله بنیاد به سوی دولت – ملت نامیده اند. از جمله این کوشش ها آن بود که شاه عباس با جلب گرجی های مسیحی که اسلام را قبول میکردند اردوی وفاداری برای خود تشکیل نمود که وفاداری و یا تعلق خاطری به قبایل و روسای آن نداشتند و فقط تابع شاه بودند. افراد این اردو را در دوره صفوی «غلام» مینامیدند. مورخین توضیحات بسیاری داده اند که چگونه رهبران قبایل و قیزیل باش ها از این «غلامان» نفرت داشتند.

مشابه این کوشش ها زودتر و بطور موفقیت آمیز تری در دولت عثمانی هم شد. در امپراتوری عثمانی هم نسب پادشاهان و هسته اصلی و ابتدائی ارتش به همان قبایل ترکمنی مربوط میشد که در ایران دولت صفوی را بر سر کار آورده بودند. در آنجا دولت جوانانی از مردم مسیحی امپراتورى را که در بالکان و یا قفقاززندگی میکردند بعد از قبول دین اسلام با نام «دئو شیرمه» («نو دبن») به ارتش میگرفت و صلاحیت های ویژه ای به آنها میداد. ارتش ویژه «دئو شیرمه ها» را در عثمانی «یئنی چری» مینامیدند. برخلاف ایران, دولت عثمانی از ابتدا تا پایان آن یعنی 600 سال بعد در قرن بیستم در دست یک خاندان بود و از سوی دیگر عثمانی ها با سرعت و موفقیتی بیشتر خود را از نفوذ تعیین کننده قبایل آزاد کردند اگر چه بخصوص در شرق ترکیه کنونی و مناطق کُرد و عرب نشین این مناسبات اساسا پابرجابود.

اقدام دیگر صفوی و در عین حال عثمانی برای تضعیف قدرت غیر قابل کنترل عشایر و قبیله ها پخش کردن توده های انبوهی از آنان در نقاط مختلف مملکت بود تا با مردم محلی مناطق جدید مستحیل شوند و نتوانند بعنوان قبیله اقدامی مخّل امنیت و قدرت دولت مرکزی نمایند. برخلاف عثمانی، در ایران این قبیل اقدام ها تا زمان پهلوی نتیجه چشمگیری نداد طوریکه حتی در اواخر قاجار و مدت کوتاهی قبل از پهلوی، نزديك به نصف جمعیت ایران هنوز در ساختار های اجتماعی کم و بیش قبیله ای زندگی میکردند.

در قرن بیستم که شامل چند سال پایانی قاجار، دوره پهلوی و جمهوری اسلامی بود افزایش چشمگیر مهاجرت های داخلی، گسترش و مرکزی شدن رسانه ها ، آموزش و پرورش و دستگاه های اداری و نظامی، نقش عشایر و قبیله های سنتی را به شدت کم کرد اگرچه نتوانست آن را کاملا از بین ببرد و به «آمیزش ملی» و جامعه شهروندی مانند آن چه که در کشور های پیشرفته دیده میشود دست یابد زیرا هیچ وقت میسر نشد که همه شهروندان کشور صرف نظر از وابستگی های قبیله ای، قومی، منطقه ای، زبانی و مذهبی، خود را در مقابل قانون های دمکراتیک و معاصر بطور مساوى «برابر حقوق» و صاحب اختیار حس کنند.

در ضمن بخوانید: قبیله گرائی در تاریخ ایران



دسته‌ها:رنگارنگ

برچسب‌ها:, ,