
منظور از «پراکندن»[1] پخش و گسترش ژن ها و زبان ها یا عناصری از آنها است (مانند واژگان، تلفظ و قواعد دستوری زبان ها). در بحث های این کتاب، تعبیر «پراکندن»، «پراکندگی» و «پخش شدن»، مفهومی مغایر و برعکس تمرکز، انزوا و رکود است. برای نمونه، پس از کشف آمریکا در قرن پانزدهم، ژنوم اروپائیان هند و اروپایی زبان به تدریج در سراسر قاره آمریکا برتری یافت و زبان های هند و اروپایی انگلیسی، اسپانیولی، پرتغالی و فرانسه رایج و جایگزین زبان بومی های سابق آمریکا شد. این یک نمونه پراکندگی، گسترش و پخش بود. بر عکس، در نمونه ای کوچکتر، تا قرن بیستم میلادی، جمعیت های کوهستان های دور افتاده قفقاز شمالی به صورتی منزوی می زیستند. در نتیجه، ژنوم آنها تغییر زیادی نمی یافت و اختلاط ژنتیک آنان با همسایگان گرجی، آذری، ارمنی یا روس خود، کم بود. آنها دارای زبان های مخصوص و باستانی خود نیز بودند که تماس و اختلاط چندانی با زبان های مردم همسایه نداشتند. این را هم در ژنتیک و زبانشناسی میتوان «تمرکز» یا «گردآمدن در یک جا»[2] ترجمه کرد که میتواند باعث تنهایی یا انزوای ژنتیک یا زبانشناختی یک گروه مردم شود.
تا اینجا صحبت ما در این کتاب در باره تکامل انسان، تاریخ، مهاجرت ها، ژن ها، اختلاط های مستمر ژنتیک بین انسان ها و زبان های آنان بود. در سرگذشتی که به طور خلاصه در رابطه با این موضوعات مرور کردیم، به نکته ای کم توجه کردیم – آن هم فرهنگ جمعیت های بشری و تک تک انسان هاست. فرهنگ را به صدها گونه تعریف کرده اند. در اینجا بدون وارد شدن به آن بحث ها، فرهنگ را مجموعه عادات و رسوم، دانش و تکنولوژی هایی قبول میکنیم که نقشی اساسی در تکامل زندگی و رفتار انسان ها در گذشته ایفا نموده و هنوز ایفا میکند.[3] فرهنگ و عادات و رسوم هم میتواند مانند ژن ها و زبان ها از شخصی به شخص دیگر و یا از جمعیتی به جمعیت دیگر منتقل شود.
فرهنگ و زبان را هر کس ابتدا از خانواده و بخصوص مادر خود می آموزد، سپس از محیط دور و بر و دیر تر از دوستان، آشنایان، مدرسه و دانشگاه، یا کتاب ها و موسسه های آموزشی، رسانه ها یا حتی محیط کار و زندگی خود… لازم نیست شما خودتان بعد از مدتی استاد دانشگاه، نویسنده و یا متخصص تکنولوژی یا پزشکی شوید. هر کس میتواند در هر سطح اجتماعی و حرفه ای، به نوعی به تجربه، دانش، فرهنگ و عادات و رسوم محیط کوچک یا وسیع خود تاثیر کند و آن را در چارچوب و امکانات خود حفظ یا تکمیل نماید. ممکن است این آموخته ها به صورت شفاهی یا کتبی به دیگران هم منتقل شوند و برای نسل های آینده نیز قابل دسترسی شوند. در چند دهه اخیر این «انتقال فرهنگ» از راه پلاتفرم های دیجیتالی هم رایج شده و در حال پیشرفتی بسیار سریع است. هر آنچه که اشخاص، گروه ها و موسسه ها می آموزند و آن را به نوعی ثبت میکنند، احتمالا به نسل های دیگر هم منتقل میشود و به جزئی از فرهنگ آن گروه و موسسه و شاید انسان های دور و نزدیک تبدیل میگردد. این ذخیره یا میراث فرهنگی تنها وسیله ای است که دانش و فرهنگ بشری را محدود به یک شخص و یک نسل نمیکند، بلکه آن را برای نسل های بعدی نیز به میراث میگذارد.
زبان وسیله اصلی و اساسی این انتقال فرهنگی است و آن را تاثیرگذار میکند. از این جهت میتوان گفت که زبان یک ستون مهم فرهنگ بشری است. زبان به انسان این توانائی را میدهد که خود را با محیط دور و بر خود انطباق دهد و در مدت زمان کوتاهی بر آن حاکم شود. با کمک زبان است که انسان توانسته است نسبت به دیگر جانداران در موقعیتی بالاتر و توانمند تر قرار گیرد و صاحب دانش گسترده و پیچیده کنونی گردد.
پدیده ای فرهنگی و بیولوژیک
بدون شک زبان پدیده ای فرهنگی است، اما این پدیده پایه و بنیادی بیولوژیک و فیزیولوژیک هم دارد. دیگر جانداران نیز میتوانند به صورتی ابتدایی و محدود، به کمک تولید صداها و حرکات مخصوص، منظور خود را بیان کنند، چیزی را بیاموزند و حتی به ذخیره محدود تجربه های خود بیافزایند. اما همچنانکه در زیر فصل «آتش، آتش» دیدیم، در میان همه جانداران، تنها انسان است که از نظر فیزیولوژیک (مثلا داشتن «استخوان لامی») و همچنین حجم و توانایی مغز و ترکیب ژنتیک خود قادر است هر زبانی را از محیط خود بیاموزد و این پدیده فرهنگی را به کمک محیط و زندگی اجتماعی خود پیوسته تکامل بخشد.
با وجود اینکه زبان پدیده ای فرهنگی است، اما این، پدیده ای است که ریشه اش در آناتومی و فیزیولوژی انسان قرار دارد. در ابتدا آموزش زبان توسط انسان احتمالا روندی تکاملی بوده و به صورتی تدریجی و آهسته پدید آمده و تکامل یافته است. احتمالا «انسان ماهر» (هومو هابیلیس) از دو میلیون سال پیش گونه ای از این به اصطلاح «زبان» اولیه را به وجود آورده که بعد ها توسط انسان هوشمند به مرحله بالاتری از تکامل کیفی رسیده است.
شباهت های چندی بین تکامل ژن ها و زبان ها وجود دارد که ما غالبا به آن توجه نمیکنیم. مثلا جمعیتی را در نظر بگیرید که هزاران سال در جزیره ای دوردست و منزوی از مابقی مردمان و همسایگان خود زندگی کرده است. بدون شک ترکیب ژنتیک این جمعیت منزوی با ژنوم انسان های دیگر اختلاط کمتری یافته و بنا براین نسبت به ژنوم جمعیت هایی که تماس و اختلاط بیشتری با همسایگان خود داشته اند، یکرنگ تر است. به همین ترتیب زبان این گونه جمعیت های منزوی هم به جهت کمبود تماس با زبان های دیگر دچار تغییرات کمتری شده است. همراه با ترکیب ژنتیک این جمعیت ها، زبان آنان نیز عملا دچار رکود نسبی میشود و به سختی تغییر می یابد.
صرفنظر از جمعیت های جزایر اندونزی و استرونزی، مثال نزدیک تر به ما جزیره ایسلند در شمال اروپا است که آب و هوای سرد و قطبی دارد. ایسلند در قرن نُهم میلادی یعنی 1200 سال پیش توسط نروژی ها مسکون شد. اکثر مردم ایسلند در کناره های حاشیه ای این جزیره زندگی میکنند. زبان معاصر ایسلندی شباهت بسیاری به زبان «نوردیک» کهن دارد که نیای زبان های اسکاندیناوی به شمار می آید و جزو شاخه ژرمنی خانواده زبان های هند و اروپایی است. امروزه یک ایسلندی زبان مدرن میتواند تا حد زیادی زبان کهن نوردیک را بفهمد. علت آن این است که بعد از قرن یازدهم این زبان دچار رکود قابل توجهی شد. مهاجرت نروژی ها و دیگران به ایسلند عملا متوقف گردید. حتی در داخل ایسلند نیز که جمعیتی حدود 400 هزار نفر دارد، تماس کمی بین مردم بومی با یکدیگر وجود داشت. همزمان با راکد ماندن تحول زبان، نادر بودن مهاجرت به ایسلند باعث کمبود جهش (موتاسیون) در ژنوم مردم بومی گردید.
نمونه دیگر انزوای ژنتیک و زبانی، جزیره ایتالیایی ساردنیا در دریای مدیترانه است. علاوه بر عامل جزیره بودن، عوامل جغرافیایی دیگری نیز باعث انزوای ژنتیک و زبانی ساردنیا بوده اند. تمرکز جمعیت ساردنیا اساسا در مناطق ساحلی بوده است. در گذشته، کوهستان های مرکزی ساردنیا مانع مهمی برای اختلاط زبانی و ژنتیک رومیان ایتالیا و حتی بین مردمان داخل این جزیره بوده است. در نتیجه امروزه در لهجه ساردنیایی زبان ایتالیایی هنوز میتوان برخی از آثار زبان لاتین باستان را مشاهده نمود.
از طرف دیگر عواملی مانند محیط دور و بر زندگی انسان ها وجود دارند که میتوانند بر شکل و مشخصات ظاهری آنان تاثیر کنند. ما تصور میکنیم که با نگاه اول و ملاحظه رنگ تیره یا قد و قواره و یا شکل صورت و چشم انسان ها میتوانیم به اصطلاح «نژاد» آنها را تشحیص دهیم. دانشمندان بیولوژی و ژنتیک اطمینان دارند که این مشخصات ظاهری و بیولوژیک انسان ها نتیجه تاثیرات خارجی مانند نور آفتاب یا خورد و خوراک آنان در طول صد ها و هزاران سال است. البته کودکان انسان های تیره پوست معمولا تیره پوست میشوند یا قد متوسط مردم آسیای شرقی و جنوب شرقی معمولا کوتاه تر از مردم شمال اروپاست. بدون شک این مشخصات ظاهری و فیزیولوژیک انسان ها ناشی از «دی ان ای» آنهاست. اما این مشخصات ظاهری و فیزیولوژیک اکتسابی هستند و ممکن است در اثر مهاجرت یا اختلاط های جدید، در چند قرن به تدریج تغییر یابند. یک نمونه این تغییر، مشاهده برخی از مراکز جامعه شناسی کشور های مختلف است که نشان میدهد قد متوسط انسان های آسیایی در اثر بهبود کیفیت تغذیه در عرض چند قرن نسبتا افزایش یافته است. به هر حال، رنگ تیره پوست یک شخص یا قد و قواره و شکل چشمان و بینی او اگرچه ناشی از ترکیب ژنوم اوست و او را مثلا از یک سوئدی بومی متمایز میکند، اما (1) این گونه مشخصات فیزیکی و ظاهری نتیجه تاثیر محیط بیرون از جمله آب و هوا و تغذیه انسان هاست و (2) اینگونه مشخصات ظاهری دلیل برتر یا کهتر بودن یک شخص در مقایسه با یک شخص دیگر نیست، زیرا برخلاف ادعاهای برخی پژوهشگران قرن نوزدهم، هوشیار بودن یا نبودن، پویشگر بودن یا نبودن، میل به علم و تجربه یا غوطه خوردن در باورهای گذشته و خرافات ربطی به ترکیب «دی ان ای» اشخاص ندارد و میتواند در هرگونه طبقه بندی های به اصطلاح «قومی» و «نژادی» دیده شود، همچنانکه این مشخصات اکتسابی و حتی «ضریب هوشی» یا «بهره هوشی» (آی کیو)[4] انسان ها میتواند وابسته به شرایط اجتماعی، اقتصادی، تحصیل و خانواده انسان ها در محیط های مختلف فرق داشته باشد.
ضریب هوشی – «آی کیو»
در قرن گذشته، روانشناس و بیولووژیست بریتانیایی «سیریل برت» بدون ارائه کردن دلیلی علمی کوشش کرد با طرح تئوری هایی مبنی بر «وراثت ضریب هوشی» ثابت کند که هوش و ذکاوت به طور موروثی از والدین به کودکان آنها منتقل میشود. در اوایل قرن بیستم، روانشناس فرانسوی «آلفرد بینه» جزو نخستین کسانی بود که با ماموریتی از طرف حکومت خود اقدام به ـ«تست هوش» بین کودکان نمود تا راه های کمک به دانش آموزان «عقب مانده از نظر هوش و ذکاوت» را معین نماید. در نهایت 40-50 سال پیش با کوشش روانشناسان و بیولوژیست های آمریکایی بود که معلوم شد بدون احتساب عوامل فرهنگی و جایگاه اجتماعی و اقتصادی اشخاص، تست و تعیین ضریب هوشی آنان کامل و قابل اعتماد نیست. به نظر آنان، البته بخش نه چندان بزرگی از هوش و ذکاوت انسان ها احتمالا دلایل بیولوژیک دارد، اما دو سوم عوامل برانگیزنده و مشوق هوش و ذکاوت در انسان ها عبارت از انتقال زمینه های فرهنگی از والدین، خانواده، مدرسه و دانشگاه، شرایط خانوادگی و اقتصادی آنها و همچنین عواملی مانند ویژگی های زندگی شخصی است که تا کنون دقیقا تشخیص داده نشده است. در یکی از جدید ترین تلاش ها برای اثبات نظریه وراثت «ضریب هوشی»، روانشناس آمریکایی آرتور جِنسن مدعی شد که پائین بودن ضریب هوشی آمریکاییان آفریقایی تبار نسبت به آمریکاییان «سفید» دلایل ژنتیک دارد. اما تست هایی که در میان کودکان سیاه پوست آمریکا و انگلستان انجام شده، این نظریه را قبول نمی کند.
نقش ضریب هوشی در طبقه بندی اجتماعی نیز از آن موضوعات مباحثه انگیز است. بعضی پژوهشگران بدون دلیل محکمی ادعا کرده اند که فرق در ضریب هوشی انسان ها باعث تفاوت بین طبقات پائین و بالای جامعه میشود. یعنی، به گفته آنان، اشخاصی که ضریب بالائی در تست هوش داشته باشند، در عمل به تدریج وارد طبقات بالا با درآمد بهتر میشوند و کسانی که ضریب هوشی آنان پائین است، عملا از این مسابقه اجتماعی عقب میمانند. اما بسیاری پژوهش های جدید به این نتیجه رسیده اند که فرق میان افراد منسوب به طبقات بالا و پائین جامعه اساسا دلایل اجتماعی و فرهنگی و نه ژنتیک دارند.
با اینهمه، امروزه در ایالات متحده هنوز پیشداوری های زیادی در مورد «ضریب هوشی پائین» آمریکایی های آفریقا تبار وجود دارد. ظاهرا بسیاری از آمریکایی ها هنوز تصور میکنند که دلیل این امر ژنتیک است و نه مشکلات اجتماعی که در دراز مدت آمریکایی های سیاه پوست را تحت تاثیرات منفی قرار داده است. آنها فکر میکنند که رفع نمودن این مشکلات اجتماعی احتمالا در مدت زمانی نسبتا طولانی میسر خواهد شد. در این میان برخی رسانه ها گزارش دادند که طبق یک بررسی و مقایسه، میانگین ضریب هوشی ژاپنی ها 11 درجه بالاتر از میانگین ضریب هوشی «سفید پوستان» آمریکا است. این تقریبا همان فرق بین ضریب هوشی آمریکائیان سفید پوست و سیاه پوست است. برخی در تفسیر این ارقام گفته اند که دلیل عقب بودن نسبی ضریب هوشی آمریکائیان سفید پوست از ژاپنی ها احتمالا «بد بودن دبیرستان های آمریکاست»!
شاید در اینگونه موارد، بررسی و مقایسه تحول ژنتیک و اجتماعی یک دوقلوی همزاد از یک تخمک، یکی همراه با خانواده حقیقی خود (مثلا یک نوزاد سیاهپوست آمریکایی) و دیگری به عنوان فرزند خوانده در نزد خانواده ای بیگانه (مثلا یک خانواده سفید پوست آمریکایی) میتواند ما را به نتیجه درست تری در باره انتقال ژنتیک یا اجتماعی رهنمون شود. این نوع بررسی ها نادر و در عین حال پرخرج هستند. نتیجه ای که تاکنون از این نوع بررسی های چند ساله گرفته شده آن است که فرزند خوانده سیاهپوست در تحول و تکامل اجتماعی و فرهنگی خود فرق چندانی با کودک سفید پوست و همسال خود در همان خانواده ندارد.
«ازدواج خویشاوندی»[5]
نکته دیگری که ناشی از عادات و رسوم برخی جمعیت ها میشود، آمیزش یا «ازدواج خویشاوندی» اشخاص با نزدیکان خونی است که میتواند باعث اختلال های ژنتیک و معایب جسمی و روحی در نوزادان شود. درجه نزدیکی خانوادگی هر چه بیشتر باشد، خطر اینگونه اختلال ها و معایب جسمی و روحی افزایش می یابد و بر عکس. هر چه نیاکان زن و مردی که آمیزش میکنند، از نظر ژنتیک از یکدیگر دور باشند، خطر تولد نوزادان بیمار و معیوب کمتر است.
اگر کودک از هردو والدین خود ژن سالم گرفته باشد، احتمال اختلاط ژنتیکی در او بسیار کم خواهد بود، مگر اینکه در نسل های قبلی تر خود یکی از نیاکان پدری یا مادری او دارای ژنی اختلال یافته بوده باشد که تصادفا یعد از چند نسل به این کودک منتقل شده باشد. از این جهت است که در بعضی جمعیت ها[6] نیاکان هر دو پارتنر را تا هفت نسل می شمارند تا مطمئن شوند که ازدواج خویشاوندی صورت نمیگیرد. اگر کودک از یک والد خود ژنی اختلال یافته گرفته باشد، احتمال انتقال آن ژن به کودک 25% و اگر از هردوی والدین خود ژن اختلال یافته ای گرفته باشد، احتمال انتقال آن ژن به کودک 50% خواهد بود. اما اگر چنین هم نشود، دور از احتمال نیست که این ژن اختلال یافته چند نسل بعد در نوادگان او پیدا شود.
ازدواج های خویشاوندی توجیه های چندی مانند آشنایی بیشتر زن و مرد با یکدیگر، سهولت رفع اختلافات در داخل خانواده و حفظ ثروت در درون خانواده دارد. این نوع ازدواج ها طبق آمار و بررسی های علمی، بیش از همه در آسیای غربی (به خصوص عربستان، پاکستان، افغانستان، عراق، ایران، ترکیه، و همچنین شمال آفریقا) دیده میشود. رایج ترین ازدواج های خویشاوندی بین عمو زاده ها، خاله زاده ها، دایی زاده ها و عمه زاده های درجه یک (مثلا دختر عمو با پسر عمو) یا درجه دو (مثلا دختر خاله بزرگ با پسر خاله بزرگ) است. در برخی کشور ها، به ویژه در کشورهای غربی، این نوع ازدواج ها «ناپسند» شمرده میشوند. برخی جمعیت ها در غرب این نوع ازدواج را از نظر قانونی منع کرده اند، در حالیکه مثلا در کشور های آسیای غربی و آفریقای شمالی کوشش هایی دیده میشود که این نوع ازدواج ها از نظر مذهبی و «عادات و سنن» توجیه شود.
(بخشی از طرح کتابی جدید در باره ژن ها، جمعیت ها و زبان ها – ادامه دارد)
[1] Diffusion
[2] Dispersal, spreading
[3]Cavalli-Sforza: Genes, Peoples, p. 173
[4] IQ, Intelligence Quotient
[5]. Hamamy: Consanguineous marriages, NIH (USA)
[6] نویسنده این را شخصا از تاتارهای روسیه و کریمه شنیده است.
دستهها:ژنتیک
نشر دیجیتالی «سرگذشت ژن ها، مردمان و زبان ها»
ژن ایرانی، ترکی یا عربی و یهودی وجود ندارد
یافته های جدید: نیاکان مردمان ایران، ترکیه و خاورمیانه
نیاکان و نوادگان مردمان ایران، ترکیه و خاورمیانه