
در بخش گذشتۀ صحبت در بارۀ مرزهای سیاسی و تاثیر آن و همچنین تاثیر تعداد جمعیت یک کشور بر رفاه و پیشرفت مردم آن کشور گفتیم که مرزهای سیاسی کارِ دست آدمیزاد و نتیجۀ تحولات سیاسی-اقتصادی است. برخلاف مرزهای طبیعی-جغرافیایی مانند صحراها، کوه ها، جزیره ها و دریاها که اصولاً نتیجۀ تحولات طبیعی است و تغییرات آن بسیار طول میکشد، مرزهای سیاسی میتوانند در اثر جنگ، بحران های جدّی و سیاست های رهبران و دولت ها در مدت زمان نسبتاً کوتاهی تغییر یابند.
برای دنیای «بیزینس» و داد و ستد، وسعت یک کشور و تعداد جمعیت آن اولویتی درجه اول نیست. بدون شک امکان خرید و فروش تولیدات مختلف در بازار کشور های بزرگ تر و پرجمعیت تر بیشتر است و این، میتواند برای «بیزینس» انسان ها و شرکت ها جالب باشد. اما شرط آن این است که شخص، شرکت و کشور مزبور، چه بزرگ و چه کوچک، چه پرجمعیت و چه نسبتاً کم جمعیت، از نظر سیاسی و اقتصادی آرام، تا حد قابل اعتمادی آزاد و تابع قوانین و قواعد رقابت آزاد و قانونمند باشد، بازار در انحصار دولت یا چند شخص و خانواده از طبقۀ حاکم نباشد که به دلخواه خود «قواعد» بازی را هروقت و هراندازه که خواستند، عوض کنند. این نوع جوّ و محیط سیاسی و اقتصادی میتواند، کم یا زیاد، به نفع همۀ طرف ها باشد. برای بیزینس و بازار آزاد مهم آن است که کار به پیش رود، تولید و فروش افزایش یابد و چرخۀ پول ادامه پیدا کند، صرفنظر از اینکه کشورِ پارتنر و تعداد جمعیت آن کم یا زیاد است. قانونمند و قابل پیش بینی بودن اوضاع و احوال سیاسی و اقتصادی و، وابسته به آن، نظام و دولت حاکم جزو شرایط اصلی روابط «معمولی» و «متمدن» سیاسی و اقتصادی در داخل هر کشور و بین آن کشور و کشور های خارجی است.
اما متاسفانه روابط سیاسی و اقتصادی «معمولی» و «متمدن» که به آن اشاره شد، همیشه انگیزۀ اصلی و دغدغۀ عمدۀ هر دولت نبوده و نیست. 1400 سال پیش هجوم قبایل کوچ نشین ژرمن و هون به امپراتوری روم و سرنگون نمودن آن یا 700 سال پیش حملات ویرانگر مغول و لشکریان مزدور آنان به اوراسیا و از جمله ایران با مقصد یغما، قدرت و ثروت بود و خاصیتی «معمولی» و «متمدن» نداشت. عُمر این یغماگران و به اصطلاح «امپراتوری» های قبیله ای چندان طول نکشید. مهاجمان در ترکیب جمعیت های مغلوب استحاله یافتند و هر بار یک رشته کشور ها و دولت های جدید ایجاد شد.
شاید همیشه جنگ بر سر «لحاف ملّا» یعنی قبضه نمودن، حفظ و توسعۀ ثروت و قدرت بوده، اما مدتی بعد دولت ها انگیزه ها یا بهانه های دیگری یافته اند تا با یکدیگر گلاویز شوند. 500 سال پیش عثمانی و صفوی وارد جنگ خونین و تاریخسازی در چالدران (آذربایجان غربی) شدند. شیعه و سُنّی تشنۀ خون یکدیگر شده بودند، در حالیکه جنگندگان اصلی هر دو طرف را قبایل ترک ایران و آناتولی تشکیل میدادند. صد سال بعد، در اروپا جنگ خونین سی ساله ای (1618 تا 1648) در گرفت که در ماهیت خود بدون شک باز بر سر قدرت و ثروت بود، اما لوای منازعۀ خونینی میان کاتولیک ها و پروتستان های مسیحی را بر دوش داشت که هشت میلیون نفر قربانی آن شد. سه قرن بعد، در کنار مذهب، عامل و بهانۀ جدیدی برای کشت و کشتار، تصفیۀ قومی و تصاحب سرزمین های نو پیدا شد: تبار و به اصطلاح «نژاد» (تعبیری که بعنوان طبقه بندی انسان ها هیچ پایۀ علمی ندارد) و در رابطه با آن، ظاهر فیزیکی، زبان و تاریخ قوم یهودیان بهانۀ آغاز جنگ دوم جهانی از سوی آدولف هیتلر شد که هدف اصلی آن گسترش قدرت آلمان و «نژاد» و فرهنگ به اصطلاح «برتر» ژرمنی بود. در این جنگ نیز شش میلیون نفر به قتل رسیدند. عوامل برانگیزندۀ این جنگ های خونین غالبا گسترش قدرت و ثروت بود که گاه در لباس مذهب وگاه با بوق و کُرنای «نژاد برتر» و اختلافات سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی متبلور میشد – هر بار وابسته به اینکه جامعۀ کشور مورد بحث و طرف های مقابل در مورد کدام نکات بخصوصی حساس و شاکی است تا تبلیغات و تحریکات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و مذهبی آن دولت بر آن جنبه متمرکز شود. در جنگ ایران و عثمانی موضوع تبلیغاتی اصلی بر سر شیعه و سنّی بود و طرف ها با استفاده از احساسات مذهبی مردمی که غالباً از تشیع و تسنّن اطلاعات چندانی نداشتند وارد جنگی شدند که به نفع هیچکدام از دو طرف نبود. جنگ سی سالۀ اروپا که کاتولیک ها و پروتستان ها را به جان هم انداخت، تا اندازه ای باعث تصفیه های مذهبی در داخل کشور ها شد و در نهایت، چون اروپا خاورمیانه نبود، امروزه نوادگان آن ملت های اروپایی تقریباً بدون مشکلاتی جدی در کنار هم زندگی میکنند. شاید مهم ترین پس ماندۀ آن جنگ و نفرت، منازعات مسلحانه بین کاتولیک ها و پروتستان های ایرلند شمالی بود که در اواخر قرن گذشته پایان یافت. همین امسال (2025) در ترکیه نیز گروه کُردی «پ ک ک» پس از 40 سال نزاع مسلحانه و مرگ هزاران تن کُرد و ترک، بر سر خلع سلاح و یک راه حل سیاسی با حکومت آنکارا به تفاهم رسید.
هیچکدام از این نمونه ها مانند مَثَل سیب و پرتقال که در بالا آوردیم، عین هم نبود. هرکدام از آنها ویژگی خود را داشت. اما در اغلب این نمونه ها میتوان یک خط مشترک و قرمز را مشاهده کرد. بله، بعید نیست جنگ به متلاشی شدن کامل، کاهش یا اینکه، برعکس، گسترش جغرافیایی و ارضی کشور ها بینجامد. بله، ممکن است فراز یا نشیب کشور ها حتی بدون جنگ با کشوری بیگانه، همسایۀ دور یا نزدیک انجام پذیرد – مثلا با نفاق و کشاکش های داخلی بی وقفه یا نارضایتی شدید و مستمرّ مردم از حکومت (از جمله به خاطر گرانی، بیکاری، فساد، بی آبی، بی برقی، اختناق، سرکوب مخالفت و آزادی های پایه، و در مقابل، خرج بودجه های کلان برای تسلیحات جهت حفظ حکومت و بسته بودن راه های اصلاح و تغییرات صلح آمیز). نظام های دیکتاتوری و خودکامه، ایدئولوژیک، سکولار یا مذهبی (که این طبقه خود را نماینده و سایه خدا میدانند و هر گونه مخالفت با آن را به جرم کُفر و الحاد سرکوب میکنند)، رهبران و نظام هایی که حتی اگر موروثی هم نباشند، به مسند خودساختۀ خود می چسبند و رها نمی کنند، مناسب ترین شرایط از هم پاشیدن یک کشور، نظام و ملت را دارا هستند.
ایران، استثنایی در تاریخ نیست.
(در بخش پایانی این نوشته:)
ای ایران، ای وای ایران!
دستهها:یادداشت
لای لای، بالا، لای لای / یات، قال دالا، لای لای (بخواب، جانم، بخواب و عقب بمان)
رانت و رانت خواری یعنی چه؟
اقتصاد ایران، کره شمالی، روسیه و ونزوئلا
آیا ایران به صحرا تبدیل خواهد شد؟