میتوانید در باره فهلویات توضیح بیشتری بدهید؟
از همین نام «فهلویات» یعنی از آن حرف «ف» در اول این واژه و جمع عربی آن معلوم میشود که این واژه مربوط به دوره بعد از اسلام است. مفرد این کلمه «فهلویه»، ریشه آن هم از «فهلوی» است که معرّب (یعنی شکل عربی شده) واژه «پهلوی» است. اصل واژه «پهلوی» از زبان پارتی و یا اشکانی است، به معنای هرچه که مربوط به «پهله» (به عربی: فهله) میشود. در اوایل اسلام که هنوز حرف «پ» جا نیافتاده بود، این واژه را «بهله» هم مینوشتند.
در بحث دوره پس از اسلام هم اشاره کردیم. ابن ندیم در کتاب «الفهرست» خود به نقل از ابن مقفع میگوید: «اما فهلوی منسوب است به فهله که نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ری و همدان و ماه نهاوند و آذربایجان» (۱). بنظر برخی ایرانشناسان (۲) اصولاً از اواخر اشکانیان به بعد به سرزمینهای ماد باستان «پهله» (به فارسی میانه: پَهلَو) و به زبان مردم آن سرزمین فهلوی میگفتند.
اما این نام «پهلوی» و یا «فهلوی» نباید مارا گمراه کند. این فهلوی دوره اسلامی دیگر آن «پهلوی» فارسی میانه دوران سلوکیان تا ساسانیان نیست. تصور کنید که در این میان مادی و پارسی آمیزش یافتهاند، پارتی و یا اشکانی هم به آنها ملحق شده و یک فارسی تا حد زیادی مشترک و واحد از درون آن بیرون آمده که مثلاً نظام الملک و اکثر دبیران و ایرانیان اهل دیوان و همچنین تجار و نویسندگان و بخصوص شعرا مانند خیام و فردوسی بکار میبرند. همچنین یک دگرگونی بسیار بزرگی شده که عبارت از قبول اسلام و نفوذ همهجانبه زبان عربی است، با همه واژگان و تعابیر و اصطلاحات و الفبایش. یعنی طبیعی است که این «فهلوی» دوره فردوسی و قطران تبریزی و سلجوقیان و بعد از آنها، همان پهلوی ساسانیان نیست، بلکه اولاً با عربی مخلوط شده و ثانیاً (مهم تر از همه) محلی و منطقهای است. فهلوی بعد از اسلام در اردبیل واژگان دیگری دارد و در همدان واژگان دیگری و حتی گاه از نگاه ساختاری هم فرق میکند.
از این جهت است که در متون پهلوی که از زمان ساسانیان باقی مانده، آثار عربی دیده نمیشود، اما در فهلویات یعنی مثلاً در دو بیتی ها و نمونه هائی که در داخل آثار خود نویسندگان و یا از دیگران نقل شده، آثار زبان عربی و فرهنگ دوره پس از اسلام به روشنی مشاهده میگردد.
یعنی در حالیکه آن زبان مشترک و اداری و رسمی و ادبی فارسی که در ضمن خاستگاه و پایگاه اصلی اش فارس و خراسان است به حیات و پیشرفت خود ادامه میدهد، بین مردم ماد سابق و «پهله» و یا «فهله» بعد یعنی از آذربایجان تا اصفهان و همدان، در سطح شفاهی این فهلویهای محلی هم زندگی خود را به موازات آن فارسی رسمی و ادبی ادامه میدهند. نویسندگان و شعرا هم همه آثار خود را به فارسی ادبی مینویسند اما گهگاه یک رباعی و یا دو بیتی هم به زبان محلی خود مینویسند.
آن روایت ابن خطیب تبریزی و استادش ابوالعلا معری از هزار سال پیش هم اشارهای به همین «فهلوی» دورۀ اسلامی است که میگوید روزی ابن خطیب تبریزی در معره النعمان سوریه نزد استاد خود بوده که یکی از همشهریان تبریزی او وارد مسجد میشود و خطیب با او به زبان خود صحبت میکند و وقتی که ابوالعلا در باره آن زبان میپرسد، خطیب میگوید این زبان «اَذْرَبیّه» نامیده میشود (۳).
و از همین جهت است که برای تفکیک بین زبان پهلوی دوره ساسانیان و ادامه آن زبان در دوره اسلامی در مناطقی مانند آذربایجان. گیلان و کردستان و همدان و قزوین و زنجان و حتی ری و اصفهان بهتر است به آن زبان دوره ساسانیان همچنان «پهلوی» و به این زبان محلی و غیر ادبی دوره اسلامی سرزمینهای نامبرده «فهلوی» بگوئیم تا اینکه این دو با همدیگر عوضی گرفته نشود.
اما این گویشهای محلی فهلوی، زبانی ادبی نبود، درست است؟
درست است. فهلوی محلی هرکدام از این سرزمینها طبیعتاً زبان ادبی نبود، استاندارد نشده بود، مردم این منطقهٔ فهله، زبان آن منطقه دیگر فهله را خوب نمیفهمیدند، اگر چه اهل دیوان و تجار و روحانیون هر منطقه، زبان مشترک و ادبی فارسی را هم فهمیدند. اما به هر تقدیر این لهجههای محلی هرکدام یک گونه فهلوی بود. به همین جهت کسی برداشته به این لهجه های محلی و منطقه ای کتاب و اثر کاملی نمی نوشت. آن کار را به کمک زبان مشترک و ملی یعنی فارسی معاصر میکردند، اما این لهجه های فهلوی مانند آذری و یا تاتی و تالشی و کردی، زبان شفاهی و منطقه ای مردم بود.
نمونه هائی را که از آن لهجه ها در آثار ادبی کنونی مانده، «فهلویات» می نامیم. این نمونه ها خصوصیات زبانی و تاریخی دوره بعد از اسلام دراین منطقهها را میتابند. آنها وارثان زبان مادی باستان و سپس فارسی میانه یعنی پهلوی در ماد هستند. درست است که مثلاً آن دوبیتیهای شیخ صفی و یا آن نمونه های «زبان مردم تبریز» در رساله روحی انارجانی زبان رسمی و ادبی ۷۵۰ سال پیش نیست، اما زبان مردم اردبیل و یا مردم تبریز آن دوره است. اینها نمونه های مهمی هسند که نشان میدهند مردم عادی اردبیل و یا تبریز ۷۰۰ و یا ۳۵۰ سال پیش چگونه صحبت میکردند.
یک مثال: ابوعبدالله بشاری مقدسی که یک دانشمند قرن دهم یعنی ۳۰۰-۴۰۰ صد سال پس از اسلام است، در باره زبان مردم «تقاسیم» و «اقالیم» عجم یعنی ایران میگوید: «زبان مردم این هشت اقلیم، عجمی (ایرانی) است. برخی از آنها دری و دیگران نامانوس است. همگی آنها فارسی نامیده میشوند» (۴). شکی نیست که در اینجا منظور مقدسی از «عجمی» همان فارسی دری و یا ادبی و منظور او از زبان «نامانوس» («منغلق») دیگران، همان لهجههای محلی و شفاهی فهلوی است.
یک نمونه دیگر: ابوعبدالله محمد بن احمد خوارزمی که او هم در سده دهم میزیست، در کتاب «مفاتیح العلوم»، زبان فارسی را منسوب به مردم فارس و زبان موبدان دانسته و زبان دری را زبان خاص دربار شمرده است. خوارزمی درباره زبان پهلوی مینویسد: «فهلوی (پهلوی) یکی از زبانهای ایرانی است که پادشاهان در مجالس خود با آن سخن میگفتهاند. این لغت (زبان) به پهلو منسوب است و پهله نامی است که بر پنج شهر (سرزمین) اطلاق شده: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان» (۵).
از سفرنامه سیاح معروف عثمانی اولیا چلبی (قرن هفدهم) که حدود ۴۰۰ سال پیش به ایروان، نخجوان، تبریز و مراغه هم سفر کرده معلوم میشود که ۷۰۰ سال پس از کوچ و استقامت قبایل عرب، ترک و مغول، هنوز زبان بخش قابل توجهی از مردم نخجوان و تبریز و مراغه پهلوی (همان فهلوی) بوده است. او در باره نخجوان (در شمال ارس) مینویسد: «رعایا و برایای این شهر به زبان دهقانی سخن میگویند اما شاعران عارف و ظریفان ندیم با ظرافت و نزاکت به زبان پهلوی و مغولی سخن میگویند که زبان هائی باستانی هستند. اهالی شهر هم چنین سخن گویند: اولاً زبان دهقانی، دری، فارسی و پارسی، غازی و زبان پهلوی» (۶).
یعنی ما در اینجا شاهد دو زبان ایرانی و ملی «موازی» هستیم: یک زبان ادبی و رسمی یعنی فارسی دری که امروزه هم زبان ادبی و مشترک ماست و یک لهجه و یا زبان محلی (فهلوی) که به گوش ایرانیان دیگر و همچنین غیرایرانیان «پیچیده» و سخت فهم میاید.
درست مثل این است که امروز که یک زبان ادبی و استاندارد فارسی داریم، یک نویسنده گیلک هم بردارد به زبان محلی یعنی گیلکی خود شعری، داستانی، خاطرهای بنویسد، بعد از ۵۰۰ سال هم مردم این را پیدا کنند و بخوانند. البته پانصد سال بعد هم مورخین و زبانشناسان نباید بگویند که این زبان، استاندارد فارسی در قرن بیست و یکم بود. البته این درست نیست. زبان استاندارد و ادبی یا مشترک قرن بیست و یکم همین فارسی است که داریم. ولی یک نوشته گیلکی از همین قرن هم میتواند بخوبی نشاندهنده ویژگیهای واژگانی، دستوری و آوائی گیلکی در قرن بیست و یکم باشد که آن هم از نظر تاریخ و زبانشناسی بسیار جالب و مهم است.
این بی شباهت به وضع کنونی زبان در آذربایجان نیست. از یک طرف یک زبان ادبی و مشترک داریم که فارسی هست. در کنار آن مردم ترکی یا کردی و گیلکی و تالشی هم حرف میزنند.
زبان رسمی و ادبی همان فارسی باقی مانده، ولی جای زبان فهلوی را ترکی آذری گرفته است. البته زبانها و لهجههای دیگر مانند کردی و یا گیلکی و تاتی و تالشی هم اگر چه تغییر یافتهاند، اما به عنوان زبان مردم محل به حیات خود ادامه میدهند. اگر فرصت شد به این موضوع هم میپردازیم. از نگاه تاریخی ما در ایران دهها زبان و لهجه داشتیم و هنوز هم داریم. اما از هخامنشیان و بخصوص از دوران ساسانیان به بعد همیشه یک زبان مشترک و ادبی و یا باصطلاح «رسمی» بوده که عبارت از پارسی و پارسی میانه و سپس فارسی معاصر بوده که همه مردم و بخصوص طبقات متوسط و بالا و مدیران و دولتمداران و لشکریان و اهل دیوان و دانشمندان و نویسندگان و شعرا را به همدیگر وصل میکرده، مدارک رسمی به آن زبان نوشته میشده و این زبان با این ترتیب شرایط ارتباط و کار و همزیستی مردم را در یک دولت فراهم می آورده است.
کسروی هم آن دوبیتیهای شیخ صفی را نمونه زبان ایرانی آذری شمرده…
درست است. احسان یارشاطر هم بر همین نظر است. از طرف دیگر بسیاری از دانشمندان و زبانشناسان برجسته معاصر مانند گرنوت ویندفور و دونالد ال. استیلو این گویش و گویشهای دیگری را که بعنوان «آذری» ایرانی در سرزمین آذربایجان تکلم میشدند، شاخه و یا گونهای از مجموعه زبانهای تاتی جنوبی میشمارند (۷). این دو زبانشناس حتی از نظر ساختاری، تالشی را هم گونهای از همان خانواده میشمارند. میدانیم که بعضیها هم مثلاً همین دو بیتیهای شیخ صفی را لهجه گیلکی زمان شیخ صفی شمردهاند.
بنظر من همه اینها در واقع درست میگویند، چرا که اغلب اتفاق افتاده که اسم یک شهر و یا سرزمین به زبان مردم آن شهر و سرزمین داده شده است. این چیز عجیبی نیست. ما هنوز هم از لهجه اصفهانی، مشهدی و یا همدانی صحبت میکنیم، اما در عین حال اکثرمان میدانیم که اینها «زبان» مستقلی برای خودشان نبودند و نیستند، بلکه همچون شاخهها و گویشها و یا لهجههای یک زبان مشترک مادی و سپس فارسی بشمار میروند.
از این جهت بنظر شخصی من هیچ عیبی ندارد و غلط هم نیست که گونه فهلوی آذربایجان در دوره اسلامی و پیش از تسلط زبان ترکی را عموماً «آذری» و یا «آذری باستان» و یا «ایرانی آذری» (در برابر «ترکی آذری» امروز) بنامیم. ولی در عین حال باید این را در نظر گرفت که این گونهٔ فهلوی که در آذربایجان رایج بوده، یک لهجه شفاهی مردم بوده و نه یک زبان ادبی و یا رسمی و اداری، آن هم یک لهجه شفاهی که از این شهر به آن شهر، از این ولایت به آن ولایت فرق کرده و گویش منسجم و استاندارد نبوده، همچنانکه تاتی و گیلکی و کردی هم منسجم و استاندارد نبوده است.
از طرف دیگر به یک نکته هم باید دقت کرد: همچنانکه استاد مینورسکی هم در مدخل «تات» نشر نخست «دانشنامه جهان اسلام» (به انگلیسی) میگوید، زبان «تاتی» از نظر تاریخی به همه زبانهای ایرانی دوره اسلامی در غرب و مرکز ایران گفته شده است که ترکی نباشند. لفظ «تاجیکی» هم در شرق یعنی آسیای میانه به «زبان ایرانی و غیر ترکی» گفته شده و اساساً اینها نام هائی هستند که ترکها به ایرانی زبانان دادهاند، اعم از پهلوی آذربایجان و سغدی و فارسی سمرقند. منظور من این است که تاتی و تالشی و گیلکی و کردی و گورانی و زازاکی همه گونههای محلی فهلوی بودند که منسجم نشدند، بصورت زبان ادبی و مشترک در نیامدند و از این جهت هم در هر شهر و روستا فرق میکردند. از میان اینها کردی در یکی دو قرن گذشته بالا آمده و صاحب کتابت مشخص تری شده که البته تحولات سیاسی اخیر بخصوص در شمال عراق انسجام بیشتری به این زبان داده است.
اگر بخواهیم، میتوانیم هر کدام و تک تک اینها را «زبان» هم بنامیم، اما باید بدانیم که منظور از «زبان آذری» و یا «زبان تاتی آذری» و غیره، گونهها و لهجههای محلی زبان ایرانی پس از اسلام در شمال غرب ایران بوده که از بیرون، همه شاخههای زبان ایرانی و حتی فارسی شمرده و بعد از اسلام بعنوان یک گروه بزرگ «فهلوی» نامیده شدهاند، مانند بایری و زوریخی در برابر آلمانی ادبی و یا پرووانسال در مقابل فرانسه ادبی امروز.
از سوی دیگر همه اینها یعنی تاتی و تالشی و آذری از سوئی، کردی و گورانی و زازاکی از سوی دیگر و گیلکی و گالشی و مازندرانی و لهجههای دیگر، همه و همه وارثان زبانهای مادی باستان و فهلویهای بعدی هستند و از این جهت برای تاریخ و زبانشناسی ایرانی اهمیت دارند.
آیا در این فهلویات به موضوع خاصی هم پرداخته میشد؟
تقریباً در همه نمونههای فهلویات که نقل شده و هنوز در دسترس هستند، تاثیر ادبیات محلی و در اکثر موارد ادبیات تصوفی ایرانی مشهود است. اکثر این اشعار دو بیتی و حتی گاه غزل هستند. بعضیها آثاری نظیر نمونههای زبان مردم تبریز که در پایان «رساله روحی انارجانی» را نیز بخشی از فهلویات شمردهاند اما دیگران آن را نشانه «مخلوطی» از زبان عوام تبریز در حدود ۳۵۰ سال پیش میشمارند (۸). بعضی از دوبیتیهای فهلوی مانند اورامانهای کرمانشاه در مجالس صوفیان همراه با ترنم موسیقی بصورت آواز خوانده میشدند (۹).
از پرکارترین کسانی که بیشترین بررسی را در زمینه فهلویات کردهاند میتوان نام احمد تفضلی و محمد امین ادیب طوسی را برد. به گفته تفضلی (۱۰) نمونههای مختلف فهلویات از مناطق گوناگون مانند آذربایجان، قزوین، همدان و یا نهاوند نشان دهنده فرقهای نه تنها واژگانی بلکه دستوری بین این گویشهای ایرانی مناطق پهله و ماد باستان هستند. ولی در نتیجه تأثیر فارسی معاصر و پخش این اشعار در اکثر مناطق ایران، ویژگیهای زبانی و منطقهای آنها کمرنگ تر شده و به فارسی استاندارد نزدیک گشته است، تا جائیکه امروزه مثلاً در دو بیتیهای معروف باباطاهر عریان از اوایل سلجوقیان و همدوره با طغرل سلجوقی آثار چندانی از ویژگیهای محلی همدان باقی نمانده است.
در آثار مختلف سدههای دهم و یازدهم تا نوزدهم نمونههای فهلویات از زبان مردم اردبیل، تبریز، همدان، قزوین، اورامان کرمانشاه، ابهر، نهاوند، اصفهان، شیروان، ری، تالش، زنجان و دیلمان گیلان ثبت شدهاند.
اینجا اجازه بدهید چند دوبیتی شیخ صفی اردبیلی را نقل کنیم که جزو فهلویات شیخ شمرده میشوند. اینها مربوط به قرن سیزدهم، زمان ایلخانان مغول، و یا مدت کوتاهی پس از سلجوقیان هستند:
بته درده ژران از بوجینمم درد
آنده پاشان بوریم چون خاک و چون گرد
مرگ [و] ژیریم بمیان دردمندان بُور
ره باویان بهمراهی شویم برد
(معنی: بگذار تا درد همهٔ دردمندان و الم ایشان بر جان حزین من باشد و خاک پای قدمهای ایشان باشم و حیات من و ممات من در میان دردمندان باشد که ایشان همراه و رفیقان مناند.)
ویا:
چرا نایی کُلَه خَستُم نکیری
اوا درمندهام دستم نکیری
وَندُری دویسی کومن بری لاو
چرا نایی اوا مرزم نکیری
(معنی: ای جوان، چرا آمده، هستی ام (و یا وجودم) را از من نگیری، بسی درمانده ام، چرا دستم نگیری. بیت دوم به مولف روشن نیست) (۱۱).
و یا اینکه ابن بزاز در کتاب «صفوه الصفا» که در باره زندگی شیخ صفی است، میگوید: «علیشاه چو در آمد گستاخ وار شیخ را در کنار گرفت و گفت حاضر باش به زبان تبریزی گو حریفر ژاته، یعنی سخن بصرف بگو حریفت رسیده است. در این گفتن دست بر کتف مبارک شیخ زد. شیخ را غیرت سر بر کرد» (۱۲).
حمدالله مستوفی هم کم و بیش در همان دوره شیخ صفی در کتاب «نزهه القلوب» در مورد مردم تبریز و زبان آنان می نویسد: «تبارزه (یعنی: تبریزیان) اگر صاحب حُسنی را با لباس ناسزا یابند، گویندانگور خلوقی بی چه در، درّ سوه اندرین، یعنی انگور خلوقی (نوعی انگور مرغوب) است در سبد دریده» (۱۳).
یک دوبیتی هم از مغربی تبریزی از قرن چهاردهم یعنی تقریباً صد سال پس از شیخ صفی اردبیلی نقل کنیم:
دل بچهنام آذر سوتُمی ناد
چشم یان اچ دو گیتی دو تُمی ناد
لاوه چهنا میر بیباره ببرد
هر چه د سالها اندوتُمی ناد
(معنی: ای ناد! دل به آذر عشق سوختم و چشم جان از دوگیتی دوختم سیل عشقت به یک باره برد آنچه در سالها اندوختم (۱۴).
یعنی زبان پیشا ترکی آذربایجان را باید چه نامید؟
اگر از نگاه علمی بنگریم، بنظرم همه این نامگذاریها درست است. «مادی معاصر» هم شاید درست است. در واقع همه چیز بستگی به معیار هائی دارد که میگذاریم تا گونهای از زبانی عمومی تر و بزرگتر را زبان و یا لهجه و یا گویش بنامیم. در این میان برخی دانشمندان تاریخ و زبانشناسی ممکن است معیارهای دیگری نیز داشته باشند.
مثلاً استیلو که خودش سالهای متمادی در داخل ایران و در منطقه ماد باستان یعنی از شمال آذربایجان تا همدان و اصفهان بررسیهای میدانی کرده است، زبان تاتی را به دو گروه بزرگ شمالی (شمال ارس) و جنوبی (ایرانی) تقسیم میکند. او خود تاتی جنوبی را مشتمل بر ده گروه و هر کدام از این گروهها را عبارت از چندین گویش جداگانه و متمایز از همدیگر میداند، از هرزنی و دیزماری (کرینگانی) در شمال آذربایجان تا وفسی در اراک و استان مرکزی و رودباری (۱۵). در این تقسیمات، هم آذری و هم تالشی و هم دهها لهجه دیگر شاخههای یک گروه واحد بنام «تاتی جنوبی» هستند.
تکراری خواهد شد، اما بنظرم آذری هم بگوئیم، تاتی و یا فهلوی هم بگوئیم، باید بدانیم که اکثریت مردم آذربایجان و یا کردستان، همدان، گیلان و استان مرکزی، قبل از کوچ و استقرار تدریجی قبایل ترک زبان به ایران و آناتولی در طول هزار تا پانصد سال پیش، چندین گونه محلی زبان ایرانی شمالغربی و مرکزی را که مجموعاً «فهلوی» نامیده میشد، تکلم میکردند. مورخین و زبانشناسان و حتی گاه خود مردم این سرزمینها، به هر کدام از این گونهها نامهای متناسبی با نام آن محل و یا گروه اجتماعی را دادهاند که یکی از آنها هم «آذری» است.
منابع
(۱) ابن ندیم، محمد بن اسحاق: «فهرست»، ترجمه رضا تجدد، تهران ۱۳۴۶، ص ۱۵
(2) Henning, Walter B. : “Mitteliranisch,” in HO I, IV, 1, Leiden, 1958, p. 95
(3) Yarshater, Ehsan: Azerbaijan vii: The Iranian Language of Azerbaijan, in: Encyclopaedia Iranica Online, viewed on Oct 10, 1016
(۴) المقدسی، شمسالدین ابوعبدالله محمدبن احمد: احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم، ترجمه دکتر علینقی وزیری، جلد ۱، چاپ اول، انتشارات مؤلفان و مترجمان ایران، ۱۳۶۱، ص ۳۷۷
(۵) خوارزمی محمد، مفاتیح العلوم، ترجمه حسین خدیو جم، چاپ اول، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷، ص ۱۱۲
(۶) اولیا چلبی، محمد ظلی ابن درویش: اولیا چلبی سیاحتنامه سی، استانبول ۱۳۱۴ ه. ق.ایکنجی جلد، ص ۲۶۵-۲۷۵
(7) Windfuhr, G. : Dialectology and Topics, in: Windfuhr, G. : The Iranian Languages, Routledge (UK,) 2009, pp. 5-42 و همچنین Stilo, D
(8) Yarshater, ibid
(9) Tafazzoli, Ahmad: Fahlaviyat; in Encyclopaedia Iranica online, retrieved on Sep 16, 2016
(10) , Tafazzoli, ibid
(۱۱) این دوبیتی ها از کتاب «صفوه الصفا» اثر ابن بزاز گرفته شده، اما در عین حال در برخی رساله ها از جمله رساله زیرین ژان اوبن هم مورد بحث قرار گرفته اند:
این بزاز اردبیلی: صفوةالصفا، به کوشش غلامرضا طباطبائی مجد ، چاپ دوم ، تهران ، ۱۳۷۶، ص ۲۲۹
Aubin, J.: Aubin, Jean: Le Temoignage d’Ebn-e Bazzaz sur la Turquisation de l’Azerbaydjan, in Ch.-H. de Fouchécour and Ph. Gignoux, eds., Études Indo-Aryennes offertes à Gilbert Lazard, Paris, 1989
خلاصه فارسی رساله ژان اوبن در این مقاله: جوادی، عباس: صفوه الصفا و زبان باستان آذربایجان، ۲۰۱۲، در همین کتاب
(12) Aubin: ibid
(13) Rezazadeh Malak, Rahim. «The Azari Dialect» (Guyesh-I Azari), Anjuman Farhang Iran Bastan publishers, 1352
(۱۴) ادیب طوسی، م. ا. فهلویات مغربی تبریزی، نشریه دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز، ش. ۸، سال ۱۳۳۵، ص ۲۲۳-۲۲۴
(15) Stilo, D.: The Tati Language Group in the Sociolinguistic Context of Northwestern Iran and Transcaucasia, Iranian Studies, vol. 14, 1981
این مقاله بخشی از کتاب «تحول زبان آذربایجان در گذر زمان» است:
دستهها:رنگارنگ, زبان آذربایجان در گذر زمان
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.