
اواخر هزاره اول میلادی، یعنی هزار سال پیش…
حکومت سامانیان فروپاشیده، در ماوراءالنهر و آن سوی سیردریا حکومت قراخانیان جایگزین سامانیان شده و در ولایات شرقی ایران از جمله خراسان دولت غزنویان بر سر کار آمده بود. در این سرزمین ها هنوز تجمع قابل ملاحظه ای از قبایل «اغوز» که پس از قبول اسلام نام ترکمان یا ترکمن را گرفتند، به چشم نمی خورد. اما اختلاطی از دیگر قبایل ترک زبان در خراسان و ماوراء النهر حکومت را به دست گرفته بودند.
در طول صد سال پیش از آن، دولت های ترکان غربی متلاشی شده بودند. اغوزها در نتیجه فشار مهاجرت های ایلاتی، از مغولستان و دشت های شرقی و شمالی قزاقستان کنونی به سرزمین های حاشیه شمالی و غربی دولت های قراخانی و غزنوی رانده شده و در مناطق بین دریاچه آرال و خزر اتحادیه ایلاتی سست و ناپایداری را برای خود ایجاد کرده بودند.
در سال 985 م. سلجوق، خان طایفه ای از ایل اغوز موسوم به همین نام، از جمع ایل خود جدا شده، همراه با طایفه خود به «جَند» در سمت راست قسمت سفلای رود «سیردریا» کوچ کرد و در آنجا همراه با طایفه خود به اسلام گروید. فرزندان سلجوق در رقابت و کشاکش بین غزنویان و قراخانیان گاه طرف این و گاه طرف آن حکومت را گرفتند. تا سال های 1030 اغوزها زیر فشار هر دو طرف ناچار به ترک سرزمین های خود گشتند و این بار رو به خراسان گذاشتند، ولایتی حاصلخیز با مردمی یکجا نشین که به دنبال سقوط سامانیان تحت حکومت غزنویان درآمده بودند. آسان ترین کار ممکن برای سلجوقیان دست اندازی به آبادی ها و غارت به نظر می رسید – و طبعا دفع تهاجم سپاهیان ترک زبان غزنوی که خواهان دیدن این مهمانان جدید بر سر سفره خراسان نبودند. ادامه دست اندازی و غارت اغوزها، باعث گردید که سلطان مسعود غزنوی، جانشین پدرش محمود، در جنگ هائی حدودا ده ساله (1031-1040) سعی به سرکوب و عقب راندن اغوزها نماید. اما این جنگ ها در نهایت باعث شکست تاریخی مسعود غزنوی درسال 1040 در دندانقان (ازنواحی مرو در ترکمنستان کنونی) گردید و در نتیجه دولت بزرگ غزنوی به مرزهای افغانستان و هندوستان عقب نشینی نمود و سلطنت سلجوقیان تثبیت گردید. به دنبال پیروزی سلجوقیان که دو نوه سلجوق، طغرل و برادرش چاغری رهبری آنان را بر عهده داشتند، موج بزرگی از مهاجرت قبایل اغوز از آسیای مرکزی به سوی خراسان آغاز شد و همراه با گسترش فتوحات سلجوقی، این مهاجرت ها نیزادامه یافت. در سال 1055 سپاهیان سلجوقی دولت شیعه زیدی آل بویه را درهم کوبیدند و به نفوذ همه جانبه آنان بر دستگاه خلافت عباسی در بغداد پایان دادند. با این ترتیب سلجوقیان به عنوان «ناجیان دنیای تسنن» شهرت یافتند. در سال 1071 فرزند چاغری، سلطان آلپ (یا آلب) ارسلان در شرق آناتولی سپاهیان امپراتور بیزانس (روم شرقی) را شکست داد و با این پیروزی دروازه های آسیای صغیر را بر روی اغوز ها باز کرد.

خاندان سلجوق به راحتی خود را با فرهنگ و سنت اسلامی-ایرانی دولت داری در خاور میانه منطبق نمود. اما آنها در عین حال این سنت ترکی را نیز ادامه دادند که طبق آن هر خاندانی که حکومت را به دست آورد، حاکم تام الاختیار تمامی دولت در سرتاسر مملکت است[1] و نظر به اینکه حال سلجوقیان دولت را به دست خود گرفته بودند، همه شاهزادگان سلجوقی و نزدیکان آنان حق خود می دانستند که حاکمیت ایالات و ولایات تمامی امپراتوری سلجوقی را بین خود تقسیم کنند. حتی شاهزادگانی که به سن بلوغ نرسیده بودند، به همراه فرد معتمدی که «اتابک» نامیده میشد، به حکومت ایالات و ولایات فرستاده می شدند. در نتیجه، ایجاد کشمکش و جنگ بین خود شاهزادگان یا شاهزادگان و اتابکانی که خود را برتر از شاهزادگان می پنداشتند، امری طبیعی شده بود و این وضع ثبات و آرامش در دولت سلجوقی را با شدت و سرعتی روزافزون مختل میکرد. شاید هم یک دلیل سرعت شگفت انگیز فتوحات و افزایش وسعت امپراتوری، همین عامل تقسیم حکومت های ایالات و ولایات بین اعضای خاندان حاکم بوده باشد. احتمالا یک عامل مهم دیگر هم در گسترش سریع دولت سلجوقی، ادامه موج مهاجرت قبایل ترک از آسیای مرکزی به طرف ایران و دیگر سرزمین های خاورمیانه و آناتولی و دست اندازی های مستمر آنان بوده که حتی بعد از سلجوقیان نیز چندین قرن ادامه یافته است.
امپراتوری سلجوقی در اوج قدرت خود یعنی دوره حکومت ملکشاه فرزند و جانشین آلپ ارسلان (1073-1092) در بر گیرنده پهنه ای از آسیای میانه تا ایران، قفقاز، آناتولی ، خاورمیانه و حجاز بود. اما با در نظر گرفتن تقسیم پی در پی حکومت ایالات و ولایات، رقابت و جنگ بین شاهزادگان و امیران، و طبعا اطاعت ناپذیری و نیروی گریز از مرکز قبیله های اغوز که در این دوره وارد سرزمین های دولت سلجوقی شده بودند، دولت سلجوقی در مجموع تضعیف گردید و به تدریج به اجزاء ایالتی و ولایتی خود تقسیم شد.
از بسیاری جهات دولت سلجوقی همان راهی را در پیش گرفت که پیشینیان سامانی آن و وارث سامانیان یعنی غزنویان رفته بودند. اولا به همان صورت در دولت سلجوقی نیز شاهد یک قشر حاکم ایرانی یا ایرانی شده، لشکر و سپاهیان ترک (هم ایلاتی و هم غلامی) و یک بوروکراسی ایرانی (دبیران) مسلط به هر دو زبان عربی و فارسی هستیم. علاوه بر این در دولت سلجوقی جامعه «مختلطی» را میتوان یافت که پایه اش قبلا در آسیای مرکزی گذاشته شده بود. تشویق و تحکیم نفوذ مدارس دینی برای تقویت موسسه های اسلامی و بخصوص سنّی و رواج همه جانبه قشر «علمای اسلامی» (در درجه اول سنّی حنفی) که به عنوان یک قشر نیرومند شهری در رابطه مستقیم با مدارس دینی بودند، یکی از جنبه های مهم این جامعه «مختلط» بود.
این، روندی بود که در زمان قراخانیان و سامانیان آغاز شد و در همین روند بود که انبوه واژگان و اصطلاحات بسیاری از عربی وارد فارسی نو گردید. این روند درست همزمان با دوره نضج و شکل گیری فارسی معاصر بود.
مجموعه این سبک ترکی-ایرانی دولت داری و سازماندهی اجتماعی-مذهبی برای مدتی طولانی از آناتولی تا ایران و حتی بخش مسلمان هندوستان قابل مشاهده بود و به نظر نگارنده هنوز در دنیای معاصرِ همین سرزمین ها نیز می توان آثار آن را مشاهده نمود.
در آستانه حملات ویرانگر مغول مهم ترین حکومت آسیای مرکزی را خوارزمشاهیان تشکیل می دادند که مرکزشان در خوارزم (حوزه آموی سفلا) بود. این حکومت بر بخشی از ایران مسلط شده و حتی هوای تسلط بغداد را نیز داشت. خوارزمشاهیان این دوره دودمانی ترک تبار با خاستگاه غلامی و دست نشانده سلجوقیان بودند، اما آنها در جریان زوال سلجوقیان مستقل شده، اساسا به سپاهیان ترک قپچاق (یا قبچاق) از دشت های شمال تکیه می کردند. خوارزمیان که تا دو سه قرن پیش از آن از ایرانی زبانان شرقی عبارت بودند، در این دوره آمیزه ای از ترک و ایرانی شده بودند که مردم ایرانی الاصل شهری و کشاورز آن در همین دوره یعنی قرن یازدهم تا دوازدهم حد زیادی ترک زبان شده بود. اما زبان دولت، فارسی بود و نه زبان خوارزمی باستان که ریشه اش از زبان های ایرانی محسوب می شود.[2] خاندان حاکم «انوش تکینیان» اگرچه با قپچاق ها در آمیخته بودند، اما نمی توانستند این مردم اصالتا کوچ نشین را چندان کنترل کنند. دولت خوارزمشاهی پایه های محکمی نداشت و در سال 1220 به راحتی از طرف لشکریان مغول سرنگون گردید.
فتوحات مغول در اوایل تا اواسط قرن سیزدهم دنیای ترک زبانان را لرزاند و ساختارهای پیشین جوامع ترک زبان را از نو تعریف نمود. به دنبال فتوحات مغول امواج جدید مهاجرت اغوز ها و دیگر گروه های ترک زبان شدت بیشتری گرفت و تاثیر مهمی بر ترک زبان شدن تدریجی بخش بزرگی از مردم آناتولی و آذربایجان گذاشت. در آناتولی، جوامع باستانی ایرانی زبان و قفقازی زبان در مقیاس وسیعی استحاله یافتند.[3] در آسیای مرکزی، بعضی از شهر های بزرگ مانند بخارا و سمرقند همچنان ایرانی زبان ماندند، اما بقیه مناطق ماوراءالنهر تا حد زیادی ترک زبان یا دو زبانه شدند. در دولت های چنگیزی و ایلخانی واقع در غرب مغولستان، ترکی و اگر دقیق تر بگوئیم «ترکیک» یعنی مجموعه لهجه های مختلف ترکی تبدیل به زبان عامه مردم و به طور روزافزونی زبان حکومت ها گردید.[4] حکمرانان مغول ایلخانی که در ایران، عراق و آسیای صغیر جایگزین سلجوقیان گشتند، در اواخر قرن سیزدهم به اسلام گرویدند و همان سنت قدیمی دولت داری ترکی-ایرانی را ادامه دادند. علاوه بر این، امپراتوری مغول بعد از تسلط بر اوراسیا، این منطقه وسیع را تبدیل به پهنه تا حد زیاد آزاد تجارت، و همچنین سیر و سیاحت تاجران، معماران، نویسندگان، دانشمندان و متخصصین صنایع مختلف نمود. برای نمونه، یکی از ماموران مغول بنام «بولاد آقا» بعد از ختم ماموریتی اداری در چینِ دوره دودمان مغولی «یوان»[5] به ایران آمد. او منبع اصلی «جامع التواریخ» نوشته خواجه رشید الدین همدانی بود که به نظر گلدن [6] در واقع اثری بی نظیر در شرح «تاریخ جهان» از دیدگاه این مامور ایلخانی است.
(ادامه دارد)
فصل قبلی: از ایران و ترکان و از تازیان (در این لینک)
[1] Golden: Ibid., p. 29
[2] Ibid.
[3] Golden: Introduction, pp. 283-308
[4] Barthold: Ibid.: pp. 211, 213
[5] «یُوان» دودمانی مغولی بود که در قرون سیزدهم و چهاردهم در برخی بخش های غربی چین حکمرانی میکرد.
[6] Golden: Iranians and Turks, p. 31
دستهها:اقوام و قبایل, اختلاط ایرانیان و ترکان, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.