افشارها و قاجارها، آئینه ملت ایران

دختری از ایل افشار

در باره چند شخص و خانواده شنیده و خوانده ایم که نام خانوادگیشان افشار، بیات، قاجار، بهارلو، جهانشاهلو، شاملو، قاسملو، قشقائی، دوللو، مقدم، بیگدلی، آینالو و یا قره چورلو باشد؟ تصور میکنید چند هزار خانواده آنها هستند که شما اسمشان را نشنیده اید و چند صد هزار و یا چند ملیون نفر از آنها با افراد دیگر ازدواج کرده و یا همینطور نام خانوادگیشان را عوض کرده اند؟

احتمالا نه همه، بلکه تنها یکی دو نفر از اجداد پیشینگان آنها، روزی روزگاری، حدود هزار تا پانصد سال پیش، از ایلات و عشایر ترک زبانی بودند که از آسیای مرکزی بتدریج به افغانستان، ایران، قفقاز، ترکیه و عراق و حتی سوریه و مصر کنونی رفته اند. اکثریت بسیار بزرگ آنان در همان سرزمین ها اسکان یافته و با مردم محلی آمیخته اند، در حالیکه تعداد بسیار کمترشان هنوز زندگی ایلاتی و عشایری دارند.

احتمالا در پوست و گوشت و خون همه ما، اثری، رد پائی از آن قبایل، ایلات و عشایر هست – بین کسانی که در شهر ها و شهرستانها و حتی روستا ها زندگی میکنند کمی بیشتر و بین کسانی که بصورت گروه های منزوی در کوهستان و مناطق بسیار دور افتاده زندگی میکنند کمی کمتر.

آیا کسی که نامش «افشار» است میتواند امروز بعد از هزار سال بگوید «من از آسیای مرکزی هستم»؟ واقعیت اینست که نه چندان. شاید بعد از این همه اختلاط و آمیزش، تنها مشخصه بسیار کوچکی از نیاکان مزیور هنوز در ترکیب ژنتیک او باقی مانده است. اما در این چندین و چند صد سال، او چیز دیگری شده است: «میکس» جدیدی که نتیجه اختلاط اعقاب و اجدادش با صد ها و هزاران نفر از اقوام و مردم بومی و یا غیر بومی دیگر است. بنا براین او و ملیونها انسان دیگر مانند او در شرایط و محیط جدید زندگی به چیز جدیدی تبدیل شده اند، رنگ و ساخت سر و چشم و بدنشان شاید عوض شده، شاید هم نشده است. شاید امروزه زبانشان فارسی یا کُردی یا ترکی است، شاید مذهبشان شیعه و یا سنی، بهائی یا مسیحی است. اما همه آنها مشخصاتی دارند که همه آنها را بصورت یک انسان، یک فرد و عضو جامعه جهانی و در عین حال عضو یک گروه بزرگ «ملی» و سیاسی در می آورد که به آن «ایرانی» میگویند.

این، سرگذشتی هزار ساله است. سرگذشت هرکدام از این ایلات از جمله افشار ها و قاجاریان چکیده دیگری از سرگذشت بزرگ تر یک ملت، ملت ایران است. تاریخ ایران تاریخ مهاجرت، اسکان و آمیزش ایلات و عشایر مختلف با مردم بومی است، در حالیکه خود مردم «بومی» هم هیچوقت «خالص» و از «نژاد پاک» نبوده، بلکه محصول کوچ، اسکان و آمیزش اعقاب و اجداد خود بوده اند.

کمی تاریخ

در ایران وقتی «افشار» میگویند، اولین چیزی که به ذهن آدمی خطور میکند، نادر شاه افشار است. شاید کسانی که با قلم و کتاب سر و کار دارند، دانشمند و تاریخدان معروف دکتر محمود افشار و فرزند ایشان دکتر ایرج افشار را نیز به یاد بیاورند. در ترکیه کسانی که به هنر و آواز و «شو بیزنس» علاقه دارند، حتما نام خانم «حولیا افشار» را هم ذکر خواهند کرد.

افشار، آوشار، آفشار و یا اووشار نام یکی از قبایل ترک زبان اغوز (ترکمان) است که اولین بار نامشان در «دیوان لغات الترک» محمود کاشغری (قرن یازدهم م) ذکر شده است. در باره کوچ قبایل ترک از آسیای مرکزی به خراسان و تمام ایران و از آنجا به عراق و ترکیه کنونی اطلاعات مختلف و گاه متناقضی در تاریخ وجود دارد. از آن ناروشن تر تاریخ و تعداد کوچ قبیله های جداگانه ترک زبان است. در باره افشار ها هم بعضی منابع گفته اند که آنها در زمان سلجوقیان جزو قبایلی بودند که به خراسان، سیستان و بلوچستان، کرمان و خوزستان و همچنین آذربایجان و شمال عراق و شرق ترکیه کنونی رفتند. گویا یک موج دیگر افشار ها همزمان با هجوم مغول ها به آسیای مرکزی، به ایران آمده اند.

افشار ها مانند دیگر قبایل ترک زبان زیر فشار جابجائی سیاسی و قومی در آسیای مرکزی، هجوم مغول ها و همچنین از فرط کمبود مراتع برای چراندن گله های خود رو به جنوب و غرب گذاشتند. آنها در عین حال جنگجویان ماهر و نترسی بودند که هرحکومتی از پادشاهان سامانی و غزنوی و بعد سلجوقی گرفته تا مغول ها آنها را به خدمت میگرفت. هر وقت زور ترک ها میرسید، قدرت نظامی و سیاسی محل و منطقه خود را بدست خود میگرفتند – درست مانند خود سلجوقیان که بعنوان سربازان و فرماندهان اردو های دیگر شروع کردند و بزودی خود امپراتوری وسیعی را پایه گذاری نمودند. مانند دیگر قبایل ترک زبان، افشار ها هم گروه گروه، هرگروه دو سه هزار و یا بیشتر خانوار با گله ها و چادر های خود کوچ کرده و همه جا را در نوردیدند تا بالاخره در جائی مسکن گزیدند. از این جهت آنها همیشه آماده تحرک و کوچ بوده اند و پادشاهان مختلف از آنها بعنوان نیروی نظامی، بخصوص در مناطق مرزی استفاده کرده اند.

از زمان سلجوقیان و سپس مغول ها به بعد خبر چندانی از افشار ها در تاریخ نیست اما تا حد زیادی روشن است که آنها در تاسیس دولت صفوی به شاه اسماعیل کمک بسیاری کرده و از سوی او مورد حمایت و تلطیف قرار گرفته اند. شاه اسماعیل عده کثیری از افشار ها را که به تشیع گرویده بودند، در مقابل عثمانی ها در غرب و اُزبک ها در شرق در مناطق مرزی مسکون کرده بود.

از زمان صفویه به بعد در تاریخ اشاره های بیشتری به افشار ها هست. احتمالا از این وقت به بعد است که آنها به صورت فشرده تری به مناطق مرکزی ایران، اصفهان، یزد و ری میروند و مسکون میشوند.

در اواخر صفویه نادر شاه که از طایفه قیرقلوی (قیرخلو) افشار بود پادشاه ایران میشود و مانند اوایل صفویه (و برخلاف آخرین پادشاهان صفوی) تقریبا تمام عمرش در دفاع و تحکیم مرزهای ایران میگذرد و در تاریخ ایران تبدیل به نماد میهن پرستی ایرانی میشود.

یک عده بزرگ از قوم افشار هم به عثمانی میروند. به همان درجه که افشار ها در ایران، ایرانی و مدافع سرسخت مرز و بوم ایران و ملیت ایرانی میشوند، به همان درجه قوم و خویش آنها در عثمانی ترک، عثمانی و مدافع صادق سلطان میشوند.

هر دو هم در افكار و احساسات ملى خود صميمى بودند – و هنوز هم صميمى هستند.

نقش استحاله در روند «ملت شدن»

جالب اينكه چه قبل از نادر شاه، مثلا شاه اسماعيل و شاه عباس، چه خود نادر شاه و چه بعد از او، مثلا عباس ميرزاى قاجار، ستارخان، خيابانى و يا خود دكتر مصدق كه از خانواده قاجار و از نوادگان عباس میرزا بود، بسیاری از شخصیت های تاریخی ایران كه در برهه هاى حساس و خطرناك تاريخ در راه وحدت و قدرت ايران از خود قهرمانى تاريخى نشان داده اند، هركدام به نوعى، چه مستقيم و چه غير مستقيم، چه كم و چه زياد با ايلات و عشاير ترك زبان ايران مرتبط بوده اند.

نکته دیگر اینکه مثلا طغرل بیگ سلجوقی رئیس قبیله سلجوقی و در عین حال سلطان سلجوقی ایران بود، حتی نادر شاه هم رئیس طایفه قیرقلوی افشار و هم پادشاه ایران بود. اما هر چه به عصر کنونی و معاصر نزدیک تر میشویم، می بینیم که ایلات و عشایر از زندگی ایلاتی دوری جسته، اسکان یافته اند و در این جریان، اهمیت مناسبات و عادات و رسوم ایلاتی – قبیله ای کم رنگ تر شده و اعضای سابق ایلات و قبایل، در زندگی و منش اجتماعی خود کمتر بعنوان عضو قبیله، بلکه بیشتر به عنوان «شهروند»، عضو یک ملت، به عنوان یک فرد، تاجر، کسبه، نظامی، دانشمند، روحانی، سیاستمدار و غیره زندگی و رفتار نموده اند. این، در عین حال روند «ملت شدن» تدریجی ایرانیان بعد از صفویه به معنای معاصر آن است. به نظر نمیرسد که این روند امروزه در مجموع به پایان رسیده باشد. با اینهمه می بینیم که مثلا در قرن نوزدهم و بیستم، دیگر عباس میرزا، ایرج میرزا، ستار خان و یا دکتر مصدق در نقش ملی خود اثری از ریشه های ایلاتی و عشیره ای نداشتند و نه به عنوان عضو این یا آن قبیله، بلکه همچون «ایرانی» عمل میکردند.

نادرشاه که با سرکوب دست اندازیهای عثمانی ها و روس ها در غرب و افغانها و ازبک ها در شرق ایران عنوان «ناپلئون شرق» را در اروپا گرفته بود، در زمان تاجگذاری خود دستور ضرب این شعر را بر سکه ها داد:

سکه بر زر کرد نام سلطنت را در جهان
نادر ایران زمین و خسرو گیتی ستان

این، جنبه سیاسی مسئله است. اما از نظر اجتماعی این روند را میتوان آشکار تر مشاهده کرد. تقریبا همه قبایل و عشایر ترک زبان و بخش مهمی از عشایر کُرد و یا لُر هم در جریان تدریجی یکجا نشین شدن از مشخصات ایلی خود دور شده و با دیگر اعضای ملت جوش خورده، آمیزش یافته اند.

معلوم نیست مثلا تعداد کل طایفه های افشار که به ایران کوچ کرده اند، در اصل چند نفر بوده است. در نظر داشته باشیم که مثلا در دوره صفویان جمعیت ایران تخمینا بیشتر از سه تا چهار ملیون نفر نبود. در چند کتاب تاریخ تعداد کل اولین گروه های افشار که ابتدا به کرمان و یا خوزستان کوچ کرده اند، هر کدام حدود 30 تا 50 هزار نفر ذکر میشود. در اوایل قرن بیستم م. میدانیم که از جمعیت کل ایران (حدود پنج ملیون نفر) حدود 30-50 در صدشان جزو ایلات و عشایر بودند (بعضی منابع رقم کمتری داده اند). این در حالی است که سهم ایلات و عشایر در جمعیت کل ایران در صد و چند سال اخیر به تقریبا 14-15 در صد (آمار سال 1365) رسیده است. همین آمار سال 1365 تعداد کل ایل افشار در کرمان، غرب و شرق کشور را 90 هزار یعنی 0.2% کل جمعیت ایران محاسبه کرده است. اینها افرادی هستند که هنوز در ترکیب ایلات و عشایر زندگی میکنند، در حالیکه بخش اعظم جمعیت پر ازدحام افشارها در روستا ها و شهر های ایران ساکن شده اند و مثل دیگران و بدون چندان تفکیک و تمایز قومی و ایلاتی مانند هر شهروند دیگری زندگی میکنند.

در این میان ویژگی قاجار ها و افشار ها در آنست که آنان به همه مناطق ایران پخش شده و با همه اقشار و اقوام ملت آمیخته اند. یک جنبه دیگر آنان اینست که این هر دو ایل از خود استعداد و قابلیت بی نظیری در انطباق به شرایط جدید زندگی از قبیل زندگی شهری، علم، سیاست، دین، تجارت، فنون نظامی و انطباق به زبان و فرهنگ محیط جدید، و به ویژه پیشتاز بودن در دفاع از «زندگی جدید ملی» و «میهن» به دور ازطرز قکر و محدودیت های قومی و قبیله ای نشان داده اند. در واقع در این میان این دو ایل چنان در جمعیت کل کشور استحاله شده اند که دیگر از قاجاریان بعنوان «ایل» نمیتوان سخن گفت، در حالیکه در تمام ایران تنها 90 و یا 100 هزار افشار به صورت ایلاتی زندگی میکنند. باقیمانده و انبوه اصلی قاجاریان در بدنه ملت مستحیل شده اند و به سختی به عنوان قاجار، افشار و ایل و تبار مخصوص به خود، قابل تمایز هستند.

این هم جالب است: در اردبیل وآذربایجان شرقی دیگر کسی در بدنه عشایری افشاریان نمانده (باقیمانده های آنان در ایل شاهسون ادغام شده اند) در حالیکه بخش مهمی از ایل افشار آذربایجان غربی کُرد زبان و سنی شده است. در مقابل، مثلا ایل شقاقی که اصلا کُرد تبار بودند، بعد از آنکه در زمان صفویان بخاطر شیعه بودنشان از ترکیه به آذربایجان شرقی کوچیدند، تُرک زبان شدند. شاید یک علت این «گشاده فکری»، انعطاف پذیری، انطباق، آمیزش و پیشگامی قاجار ها و افشارها در آن بوده که هر دو ایل 500 سال است که با همه ثواب ها و گناه های خود، در نظام، دیوان و اداره ایران و فرهنگ و ادبیات آن نقش برجسته و حتی تعیین کننده ای داشته اند.

(نشر نخست در عباس جوادی: «ایران و آذربایجان در بستر تاریخ و زبان»، چاپ لندن، سال 2016)

این نوشته را هم ببینید:

دو افشار یزدی: محمود و ایرج افشار



دسته‌ها:ایران و آذربایجان, رنگارنگ