
حکمرانی بر آتش
کنتکنترل آتش در «عصر سنگ» تحول عظیمی در این دوره پیشا تاریخ بشریت ایجاد کرد. عصر سنگ (با تعبیر قدیم «عهد حَجَر»)که آغازش احتمالا چهار و نیم میلیون س.پ. بوده و تا چهار تا دو هزار س.پ. ادامه یافته، مرحله ای از تاریخ کره زمین است که نوع بشر در آن، از سنگ به عنوان ابزار (مثلا برای شکار) استفاده کرده است. با این ترتیب عصر سنگ خیلی پیش تر از مهاجرت انسان ها از آفریقا به سراسر دنیا بود. اصولا میتوان گفت که حکمرانی انسان بر آتش و کنترل آن، راه پیشرفت های شگرف بعدی تمدن بشری را هموار ساخته است.
سرزمین تانزانیا در شرق آفریقا را پیش چشم خود بیاوریم. چندین پژوهشگر از لندن آمده و در این سرزمین «گهواره تمدن بشری» را جستجو کرده اند تا ببینند که آدمی چگونه به موجودی تبدیل شده که امروز می بینیم. آغاز این «گهواره تمدن» به دوره هایی بسیار دور باز میگردد – از جمله به ژرف درّه «اُلدووای» در تانزانیا. بیش از یک صد سال است که باستان شناسان کشورهای مختلف در این درّه باقیمانده هایی از عصر سنگ را جستجو میکنند. در آنجا «ایگناسیو دِ لا تورا» با همکاران خود سرگرم کند و کاو از زیر خاک است. تاکنون چندین یافته از انسان های عصر سنگ از زیر خاک این دره بیرون آورده شده و نام «دره ی الدو» را زبانزد باستان شناسان کرده اند.
میان کهن ترین نوع «انسان تبارها» و «انسانِ از نظر آناتومی مدرن» کنونی حدود 600 هزار سال فاصله است. در این فاصله انواع مختلف «انسان تبارها» (مانند انسان زبردست و انسان راست قامت) و بالاخره نئاندرتال و دنیسووا به وجود آمده و چند صد هزار سال بعد، تا حدود 40 هزار سال قبل، از بین رفته اند. اکثر این انسان تبارها در آفریقا پا به عرصه وجود گذاشته و بعضی از آنها از آفریقا به دیگر نقاط جهان مهاجرت کرده اند. انسان مدرن کنونی (هوشمند) حدود 200-300 هزار سال پیش در آفریقا تکامل یافته و حدود 100 تا 50-60 هزار سال پیش به گونه روز افزونی از آفریقا به دیگر نقاط دنیا مهاجرت کرده است. وقتی که انسان مدرن در نتیجه تحول و جهش های ژنتیک از درون انواع پیشین انسان تبار ها به وجود آمد، بسیاری از انواع قدیمی تر انسان تبار ها ازبین رفته بود، اما برخی از آنها (مانند نئاندرتال) هنوز زنده بوده است. نئاندرتال ها حدود 40 هزار سال پیش از بین رفته اند و انسان مدرن کنونی تبدیل به تنها نوع باقیمانده انسان تبار های پیشا تاریخ به زیست و تکامل خود ادامه داده است. تحلیل های ژنتیک فسیل های انسان دنیسووا (جنوب سیبری) و حتی موجودیت آثاری ژنیتک از انسان تبار های نئاندرتال و دنیسووا (تا 3-4 درصد) در مجموعه ژن ها و دی ان ای ما انسان های کنونی جهان نشان میدهد که تا زوال کامل انواع دیگر انسان تبار ها، بین آنها و همچنین میان انسان مدرن کنونی و انسان تبار های دیگر که هنوز کاملا از بین نرفته بودند، همزیستی و حتی آمیزش جنسی نیز وجود داشته است.
نخستین یافته های ابزار انسان های عصر سنگ مربوط به دو و نیم میلیون سال پیش است. این ابزارها ابتدا به انسان «هومو هابیلیس» («هابیلی» یا انسان زبردست) که کمترین شباهت را به انسان های معاصر داشت، نسبت داده میشود. سپس ابزار های سنگی ساخته دست «انسان راست قامت» (هومو اِرِکتوس) مانند سرِ تیشه سنگی (یا «گوه» با تلفظ «گُ-وِ-ه») می آیند که این انسان های اولیه میتوانستند از آن برای احتیاجات زندگی روزمره خود استفاده نمایند. در این دره چندین نمونه از این قبیل ابزار سنگی یافت شده است. پروفسور دِ لا توره میگوید فرق بین ابزار انسان و حیوانات در آن است که انسان ابزار خود را می سازد، اما حیوانات از اشیاء طبیعی مانند سنگ و چوب آنگونه که وجود دارند، استفاده میکنند، بدون آنکه چیزی از آن درست کنند تا از آن به عنوان ابزار استفاده نمایند. از نمونه سر تیشه سنگی، روشن میشود که انسان اولیه این ابزار را با نیت و برنامه مشخصی برای استفاده خود تهیه کرده است. با این ابزار آنها قادر بودند استخوان را بشکنند، سوراخ کنند، ریشه گیاهان را در آورده و خُرد کنند و یا پوست حیوانات را بکَنند تا گوشت آنها را بخورند. انسان راست قامت به دلیل چانه و دندان های نه چندان قوی خود از عهده این کار بر نمی آمد.
حیوانات ویژگی ساختن ابزار را ندارند. تولید و ساخت ابزار، مخصوص انسان است.
سرِ تیشه سنگی یا «گوه» ابزار مکانیکی ساده ای است که یک طرف آن بزرگ و طرف دیگر باریک است و نوک تیز و بُرّائی دارد که میتوان با آن اجسام طبیعی مانند چوب را شکاف و آن را دو تکه کرد. این ابزار به عنوان نخستین جهش (موتاسیون) مهم در تکامل ابزار توسط انسان شمرده میشود. برخی دانشمندان ساختن «گوِه» را حتی مهم تر از ساخت ماشین بخاری یا کامپیوتر حساب میکنند. انسان اولیه به کمک نوک تیز این گونه «گوه ها» دسترسی سریع تر و راحت تری به گوشت حیوانات پیدا کرد و به این ترتیب جذب پروتئین توسط انسان های اولیه افزایش یافت. پروفسور «هرمان پارتسینگر» از «بنیاد میراث فرهنگی پروسیا» میگوید این تحول بزرگ در تغذیه انسان اولیه نه تنها باعث افزایش حجم و توان ماهیچه ها، بلکه، همزمان، زمینه ساز افزایش حجم و وزن تدریجی مغز انسان شد و این هم انسان را به کارها و مهارت های کاملا جدیدی سوق داد. در عرض یک میلیون سال بعد حجم مغز انسان از 640 به 900 سانتی متر مکعب رسید. همزمان، قدرت فکری انسان هم طبعا افزایش یافت. گام بعدی در تکامل انسان، کشف ونگهبانی آتش بود .
آتش، آتش
احتمالا انسان راست قامت برای نخستین بار با آتشی آشنا شده است که در نتیجه رعد و برق، آتشفشان، یا برخورد تصادفی «مِتِه اوروئید» یا شهاب واره ها از فضا به محل زیست او ایجاد شده بود. این قبیل آتش سوزی ها و آتشفشان ها بدون شک خطر مرگباری برای انسان های اولیه بودند. اما انسان راست قامت احتمالا حدود یک میلیون سال پیش در موطن خود، آفریقا، بر ترس خود از آتش فائق آمده و ارزش بی نظیر آن را کشف نمود. او راه های استفاده و حفظ آتش را آموخت و احتمالا به عنوان نخستین گروه از انسان های اولیه، گوشت را روی آتش کباب کرده و خورد. او یاد گرفت که چگونه آتش را حفظ کند و از آن استفاده نماید. این «شعله مقدس» تاریکی شبانه را روشن میکرد. آتش، حشرات و حیوانات درّنده را که دشمن اصلی انسان های اولیه بودند در فاصله دورتری نگه میداشت. قدیمی ترین باقیمانده های اجاق های اردوگاه ها که در آنجا آتش برپا میشد و غذا صرف می گردید، مربوط به حدود 800 هزار سال پیش است. همه این یافته ها که مربوط به اجاق اردوگاه ها میشود، نشان میدهند که انسان راست قامت توانسته است قدرت آتش را مهار کند. پختن یا کباب کردن غذا و گوشت جنبه های دیگری برای سلامت بدن و تقویت مغز دارند. از این طریقِ هضم غذا، بدن انرژی کمتری صرف میکند و با این ترتیب انرژی صرفه جوئی شده در اختیار مغز قرار میگیرد. به این ترتیب حجم مغز انسان در طول هزاران سال به یک هزار سانتی متر مکعب رسید که نزدیک به حجم و بزرگی مغز انسان مدرن است.
اجاق اردوگاه ها یعنی جایی که افراد یک گروه از انسان ها در اطراف آتش جمع شده، خود را از حشرات و حیوانات درّنده حفظ میکردند، نقش بسیار مهم دیگری هم ایفا میکرد. به احتمال قوی در همین جاست که گروه جمع شده انسان ها با نخستین اشاره ها، حرکات دست و صورت و چشم، و صداهای گوناگون که هر کدام بیانگر یک معنا و حالت دیگر بوده و حتی احتمالا نخستین شکل های ابتدائی «زبان» با یکدیگر رابطه برقرار میکردند. به نظر پروفسور پارتسینگر «بدون شک میتوان قبول کرد که آتش و مشخصا اجاق اردوگاه ها مراکز گرد هم آئی، مبادله اطلاعات روزمره و احتمالا محل پیدایش اولین زبان ها بوده است.»[1] طبعا مدت زمان طولانی دیگری لازم بود تا انسان اولیه از حکمرانی بر آتش گامی جلو تر گذاشته و خود با تکنیک ایجاد آتش آشنا شود. احتمالا 40 هزار سال پیش بود که انسان های اولیه توانستند با کوفتن یا سائیدن برخی سنگ ها آتش تولید کنند. با این دست آورد بزرگ یعنی کشف و حکمرانی بر آتش است که نخستین انسان های راست قامت از آفریقا به نقاط مختلف آسیا و اروپا مهاجرت میکنند. مهاجرت انسان راست قامت به اروپا حدودا 600 هزار سال پیش بود. هوای اروپا در آن دوران چند درجه سانتی گراد بالاتر از امروز بود. شاید آنها در اینجا شکار های پر ثمری میکردند و طعمه های چرب و نرمی می یافتند. قدیمی ترین سلاحی که در دنیا یافت شده، نیزه های 300 هزار ساله، باریک و دراز «انسان هایدلبرگ» در «شونینگن» آلمان کنونی هستند. این نیزه ها با تکنیکی ساخته شده اند که هنوز هم در ساخت نیزه های المپیک به کار میرود. در عین حال از یافته های استخوان های فراوان اسب های وحشی در شونینگن چنین بر می آید که انسان های نخستین این مناطق به صورت گروهی به شکار میرفتند. در «انسان نئاندرتال» که به دنبال «انسان هایدلبرگ» پا به عرصه وجود گذاشته نیز خصوصیات مشابهی دیده میشود. از نظر ژنتیک بین نئاندرتال و انسان کنونی تنها 0.2 درصد فرق وجود دارد. قدیمی ترین باقیمانده های استخوان نئاندرتال مربوط به 130 هزار سال پیش است. اما نئاندرتال ها خیلی پیش تر از این پا به عرصه وجود نهاده اند.
50 تا 40 سال پیش باستان شناسانی که استخوان های نئاندرتال ها را بررسی میکردند، با یافتن یک استخوان مخصوص به نام «استخوان لامی» (به انگلیسی: هایوئید) دچار شگفتی شدند، زیرا انسان مدرن از نظر آناتومی به کمک همین استخوان که وسط گردن انسان قرار دارد و همچنین دو عامل دیگر یعنی توانایی ذهنی و نیز یک ژن مخصوص به نام «فوکس پ-2» (معروف به «ژن زبان») قادر به سخن گفتن و حرف زدن است. برخی جانداران دیگر و به ویژه پستانداران نیز غالبا ژن فوکس پ-2 دارند، اما این ژن در بدن انسان دو آمینو آسید دارد که جایگاه آن در ژنوم جانداران دیگر فرق میکند. در چند سال اخیر دانشمندان ضمن پژوهش خود دیده اند که نئاندرتال ها نیز این استخوان و به اصطلاح «ژن زبان» را داشته اند. آنها نیز به گونه ای «زبان» حرف میزدند، اما ما نمیدانیم که کدام زبان و به چه شکلی. ژن «فوکس پ-2» یا «ژن زبان»، انسان و احتمالا نئاندرتال را قادر به حرف زدن کرده است. این موضوع روشن است. اما این ژن نمیتواند معین کند انسان های آن دوره ها به کدام زبان سخن گفته اند. این استخوان و ژن فقط به انسان (و احتمالا نئاندرتال) توانائی حرف زدن داده است. هر کودک توانایی آموزش هر زبان نخست از خانواده یا محیط دور و بر خود را دارد، اما هر زبان بخصوص، ژن یا استخوان بخصوصی ندارد.[2]
باقیمانده های نئاندرتال ها در سال های اخیر به خوبی مورد بررسی قرار گرفته اند. ظاهرا بدن آنها تشابه زیادی با نظام ژنتیک انسان های مدرن (هومو ساپینس) داشت. آنها حتی قبل از انسان مدرن مُرده های خود را با مراسم خاصی به خاک می سپردند.
200-300 هزار سال پیش در حالیکه نئاندرتال ها در اکثر سرزمین های اروپا پخش می شدند، در آفریقا نوع جدید تری از انسان پا به عرصه وجود گذاشت: هومو ساپیِنس، انسان هوشمند، انسانِ از نظر آناتومی مدرن کنونی. این آخرین نوع انسان، ذهنی پیوسته جویا و پویا و نیرویی خستگی ناپذیر داشت که همیشه در جستجوی افق های جدید و کشف نشده بود. این انسان هوشمند حدود 100 هزار سال پیش به تدریج از موطن اصلی خود آفریقا بیرون آمد. این مهاجرت که امروز معروف به «بیرون از آفریقا»[3] شده، چند هزار سال بعد فزونی گرفت، تا جائی که معمولا گفته میشود بیشترین مهاجرت ها به بیرون از آفریقا بین 70 تا 40 هزار سال پیش بوده است.
در عرض چند ده هزار سال بعد انسان مدرن در همه سرزمین ها و قاره های جهان پخش میشود. انسان مدرن و مهاجر آمده بود که بماند.
[1] ZDF: ibid.
[2] Cavalli-Sforza (B), p. 150
[3] Out of Africa
(ادامه دارد)
دستهها:ژنتیک, کتاب های عباس جوادی, تکامل انسان
یافته های جدید: نیاکان مردمان ایران، ترکیه و خاورمیانه
ژنتیک آسیای غربی (ایران، ترکیه، خاورمیانه)
عصر برُنز در خاورمیانه
آسیای غربی در ده هزار سال گذشته
نظر یا سؤال شما