
وسعت کشورها و تعداد جمعیت ها تا چه اندازه به سطح رفاه اقتصادی و آزادی/دمکراسی در این سرزمین ها کمک میکند یا مانع آن میشود؟
تاریخ نگاران تحول و تغییرات مرزهای سیاسی را در درجۀ اول در ارتباط با جنگ ها بررسی میکنند. این، در اغلب موارد درست است. اگر به تاریخ سیاسی دنیا و کشورهای مشخص بنگریم، بررسی جنگ ها و اینکه در کدام جنگ به چه دلیلی کدام طرف پیروز و کدام طرف مغلوب شده است، از نظر درک چگونگی تغییر مرزها نقشی بسیار مهم ایفا میکند. غالباً ممکن است جنگ های کوچک باعث تغییرات کوچ در مرزهای موجود شوند و، برعکس، جنگ های بزرگ تر تغییرات بزرگ مرزی ایجاد کنند.
اقتصاددانان در بررسی اقتصاد کشورهای مختلف معمولاً به مرزهای سیاسی اهمیت چندانی نمیدهند.
یک راه اندیشیدن در بارۀ وسعت سرزمینی کشورها (و متناسباً تعداد جمعیت آنها) بررسی جوانب مثبت و مفید وسعت کشورها در یک کفّۀ ترازو و چالش های مختلف ناشی از فرق ها و تنش های فرهنگی، مذهبی، زبانی، اقتصادی یا طبیعی در کفّۀ دیگر ترازو است.
با در نظر گرفتن همۀ سودها و زیان ها شاید بتوان گفت اگر کشوری بزرگ تر باشد، جمعیتش هم احتمالا بیشتر است و در نتیجه درآمد بیشتری عاید دولتش میگردد و (در کنار سطح نسبتاً بالاتر رفاه) قدرت دفاعی آن هم احتمالاً بیشتر از دولت های کوچکتر است. اما بدون شک ادارۀ یک کشور و دولت بزرگ پیچیده تر از ادارۀ یک دولت کوچکتر است. با اینهمه، بعضی مخارج حوزه های معین در کشورهای بزرگ به طور نسبی از کشور های کوچک کمتر است. مثلاً اگر خرج سرانۀ هر شهروند یک کشور را معیار قرار دهیم، احتمالاً در بعضی حوزه های مهم مانند تندرستی و بهداشت، دفاع، نظام پولی و قضایی و نمایندگی ها در خارج از کشور مخارج این حوزه ها چه برای دولت و چه تک تک افراد، با تعداد جمعیت (و احتمالاً وسعت کشورها) رابطۀ معکوس دارد. یعنی تعداد جمعیت هر چه بیشتر باشد، مخارج دولت برای این بخش ها فرق زیادی نمیکند یا حتی کمتر میشود، زیرا تعداد افرادی که از طریق پرداختن مالیات برای این بخش ها پول میپردازند، بیشتر میشود. «این بدان معناست که مخارج کشورهای کوچکتر متناسباً بیشتر است، حتی اگر این حکومت ها اقداماتی جدی در جهت افزایش کارآیی دستگاه حکومتی انجام دهند.»[1] نکتۀ دوم این است که کشوری که کوچک است، بیشتر میتواند در خطر تجاوز کشوری بزرگتر و قوی تر قرار گیرد و در آن صورت ناچار است با دولت های دیگر وارد اتفاق عمل و پیمان های همکاری سیاسی، دفاعی یا تجاری شود. در چنین شرایطی میتوان انتظار داشت که کشورهای بزرگتر در شرایط بحرانی به دفاع از کشور کوچکتر یاری خواهند نمود، اما این نیز، هم بستگی به حجم و مدت نیازهای دفاعی و اقتصادی دارد، هم به مجموعۀ اوضاع سیاسی در دوره های مختلف و هم اینکه کشور کوچکتر همیشه تحت تاثیر اوضاع و تحولات داخلی دیگر کشورهای عضو این پیمان ها خواهد بود.
با احتساب همۀ احتمالات، سودها، ریسک ها و زیان ها میتوان گفت اگر کشوری بزرگ تر باشد، جمعیتش هم احتمالا بیشتر است و در نتیجه درآمد بیشتری عاید دولتش میگردد و احتمال خودکفایی و رفاه آن افزایش می یابد.
میتوان پرسید که چنین بحثی که بیشتر علمی و تحلیلی است، اصولاً به چه دردی میخورد و ثانیاً در مورد مشخص ایران کدام مشکل مردم را مطرح و به توضیح آن کمک میکند.
صرفنظر از اینکه داشتن کشوری بزرگ تر بهتر است یا کوچکتر، واقعیت های سیاسی و تاریخی چنان بوده و شده و امروزه هم کم و بیش به همان صورت ادامه دارد که بعضی کشور ها بزرگ و مرفه، آزاد و دمکراتیک هستند و بعضی کشور های بزرگ چنین نیستند. بعضی کشور ها هم هستند که هم کوچک و هم بسیار مرفه، آزاد و دمکراتیک هستند. اما بعضی کشورهای دیگر کوچک گویا در حاشیه و پَرت از دنیای تمدن، آزادی، رفاه و صلح زندگی میکنند. بعد یک رشته کشورهای متوسط داریم که آنها هم هرکدام ویژگی های خود را دارند. هرکدام از این کشور ها، چه بزرگ و چه کوچک، وابسته به اینکه در کجا قرار دارند و در تاریخ خود چه کرده اند و امروزه از نظر تمدن، رفاه، آزادی، عدالت در مقابل قانون های دمکراتیک یا تکنولوژی و تجارت و روابط بین المللی خود تا کجا پیشرفت (یا پسرفت) کرده اند ده ها و صد ها نمونه در سطح جهانی را مانند یک نمایشگاه عرضه میکنند. تازه این وضع مشخص هر کشور که امروزه مشاهده میکنیم، خود در حال تحول و تغییر دائمی است، اگر چه این تحول گاه سریع و عمیق و گاه آهسته و آرام جلوه میکند.
ایران، ایران پنجاه سال پیش نیست. در گذشته ایران را با ترکیه مقایسه میکردیم. امروز فکر میکنیم ایران چقدر به افغانستان شبیه شده یا کمی امیدوار میشویم که ایران هنوز کمی از افغانستان فاصله دارد. در گروه کشور های متوسط منطقۀ ما، افغانستان و ترکیه و عربستان هم همان کشور های پنجاه سال پیش نیستند. روسیه و چین هرکدام کشور پهناوری هست، اما آنها را به سختی میتوان در ردۀ کشورهای پیشرفته، مرفّه و دمکراتیک مانند آلمان و فرانسه یا کشورهای بزرگی مانند بریتانیا یا ایالات متحده گذاشت – عیناً مانند اثر انگشت هر فرد که مخصوص به خود آن شخص است و یا «دی ان ای» شما که در عین اینکه شبیه اشخاص دیگر است، اما ویژگی های خود را هم دارد. نتیجه اینکه هر کشور، چه کوچک و چه بزرگ، چه در خاورمیانه و اروپا یا اقیانوسیه، تاریخ، زبان (یا زبان ها) و فرهنگ (های) خود را دارد که نمونه ای مخصوص به خود است، شاید شباهت هایی با کشور های همسایه اش هم دارد. اما بعید است که عیناً همانند یک کشور دیگری باشد.
با این ترتیب، بله، میتوان به طور عام گفت کشور بزرگتری بودن از نظر رفاه و امنیت ملّی احتمالاً بهتر از کشور یا کشورهای کوچک بودن است. ولی این هم مانند آن مَثَل مقایسۀ سیب و پرتقال است که در عمل به درد کسی نمیخورد، زیرا هر کدام از این کشور ها، چه کوچک و چه بزرگ، صاحب گذشتۀ مخصوص خودش است – با تاریخ، فرهنگ و طبیعتی که آن را بالاخره به امروز و به شکل کنونی رسانده است. استتثنا ها هم هستند. دو آلمان سابقاً غربی و شرقی پس از سقوط کمونیسم در پی یک انقلاب دمکراتیک دوباره متحد شدند (1990)، در حالی که چکسلواکی در سال 1992 در پی یک همه پرسی آزاد تقسیم شد، زیراکثریت اسلواک ها به نفع استقلال سرزمین خود رای دادند. اینها و مخصوصاً جنبۀ دمکراتیک و آزاد داشتن این دو تحول نمونه های استثنایی بودند، در حالیکه در روسیه، پس از انقلاب کمونیستی (1917) و فروپاشی شوروی (1990) کشور های نو استقلال شوروی سابق (مانند گرجستان و اوکراین) تحت فشار و حتی تجاوز مسکو اجازه نداشتند استقلال خود را اعلان یا حفظ کنند.
در آفریقا مرزهای سیاسی این یا آن منطقه ده ها بار در نتیجۀ جنگ های خونین قبیله ای، قومی، مذهبی و حتی خونریزی بین باندهای مختلف تغییر یافته است. آخرین نمونۀ این تلاطم های غم انگیز، سودان است که صحنۀ فاجعه بار ترین قتل عام ها، گرسنگی و آوارگی صد ها هزار پیر و جوان و زن و مرد و کودک بیگناه شده است، در حالیکه، دستکم در دنیای اسلام، برخلاف غزه و لبنان، کسی چندان به فکر سودان نیست. نمونه هایی مانند سودان هم بیش از آنکه قاعده باشند، استثنا هستند. به نظر میرسد در بخش هایی از آفریقا ، از نظر دولت داری و مرزبندی های سیاسی، به قول تُرک ها «هنوز باید آب های زیادی از زیر این پل بگذرد تا از خس و خاشاک تمیز شده، به صورت صاف و تمیز در آید». خود غزه و لبنان (همراه با سوریه، عراق) تا قرن بیستم بخشی از امپراتوری های روم، روم شرقی (بیزانس)، خلافت های اسلامی اموی و عباسی و بالاخره عثمانی و بریتانیا بود و مرزبندی های سیاسی کنونی را نداشت. در سال 1916، به دنبال شکست دولت عثمانی، دو دولت بریتانیا و فرانسه مرزهای کنونی خاورمیانه را معین کردند و آنها را «تا برقراری استقلال» این دولت های جدید «تحت الحمایۀ» انگلیس و فرانسه قرار دادند.[2] تا مدت ها کسی ظاهراً جسارت مخالفت با این مرزها را نداشت. بعد از جنگ جهانی دوم، نزاع اعراب و اسرائیل (ابتدا مصر و اسرائیل، دیر تر اسرائیل و گروه های فلسطینی) شروع شد و به امروز کشید.
اتفاقا سودان کنونی هم که بخش های مهمی از آن دو هزار سال تحت حاکمیت امپراتوری مصر باستان، حتی مدت کوتاهی ایران هخامنشی، روم، روم شرقی، عثمانی و انگلیس بود، دو هزار سال بعد، در سال 2011 به دو بخش سودان شمالی و جنوبی تقسیم شد. شاید هم زمان جدایی شمال و جنوب سودان، دین و مذهب در اصل یکی از بهانه ها شد، زیرا بعد از فتح مصر از سوی لشکریان عرب در قرن هفتم میلادی، قبایل عرب در امتداد رود نیل در مصر و شمال سودان شمالی ساکن شدند، با مردم محلی در آمیختند و آنها را عربی زبان و مسلمان نمودند، اما جنوب سودان که مردم آن اساساً مسیحی مذهب بود، تا حد زیادی از این موج دور ماند. شاید هم این، دلیل و بهانه ای برای احساسات بر انگیختۀ مردم دو طرف گردید. شاید هم دو هزار سال تحت الحمایه ماندن، مرز روشنی نداشتن و فاقد نام، سنّت و هویت فرهنگی یا ملیِ مشترک بودن، آن «احساسات شمال و جنوب» را به جوش آورد.
پس ایران؟ آیا میشود از این تجربه ها درس گرفت؟ بله، میتوان چند درس گرفت. اما باز باید احتیاط نمود و سیب و پرتقال را تفکیک کرد. البته ایران «بلاد شام» ( تعبیر تاریخی برای سوریه لبنان، اسرائیل کنونی) یا سودان نیست. اما ایران کنونی هم ایران هخامنشی و ساسانی نیست. تاریخ پر از استثنا ها و حوادث غیر منتظره است.
[1] Alesina:Ibid.
[2] Abbas Djavadi: Never Mind Sykes-Picot, Imagine the Middle East without Modern Turkey, RFE/RL website, May 2016
دستهها:یادداشت
لای لای، بالا، لای لای / یات، قال دالا، لای لای (بخواب، جانم، بخواب و عقب بمان)
رانت و رانت خواری یعنی چه؟
اقتصاد ایران، کره شمالی، روسیه و ونزوئلا
آیا ایران به صحرا تبدیل خواهد شد؟