بسیار خوشحالم که کتاب من با عنوان «ترکها چگونه مسلمان شدند؟» سال گذشته از سوی مؤسسهٔ «آیدین» (تبریز) منتشر شد. همچنین سپاسگزارم که پروفسور پیتر گلدن از دانشگاه راتگرز آمریکا — یکی از برجستهترین تورکولوگهای جهان که با دهها کتاب و رساله سهم بزرگی در پژوهشهای تاریخی و زبانشناسی این حوزه دارد — پذیرفت رسالهٔ معروف او دربارهٔ «شکلگیری ترک ها در اوراسیای سده های میانه»[1] همچون دیباچۀ این کتاب، ترجمه و منتشر شود.
آنچه در کتاب «ترک ها چگونه مسلمان شدند؟» چاپ شده، بخش بزرگی از این رساله بود. آنچه در اینجا می بینید، متن کامل رساله است.
منابع مورد استفاده در اصل انگلیسی تا اندازه ای کوتاه شده اند.
اصل انگلیسی این رساله را میتوان در این لینک یافت.
عباس جوادی، پائیز 2025
در اینجا دو سه صفحه از بخش پایانی رساله نامبرده را میخوانید
متون سنگ نوشته های اُرخونی از قرن هشتم میلادی در بارۀ ریشه های ترکان چیزی نمیگویند جز اینکه پس از آفرینش زمین و انسان «بومین» و «ایشتمی» قاآن (قاغان یا «خان بزرگ») انسان ها شدند و امپراتوری ترکان را برقرار نمودند. در قرن هفتم میلادی سالنامه های چینی «ژو-شو»، «سوی-شو» و «بِی-شی» که همزمان با نخستین دولت ترک (552 تا 630 در شرق و 552 تا 659 در غرب) در چین همسایه تالیف شده اند، در بارۀ ریشه های قومی ترکان افسانه های جالبی نقل میکنند که شاید از خود ترک ها و یا منابع نزدیک به آنها گرفته شده است. در این سالنامه ها گفته میشود که «تورک ها» یا ترک ها شاخۀ مستقلی از اتحادیۀ هسیونگ نو بودند که قبلاً در نزدیکی «دریای خاوری» (احتمالاً در سین کیانگ یا مغولستان و یا ایالت گان-سوی چین) میزیستند. در این افسانه گفته میشود که نیای مادری ترکان گویا گرگ ماده ای بوده که از سوی یک انسان آبستن شده، در غاری واقع در کوهی در ترکستان شرقی (سین کیانگ) ده پسر به دنیا آورده و یکی از این فرزندان به نام آشینا (به چینی آ-شین-ها) رهبر گروه شده و برای اشاره به ریشۀ نیاکان خود، سر گرگی را بر فراز درفش خود نصب نموده بود. در ادامۀ این افسانه گفته میشود که چندین نسل بعد، آنها غار را ترک نموده و به منطقۀ آلتای میروند و در منطقه ای از مغولستان که تحت حکومت رو-ران (یا ژو-ژان) قرار داشته، به آهنگری مشغول میشوند.
در سالنامۀ چینی دیگری به نام «ژو-شو» محل تولد نیای ترکان در شمال هسیونگ نو ذکر میشود. بنا بر این منبع، آشینا گویا نوۀ پدر بزرگی بوده که یک ماده گرگ او را به دنیا آورده و پدر او این فرزند خود را «آشینا» نامیده است. آشینا زمانیکه در یک مسابقۀ پرش از دیگران سبقت میگیرد، به عنوان رئیس آن طایفه انتخاب میشود. نوۀ او «بومین» نام داشته که نخستین خاقان اولین دولت ترک و شخصیتی واقعی و تاریخی است. این افسانه ها به گونه ای روشن به ریشه مختلط ترک ها اشاره دارند.
روایت دیگری که کمتر افسانه ای است، «سوی-شو» نام دارد که میگوید ترک ها «اختلاطی از مردم بدوی هو» در قبیله ای به نام آشینا در ایالت گان-سو بودند.
دقیقاً نمیدانیم که ترک ها برای نخستین بار در چه تاریخی در مرزهای چین پیدا شدند. این شاید بعد از سال 265 م. یعنی در دورۀ مهاجرت های بزرگ از هسیونگ نو و قبایل تابع آن از سیبری جنوبی و سرزمین های همجوار بوده است. در جریان نا آرامی های مرزی سال 439 م. قبیلۀ آشینا با 500 خانوار به سین کیانگ در چین کنونی و سپس در 460 م. به آلتای جنوبی (تحت حاکمیت رو-ران ها) کوچ کرده و در آنجا به کار آهنگری پرداخته اند.
مناسبات آشینا با ترک ها چندان روشن نیست. آیا آشینا در ابتدا یکی از طایفه های ترک زبان بودند که بعد ها به رهبری انتخاب شدند یا گروه جداگانه ای بودند؟ در این دوره تعبیر «هو» معنای ایرانی یا ایرانی زبان میداد. اصطلاح «اختلاطی از مردمان بدوی هو» که در روایت «سوی-شو» آمده، احتمال دارد بدین معنا باشد که آشینا ها اختلاطی از ایرانی زبانان و ترک زبانان و شاید با سهم اندکی از تُخاری زبانان آن دوره ها بودند.
ربط داشتن این ریشه ها با دو ایالت چینی ترکستان شرقی (سین کیانگ) و گان-سو که در آن دوره ها دارای جمعیت ایرانیان شرقی و تخاری زبانان بودند، اهمیت دارد. واژۀ آشینا احتمالا ایرانی شرقی و شاید هم خُتنی-سکایی است (آشسینا/آششینا به معنی «آبی، کبود، آسمانی»، مقایسه کنید با سُغدی: اَخشانه و پارسی باستان: اخشئینکه و اوستایی: اخشاینا) و یا تُخاری: آشنا به معنی آبی، کبود و آسمانی. این واژه ها با «کـوک تورک» به معنی «ترک آبی، آسمانی» یا «آسمانی ها و تورک ها» که در سنگ نوشته های ترکی ارخون مشاهده میشود، همخوانی دارند .بنا به برخی منابع چینی واژۀ «تورک» در آن دوره ها «کلاه خود» معنی میداده است. اما در زبان های ترکی نشانه ای از چنین معنایی برای لفظ «تورک» وجود ندارد. شاید هم ریشۀ این کلمه تخاری بوده باشد (تورَکه به معنی درب، دریچه) اما از این تفسیر نیز نمیتوان مطمئن بود. در ترکی قدیم واژگان ایرانی و تخاری بسیاری موجود است. اینکه این وام واژه ها در دورۀ قدیمی تری در اثر اختلاط ایرانی زبانان و تخاری زبانان با نخستین ترک زبانان ایجاد شده یا اینکه بعد ها وارد زبان ترکی شده، پرسش دیگری است که ما قادر به پاسخ آن نیستیم. اما ما میتوانیم علاوه کنیم که عملاً همۀ نخستین حاکمان ترک که در بارۀ آنها کم و بیش اطلاعاتی داریم، نام های غیر ترکی (مانند بومین و ایشتمی) داشتند. بنا براین میتوانیم این را بگوئیم که همۀ کسانی که منسوبیت ترکی داشتند، از زمانی که وارد صحنۀ تاریخ شدند، از نظر قومی مختلط بودند. سنگ نوشته بوقوت (سال 582 م.) که نخستین یادوارۀ رسمی ترک ها به شمار میرود، به زبان سغدی نوشته شده است که زبان مشترک جادۀ ابریشم بود. بخش دیگر این یادواره به زبان براهمی است.[1]
دولت ترک با استفاده از بحران های موجود در سرزمین های آوار و چین در سال 552 م. تاسیس گردید. ترک ها با مغلوب کردن قبایل کوچ نشین اوراسیا حیطۀ حکمرانی خود را به سرعت گسترش بخشیدند. آنها سرزمین های پهناوری از دریای سیاه تا منچوری و مردمانی گوناگون از ترک و مغول و ایرانی و اقوام دیگر را تحت حاکمیت خود درآوردند. از نظر سیاسی همۀ آنها ترک شدند. ترک ها در عین حال بخش بزرگی از جادۀ ابریشم را تصرف کردند، تا جایی که تا اواخر سال های 560 م. آنها به پایتخت امپراتوری روم، قسطنطنیه (استانبول کنونی)، ابریشم چینی میفروختند و نقش متحد سیاسی را با رومیان ایفا مینمودند (در این دوره روم و ایران ساسانی در حال کشاکش و جنگ های فرسایشی بودند). در این موقعیت، دولت ترک با ملاحظات اداری به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. بخش شرقی دولت ترک که همسایۀ بلاواسطۀ چین بود و مرکز آن در مغولستان قرار داشت، در سال 630 به تصرف چین در آمد. در سال 659 ترکان بخش غربی نیز نتوانستند در مقابل نیروهای چینی که تا دریاچۀ آرال و حتی دریای خزر پیش آمده بودند، مقاومت کنند. در سال 682 ترک های شرقی خیزش دیگری کرده و دولت خود را دوباره برقرار نمودند، اما این دولت در اثر اختلافات داخلی و قبیله ای در سالهای 742/743 فروپاشید و اویغور های ترک (744-840) جایگزین قاآن های پیشین شرقی شدند. ترک های غربی نیز بین خود جنگ و گریز داشتند و مدتی همراه با ایرانیان ماوراءالنهر و خراسان تاریخی بر ضد حملات اعراب از جنوب و شرق جنگیدند، اما بالاخره در سال 766 میلادی دولت آنها نیز از هم پاشید و با پیروزی اعراب و ایرانیان نومسلمان، ترک ها به صورت پراکنده وارد جهان اسلام شدند.
در خلال همین آشوبها، موج دومی از گروههای قبیلهای تُرک، مغولستان و نواحی همجوار آن را ترک کردند و بهسوی استپهای اوراسیای مرکزی کوچیدند. این گروهها سایر قبایل تُرکی را که از زمان هونها به منطقه میآمدند، و نیز مردمان ایرانی و فینو-اوگری را در خود جذب کردند. با وجود آنکه آنها عمدتاً بیدولت بودند، سنّتهای سیاسی امپراتوری تُرک ــ هرچند در مقیاسی کوچکتر ــ در میان آنان ادامه یافت. نوعی احساس پایدار «هویت تُرکی» – دستکم در سطح فرهنگی باقی ماند؛ احساسی که در ادبیات اویغوری و قراخانی نمود یافت و زبانشان را «تُرکی» مینامید. با این حال، کنفدراسیونهای قبیلهای از نامهای خود استفاده میکردند (قارلوق، اوغوز، قیماق و …).[2]
این مردمان عمدتاً شمنباور بودند، اما آنها با اَشکال گوناگون زرتشتیگری، مانویت (که در سال ۷۶۲ دین رسمی اویغورها شد)، یهودیت (دین رسمی خزرها در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم) و مسیحیت نسطوری آشنا بودند. با قرارگرفتن در تماس مستقیم با قلمرو عربیـاسلامی که تا میانهٔ قرن هشتم تثبیت شده بود، ابتدا میان آنان و مسلمانان جنگهای فراوانی رخ داد. اسلامپذیری گروههای مختلف تُرک در سدهٔ دهم ــ که با بلغارهای ولگا آغاز شد ــ بیشتر نتیجهٔ تماسهای بازرگانی و فرهنگی بود تا جنگ. عربها با وجود آگاهی از تفاوتهای میان قبایل تُرک، همه آنان را شاخههایی از یک قوم واحد میدانستند: «الأتراک،» ترکها، که عمدتاً زبانهایی کموبیش قابلفهم برای یکدیگر داشتند. برخورد عربها و ترکها و روند اسلامپذیری، نقش مهمی در شکلگیری هویت تازهای از «تُرک» داشت. برای عربها (و بیزانسیها)، واژهٔ «تُرک» کمکم به اصطلاحی عام برای کوچنشینان دشت ها تبدیل شد.
مسلمانان ترک نیز برای تمایز از خویشاوندان غیرمسلمان خود، نام «ترکمن» را برگزیدند. با اسلامیشدن گروههای بیشتر در سدهٔ یازدهم، این نام عمدتاً ــ اما نه منحصراً ــ به اوغوزهایی اطلاق شد که بیش از همه تحت تأثیر فرهنگ ایرانیاسلامی قرار داشتند.
شاخهای از اوغوزهای مسلمان، به رهبری خاندان سلجوق، بین سالهای ۱۰۴۰ تا ۱۰۵۵ بر بخشهای وسیعی از قلمرو خلافت مسلط شد. آنها در سال ۱۰۷۱ بیزانسیها را شکست دادند و آغازگر فرایند بلندمدت تصرف آناتولی شدند؛ روندی که نهایتاً ــ پس از چندین امپراتوری ــ به پیدایش ترکیهٔ مدرن انجامید. همین تاثیر متقابل اسلامیـتُرکی بود که نام «تُرک» را بر این مردمان تثبیت کرد.
نامهای قومی همواره ناپایدارند؛ ممکن است به گروههای کوچکتر اطلاق شوند یا از سوی گروههای بیگانه پذیرفته شوند. این نامها هم در محیط جامعهٔ میزبان شکل میگیرند و هم در «سرزمین های مهم» بیگانه، یعنی همسایه های بزرگ و پرقدرت. در جهان تُرکی این مسئله کاملاً صادق بود. ترکان با وجود آگاهی از تفاوتهای داخلی، در چشم دنیای خارج «ترک» بودند و آنها این هویت را در بافت اسلامی پذیرفتند. این الگو بعدها در فتوحات مغول تکرار شد. نامهای «تاتار» و «مغول» سراسر استپ را فراگرفت.
رشیدالدین فضلالله همدانی، مورخ بزرگ ایلخانی، بارها نشان داده که چگونه نامهای قومی به عنوان برچسبهای سیاسی رواج مییابند. بسیاری از قبایل تُرک پس از استقرار حاکمیت مغول، خود را «موغول» نامیدند؛ همانگونه که پیشتر مردمان بسیاری نام «تاتار» را پذیرفته بودند. رشیدالدین حتی مینویسد که «مغولان در زمانهای باستان یکی از قبایل مجموعهٔ بزرگ ترکان دشت ها بودند.»[3] این نیز نشان میدهد که نام «تُرک» تا چه اندازه در جهان مسلمانِ دشت ها به یک اصطلاح عام برای مردمان کوچنشینِ تُرکیزبان و مغولیزبان تبدیل شده بود.
نویسندگان مسلمان از نوعی «جِنسِیّه» میان ترکی زبانان و مغولی زبانان سخن گفته اند، واژهای پیچیده در عربی که میتوان آن را در اینجا به «همبستگی قومی/ملّی» ترجمه کرد.
در اوایل سدهٔ سیزدهم، موج دیگری از مهاجرتها در استپها بر اثر فتوحات مغولان آغاز شد. چنگیز خان (که از الگوی تُرکی آگاه بود)، همانند امپراتوری تُرک پیش از او، به تسخیر سایر مردمان دشت ها پرداخت. چنگیز، که از دشواریهای کنترل قبایلِ بسیار سیّار آگاه بود، نظم قبیلهای قدیم را از هم پاشید. قبایل شکسته شدند و در میان سپاههای خصوصی فرزندانش تقسیم گشتند. سراسر جهان قبیلهای اوراسیا در آشوب فرو رفت.
وفاداری افراد قبیله باید به آلتان اوروغ، یعنی «طایفهٔ زرّین» چنگیزیان، معطوف میشد، نه به قبایل پراکندهای که اکنون به گوشهوکنار امپراتوری منتقل شده بودند. برخی، بهویژه اوغوزها، به خاورمیانه گریختند؛ این امر عنصر تُرکی را در آن منطقه تقویت کرد، تُرکیسازی بخش بزرگی از آذربایجان را کامل نمود و حضور تُرکیزبانان را در آناتولی گسترش داد. ساختار جمعیتی بسیاری از اقوام تُرکِ امروزی در اوراسیای مرکزی بازتاب همین سیاستِ تجزیه و پراکندنِ قبایل است.
در اوراسیای مرکزی، شمار تُرکیزبانان از مغولهایی که به این منطقه وارد شدند بسیار بیشتر بود و زبان تُرکی ــ به اَشکال گوناگون ــ به زبان میانجی (لینگوا فرانکا) تبدیل شد. فتوحات مغول، تُرکیسازیِ بخش عمدهای از اوراسیای مرکزی را تکمیل کرد.
طایفه های گوناگون چنگیزی مرتب با یکدیگر درگیر، منقسم، و بازترکیب میشدند. بخش اعظم دنیای تُرک در آغاز دوران جدید تحت رهبری یکی از تبارهای آلتان اوروغ قرار داشت ــ با استثنای مهم امپراتوری عثمانی، که با وجود استقلالش، در اصل یک حکومت مرزیِ جهان چنگیزی بود، حکومتی در تلاطم های سدهٔ چهاردهم در این منطقه.
شکلگیری ملتهای تُرکیِ مدرن در اوراسیای مرکزی در دوران حکومت روسیه (از سدهٔ شانزدهم تا بیستم) رخ داد. دولت تزار، مانند دیگر امپراتوریهای همعصر خود، شروع کرد به «نقشهبرداری» از مردمان بیگانهٔ تحت فرمان خود „(инородцы)“ ، تا دریابد چه کسانی چه هویتی دارند تا بدین ترتیب برای مقاصد اداری، نامهای ثابت و مشخصی به آنان بدهد.
اما مواجهه با چنین جمعیتی با مفاهیم مدرن «قومیت»، دشوار بود:
- برخی از آنها هنوز بسیار سیّار بودند؛
- برخی چندین نام داشتند؛
- برخی اصلاً نام مشترکی برای خود نداشتند؛
- و برای بسیاری، هنگام مواجهه با اشخاص و گروه های «بیگانه»، دین مهمترین نشانهٔ هویت بود.
بخش عمدهٔ مردمان تُرک مسلمان بودند: از کسانی کاملاً آشنا به اسلام تا گروههایی که هنوز بهطور عمده شمنباور بودند و تنها ظاهری اسلامی داشتند.
در قرن سیزدهم، فتوحات چنگیز جهان قبیلهای را کاملاً دگرگون کرد. او برای کنترل بهتر قبایل، ساختار قبیلهای سنتی را در هم شکست و قبایل را میان سپاههای فرزندان خود پخش کرد. بخشی از اوغوزها به خاورمیانه گریختند و حضور تُرکیزبانان در آذربایجان و آناتولی را گسترش دادند. در اوراسیای مرکزی، شمار ترکان بیشتر از مهاجران مغول بود و تُرکی به زبان میانجی منطقه بدل شد. با ورود به دوران جدید، بیشتر دنیای تُرک زیر فرمان یکی از تبارهای چنگیزی قرار داشت ــ جز عثمانیها که ریشه در یک دولت مرزی چنگیزی داشتند.
گروههایی که امروزه بهعنوان «یک ملت» شناخته میشوند، در آن زمان هرگز خود را چنین نمیدانستند. «اُزبکهای واقعی» که حدود سال ۱۵۰۰ میلادی سرزمین ازبکستان را فتح کردند، عمدتاً در شمال کشوری ساکناند که نام آنان را بر خود دارد و زبانی از شاخهٔ تُرکی سخن میگویند که بسیار بیش از «ازبکیِ رسمی» به قزاقی (یک زبان تُرکیِ شمالغربی) نزدیک است.
ازبکیِ رسمی از گویشهای ایرانی شدهٔ زبان چغتایی قدیم رشد یافت؛ زبانی که زیر فرمانروایی مغول و تیمور پدید آمده و بر پایهٔ تُرکیِ جنوبشرقی شکل گرفته بود.
ازبکها، «سارتها» را ــ که رسماً نیز «ازبک» بهشمار میرفتند (گروههایی با ریشهٔ تُرکی که یکجانشین شده بودند، یا تاجیکهای یکجانشینی که تُرکیزبان شده بودند) ــ خوار میداشتند و خود را از چغتاییها، قارلوقها و دیگر بازماندگان مهاجران تُرکِ پیش از ۱۵۰۰ متمایز میدانستند.
در شهرها، دوگانگی زبانی (تاجیکی و ازبکی) بسیار رایج بود.[4]
همسایگان غربی آنان، ترکمنها، در قرن نوزدهم میان پنج واحد سیاسی مختلف تقسیم شده بودند: برخی «تابع» ــ البته با سرکشی ــ امیران بخارا بودند، برخی زیر فرمانخانهای خیوه، برخی دیگر روسها و برخی شاهان ایران. آنان بر «سروران» خود، بر یکدیگر، و بر همهٔ دیگران یورش میبردند و غارت میکردند. خطوط تمایز میان گروهها اغلب مبهم بود. برخی ترکمنها خود را ــ گاه ــ «ازبک» مینامیدند، و زمانی دیگر اصلاً به مأموران دولتی یا مردمنگاران پاسخ نمیدادند.
برخی دستههای قبیلهای نامی مشترک داشتند اما زبان و رسومشان متفاوت بود، با این حال ادعا میکردند که «یک» هستند و یکدیگر را نیز چنین میپذیرفتند. برخی دیگر با نام مشابه این رابطه را نمیپذیرفتند.[5]
قزاقها را «قرقیز» مینامیدند و قرقیزها را «قرهقرقیز».[6]
سپس شورویها تصمیم گرفتند چه کسی چه نامی داشته باشد ــ وظیفهای نه آسان و البته با دستور کار سیاسی. بخشی از انگیزهٔ آنان ناشی از ترس از اتحادِ همهٔ مردمان تُرکـاسلامی در قالب یک دولت «ترکستانی» بود.
در سال ۱۹۲۱، گروهی از روشنفکران ترکستان شرقی تصمیم گرفتند نام دیرزمان فراموششدهٔ «اویغور» (که از قرن شانزدهم بهکار نرفته بود) را احیا کنند و آن را بر گروههای تُرکیزبانِ یکجانشینِ سینکیانگ ــ با تبارهای آمیختهٔ تُرکی، ایرانی و تخاری ــ اطلاق کنند؛ مردمی که تا آن زمان، هویتشان را بر اساس منطقهٔ سکونت تعریف میکردند. بدین ترتیب، اویغورها «دوباره متولد شدند».[7]
پس از انقلاب روسیه، گروهی از روشنفکران تُرکِ سیبری که از تیرههای گوناگونی بودند ــ تیرههایی که روسها آنان را «تاتارهای آباکان» یا «تاتارهای مینوسینسک» مینامیدند (و خودشان نام مشترکی نداشتند) ــ تصمیم گرفتند «خاقاس» را بهعنوان نام ملی خود برگزینند؛ زیرا از طرف دولت یک منطقهٔ خودگردان دریافت کرده بودند و به یک نام مشخص نیاز داشتند.
برای این گروه نیز لازم بود نامی برگزیده شود. یکی از روشنفکران، ترجمهٔ روسی بیچورین از منابع چینی دربارهٔ اوراسیای مرکزی را خوانده بود و به نام „Хагяс“ برخورد؛ صورت روسی شدۀ «خاقاسی» یعنی معادل چینیِ «قرقیز». چون آنان در همان منطقه میزیستند، نتیجه گرفتند که «خاقاس» باید نام «واقعی» آنان باشد! و اینگونه، نامی تازه متولد شد ــ نامی که بر پایهٔ پژوهشی سست و برداشتهای نادرست شکل گرفته بود.[8]
میتوان نمونههای بسیاری از این دست ذکر کرد. بهاختصار، ملتهای تُرکیِ مدرن در اوراسیای مرکزی عمدتاً ساختهٔ دوران شورویاند. این فرایند از یکسو ریشه در ایدئولوژی و ضرورتهای سیاسی داشت ــ شورویها میکوشیدند این مردمان را از مراحل گوناگونِ توسعهٔ تاریخیِ مارکسیستی عبور دهند، گاه با سرعتی سرسامآور ــ و از سوی دیگر ناشی از الزامات هر امپراتوریِ مدرن:
برای ادارهٔ مردمان خود، باید بتوانید هویتشان را تعیین و طبقهبندی کنید.
همچون بریتانیا و فرانسه در خاورمیانه و آفریقا، شورویها گاه گروههای متفاوت، اما کموبیش خویشاوند را در کنار هم گذاشته و اعلام میکردند که «شما یک ملت هستید».
زبانهای ادبی جدید پدید آوردند ــ گاه آگاهانه گویشی را انتخاب کردند که بیشترین تفاوت را با همسایگان داشته باشد.
پانترکیسم در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در میان گروه کوچکی از روشنفکران محلی محبوب شده بود، و شورویها مُصمم بودند از هرگونه همگرایی مردمان تُرکی که تحت کنترل خودشان نباشد جلوگیری کنند.
فرایند قومزایی (اِتنوجِنِسیس) پایان نیافته است؛ و بهواقع هرگز پایان نمییابد. مردمان تُرکیِ اوراسیای مرکزی امروز در حال ساختن هویتهای تازهٔ خود هستند:
- گاهی با احیای سنّتهای کهن،
- گاهی با حفظ سنّتهایی ساخت شوروی،
- و گاهی با آفریدن سنّتهایی کاملاً تازه.
تاریخ همچنان ــ مانند همیشه در فرایند شکلگیری قومیت ــ ابزار استفاده و سوءاستفاده است.
[1] T. Moriyasu, A. Ochir (eds.): Provisional Report of Research on Historical Sites and Inscriptions in Mongolia from 1996 to 1998, Osaka, 1999, pp. 123-124.
[2]برای اطلاعات بیشتر ن.
Golden, Peter B. (1990): Introduction to the History of the Turkic Peoples, (1990), pp. 115-153. Golden, Ethnicity, pp. 11-16.
[3] Rašîd ad-Dîn, ed. Rawšan Mûsawi, I, 41–-44, 50ff., 78.
[4] Golden, Introduction, pp. 330-338, 406-408. For a modern Uzbek perspective, see Š. Šâniyâzov, O’zbek halqining šaklaniš jarayâni (Taškent, 2001).
[5] Edgar, Tribal Nations, pp. 27-29,60-63.
[6] N. A. Aris tov, Opyt vyjasnenija ėtničeskogo sostava kirgiz-kazakov bol’šoi ordy and i kara-kirgizov na osnovanij rodoslovnyx skazanij i svedenij o suščestvujuščix rodovyx delenijax i o rodovyx eestvajuscix rodovyx deenjax o rdovyx tamgax, a takže istoričeskix dannyx i načinajuščixsja antropologičeskix issledovanij which first appeared in Zhivaia Starina, vyp. III-IV, 1894, pp. 391-486 reprinted in his Trudy po istorii i étničeskomu sostavu tjurkskix plemën (Biškek, 2003), pp. 7-98.
[7] Golden, Introduction, pp. 409-410.
[8] Golden, Introduction, p. 413.
متن کامل ترجمه فارسی رساله در این لینک
متن کامل و اصلی انگلیسی رساله پیتر گلدن در این لینک
دستهها:کتاب های عباس جوادی, پی دی اف, ترک ها و اسلام, ترجمه ها, رنگارنگ

نظر یا سؤال شما