ثقة الاسلام تبریزی: «ملت چه میخواهد؟»

شهید انقلاب مشروطه مرجوم ثقة‏ الاسلام تبريزى

شهید انقلاب مشروطه مرجوم ثقة‏ الاسلام تبريزى

عباس جوادی – میرزا علی‌آقا تبریزی (۱۲۹۰-۱۲۳۹ خورشیدی) مشهور به ثقةالاسلام تبریزی از علمای آذربایجان و یکی از شهدای جنبش مشروطیت ایران بود كه در تبریز به دست روس‌ها به دار آویخته شد. نوشته زیر بخشی ازرساله ایست که مرحوم ثقة الاسلام در دوران «استبداد صغیر» یعنی دوره یکساله از به توب بستن مجلس تا حمله مشروطه خواهان به تهران (1277-1288) به علمای نجف نوشته و به «رساله لالان» (١) معروف شده است. متن کامل این رساله در سایت رضا همراز چاپ شده است. البته بايد اين رساله مرحوم ثقه الاسلام را در چهارچوب شرايط انقلاب مشروطه مطالعه كرد. اما من شخصا هر بار كه اين را خواندم احساس كردم كه انگار شرايط امروز ما را توصيف ميكند.

ثقة‏الاسلام تبريزى – ملت چه مى‏خواهد؟ ملت دو چيز مى‏خواهد: يكى حفظ سلطنت و شوكت اسلام و مذهب جعفرى و ديگرى بقاى ملك ايران برايرانيان، يعنى سلطنت ايران دو جنبه دارد: يكى جنبه سلطنت اسلاميت و مذهب، ديگرى جنبه تاجدارى ملك كيان.

اولى به لحاظ روحانيت و داخل معنويات است. دويمى به ملاحظه جسمانيت و داخل ماديات و فعلا اين هر دو عنوان در يك هيكل جمع است كه آن را سلطنت اسلام و ايران نامند.

[وحدت خواسته تمام مسلمانان جهان و لزوم اتحاد آنان]

در عنوان اولى كافه مسلمين عموما و شيعه مذهب خصوصا متحد الراى و متفق الفكر، و در اين مساله فرقى ميان مسلمين ايران و ساير ممالك روى زمين نيست و به عبارت اخرى سيصد ميليان مسلم همه طالب تشييد سلطنت اسلام و اجراى احكام آن است (دل هر ذره را كه بشكافى – آفتابيش در ميان بينى) و همه اين ملت واحده كه تابع يك قبله و افراد يك قبيله هستند (الا آن‏كه يا غافل است‏يا متجاهل) در اين امر، اتفاق و اتحاد دارند و اختلاف مذهب و كثرت فرق مسلمين در اين مساله سرمويى اسباب اختلاف نمى‏تواند بشود، و آن گونه اختلافات هر چه باشد، نزاع خصوصى است و مانع از اتحاد حقيقى مركزى نيست و نبايد بشود.

پيغمبر واجب التكريم صلى الله عليه و آله مى‏فرمايد: «المؤمنون اخوة تتكافى دمائهم وهم يد على من سواهم، يعنى تمامى مؤمنين با هم برادرند و در خون برابر; يعنى قيمت‏خون همه يكى است و در قاتل و مقتول از هر طبقه باشند ولو يكى پادشاه باشد و ديگرى گدا، حكم قصاص على السويه است، و تمام مؤمنين دست همديگرند در دفع دشمنان خود، و در اين عنوان تعدد سلاطين مضرتى ندارد و منافى اين مسلك نيست، در صورتى كه در حفظ مركز حقيقى كه حفظ نوع اسلاميت است اتحاد پولتيك داشته و چنان‏چه پيغمبر فرموده در دفع ضرر و جلب منفعت متحد و متفق باشند. بلى اسلام بلكه اهالى تمام روى زمين، وقتى در زير بيرق سلطان واحد جمع خواهد شد و جز يك تن در بسيط زمين سلطنت نخواهد كرد و جز يك قانون، معمول و مجرى نخواهد شد و شرع و عقل اين نويد را داده و روزگار ضامن همچو روزى است، ولى عجالتا تا آن روز نيامده، تكليف فعلى كافه مسلمين و همه سلاطين آن همين است كه گفتيم; اگر چه هر مملكت‏سلطانى و هر سلطان، مشرب خاصى داشته باشد تا وقت موعود برسد و سلطان معهود ظاهر شود.

«يك نكته در اين معنا گفتيم و همين باشد.»

[حفظ كيان ايران]

در امر دويم – كه سلطنت‏خاك ايران و تاجدارى مملكت كيان است – تمامى ايرانى‏نژاد، هر جا باشد و هر مذهب داشته باشد، به حكم اين كه فرزند اين مادر است، سعيش در حراست وطن و استقلال عزت و ثروت وطن است، و هميشه در صدد اين است كه بيرق پادشاه مملكتش بالاى همه بيرق‏ها و حكمش ما فوق حكم‏ها باشد و رعيت، خود را چنان نگهدارى كند كه محسود ديگران باشد و درخت همايون سلطنت چنان تناور و بارور گردد كه همه مظلومين و ملهوفين و دلسوختگان از اقطار عالم پناه به درگاهش آورند، و هر كسى كه تاريخ خوانده مى‏داند كه ايرانى، وقتى ضعيف شده و تمكين از ديگرى كرده يا هر وقت كه قوت گرفته، بيگانه را دور كرده است، جز به سلطنت ايران نژادان تن در نداده است.

اين هر دو مسلك و اين هر دو، چون شارع عام و شاهراهى است كه ملت را راهنمايى مى‏كند به مقصد واحد كه كعبه آمال همه است و آن عبارت است از سعى در پايدارى سلطنت اسلام و ايران، و علاج آن نيز منحصر است‏به مشروطه بودن دولت كه علت تامه بقاى سلطنت و شوكت اسلاميت و ايرانيت مى‏باشد.

[علت عقب‏ماندگى ايران و بيدارى ايرانيان]

حجج الاسلام به ملاحظه مقتضيات عصر و حفظ جنبه روحانيت، حكم بر وجوب مشروطيت دادند و آن را مقدمه عقليه بقاى شوكت اسلاميت دانستند و وجوب عقلى و پولتيكى آن هم بر همه (الابرغبى נيا متغابى) واضح و لايح [است]

و تجربيات بر ما ثابت كرده كه مادام كه رشته امورات در دست‏يك نفر است و آن يك نفر فعال مايشاء است و سلطنت را براى وجود خود مى‏خواهد، نه وجود خود را براى سلطنت – چنان‏چه حكيم سعدى گويد: (گوسفند از براى چوپان نيست – بلكه چوپان براى خدمت او است) – جز خرابى مملكت و پريشانى ملت را چشم داشتن، تخم بيهوده در شوره‏زار كاشتن است.

ايران هشتاد و چهار سال قبل قدرت آن را داشت و جرات آن را كرد كه با دولت روس جنگ نمود، اگرچه از خيانت رؤساى لشكر مغلوب شد [و] محمد شاه بر سر هرات لشكر كشيد، اگرچه كارى نكرد; اما باز حشمت‏سلطنت تا اين درجه بود كه دو سال مركز ايران خالى ماند و دولت اگر منفعتى نبرد، مملكت نيز اختلال نيافت و ناصر الدين شاه هرات را فتح كرد، اگر چه در مرو شكست ‏خورد. بعد از آن اگرچه مملكت‏دارى يك مرتبه به عيش‏رانى مبدل شد، اما باز صورت ظاهرى حفظ مى‏شد و لااقل دولت‏يا خود ملت قرضى نداشت. تاريخ بعد آن را نمى‏گويم; زيرا كه همه مى‏دانند.

حال از عقلا مى‏پرسيم و انصاف را به داورى مى‏طلبيم كه دولت ايران و روس هر دو سلطنت استبدادى بود و حكومت افغان در عداد دول محسوب نمى‏شد; پس چه شد كه در عرض هشتاد و چند سال دولت روس اين همه پيش آمد و دولت ايران اين همه عقب رفت و افغانستان ادعاى استقلال نمود؟ آيا معاذالله اسلام مانع ترقى است چنان‏چه دشمنان ما مى‏گويند. آيا رشادت ايرانى كم‏تر است؟

مشروطه را پيشكش كرديم و اسمش را هم نبرديم. آيا شريعت و ملت‏حق ندارد سئوال نمايد كه چرا (دو كشتى متساوى اساس در يك بحر – يكى رسيد به ساحل دگر به طوفان رفت) بلى نود سال به خواب رفتيم; يعنى خواب خرگوشى‏مان دادند و ما را لالاى گفتند و گهواره‏ جنبانى كردند و گفتند كه هنوز شب است تا آن كه يك دفعه خواب‏هاى موحش و كابوس‏هاى مدحش ما را از خواب بيدار كرد. ديديم آفتاب از وسط السماء نيز گذشته و خوان نعمت را مهمان‏هاى ناخوانده يغما كرده‏اند و جز ته سفره چيزى نمانده، و مانند شكار جرگه‏اى، دور ما را با حربه‏هاى آتشين گرفته‏اند.

حالا كه ملت نيمه بيدار شده و چشم خود را مى‏مالد، مانند طفلى كه از خواب بيدار شود و در دست ديگر نعمت‏هاى خوشگوار ببيند و در سفره خود جز نان جوين چيزى نيابد و بناى جزع بگذارد، معلوم است كه ديگر به خواب نخواهد رفت و لقمه نان جوين را سخت نگهدارى خواهد كرد تا آن لقمه مختصر را قوت خود كرده، بتواند در پى تحصيل اغذيه لطيفه ديگر برود، خانه خود را كه ديگران تصاحب كرده‏اند، تمالك نمايد. اين است كه ملت، علاج حفظ اين نعمت‏باقيمانده را در مشروطه كردن دولت و آزادى خود مى‏داند و ديگر به خواب نخواهد رفت تا به حد بلوغ برسد.

[تحريف معناى مشروطه و آزادى]

معناى مشروطه را در رساله اولى و در همين عريضه لالان گفته‏ايم. حاجتى به تكرار نيست; ولى مستبدان مشروطه را موافق صرفه خود معنا كردند و آزادى را كه ملت مى‏خواهد، اسمش را لامذهبى و خروج از قيد شريعت گذاشتند و انكار دين شمردند.

آن چه همه ملل مى‏خواهد، آزادى از فشار استبداد است و عرصه جنگ در اين مقام است. دين جدا است. دولت جدا است هر صاحب مذهب، احكام مذهب خود را قبول كرده و آن توشه آخرت او است. سبحان الله! اين همه هيجان عالم و عامى كه بساط سبزه لگدكوب شد به پاى نشاط، براى خروج از دين است؟

بلى غير متدين در اين ميدان جولان خواهد كرد; مانند عهود سالفه تك و پوى خواهد نمود; اما للحق دوله وللبطل جوله. (2)

و اگر مراد از آزادى همان باشد كه مستبدان مى‏گويند، ملت‏حق دارد بگويد كه مروج اين مسلك نيز شماييد كه فتح باب منكرات را كرده، نشر فضايح كرديد (نه در انديشه فردا و نه در حسرت دوش) . ثمره عشرت‏هاى نامشروع و طلسم‏هاى ناگوار و هتاكى حرمات الهيه را از درخت آزادى كه در باغ استبداد كاشته بوديد، چيديد و ثروت ملت را به زور عدم مسؤوليت جمع كرده، صرف مخارج فرنگستان و ترويج مذهب مزدكيان كه اباحه خروج و اموال است نموديد.

اين آزادى همان است كه خالق منان بر بنى‏اسرائيل عطا فرمود و ايشان را از استبداد فرعون آزادى بخشود و در حق فرعون مى‏فرمايند: «ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفة منهم يذبح ابناءهم و يستحيى نساءهم انه كان من المفسدين‏» . مى‏فرمايند: فرعون برترى جست‏بر مردم در روى زمين و اهل آن را فرقه فرقه كرد و ضعيف شمرد. طايفه‏اى از آن‏ها را، پسرانشان را مى‏كشت و زنانشان را زنده مى‏گذاشت (براى كنيزى و خدمتكارى) و فرعون از مفسدين بود.

و آزادى‏طلبان همان‏اند كه خداوند در حق آن‏ها مى‏فرمايد «تلك الدار الآخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين‏» . مى‏فرمايد: خانه آخرت (يعنى بهشت جاويدان) را قرار مى‏دهيم براى اشخاصى كه نمى‏خواهند زبردستى و فساد نمايند در روى زمين و نيك انجامى براى پرهيزكاران است.

بلى همه عبد رق حضرت پروردگار است و اين خداوند براى بندگان خود آزادى بخشيد و جز در احكام قانون شريعت كه نظم دنيا و آخرت با او است و احكام سياسيه، كسى را چيره دستى نداده و يكى را محكوم به حكم ديگرى نكرده و اين است معناى آزادى به آن چه كه اصحابنا مى‏فرمايند و تفسير بما لا يرضى صاحبه مى‏كنند.

حضرت امير مؤمنان عليه السلام در موقع خلافت‏خود در كوچه و بازار ميان مردم راه مى‏رفت و به ايشان مى‏فرمود: راه بدهيد امير خودتان را. نه فراش داشت و نه دور باش و كورشو مى‏گفتند. دهقانان كه ادب ايام سلاطين فرس داشتند وقتى آن حضرت بغتتا براى آنان ظاهر مى‏شد، ايشان به پاخاستند و به ركاب آن حضرت افتاده، پياده راه رفتند. آن حضرت ايشان را منع فرمود.

آزادى طلبان مى‏خواهند دور باش، كور باش گويان، لال شوند تا گوش ديگران را كر نكنند. مشروطه‏طلب، آزادى قلم و آزادى زبان مى‏خواهد يعنى قدرت امر به معروف و نهى از منكر، نه اين كه صفت استبداد را از شما سلب كرده، خود مالك شوند و دروغ و افترا هر چه بتوانند بگويند و آن چه در اين مدت بر خلاف اين مسلك و مسلك مشروطه حقيقى اتفاق افتاده، همه مى‏دانند كه علتش چيست و كسى نمى‏تواند منكر قبح آن بشود و مسلم است كه حكم ايام جنگ، غير از حكم ايام صلح است. هر وقت مشروطه استحكام گرفت، بالبداهه حق به مركز خود قرار مى‏گيرد و هيچ عاقلى نگويد كه آن چه فعلا در دست است مشروطه است «سبحانك هذا بهتان عظيم‏» .

فصل دويم: دولت چه مى‏گويد؟

دولت اول عنوان كرد كه چند نفر لامذهب در دار الشورا هست‏بايد تنبيه شود و كرد آن‏چه كرد، كه همه مى‏دانند و دارالشورا را سه ماهه تعطيل نمود و وعده داد كه در 23 شعبان باز افتتاح دارالشورا شود. در اين بين آن مقدمات فجيعه تبريز فراهم آمد و جمعى كه در اول جز هشت تن نبودند، در پى حفظ و ناموس و جان و مال برخاستند، و اسم مشروطه بالمره از ميان رفته بود. بعد خدا بركت‏بدهد زور استبداد را، كه هر چه او به هتاكى و بى‏باكى افزود، كار مشروطه بالا گرفت. دولتيان، اهل تبريز را ياغى و شرير قلم دادند و بهانه كرده، گفتند تا تبريزيان تنبيه نشوند، دولت، مشروطه نخواهد داد، و در آخر شعبان به سپهدار تلگراف كرد «دولت مجلس مشروعه كه مطابق با مزاج مملكت و مطابق با شريعت نبوى صلى الله عليه و آله باشد، خواهد داد و وفا بر اين وعده را نيز موكول بر تنبيه تبريزيان كرد و آن‏ها را اشرار خواند» . در 27 شعبان هزار و سيصد و بيست و شش (3) به صدر اعظم دستخط فرمودند كه «مجلسى كه قوانين آن موافق مزاج مملكت و موافق قانون شريعت‏حضرت ختمى مرتبت صلى الله عليه و آله و حافظ قوانين عدالت و نشر عدل و داد باشد، منعقد نمى‏نماييم‏» و باز مى‏فرمايند: «به آن جناب اشرف مقرر مى‏فرماييم انعقاد مجلس مزبور را با شرايط و حدود معين كه موافق مزاج مملكت و قانون موافق شريعت مطهره و مانع توليد هرج و مرج باشد، 19 ماه شوال، اول انعقاد آن است مرحمت‏خواهيم فرمود» و مى‏فرمايند: «از حالا مقرر مى‏فرماييم كه نظامنامه انتخابات و قوانين مملكتى كه مطابق با قانون شرح انور باشد، نوشته مرتب داريد الخ‏» و مى‏فرمايند: «چون اشرار در تبريز به قدرى هرزگى و شرارت و خونريزى كرده و شهر را مغشوش‏» تا اين كه مى‏فرمايند: «تا شهر تبريز منظم نشود، آن شهر از اين مستثنا خواهد بود» . بعد در 12 شوال در تهران مجلسى كردند و افتتاح دارالشورا را عنوان كردند. يك‏دفعه جمعى عرض داشتند كه «مجلس شوراى عمومى منافى با قواعد اسلام است و ممكن الجمع نيست‏» و در 24 ماه مزبور عريضه دادند شاه در صدر آن دستخط كرد «حال كه مكشوف داشتيد تاسيس مجلس با قواعد اسلاميه منافى است و حكم به حرمت داديد و علما ممالك هم به همين نحو كتبا و تلگرافا حكم بر حرمت نموده‏اند، در اين صورت ما هم از اين خيال بالمره منصرف و ديگر عنوان همچو مجلسى نخواهد شد الخ‏» در غره ذى قعده 1326 نظامنامه دارالشورايى كه موافق مزاج مملكت و مطابق شريعت طاهره است، از صحه همايونى گذشت و در 21 ماه مزبور طبع شد و مجلس نيز منعقد گرديد و بند 3 – 7 – 16 – 17 – 19 تماما موافق (4) مزاج مملكت و مطابق شريعت مطهره است!!!

چرا كه اراده عليه ملوكانه در همه آن‏ها قيد و مقدم بر همه احكام است و از اين مقدمات و نتايج معلوم است كه نيت دولت چيست و تلگرافاتى كه در اين مدت به حجح الاسلام نجف شده، و خطاباتى كه از ايشان صادر شده، لازم نيست ذكر نماييم و مقصود ما تاريخ‏نويسى نيست و مى‏رويم سر اصل مطلب و مى‏گوييم:

[ضديت دولت‏با مشروطه و موضع علماى عتبات]

دولت، مشروطه نمى‏خواهد و نمى‏خواهد از قدرت استبدادى خود تنزل كند و نقد قليل موقتى را، با نسيه كثير المنفعه دائمى خوش ندارد مبادله نمايد و امروز تخم پاشيدن و بعد از مدتى بهره برداشتن را دوست ندارد، و دو چيز را بهانه كرده:

يكى اختلال دارالشورا و پاره حركات عاميانه عموم بر ضد آسايش كه خود را بى‏لگام تصور كردند و از حدودى كه مشروطه تخطى از آن را جايز نمى‏داند، گذشتند.

ديگرى مخالف بودن مشروطه با شرع مطهر.

جواب اولى را همه گفته‏اند و ما هم در عريض لالان حاضر، اشارتى كرديم و اين جا نيز مى‏گوييم جنبش عوام را چاره نبود، مگر مداخله عقلا و با آن‏ها همزبان شدن و با زبان كودكى آن‏ها را از صرافت اختلال و خودسرى انداختن; ولى جمعى تكليف شرعى خود ندانستند. جمعى ذاتا كم‏جرات بودند. جمعى هم از خوف استبداد دم نياوردند و دولتيان نيز متصل دامن‏زن اشتعال اين نايره بودند; چنان‏چه اختلال حدود اردبيل و قره داغ و ماكو همه منشاش معلوم است و اطاله نمى‏كنم.

اما مخالف شرع بودن در صورتى كه حجج الاسلام عتبات كه امروز مرجع و ملجا كافه شيعه مذهب هستند، فتاوى صريحه بر وجوب آن بدهند و غير از قول، فعليات نمايان نيز از ايشان ظاهر شود و بقاى شوكت اسلام را در آن ببيند، مخالفت ديگران خلاف است.

اما اين كه مشروطه موافق مزاج مملكت نيست، بلى هرج و مرج در هيچ مذهبى و ملتى صحيح و روا نيست. [ولى] علما مشروطه را واجب شمرده‏اند، نه هرج و مرج را. اگر مشروطه را دادندى و رفع غوائل (5) را نمودندى، يعنى بر هرج و مرج نيفزودندى و مشروطه رواج يافته و به طور صحيح و متقن مردم آسوده شده بودند.

شما را به خدا! از اصول سياسيه شريعت طاهره، چرا بايد غفلت‏يا تغافل كرد؟ نبى اكرم‏9 كه اظهار نبوت در ميان عرب فرمود و با وجود جهالت فوق العاده كه عرب را بود، خداوند امر به شور فرمود. عرب با آن جهالت را شور كردن موافق مزاج مى‏شود، و ليكن پس از هزار و سيصد سال تربيت و تهذيب ايرانيان موافق مزاج مملكت نمى‏شود. «تلك اذا قسمه ضينرى‏» .

[مشروعيت مشروطه و استبعاد مخالفت علماى تهران با آن]

و اين كه از قول علماى تهران يا ممالك اطراف شهرت دادند ونوشتند «كه مجلس شوراى عمومى منافى با قواعد اسلام است و ممكن الجمع نيست‏» ، ما ابدا باور نداريم كه صاحب علمى تفوه بر اين عبارت نمايد.

اولا، اگر مقصود اين است كه چون احكام سلطنت‏شرعى نيست، مشورت در اين نيز شرعى نيست، در اين حال از اصل سكوت كردن و به فرع آن چسبيدن، خيلى مضحك است و مثل اين است كه عوض اين كه بگويند شراب خوردن حرام است، بگويند در جام طلا شراب خوردن حرام است و همان است كه وقتى در تبريز از ساده‏لوحى حكم شرعى گرفتند بر اين كه تيماج گمرك ندارد و گرفتنش بدعت است.

ثانيا، باز مى‏پرسم آيا سلطنت مستبده را سر خود گذاشتن و آن را تحت قانون نياوردن – كه اعقابش نيز نتواند آن قانون را به هم زند و رجوع بر خودسرى نمايد – جايز است‏يا نيست؟ و اين عمل موقوف به مشورت عامه، يعنى واداشتن تمام ملت است‏بر ادعاى اين حق كه هر وقت پادشاه خواهد نكول نمايد، ملت نيز حاضر به دافعه باشد، هست‏يا نيست؟

ثالثا، در صورتى كه دولت از قديم نيز اسم دارالشورايى جعل و مجلسى نيز براى آن معين كرده بود و ابدا گفته نمى‏شد منافى با قواعد اسلام است. پس حالا به چه مناسبت لواى تكفير برافراشته مى‏شود و شوراى عمومى منافى با قواعد اسلام مى‏شود و بعد از صدور اين حكم از آقايان، مجلسى (6) كه در سيم ذى قعده 1326 در تهران به اسم دارالشورا منعقد شد و چهل و چهار نفر اعضا بر حسب انتخاب دولت‏براى آن منتخب و قانونش نيز نوشته شد به چه عنوان مشروع گرديد؟!

بلى چون در اغلب مواد آن چنان‏چه سابقا گفتيم، اراده ملوكانه، حق ابطال و فسخ همه را داشت، موافق مزاج مملكت و مطابق شريعت طاهر شد.

رابعا، گوييم چنان‏چه در عريضه نيز شرح داديم كه بقاى سلطنت اسلام و مذهب اثنا عشرى و ثبات سلطنت ايران موقف بر سلب استبداد يعنى خودرايى است و اين شرط محال است صورت بگيرد الا با نظارت عامه عقلا و در صورتى كه پيغمبر معصوم مامور بر مشورت باشد (يعنى در موضوعات) و حال آن كه عقل كل و مؤيد من عند الله است، امثال ماها جاهل غير عادل را چه عذرى در استبداد خواهد بود.

و ما خيلى تعجب داريم قانونى كه دارالشوراى ملى، مدلول آن را تصديق كرد و به نظر شريف حجج‏الاسلام عتبات نيز رسيد و تكذيب نفرمودند مخالف شريعت طاهره مى‏شود; اما قانونى كه مشير السلطنه بيچاره و امثال او كه در پس آينه طوطى‏صفتش داشته‏اند – و خيلى مناسب است‏شعر جمال الدين:

زشت‏بود روز عيد، چون كه زبيمايگى

پير زن خر سوار گوى زميدان برد

– مى‏فرمايد: چون اشرار تبريز به قدرى هرزگى كرده‏اند… و تا شهر منظم نشود، شهر تبريز از اين حكم مستثنا خواهد بود.

اهالى تبريز مطالبه حقوق مى‏كردند و مى‏كنند، و مطالبه حقوق در هيچ لغتى جز در ميل استبداد شرارت ناميده نشود و علت اين انقلاب هم نيست، مگر ندادن حقوق مورد درخواست; البته مشروطه‏طلبان خود را معصوم نمى‏دانند و در ميانه خودشان دائما اين زد و خورد هست و مى‏خواهند داوطلبان را به حق گويى وخوشرفتارى و عدالت‏پرورى عادت بدهند تا در سايه آن، سايرين را دعوت به راه استقامت نمايند.

فصل سوم: تكليف چيست؟

تكليف، اطاعت امر خداوندى است كه مى‏فرمايد: «فاستقم كما امرت‏» تكليف، استقامت مزاج و عدم انحراف از جاده صواب است. تكليف، حكمت آموختن است; يعنى آن چه مستبدان پيش خود كرده و همه را به ناله آورده بودند ترك كردن است. تكليف، اين است كه بزرگ و كوچك و وضيع و شريف به قانون شريعت طاهره عمل كرده، عدالت را پيشه خود سازيم و امر به معروف و نهى از منكر را كه آزادى زبان و قلم عبارت از او است، از دست ندهيم و طورى نماييم كه ديگران از آتش ظلم فرار كرده و بر سايه استراحت گرد آيند و كارى را كه شمشير نكند، با قوه حكمت عمليه به جا آريم.

عزيزان وطن! اين است صيحه آسمانى با لسان قرآن كه مى‏فرماييد: «و اذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها» . خرابى آبادى‏ها، بسته بر تعدى صاحبان نفوذ آن آبادى است، حدود حقه و مملكت ما از تعدى صاحبان نفوذ قديمه خراب شده بود و در اين كشاكش حاليه به حالت‏سكرات افتاده بايد با اهليت جامعه جهاد شرفى نمايد و مشتى ودايع الهيه را مستخلص كند.

مشروطه‏طلبان را بابى و طبيعى و مزدكى مذهب گفتند و نوشتند. تكليف آن است كه ما تكذيب اقوال مدعيان را نماييم و تنها به گفتن قناعت نكنيم و تا به مقام فعل بياوريم و كوس عدالت نزنيم و تنها به گفتن قناعت نكنيم و تا به مقام فعل بياوريم و كوس عدالت نزنيم از پاى ننشينيم.

عزيزان وطن! ملت‏بى علم است و تابع قوت و طالب امنيت، مشروطه‏طلبان بايد حسن مشروطه را براى ايشان حسى نمايند و براى شخص بى‏اطلاع و بى‏علم دليل و برهان معنوى آوردن بى‏جا است; چنان‏چه پيش نظر ما است و همه ملتفت هستيم كه هر تاجرى كه متاعش بهتر و ارزان‏تر و سهل البيع و خوشرفتار و خوش‏طلب، است عموم به دورش جمع شوند، كساد كردن بازار خصم با قوه جبريه نيست. حكمت عملى لازم است. ما كه جاهليم جهالت عيب نيست. همه از شكم مادر در لباس جهل متولد شده‏ايم. عيب عدم التفات بر جهالت و خود را عالم شمردن است و مادام كه در جهل مركب هستيم; يعنى بر بى‏علمى خود واقف نيستيم، كار ما همين خواهد بود. قواى ثلاثه علم و قدرت و ثروت، با سه خصم خود كه جهل و ضعف و فقر است، هميشه مشغول جنگ است، وغلبه هميشه با آن سه قوه اوليه است. مستبدين فقط در پى تحصيل قوت و ثروت بوده‏اند. مشروطه فقط طالب علم است و عمل، و مى‏گويد علم، آن دو قوه ديگر را نيز تحصيل مى‏كند و مزيت علم و عمل را بر ثروت صاحب شريعت طاهره فرموده‏اند و فضيلتش حسى است. حالا كه تبريزى لواى مشروطه برافراشته اگر علوم عاليه را ندارد، لااقل علوم بديهيه را كه دارا است. ما اگر به همان علمى كه داريم، عمل نماييم، مسلما پيش خواهيم افتاد، چرا كه علم استبداديان بيش‏تر از ما نيست;

پس بياييد دست‏به هم بدهيم و هم آواز شويم و آن علم عدالت را كه همه مى‏دانيم و مركوز طباع ما است و شريعت اسلاميه به ما ياد داده، معمول داريم تا خود را به ساحل نجات برسانيم و از طرف خصم ايمن شويم و بر او غلبه جوييم. مملكت ما فقير بود، مستاصل شد. جنگ‏جو و صلح‏طلب بايد قناعت نموده و وجهه همت‏خود را اجراى مقاصد عامه كنيم نه اجراى مقاصد خاصه.

در مصطبه عشق تنعم نتوان كرد

گر بالش زر نيست‏بسازيم به خشتى

اينك به اخبار رجوع نماييد:

پيغمبر ما صلى الله عليه و آله در دعواهاى بزرگ، چند شب و روز گرسنه به سر مى‏برد. اصحاب گرامش تبعيت مى‏كردند. غلبه اصحاب آن حضرت بر اثر عدالت و تقوا و اطاعت رئيس عالم و معصوم بود. فعلا اگر همه را نداريم، لااقل بعضى را كه داريم چرا بايد همه را ترك كنيم؟

(فصل چهارم): عاقبت كار چيست؟

اگر دولت، مشروطه را ندهد و امنيت و ائتلاف ميان دولت و ملت‏حاصل نشود و طرفين از همديگر مطمئن نشوند، رفته رفته دايره فساد وسعت گرفته و تمامى ممالك پامال تاخت و تاز و عدم امنيت‏شده، نه سر ماند و نه دستار، و اگر ما تبريزيان نيز به تكاليف فصل سوم عمل ننماييم و خود را از همه چيز معاف شمريم، اولين جام خذلان را از دست‏ساقى عدوان ما خواهيم نوشيد.

پايان
———————
زير نوشت هاى رضا همراز:

1) اين رساله به علماى نجف نوشته شده است. تاريخ نگارش آن بنابر وقايعى كه در رساله منعكس گشته، زمان استبداد صغير (احتمالا اوايل سال 1327) مى‏باشد؛در نتيجه تاريخ ربيع‏الاول 1326 – كه ظاهرا مرحوم نصرت‏الله فتحى نوشته‏اند – نمى‏تواند صحيح باشد؛ زيرا در آن تاريخ، هنوز مجلس به توپ بسته نشده بود.

2) به معناى عنكبوت و كارهاى او.

3) سه ماه پس از به توپ بستن مجلس كه تبريز در مقابلش ايستاد، اين وعده‏ها را مى‏داد.

4) مربوط به دوران استبداد صغير از طرف محمد على شاه است.

5) جمع غائله.

6) اين مجلس در زمان استبداد صغير در تهران تشكيل شده بود.

—————–

در ضمن بخوانید: عباس جوادی: در باره اجداد من

رساله لالان شاهكار انديشه سياسى ثقة‏الاسلام تبريزى



دسته‌ها:رنگارنگ

برچسب‌ها:,