فکر میکنم وضع پیاده روهای هر شهر نمودار مشخصی از تمدن مردم آن شهر و شاید هم مجموعا مردم آن کشور است. پیاده رو های تبریز و تهران برای من «تصویر گنگ و گمشده» ای بیش نیست اما تصور میکنم فرق چندانی با آنچه که در استانبول، آنکارا، باکو، دوشنبه، بیشکک، اسلام آباد و یا کابل دیده ام زیاد فرقی نمیکند.
هیچ جا نمیشود بیش از 20-30 متر بطور منظم و راحت در «پیاده رو» پیاده روی کنی و راه بروی. گاه تنگ و گاه تنگ تر میشود. پارک کردن دماغ و یا نصف و حتی تمام اتوموبیل ها در پیاده رو ها چیزی نیست که باعث تعجب مردم و یا دقت و اقدام پلیس شود.
پیاده رو ها هیچ وقت در یک سطح نیستند – گاه بلند تر و گاه پائین ترند، گاه تنگ تر و گاه کمی پهن تر میشوند. یک رنگ و یا شکل و ظاهر ندارند. مثل اینکه هر دکان و خانه در عمل حق دارد آن را طبق آرزوی خودش تغییر دهد، تا اعتراض جدی آدم پر زورتری آن را باز به شکل دیگری در آورد که در ضمن تابع اصول و قواعد واحدی برای شهر و حتی آن محله نیست و نسبت به جا و آدم و دکانش فرق میکند.
رستوران ها و کافه ها، دکان ها و دستفروش ها تا جائیکه میتوانند میزو صندلی و و بساطشان را در پیاده رو ها پهن میکنند مگر اینکه کسی بیاید و بیرونشان کند اما مثل اینکه اصولا کسی این قبیل مسائل را جدی نمیگیرد. دلیلی برای اثباتش نیست اما کسی شک ندارد که زور و نفوذ هر کس و روابطش با شهرداری و پلیس در همه این موارد نقش کلیدی بازی میکند.
ایا میتوانید دست کودکتان را بگیرید و برای پیاده روی، آرامش خاطر و گشت و گذار و استراحت از دوندگی های روز یک ساعت در پیاده رو های شهرتان قدم بزنید، یک شیرینی و چائی بخورید و با حال سبکبار تری به خانه برگردید؟ آرامش و راحتی زندگی روزمره شما تا حدی به همین پیاده رو هائی مربوط است که شهر را برای شما بصورت خوش آیند و یا خسته کننده در میاورند.
شخصا براى من گردش مثلا در استانبول از خسته كننده ترين چيزهائى است كه ميتوان تصور كرد – ترافيك، ماشين، سر و صدا، هياهو، هرج و مرج، ازدحام، گرماى رطوبى و اين پياده رو ها…
دستهها:یادداشت
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.