نامه ساعدی از پاریس

نامه ساعدی از پاریس بعد از فرار از ایران

نامه ساعدی از پاریس بعد از فرار از ایران

«وقتی از مرز پاکستان رد میشدم جز یک کیسه دارو و یک مسواک و یک شلوار چیزی نداشتم. غم هیچ چیز را نداشتم جز غم وطن را. فکر نمیکردم که من سفر میکنم. فکر میکردم، بله، به جان عزیز شما، ایران از من دور میشود و من مسافر نیستم، مسافر اوست.»

این چه زندگی آشفته و بیقراری بود! با آن همه فراز و نشیب سیاسی و روحی و شخصی.. در بدری… تنگنا های مالی.. بعد، آن قدر مشروب… چه کسی میتوانست در این نوع زندگی سالم بماند و جوانمرگ نشود؟ آن هم در آن جو توفانی و انفلابی نمای ایران؟

ولی خوب، هرکدام از ما آن دوره را به نوعی از سر گذرانده ایم.

این یک نامه با خط مرحوم غلامحسین ساعدی است که بعد از انقلاب، مدت کوتاهی بعد از فرارش به خارج، از پاریس به یکی از دوستانش نوشته بود… یکی دو سطر از نامه:

«…. سلام فراوان،
حال من اصلا و ابدا خوش نیست. وطن سوخته ای را ازدست داده ایم و من بسیار خراب تر از آنم که فکر میکنید. از نظر جسمی و روحی بسیار آشفته و خرابم. من نمیخواستم تکان بخورم. بچه ها مرا مجبور کردند که علاوه برخودت صد ها نفر را به کشتن خواهی داد. من درست و حسابی جلوی این رژیم و رب النوع بربریت ایستاده بودم، یک سال و خرده ای در دخمه های عجیب و غریب مخفی بودم. اگر مرا ببینید شاید نشناسید, عزیز ترین رفقای مرا اعدام کردند و من یکی نیز جزو لیست اعدامی ها بودم…
من آدم تخمی نیستم که بگویم به درک. من وجب به وجب آن خاک را میشناختم. من جز آنجا نمیتوانم نفس بکشم. به این ترتیب است که میتوانید حدس بزنید من چه حالی دارم… زیاد ناله نکنم. حال شما هم مطمئنا بهتر از من نیست… به پاریس که رسیدم از همان لحظه اول شروع به کار کردم… ده تا متن سینمائی را تمام کردم… اولی به نام «خانه باید تمیز باشد»… کانون نویسندگان را راه انداخته ایم… بعد خبر دیگر اینکه الفباء را رو براه کرده ام…شماره اول را در آخر تابستان منتشر خواهم کرد…فرهنگ و هنر ایران را باید زنده نگهداشت…»



دسته‌ها:رنگارنگ

برچسب‌ها:,