«غرور یک امپراتور»

لوئیجی کاوالی-اسفورزا، ژنتیک شناس معروف بین المللی، در مقدمه یکی از کتابهایش در باره نمایشنامه «کُپرنیک» اثر نویسنده سرشناس ایتالیائی «لئوپاردی» صحبت میکند.  شخصیت های اصلی داستان عبارت هستند از: خورشید، «ساعت نخست روز» و کپرنیک.[1] در صحنه اول، خورشید به  ساعت نخست شکایت میکند و میگوید که دیگر از گردش دور زمین خسته شده و باید از زمین خواست که پس از این او کمی از این بار را بر دوش بگیرد و خودش دور خورشید بچرخد. ساعت نخست با سراسیمگی و نگرانی میخواهد خورشید را از این نقشه اش باز دارد، زیرا فکر میکند اگر اوضاع عوض شود و به جای آنکه خورشید دور زمین بگردد، زمین دور خورشید بچرخد، همه نظام هستی به هم میخورد و سنگ روی سنگ باقی نمی ماند. اما خورشید از نظرش دست بردار نیست و میگوید اگر به فیلسوف های هوادار زمین گفته شود، آنها همه را قانع خواهند کرد که این تغییر کار درستی است، چرا که آنها قادرند هر چیز را که بخواهند، چه خوب و چه بد، به دیگران بقبولانند. صحنه دوم نمایشنامه نشان میدهد که خورشید به خواست خود عمل کرده و دیگر دور زمین نمی چرخد. کپرنیک که شدیدا از بر نیامدن خورشید دچار واهمه و نگرانی شده، همراه با ساعت نخست پیش خورشید میرود، تا ببینند او چه میگوید. خورشید میگوید زمین باید از ادعای خود مبنی بر اینکه مرکز کیهان است، دست بردارد و دور او بچرخد. کپرنیک میگوید حتی برای فیلسوف ها هم قانع کردن زمین به این تغییر بنیادین مشکل خواهد بود. زمین و ساکنان آن به این باور عادت کرده اند که آنها مرکز هستی و کیهان هستند و همین باور در آنان غرور و تکبُر یک امپراتور  را به وجود آورده است. تغییری چنین سهمگین عواقبی به همان درجه سهمگین به بار خواهد آورد، چه فیزیکی و چه اجتماعی و فلسفی. تمام تصورات و پیش فرض ها در باره زندگی بشر زیر و رو خواهد شد. اما خورشید اصرار میکند و میگوید که بعد از این تغییر نیز زندگی به روال سابق ادامه خواهد یافت، همه پادشاهان و امیران همچنان به اهمیت و برتری خود باور خواهند داشت و قدرت آنان کوچکترین خللی نخواهد دید. کپرنیک ایرادهای دیگری نیز می گیرد و میگوید: در آن صورت ممکن است یک انقلاب کهکشانی صورت گیرد، ممکن است سیاره های دیگر نیز سر بلند کنند و مدعی شوند که آنها هم حق دارند مانند زمین خود را مرکز هستی بپندارند. حتی ممکن است ستارگان نیز دست به اعتراض بزنند. در نهایت ممکن است خورشید اهمیت خود را از دست بدهد و برای خود مدار دیگری را انتخاب کند.  اما  خورشید همچنان پافشاری میکند که دیگر میخواهد استراحت کند و از چرخیدن دور زمین دست بردارد. خورشید در پایان برای رفع واهمه کپرنیک از سوزانده شدن با اتهام کُفر و الحاد میگوید اگر او کتابی در این باره بنویسد و آن کتاب را به پاپ واتیکان تقدیم نماید، از چنین سرنوشت محتومی جان به در خواهد برد.

«غرور یک امپراتور» منحصر به کره زمین نبوده و نیست. بین انسان ها، گروه ها، رهبران و حکومت ها کم نیستند انسان ها یا حکومت ها و جمعیت هایی از انسان ها که هر کدام تصور میکنند که سرزمین، قوم، مذهب یا زبان آنها بهتر و برتر از دیگران است.

امپراتوری ها، قدرت ها، رهبران بزرگ و خانواده های با نفوذ می آیند و میروند. اما ساختار های قدرت اساسا تغییر چندانی نمی کند. امپراتوری هخامنشی، روم و چنگیز، هنگامی که عُمرشان به سر رسید، فرو پاشیدند. هر بار همه چیز به هم خورد، اما هر بار وارثان آن امپراتوری ها بزودی شکل و نظام جدیدی به خود گرفتند.

به دست آوردن قدرت سیاسی غالبا از طریق خشونت و زور میسر میشود، اما خشونت و زور لزوما جنبه فیزیکی ندارد، بلکه میتواند اشکال دیگری مانند عوامل اقتصادی، فرهنگی یا مذهبی هم داشته باشد. شرایط خارجی مساعد هم میتواند باعث ثبات یک جامعه گردد، اگر چه این ثبات شاید هم گذرا باشد.

غرور ملی بخصوص در دوران موفقیت یک ملت به جوش می آید. وقتی ملتی خود را قوی حس میکند، برایش آسان تر است که بگوید «ما بهتر از دیگران هستیم». اما قدرت ممکن است ریشه های مختلف و غیر عادی داشته باشد. تصمیم های عاقلانه و اقدامات سیاسی حساب شدۀ دو سه رهبر و یا چند گروه کوچک میتواند در شرایط معین تاریخی به تاسیس دولت هایی نسبتا پایدار بیانجامد. آسان نیست سیاستمدارانی را که با حس مسئولیت، قدرت خود را اعمال میکنند، با جانشینانی جایگزین نمود که به همان درجه حس مسئولیت دارند.  در دوره های نیکبختی، پیشرفت و رفاه، مردم میتوانند خود را قانع کنند و بگویند که دست آوردهای آنان به خاطر صفات و کیفیت های عالی ملت، تبار و «نژاد» آنان است.

فیلسوف فرانسوی کلود لِوی-استراوس نژادپرستی را به صورتی چکیده چنین تعریف کرده بود: تصور اینکه یک نژاد (معمولا نژاد شخص با گروه نژادپرست) از نظر بیولوژیک، به خاطر  ژن ها، کروموزوم ها و «دی ان ای» عالی از همه نژاد های دیگر برتر است.

در هر دوره مشخص و ویژه تاریخی  بسیاری ملت ها میتوانند به صورت حاکم یا دستکم نافذ بر دیگر ملت ها درآیند، در حالی که قبل از آنها ملت های دیگر نیز در چنین موقعیتی بوده اند و یا در آینده خواهند بود. البته لازم نیست شما واقعا در همه چیز ملتی برتر و سرآمدتر از دیگران باشید، تا خودتان هم به آن باور کنید. حتی موفقیتی قابل توجه، اما محدود هم میتواند قدرت شما را به دیگران نشان دهد. اما آیا چنانکه بعضی ها میگویند، موفقیت و برتری بعضی ملت ها بر دیگران به دلیل بیولوژی، ژن ها و «دی ان ای» آنان است؟

از نظر فردی، خانوادگی و قومی هم اگر در نظر بگیریم، انسان ها غالبا به دنیای کوچکی که در آن زاده شده اند و به هر چه که در آن است، عشق میورزند، آن را بهتر و برتر از دیگر دنیاها می شمارند و نمیخواهند آن را ترک کنند.

به نظر میرسد که این، احساسی بسیار طبیعی است. پس سیل مهاجرت های سال های اخیر و در واقع قرن ها و هزاره های گذشته مردم کشورهای مختلف به سرزمین های مرفه تر و آزادتر با شرایط بهتر را چگونه میتوان فهمید؟ در عین حال: اگر امواج گسترده مهاجرانی که امرلوئیجی کاوالی-اسفورزا، ژنتیک شناس معروف بین المللی، در مقدمه یکی از کتابهایش در باره نمایشنامه «کُپرنیک» اثر نویسنده سرشناس ایتالیائی «لئوپاردی» صحبت میکند.  شخصیت های اصلی داستان عبارت هستند از: خورشید، «ساعت نخست روز» و کپرنیک*. در صحنه اول، خورشید به  ساعت نخست شکایت میکند و میگوید که دیگر از گردش دور زمین خسته شده و باید از زمین خواست که پس از این او کمی از این بار را بر دوش بگیرد و خودش دور خورشید بچرخد. ساعت نخست با سراسیمگی و نگرانی میخواهد خورشید را از این نقشه اش باز دارد، زیرا فکر میکند اگر اوضاع عوض شود و به جای آنکه خورشید دور زمین بگردد، زمین دور خورشید بچرخد، همه نظام هستی به هم میخورد و سنگ روی سنگ باقی نمی ماند. اما خورشید از نظرش دست بردار نیست و میگوید اگر به فیلسوف های هوادار زمین گفته شود، آنها همه را قانع خواهند کرد که این تغییر کار درستی است، چرا که آنها قادرند هر چیز را که بخواهند، چه خوب و چه بد، به دیگران بقبولانند. صحنه دوم نمایشنامه نشان میدهد که خورشید به خواست خود عمل کرده و دیگر دور زمین نمی چرخد. کپرنیک که شدیدا از بر نیامدن خورشید دچار واهمه و نگرانی شده، همراه با ساعت نخست پیش خورشید میرود، تا ببینند او چه میگوید. خورشید میگوید زمین باید از ادعای خود مبنی بر اینکه مرکز کیهان است، دست بردارد و دور زمین بچرخد. کپرنیک میگوید حتی برای فیلسوف ها هم قانع کردن زمین به این تغییر بنیادین مشکل خواهد بود. زمین و ساکنان آن به این باور عادت کرده اند که آنها مرکز هستی و کیهان هستند و همین باور در آنان غرور و تکبُر یک امپراتور  را به وجود آورده است. تغییری چنین سهمگین عواقبی به همان درجه سهمگین به بار خواهد آورد، چه فیزیکی و چه اجتماعی و فلسفی. تمام تصورات و پیش فرض ها در باره زندگی بشر زیر و رو خواهد شد. اما خورشید اصرار میکند و میگوید که بعد از این تغییر نیز زندگی به روال سابق ادامه خواهد یافت، همه پادشاهان و امیران همچنان به اهمیت و برتری خود باور خواهند داشت و قدرت آنان کوچکترین خللی نخواهد دید. کپرنیک ایرادهای دیگری نیز می گیرد و میگوید: در آن صورت ممکن است یک انقلاب کهکشانی صورت گیرد، ممکن است سیاره های دیگر نیز سر بلند کنند و مدعی شوند که آنها هم حق دارند مانند زمین خود را مرکز هستی بپندارند. حتی ممکن است ستارگان نیز دست به اعتراض بزنند. در نهایت ممکن است خورشید اهمیت خود را از دست بدهد و برای خود مدار دیگری را انتخاب کند.  اما  خورشید همچنان پافشاری میکند که دیگر میخواهد استراحت کند و از چرخیدن دور زمین دست بردارد. خورشید در پایان برای رفع واهمه کپرنیک از سوزانده شدن با اتهام کُفر و الحاد میگوید اگر او کتابی در این باره بنویسد و آن کتاب را به پاپ واتیکان تقدیم نماید، از چنین سرنوشت محتومی جان به در خواهد برد.

«غرور امپراتور» منحصر به کره زمین نبوده و نیست. بین انسان ها، گروه ها، رهبران و حکومت ها کم نیستند انسان ها یا حکومت ها و جمعیت هایی از انسان ها که هر کدام تصور میکنند که سرزمین، قوم، مذهب یا زبان آنها بهتر و برتر از دیگران است.

امپراتوری ها، قدرت ها، رهبران بزرگ و خانواده های با نفوذ می آیند و میروند. اما ساختار های قدرت اساسا تغییر چندانی نمی کند. امپراتوری هخامنشی، روم و چنگیز، هنگامی که عُمرشان به سر رسید، فرو پاشیدند. هر بار همه چیز به هم خورد، اما هر بار وارثان آن امپراتوری ها بزودی شکل و نظام جدیدی به خود گرفتند.

به دست آوردن قدرت سیاسی غالبا از طریق خشونت و زور میسر میشود، اما خشونت و زور لزوما جنبه فیزیکی ندارد، بلکه میتواند اشکال دیگری مانند عوامل اقتصادی، فرهنگی یا مذهبی هم داشته باشد. شرایط خارجی مساعد هم میتواند باعث ثبات یک جامعه گردد، اگر چه این ثبات شاید هم گذرا باشد. (نیکلاس کپرنیکوس (1473-1543) ستاره شناس و ریاضی دان ایتالیایی بود که برای نخستین بار در عالم غرب نشان داد زمین مرکز کیهان نیست و خورشید دور زمین نمی چرخد، بلکه زمین دور خورشید می چرخد.)

غرور ملی بخصوص در دوران موفقیت یک ملت به جوش می آید. وقتی ملتی خود را قوی حس میکند، برایش آسان تر است که بگوید «ما بهتر از دیگران هستیم». اما قدرت ممکن است ریشه های مختلف و غیر عادی داشته باشد. تصمیم های عاقلانه و اقدامات سیاسی حساب شدۀ دو سه رهبر و یا چند گروه کوچک میتواند در شرایط معین تاریخی به تاسیس دولت هایی نسبتا پایدار بیانجامد. آسان نیست سیاستمدارانی را که با حس مسئولیت، قدرت خود را اعمال میکنند، با جانشینانی جایگزین نمود که به همان درجه حس مسئولیت دارند.  در دوره های نیکبختی، پیشرفت و رفاه، مردم میتوانند خود را قانع کنند و بگویند که دست آوردهای آنان به خاطر صفات و کیفیت های عالی ملت، تبار و «نژاد» آنان است.

«خیال و  توهم فناناپذیر بودن، همۀ درس های تاریخ را نادیده میگیرد. در دوره رفاه و پیشرفت نگاه انتقادی به خویشتن کمیاب میشود.»[1] 

فیلسوف فرانسوی کلود لِوی-استراوس نژادپرستی را به صورتی چکیده چنین تعریف کرده بود: تصور اینکه یک نژاد (معمولا نژاد شخص با گروه نژادپرست) از نظر بیولوژیک، به خاطر  ژن ها، کروموزوم ها و «دی ان ای» عالی از همه نژاد های دیگر برتر است.

در هر دوره مشخص و ویژه تاریخی  بسیاری ملت ها میتوانند به صورت حاکم یا دستکم نافذ بر دیگر ملت ها درآیند، در حالی که قبل از آنها ملت های دیگر نیز در چنین موقعیتی بوده اند و یا در آینده خواهند بود. البته لازم نیست شما واقعا در همه چیز ملتی برتر و سرآمدتر از دیگران باشید، تا خودتان هم به آن باور کنید. حتی موفقیتی قابل توجه، اما محدود هم میتواند قدرت شما را به دیگران نشان دهد. اما آیا چنانکه بعضی ها میگویند، موفقیت و برتری بعضی ملت ها بر دیگران به دلیل بیولوژی، ژن ها و «دی ان ای» آنان است؟

از نظر فردی، خانوادگی و قومی هم اگر در نظر بگیریم، انسان ها غالبا به دنیای کوچکی که در آن زاده شده اند و به هر چه که در آن است، عشق میورزند، آن را بهتر و برتر از دیگر دنیاها می شمارند و نمیخواهند آن را ترک کنند.

به نظر میرسد که این، احساسی بسیار طبیعی است. پس سیل مهاجرت های سال های اخیر و در واقع قرن ها و هزاره های گذشته مردم کشورهای مختلف به سرزمین های مرفه تر و آزادتر با شرایط بهتر را چگونه میتوان فهمید؟ در عین حال: اگر امواج گسترده مهاجرانی که امروزه به دیگر کشور های مرفه تر و آزادتر می گریزند یا ترجیح میدهند که با خانواده های خود در آنجا زندگی کنند، در صورت دسترسی به یک زندگی بهتر در کشورهای خود نمی ماندند؟

این بحث را ادامه خواهیم داد. 


[1] Cavalli-Sforza (B), pp. 5-7




دسته‌ها:ژنتیک, کتاب های عباس جوادی

نظر یا سؤال شما