
۴۰ هزار نفر در مقابل ۱۰۰ هزار نفر،
شمشیر و تیر در مقابل توپ و تفنگ
وقتی در تابستان سال ۹۲۰ هجری (۱۵۱۴ میلادی) ۴۰ هزار نفر از قزل باشان لشکر ایران به رهبری شاه اسماعیل اول صفوی در دشت چالدران واقع در شمال استان آذربایجان غربی با ۱۰۰ هزار نفر از سربازان عثمانی به فرماندهی سلطان سلیم یکم روبروی هم قرار گرفتند، حتما نمیدانستند که این جنگ و خونریزی آنها قرار است برای صد ها سال بعد مُهر خود را بر سرنوشت ایران و ترکیه و حتی قفقاز و عراق کنونی بزند. علت شکست فاجعه بار ایران میتواند اساسا همان هائی باشد که در کتاب های تاریخ میخوانیم: تعداد سربازان عثمانی از دو برابر ارتش ایران هم بیشتر بود، بخشی از ارتش ایران در خراسان مشغول مقاومت در برابر یورش شیبک خان اوزبک بود و از طرف دیگر اردوی عثمانی دارای چندین فقره توپخانه و تفنگ های انفرادی بود که از اروپا خریده بود، در حالیکه سربازان ایرانی با تیر و کمان، شمشیر و نیزه جنگ میکردند.
در نتیجه شکست ایران، آذربایجان غربی، کردستان و همدان از ایران جدا شد و به دست عثمانی افتاد. اکثر این مناطق مدت ها در دست عثمانی بود. پایتخت صفویان تبریز نیز مدت ها تحت اشغال عثمانیان بود. اما عثمانی ها به علت کمبود آذوقه و مقاومت مردم ناچار به ترک آن گردیدند. طبق بعضی روایات، شاه اسماعیل به اردبیل گریخته بود. ۷۰ سال بعد بود که شاه عباس اول توانست اکثر آذربایجان غربی و همدان و بخشی از مناطق کردستان را از عثمانی ها پس بگیرد که بعدا دوباره دست بدست گشت تا اینکه جنگ دو همسایه و مرزهای مشترک با «عهد نامه قصر شیرین» حل و فصل شد. بغداد چند سال بعد از چالدران به دست عثمانی افتاد و تا جنگ اول در ترکیب این دولت ماند. و لیکن اهمیت تاریخی این جنگ و شکست ایران فقط دراین نبود که ایران در یکی از صدها جنگ خود با همسایگان شکست بزرگی خورده بود
.
«نائب امام زمان» و «شکست ناپذیر»
چیزی که اهمیت بیشتری دارد اکثرا در کتاب های تاریخ مورد توجه چندانی قرار نمیگیرد: شاه اسماعیل و فرماندهان و سربازانش اعتقاد چندانی به اسلحه های مدرن، برنامه ریزی جنگ و استراتژی و تاکتیک نداشتند. برای قزلباشان که عبارت از قبایل مختلف و اساسا ترکمن بودند و به طرفداری از شیعه اثناء عشری و طیق عادت طریقت صفویه کلاه های سرخ بر سر می گذاشتند، اولین پادشاه صفوی نه فقط سرکرده و شاه آنان، بلکه «مرشد کامل»، «نائب امام زمان» و شاید حتی بیشتر از آن، شخصیتی مقدس با الوهیتی فراانسانی بود که در مبارزه با «کافران سنّی» شکست ناپذیر و روئین تن بود. از این جهت آنان به پیروزی قطعی خویش بر لشکر عثمانی اعتقاد و اعتماد مطلق داشتند. خود شاه اسماعیل هم به این توهم ها باوری مطلق داشت و با رفتار و اشعار خود هم به آن دامن میزد. اعتقاد سربازان ایرانی به شکست ناپذیری «ظل الله» اسماعیل صفوی تا درجه ای بود که حتی یکی از سرداران شاه اسماعیل به نام دورموش خان از قبیله شاملو شب پیش از نبرد چالدران به شاه پیشنهاد کرد که بگذارد سلطان سلیم با راحتی خاطر به آرایش نظامی خود بپردازد تا به او ثابت شود که صرفنظر از نوع سلاح، تعلیم ارتش و نظام و با وجود کمبود نسبی سرباز، شاه ایران بر هر نیروئی برتر غالب خواهد آمد زیرا رسالتی که از سوی امام غائب و حضرت علی گرفته، او را شکست ناپذیر کرده است. و شاه اسماعیل هم این پیشنهاد را پذیرفت.
عامل مهم دیگر این بود که نیروهای ارتش ایران تقریبا همگی عبارت از مردان قبایل ترکمن بودند که نه تعلیم نظامی دیده بودند و نه به آن عادت و اعتقادی داشتند. آنها فقط به تبعیت از خان های قبیله های خود که مرید شاه اسماعیل شده بودند، تیر و کمان گرفته به جنگ میرفتند. قزلباش ها هم که افراد برگزیده و زبده جنگنده از داخل همین قبیله ها بودند، بیشتر از تکیه به قدرت و فنون نظامی و تکنیک جنگ، باور داشتند که «مرشد کامل» آنها را به هر تقدیر به پیروزی رهنمون خواهد شد و در بد ترین حالت «جنت مکان» خواهند شد. در مقابل آنها، اردوی عثمانی قرار داشت که آن هم از بخش های دیگر قبایل ترکمن استفاده میکرد، اما رهبری ارتش و عملیات نظامی را بر عهده «یئنی چری» ها گذاشته بود. آنها «نو دین» هائی بودند که عثمانی از بالکان و یا قفقاز به اردوی خود جلب کرده، بعد از قبول اسلام از تعلیم ویژه وحرفه ای نظامی گذرانیده و مستقیما تابع سلطانشان کرده بود. برخلاف افراد قبیله های ترکمن که در طرف ایران می جنگیدند، یئنی چری ها نه تابع رؤسای قبایل، بلکه فرمانبر سلطان بودند. آنها اگر چه مطابق با باور های دینی جدیدشان میگفتند که در راه خدا و پیامبر اسلام میجنگند، اما چندان به کمک دست غیب و الوهیت سلطان فکر نمیکردند.
میگویند خود شاه اسماعیل در چالدران جانفشانی بسیاری کرد و فرماندهان و سربازانش هم که غالبا منسوب به قبایل ترکمن قزلباش بودند، مردانگی و از جان گذشتگی زیادی نشان دادند و سرسختانه جنگیدند. اما نشد. روایت است که گویا به جز ۸۵ نفر تمام سربازان و فرماندهان ایران کشته شدند. تلفات عثمانی های پیروزمند به روایت دیگری ۴۰ هزار نفر بود.
افسانه شکست ناپذیری «مرشد کامل» نقش بر آب گشت. طرفدارانِ زنده مانده و جان بر کف او دچار سرخوردگی شدند ، صفوف شاه صفوی متزلزل شد و در حالیکه قدرت مطلق شاه ضعیف تر شده بود، وزنه و نفوذ رؤسای قبایل و همچنین سران قزل باش و رقابت و دشمنی داخلی و در عین حال خودسری های آنان افزایش یافت. عملا ده ها و صد ها نفر از سران قبایل و قزل باش ها در جای قدرت «مرشد کامل» شاه اسماعیل صفوی نشستند. در عین حال آنها پیوسته در حال رقابت و جنگ با یکدیگر بودند. خود شاه اسماعیل دچار افسردگی، گوشه گیری و میخوارگی گشت و دیگر شخصا هیچ وقت در هیچ نبردی شرکت ننمود. او در بازی قدرت بین حاکمین رژیم صفوی از محور و نقطه ثقل قدرت به یکی از ده ها مرکز قدرت تبدیل شده بود…
صحنه را عوض کنیم. حدود ۲۸۰ سال بعد…. دوره قاجار
روایت است که وقتی نیروهای آقا محمدخان قاجار در سال ۱۲۹۰ ق (۱۷۹۴-۹۵ م) به قراباغ حمله کردند، پادشاه قاجار به والی قراباغ، ابراهیم خلیل خان که در شهر شوشا مستقر بود، بیتی از عُرفی شیرازی، شاعر فارسی زبان هند نوشت:
زمنجنیق فلک سنگ فتنه می بارد
تو ابلهانه گریزی به آبگینه حصار؟
و واقف، شاعر دربار قراباغ، که فرماندهی قوای خان قراباغ بر ضد آقا محمد خان را هم بر عهده داشت، با اشاره به نام شهر «شوشا» (به معنی شیشه) با این بیت خود به پادشاه قاجار جواب داد که بعد ها ورد زبان مردم گردید:
گرنگهدار من آن است که من میدانم
شیشه را در وسط سنگ نگه میدارد
و علاوه کرد: «با آلِ علی هرکه در افتاد، برافتاد…»
بار اول نیروهای قاجار موفق نشدند و آقا محمد خان متوجه حمله به گرجستان گردید. زمانی که نیروهای روس به خاطر مرگ ملکه روسیه، کاترین دوم موقتا از قفقاز عقب نشینی کردند، آقا محمد خان دوباره به قراباغ حمله کرد و این بار حکومت محلی قراباغ را شکست داد. ابراهیم خلیل خان فرار کرد و واقف دستگیر و محکوم به مرگ شد. تنها قتل ناگهانی آقا محمد خان که درست شب بعد اتفاق افتاد، باعث آزادی واقف شد (۲).
صحنه جدید: صدسال بعد…
صد سال بعد جنگ شرم آورایران و روس باعث الحاق قفقاز به روسیه شد…
باز صد سال بعد
باز نزدیک به صد سال بعد در اوایل قرن بیستم، یعنی همین صد سال پیش، کشاکش بین روس و انگلیس برای اشغال و تقسیم ایران… آیا همین صد سال پیش هم این تحولات همان مشخصات عطالت، کرختی و عقب ماندگی از علم و تکنولوژی، برنامه ریزی و ارزیابی منطقی در جبهه ایرانیان را در بر نداشت؟
++++++++++++
نتایج این نوع رجز خوانی ها را می بینید؟ نتیجه تکیه بر «مرشد کامل» و «نایب امام» و «شیشه را در وسط سنگ نگه میدارد» را به جای فراگیری و کاربرد علم، تکنولوژی، مهارت، ارزیابی و برنامه ریزی بر پایه محاسبه واقع بینانه توانمندی ها و ناتوانی های طرف های متقابل؟ ماجرای شکست شاه اسماعیل ۵۰۰ سال پیش بود. تجریه ۵۰۰ سال پیش و تجربه های بعدی ما ایرانیان کافی نیست؟
چند بارِ دیگر باید بیافتیم تا عقلمان به سرمان بیاید؟ معلوم نیست که تاریخ و فراز و فرود شگفتی انگیز آن چند بار میخواهد ما را از ورطه های نابودی خلاص نماید.
صد سال پیش شاعر نامدارو طنز پرداز قفقاز، میرزاعلی اکبر طاهرزاده (صابر)، خطاب به ایرانیان و مسلمانان قفقاز نوشته بود که صد ها سال است که ملل مختلف غرب ازخواب غفلت خرافات و تحجّر فکری بیدار شده اند، اما ملل مسلمان همچنان در خواب است:
لای لای، بالا، لای لای
ترپنمه آماندیر، بالا، غفلتدن آییلما!
آچما گؤزونی، خواب جهالتدن آییلما!
لایلای، بالا، لایلای!
یات، قال دالا، لایلای!
ترجمه فارسی:
زنهار نجنبی، جانم!
زنهار نجنبی، جانم، باش به غفلت!
نگشای تو چشم و نَپَر از خوابِ جهالت
لای لای عزیزم، لای لاى
لا لا كن و عقب مان، همین جای!
(کلّ مجموعه اشعار«هوپ هوپ نامه» صابر به ترجمه فارسی در این لینک)
منابع:
(۱) انوشه، ح.: دانشنامه ادب فارسی، تهران ۱۳۸۰، ص ۵۹۷
(2) Araslı, H.: Molla Panah Vaqif Eserleri, Bakı 2004, s. 5-12
رانت و رانت خواری یعنی چه؟
اقتصاد ایران، کره شمالی، روسیه و ونزوئلا
آیا ایران به صحرا تبدیل خواهد شد؟
چگونه «دانش دربارۀ ایران» ساخته شد
نظر یا سؤال شما