زبان در آتروپاتن

امپراتوری ماد در اوج گسترش خود، حدود 500 ق م

زبان مادها

آیا می‌توان زبان و لهجه‌های مادی 2300 سال پیش ماد آتروپاتن را پی گرفت، تا به‌تدریج به زبان‌های کنونی شمال غرب و غرب ایران رسید؟ این پرسش را می‌توان ساده‌تر هم مطرح کرد: 2300 سال پیش مردمی که در آذربایجان و کردستان کنونی می‌زیستند، به چه زبانی صحبت می‌کردند؟ پاسخ دادن به این پرسش کاری دشوار و در بعضی موارد حتی ناممکن است. اما بگذارید یکی دو نکته را قبلاً روشن کنیم.

اولاً موردی ندارد که کسی که امروز در تبریز یا سنندج زندگی می‌کند یا پدر و مادرش زادۀ آذربایجان و کردستان کنونی هستند، خود را در این سؤال و بحث، طرف یا مخاطب حس کند. 2500 سال پیش نه آذربایجان وجود داشت و نه کردستان. دولت‌ها، زبان‌ها، مذاهب، اقوام و ملت‌های کنونی هم نبود. البته همین سرزمین‌ها و کوه‌ها در آن دوره‌ها هم وجود داشتند، اما نه مسیحیت وجود داشت و نه اسلام. کسی هم از آن مردمان (که تعدادشان احتمالاً فقط 20 در صد جمعیت کنونی این منطقه بود) اجداد و نیاکان مستقیم مردمان فعلی این سرزمین نبود. درست ترش این است که بگوییم در همان دوره هم همۀ آن‌ها در این سرزمین‌های پهناور، چه آن طرف و چه این طرف مرزهای متغیر کنونی، به نوعی خویشاوند یکدیگر بودند و بعد‌ها هم این خویشاوندی با وجود همۀ فرق‌ها و زیر و بم‌ها ادامه یافت و عمیق‌تر شد.

چرا؟

درواقع همۀ انسان‌های دنیا و به‌خصوص یک منطقه، صرف نظر از مرزهای سیاسی کنونی، با یکدیگر خویشاوند هستند. اگر همۀ ما از آفریقا آمده‌ایم، همه قوم و خویش هستیم. اما این خویشاوندی مخصوصاً در هر منطقۀ مشخص دنیا مانند آسیای غربی، آسیای میانه، اروپا یا چین که روابط بین جمعیت‌های آن بیشتر از مناطق دیگر است، به‌خصوص چشمگیر و از طریق آزمایش‌های علمی اثبات‌پذیر است. این، خواب و خیالی ساده‌لوحانه نیست، بلکه یک حساب سادۀ ریاضی است، حسابی که خیلی‌ها به آن دقت نمی‌کنند. قلم و کاغذ بردارید و حساب کنید. در دنیا هر شخص یک پدر و یک مادر (2)، دو پدر بزرگ و دو مادر بزرگ (4) و چهار پدرِ پدر بزرگ و چهار مادرِ مادر بزرگ (8) دارد. اکثر ما، نسل‌های قدیمی‌تر نیاکان خود را دیگر نمی‌شماریم، چونکه این موضوع معمولاً برای ما اهمیت چندانی ندارد و یا قابل پیگیری نیست. واقعیت این است که در محاسبۀ هر نسل پیش تعداد نیاکان هر فرد دو برابر می‌شود. در ده نسل گذشته که 200-300 سال را دربرمی‌گیرد، می‌بینید که تعداد اجداد پدری و مادری شما جمعا 1024 نفر، در 30 نسل یعنی تقریباً 800-900 سال گذشته بیش از یک میلیارد نفر بوده است. یک میلیارد نفر البته دیگر در قید حیات نیستند، اما در خون و رگ هر کدام از ما، در دی.ان.ای. همۀ ما و شما هستند، چه ارمنی و ترک و کرد، چه عرب و عجم و آسوری.

نکتۀ دوم این است که در این‌جا بحث ما نه‌تنها دربارۀ زبان کتبی و رسمی، بلکه درعین‌حال زبان شفاهی مردم آتروپاتن است. از نظر زبان کتبی نمی‌توان به‌طور جدی تردید نمود که آن دوره (یعنی در عرض 300 سال تا اوایل میلاد مسیح) آتروپاتن نیز مانند بقیۀ ایران در پایان مرحلۀ پارسی باستان و آغاز تدریجی مرحلۀ فارسی میانه یا پهلوی بود. در این زمینه ما در ایران مانند یونان شاهد تألیف آثار نسبتاً فراوان کتبی در زمینه‌های علمی، ادبی و تاریخی نیستیم. لیکن بدون شک در این دوره و چند قرن پس از آن آثار نوشتاری مانند سند مالکیت، اجاره، بدهی، طلب، نامه‌های رسمی حکام محلی به حکام دیگر وجود داشته، اگرچه این‌ها به‌ندرت حتی در منابع ثانوی درج شده‌اند.

ابتدا نگاه بسیار کوتاهی به منظرۀ کلی آثار فارسی (پارسی باستان، اوستایی، پارسی میانه یا پهلوی) تا اواخر ساسانیان و حملۀ اعراب بیندازیم. این مهم است، زیرا آتروپاتن در تمام این مدت بخشی از جریان کلی سیاسی و فرهنگی ایران و ایرانیان بوده، حتی در دوره‌هایی که به جهت ضعف حکومت مرکزی ایران، نوعی خود مختار بوده است. در این دوره آثار اصلی نوشتاری ایرانیان به پارسی باستان و اوستایی عبارت از سنگ‌نوشته‌های سلطنتی هخامنشی و همچنین متون مذهبی و افسانه‌ای زرتشتی و ایرانی به زبان اوستایی بود که این دستۀ دوم تنها چند قرن بعد به رشتۀ تحریر درآمد. زمانی‌که دولت هخامنشی ایران در اثر حملۀ اسکندر فرو پاشید، زبان فارسی به‌تدریج و بدون سر و صدای زیاد وارد مرحلۀ «فارسی میانه» یا پهلوی می‌شد. آثار نوشتاری پهلوی مانند «بندهشن»، «دین‌کرد»، «یادگار زریران» و یا «شهرستان‌های ایرانشهر» اساساً مربوط به دورۀ ساسانیان هستند. بخش بزرگی از آنان در قرون هشتم و نهم م. به رشتۀ تحریر درآمده‌اند.

از تعداد ده‌ها اثر دورۀ ساسانی و آثار پارسی میانه که بعد از ساسانیان تحریر شده، نمی‌توان به یقین گفت که این یا آن اثر در آتروپاتن به‌وجود آمده و یا با آن مرتبط بوده است. یک دلیل مهم آن این است که تقریباً همۀ این آثار ابتدا به‌صورت شفاهی نسل به نسل منتقل شده و دیرتر به حال مکتوب درآمده‌اند. برخی از زبان‌شناسان تاریخی بر پایۀ تحلیل متون اوستا حدس زده‌اند که زبان و واژگان اوستا با وجود نزدیکی و هم پوشی با پارسی باستان می‌تواند اصالتاً به زبان مادها منسوب باشد. اما این موضوع، هنوز بحثی حل شده نیست. به‌هرحال تداوم و چهارچوب تاریخی و سیاسی ایران و منطقه و همچنین وجود آثار باستان‌شناسی فرهنگ و آیین زرتشتی در آذربایجان و کردستان (از جمله تخت سلیمان در آذربایجان که بنا به برخی موبدان، زادگاه زرتشت بوده) و حتی نام خود آذربایجان (آتور/آدور/آذور ـ باد ـ گان) همه تأیید می‌کنند که در دورۀ آتروپاتن و بعد از آن زبان کتبی مردم آتروپاتن (تا درجۀ محدودی که از زبان کتبی استفاده می‌شد) مشابه و همسان با دیگر سرزمین‌های ایرانی بوده، یعنی در ابتدا پارسی باستان و دیرتر فارسی میانه یا پهلوی. فرق مهم آتروپاتن با دیگر ایالات ایرانی در شیوۀ گفتار شفاهی مردم بوده است که بدون شک مثلاً با اصفهان یا ری فرق داشته است.

متأسفانه در این مورد نه‌تنها دربارۀ آتروپاتن، بلکه اصولاً در رابطه با ولایات دیگر ایران نیز اطلاع چندانی نداریم. همان‌گونه که دربارۀ زبان شفاهی مردم آتروپاتن (آذربایجان و کردستان) در دوهزار سال پیش اطلاعی نداریم، دربارۀ زبان شفاهی مردم دیگر ایالات ایران نیز چیز زیادی نمی‌دانیم. از این جهت است که می‌گوییم نمونه‌های جسته و گریخته ثبت گویش‌های شفاهی مردم بسیار اهمیت دارند. این نمونه‌ها مربوط به قرن‌ها بعد از آتروپاتن است، اما اقلاً می‌توان از این راه تصوری کلی از زبان شفاهی مردم در گذشته به‌دست آورد.

مثلاً تا اواخر قرن بیستم باقیمانده‌های زبان و لهجه‌های شفاهی مادی پهلوی در آذربایجان هنوز بین مردم چندین روستای دوردست متداول بود. بعضی باقیمانده‌های این‌گونه لهجه‌ها را می‌توان در «رسالۀ روحی انارجانی» (تألیف حدود 450 س.پ.) یا کتاب «تاتی و هرزنی» (چاپ 1333 خ.) نوشتۀ عبدالعلی کارنگ مشاهده کرد. آیا می‌توان بر پایۀ مقایسۀ دستوری، واژگانی و ساختاری این لهجه‌ها با نمونه‌های پیش و پس آن‌ها حدس زد که دوهزار یا هزار سال قبل در اردبیل یا تیریز به چه زبانی صحبت می‌کردند و ویژگی‌های آن چه بود؟ تا حدی می‌توان، ولی مجموعاً نمی‌توان.

در این رهگذر اصولاً باید به‌صورت استنتاجی پیش رفت. البته این‌گونه استنتاج‌ها هم حد و مرزی دارد. مثلاً با مطالعۀ این نمونه‌ها می‌توان به روشنی دریافت که زبان شفاهی مردم از نظر ساختار و واژگان فارسی بوده، اما ویژگی‌های واژگانی، تلفظی و حتی دستوری خود را داشته است. اما بدون شک نمی‌توان بر پایۀ تنها چند مثال و نمونه نتیجه گرفت که زبان شفاهی مردم آتروپاتن در دوهزار سال قبل (حتی صرف نظر از تأثیرات بعدی عربی و ترکی معاصر دورۀ تألیف این آثار) همان‌گونه بوده که در این آثار ثبت شده است. به همین ترتیب نمی‌توان به لهجه‌ها و گویش‌هایی که در این آثار دیده می‌شود، عنوان کلی «زبان پهلوی آذری» یا فقط «آذری» داد و چنین تصوری را ایجاد نمود که گویا این گویش‌ها در سرتاسر آذربایجان کنونی زبان شفاهی و به‌اصطلاح «استاندارد» همۀ مردم بوده است. نخیر، این‌ها هر کدام گویش مخصوص، محلی و شفاهی زبان پهلوی در آن نقاط به‌خصوص آذربایجان یا کردستان در آن دورۀ مشخص ثبت این نمونه‌ها بوده و بس.

در همۀ کشورها، حتی در کشور‌های پیشرفتۀ کنونی که به‌مراتب دیرتر از ایرانیان، چینی‌ها و یونانی‌ها به خواندن و نوشتن پرداخته‌اند نیز همین طور بوده است. می‌دانیم که پانصد سال پیش هم زبان کتبی و رسمی منطقۀ بایرن (باواریا) در جنوب آلمان، آلمانی بود. اما فوق‌العاده سخت است بدانیم که پانصد سال پیش مردم روستا‌های بایرن دقیقاً چگونه صحبت می‌کردند. البته پانصد سال پیش هم زبان آن‌ها آلمانی بوده، هنوز هم چنین است، اما لهجۀ شفاهی آن‌ها برای آلمانی‌های هامبورگ در شمال آلمان هنوز هم به سختی قابل فهم است. همچنین سخت است بفهمیم که دویست سال پیش اقلیت دانمارکی‌زبان شمال آلمان به چه زبانی صحبت می‌کرد و آیا اصولاً مردم عادی هم چیزی می‌نوشتند یا نه.

تا دورۀ ساسانیان آثاری که به پارسی باستان و اوستایی و بعد از آن فارسی میانه یا پهلوی نوشته شده باشند، از نگاه تعداد ناچیز بود. از طرف دیگر همۀ آن‌ها ابتدا به زبان و خط «سلطنتی هخامنشی» (کتیبه‌های میخی پارسی باستان) و بعد از دورۀ هخامنشی، به پارسی میانه یا پهلوی و با خط اصلاح‌شدۀ آرامی بود. امروزه تقریباً امکان‌ناپذیر است که دانشمندان بر پایۀ سنگ‌نوشتۀ داریوش و خشایارشا (در نزدیکی شهر وان ترکیه) یا لوحۀ سنگی مشکین شهر آذربایجان به زبان پهلوی از دورۀ ساسانیان یا اثر پهلوی «شهرستان‌های ایرانشهر» بفهمند که 2000 سال پیش مردم آذربایجان و کردستان به چه زبان یا لهجه‌ای سخن می‌گفتند. اما از نظر زبان کتبی می‌دانیم که در همۀ این دوره‌ها تقریباً همۀ آثار نوشتاری به زبان مشترک، کتبی و سرتاسری سرزمین‌های ایرانی یعنی فارسی «ادبی» یا رسمی بود و این «فارسی» سه مرحلۀ تاریخی و تکاملی داشته است: باستان، میانه و معاصر.

این روند در مورد اکثر زبان‌های رسمی و کتبی دیگر مانند عربی، ترکی، انگلیسی، روسی و آلمانی و همچنین زبان‌ها و لهجه‌های شفاهی کشور‌های دیگر نیز صدق می‌کند. این، درعین‌حال نشان‌دهندۀ برتری زبان کتبی در مقابل زبان شفاهی گروه‌های مختلف مردم است، زیرا زبان کتبی منسجم‌تر و دورۀ اعتبار آن درازتر است، سرزمین و تعداد بیشتری از مردم را دربرمی‌گیرد و برای اکثریت (البته باسواد) مردم قابل استفاده و از جهت زندگی اجتماعی برای آن‌ها مفید و لازم است، درحالی‌که زبان شفاهی با وجود اهمیت درجۀ اول خود به‌خاطر تأمین ارتباطات بین مردم، اصولاً حالت گروهی و متغیر دارد و نفوذ جغرافیایی‌اش محدودتر است. زبان شفاهی برای برقراری ارتباط زبانی در داخل یک گروه کوچک‌تر آن جامعه لازم و واجب است، اما مانند زبان کتبی معیار مشترک برای برقراری ارتباط اجتماعی نیست.

در یکی دو قرن اخیر به‌خصوص اهل علوم انسانی و فرهنگی مانند زبان‌شناسان و مردم‌شناسان کوشش کرده‌اند که آثار زبان‌ها و لهجه‌های شفاهی موجود در کشور‌های مختلف را ثبت، بررسی و محافظه کنند. در پیشرفته‌ترین کشور‌ها نیز هنوز مردم هر ایالت و ولایت در کاربرد شفاهی، زبان یا لهجۀ مخصوص خود را به‌کار می‌برند، اما اکثریت قریب به اتفاق آثار و اسناد نوشتاری به زبان یا زبان‌های رسمی و کتبی این کشورهاست.

منظور من از راه «استنتاجی» یا غیر مستقیم برای آگاهی بیش‌تر دربارۀ زبان در آتروپاتن این است که با مطالعۀ شرایط سیاسی و فرهنگی هر منطقه و هر دورۀ مشخص سعی کنیم نزدیک‌ترین احتمالات ممکن و منطقی در مورد زبان و لهجه‌های شفاهی مردم را در آن منطقه و دوره، معین نماییم. مثلاً سنگ‌نوشتۀ داریوش و خشایارشا هخامنشی (حدود 2460 س.پ.) در وان ترکیه را در نظر بگیریم. ولایت وان در آن دوره جزو ساتراپی ارمنستان بود و این ساتراپی هم تابع دولت هخامنشی بود. این سنگ‌نوشته، یک اثر «سلطنتی» به زبان پارسی باستان و خط سلطنتی میخی و دو زبان دیگر عیلامی و بابلی است (و نه ارمنی یا حتی یونانی). فاصلۀ جغرافیایی بین وان تا آذربایجان و کردستان حدود 300 کیلومتر است. تاریخ این سنگ‌نوشته به دورۀ آتروپاتن نزدیک است. به‌نظر من تنها نکته‌ای که در رابطه با موضوع بحث ما می‌توان از این سنگ‌نوشته استنتاج کرد، آن است که این سنگ‌نوشته هم مانند دیگر سنگ‌نوشته‌های دورۀ هخامنشی به زبان پارسی باستان است و احتمالاً این زبان یعنی پارسی باستان در همۀ ساتراپی‌های هخامنشی از جمله آتروپاتن زبان رسمی و کتبی دولت بود. این در حالی است که لوحۀ سنگی مشکین شهر آذربایجان از دورۀ شاپور دوم ساسانی (قرن چهارم میلادی) اولاً از خود آذربایجان است و ثانیاً نه به دستور شاهنشاه، بلکه توسط یک شخص عادی، اما اشرافی از همان منطقه یعنی آذربایجان تهیه شده است.[1] زبان و خط این لوحه هم پهلوی با خط و املای اصلاح‌شدۀ آرامی است که در دورۀ ساسانیان رایج بود. به باور من، استنتاج منطقی ما از این نمونه هم می‌تواند چنین باشد که اگرچه تاریخ این لوحه تقریباً 300 سال بعد از انحلال آتروپاتن است، اما در آن دوره هم در آتروپاتن ساسانی‌زبان کتبی و مرسوم، فارسی میانه یا پهلوی بود. با این همه هنوز نمی‌توانیم معین کنیم که مشخصات زبان و لهجۀ شفاهی (نه کتبی) مورد کار برد مردم آن محل یعنی مشکین شهر در نزدیکی اردبیل چه بود. این هم اولاً چندان جای تعجب ندارد و ثانیاً شاید هم هرگز جواب دقیق این پرسش را نخواهیم یافت، زیرا حتی این سنگ‌نوشتۀ کوچک و به ظاهر بی‌اهمیت هم به زبان کتبی و رسمی پهلوی آن دوره نوشته شده است و نه زبان شفاهی مردم مشکین شهر در آن دوره. علاوه‌بر این، تا قرن‌ها بعد تنها چند اثر انگشت‌شمار از نمونه‌های زبان شفاهی مردم آذربایجان و کردستان را داریم که باید گفت همۀ این‌ها آثار بسیار ارزشمند، اما از نظر تعداد کم و از نگاه زمان متأخرتر هستند.

فَهلَویات

با آن همه ناروشنی که دربارۀ زبان‌های شفاهی ایران در 2300 سال گذشته ذکر کردیم، آنچه که می‌دانیم، برای درک بهتر وضع زبان در آن دوره بی‌اهمیت نیست: یکم این‌که با شکست هخامنشیان به دست اسکندر و سلوکیان مقدونی ـ یونانی، تکامل پارسی باستان دچار وقفه شد. این درست زمان حکومت تقریباً 300 سالۀ آتروپاتنی‌ها در شمال غرب ایران بود. به‌دنبال اشکانیان و احیای تمامیت ایران، حاکمیت ساسانیان دوباره به زبان پارسی که این بار به‌صورت پارسی میانه و یا پهلوی درآمده و با پارتی اشکانی آمیزش یافته بود، جنبۀ رسمیت داد. دوم این‌که نسبت به گذشته، آثار بیشتری به این زبان نوشته شد، اگرچه تعداد این آثار در مقایسه با مثلاً یونان، هم کم بود و هم اکثر آن‌ها ماهیت دینی (زرتشتی) و یا اساطیری داشتند. سوم این‌که دو قرن پس از ورود ایران به عالم اسلام در اواسط قرن هفتم میلادی، زبان فارسی هرچند تحت تأثیر شدید عربی قرار گرفت، اما خود را حفظ کرد، ساده‌تر و سرتاسری‌تر شد و وارد مرحلۀ «فارسی معاصر» و یا «فارسی دری» گشت که تا امروز ادامه دارد.

روزبه پور دادویه معروف به ابن مقفع، متفکر بزرگ ایرانی قرن دوم هجری (هشتم میلادی) می‌گوید که در ایران آن دوره پنج زبان مورد استفادۀ مردم بود: پهلوی، دری، پارسی، خوزی و سریانی. به گفتۀ او پهلوی زبان اصفهان، همدان، نهاوند و آذربایجان است. دری زبان دولت و دیوان مثلاً در تیسفون {یکی از پایتخت‌های ایران باستان} است. پارسی زبان فارس و موبدان زرتشتی است. خوزی زبان خوزستان است {که احتمالاً همان باقیماندۀ زبان مردۀ ایلامی باشد} و پادشاهان در محافل خصوصی به آن سخن می‌گفته‌اند و بالاخره سریانی همان آرامی است.[2]

دانشمندان تاریخ و زبان‌شناسی تاریخی، جهت روشنی افکندن بیش‌تر به موضوع زبان‌های شفاهی 2300 سال گذشته (از هخامنشیان به بعد) که اثر و سند چندانی دربارۀ آن موجود نیست، به چند راه متوسل می‌شوند. از آن جمله است پژوهش آثاری که به فارسی ادبی و استاندارد و یا زبان‌های دیگر نوشته شده‌اند و در آن‌ها کلمه، جمله و یا شعری آورده شده که مثلاً مردم تبریز و یا کرمانشاه 700-800 سال پیش به‌کار می‌برده‌اند. بر مبنای تحلیل این داده‌ها شاید بتوان از نگاه تاریخی، مقایسه‌ای، لغوی و دستوری به نتیجه‌گیری‌های معینی رسید که البته هر قدر این نمونه و تحلیل‌ها بیش‌تر باشد، نتیجه‌گیری‌ها نیز قابل اعتمادتر خواهند بود.

آنچه که در همین گسترۀ تاریخی یعنی از سدۀ دهم تا حتی قرن نوزدهم در برخی آثار فارسی‌نویسان با عنوان «فهلویات» وارد شده و به ثبت رسیده، از نگاه تحلیل و تشخیص زبان‌ها و لهجه‌های گذشته بسیار جالب و مهم است.

لفظ «فهلوی» عربی‌شدۀ «پهلوی» به معنی فارسی میانه است و «فهلویّه» معمولاً عبارت از دوبیتی‌ها و یا حتی آثار نثری است که شعرا و نویسندگان در داخل آثار خود به‌طور پراکنده وارد کرده و یا اشخاصِ گاه بی‌نام با زبانی ساده به فارسی محلی خود نوشته‌اند. این نشانه‌ها می‌توانند مشکل‌گشای بسیاری از پرسش‌های مربوط به زبان‌ها و لهجه‌های ایرانی محلی باشند که از فارسی ادبی و معیار ایران فرق می‌کنند. «فهلویات» در آثار مکتوب گذشتگان به لغات، جملات، اشعار و یا حتی مطالبی گفته می‌شود که شاید حتی از نگاه فارسی ادبی و کتبی ایرانی قابل فهم نیستند و یا سخت فهم هستند. غالباً اصل بر آن است که این آثار پراکنده به زبان و یا لهجه‌های محلی نوشته شده‌اند.

به گفتۀ ابن مقفع «بَهله» (یعنی همان سرزمین «پَهله») به مناطق زیر اطلاق می‌شده است: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان که این‌ها به گفتۀ ابوعبدالله احمد خوارزمی[3] مؤلف «مفاتیح‌العلوم» همان سرزمین ماد است. از آن جمله است دوبیتی زیر که بنا به کتاب «صفه الصفا» اثر ابن بزاز به شیخ صفی اردبیلی بنیانگذار صفویه (حدود 800 س.پ.) نسبت داده شده است. برخی این دوبیتی را گیلکی و دیگران تاتی و آذری شمرده‌اند. به هر تقدیر این دو بیتی به گواه اکثریت به هر دو گویش بسیار نزدیک است:

به من جانی بده اذ جانور بوم
به من گوشی بده اذ اشنوا بوم

 به من نطقی بده اذ اخبر بوم
هر آن‌که وانگه بود، اذ اخبر بوم[4]

معنی:

به من جانی بده، تا جاندار شوم
به من گوشی بده تا شنوا شوم

 به من بیانی بده تا آگاه شوم
هر بانکی که برخیزد، باخبر شوم

و یا این بیت از هُمام تبریزی شاعر 700 س.پ.:

وهار و ول و دیم یار خوش بی

 اوی یاران مَه ول بی مَه وهاران

معنی:

بهار و گل به چهرۀ یار خوش است

 بی یاران نه گل باشد نه بهاران[5]

طوری‌که قبلاً نیز گفته شد، برخی از ایران‌شناسان مانند ویندفور و استیلو که ساختار‌های زبان‌شناختی لهجه‌های ایرانی را مقایسه کرده‌اند، بر آن هستند که آذری باستان همان تاتی است و این دسته از لهجه‌ها و یا زبان‌های ایرانی شمال غربی گویش‌های بسیار نزدیک به یکدیگر دارند، اگرچه گاه می‌توانند حتی بین یکدیگر نیز سخت فهم باشند.

برخی از فهلویّات که به‌صورت آواز خوانده شده‌اند «اورامان» (اورامانان) خوانده شده‌اند. این نام احتمالاً با نام شهر اورامان (هاوارمان، هه ورامان) کردستان مربوط است.[6]

به‌نظر من اشکالی ندارد که به مجموعۀ لهجه‌ها و گویش‌های محلی و شفاهی ایرانی در دورۀ پس از اسلام عنوان عمومی «فهلوی» داده شود. البته این «فهلوی» با پهلوی دورۀ ساسانیان فرق دارد و قبل از همه، نه یک زبان کتبی و مدون، بلکه مجموعه‌ای گاه نامتجانس از لهجه‌های شفاهی و محلی است که می‌تواند در هر ایالت و حتی ولایت و روستا فرق کند. فرق دیگر «فهلوی» دورۀ اسلامی با پهلوی دورۀ پیشااسلام تأثیر زبان عربی و (در آذربایجان) زبان و لهجه‌های ترکی است.

دونالد استیلو، پژوهشگر گویش‌های ایرانی شمال غربی، در سال‌های 1970 دربارۀ گروه لهجه‌های تاتی (و تا حدی تالشی) بررسی‌های میدانی گسترده‌ای از مرز شوروی سابق تا ساوه (شامل روستا‌های آستارا، هرزن و گلین قیه، دیزمار، اهر، خلخال/شاهرود طارم/زنجان/خوئین و قزوین/تاکستان/کوهپایه) انجام داده است.[7] بنا به تخمین او، با وجود تغییرات طولانی‌مدت زبان‌شناختی که در این مناطق انجام یافته، در زمان بررسی‌های او هنوز احتمالاً حدود 250 تا 300 هزار نفر شکل مختلطی از زبان یا لهجۀ تاتی خود را حفظ کرده بودند. استیلو تغییر واژگانی، دستوری و تلفظی لهجه‌های مختلف و محلی تاتی را در امتداد این خط جغرافیایی از شمال غرب تا جنوب و مرکز ایران پی‌جویی کرده و به این نتیجه رسیده است که این گویش‌ها با وجود مشترکات آشکار بین یکدیگر و با زبان استاندارد فارسی، می‌توانند حتی بین گویشوران دو ولایت و روستای نزدیک به یکدیگر نیز گاه سخت فهم باشند.

طبعاً «فهلوی» دورۀ اسلامی یا حتی «تاتی» و یا «آذری» برخلاف تصوری که در برخی آثار بیان شده، به خودی خود نام یک یا چند زبان منسجم، مکتوب و تکوین‌یافتۀ ایرانی مانند فارسی نیست، بلکه آن لهجه و گویش‌های محلی است که پس از اسلام، زبان فارسی، محلی و شفاهی خود را با آن به‌کار می‌برده‌اند. احتمالاً به این آثار متمایز از فارسی ادبی «فهلویات» گفته شده، چراکه این نمونه‌ها «ردپای» باقیمانده از دورۀ میانه و یا پهلوی فارسی بوده‌اند.

در منابع خارجی

مشکلات درک وضع زبان در سرزمین‌های ایرانی از جمله آذربایجان و کردستان کنونی را به‌طور خلاصه مرور کردیم. در این‌جا نکته‌ای که می‌تواند تا حدی به ما در درک بهتر این موضوع یاری کند، آن است که ببینیم منابع و آثاری که در خارج از ایران، مثلاً در همسایگی ایران نوشته شده‌اند، در این مورد چه گفته‌اند. اولین و مهم‌ترین منابع برای ما منابع یونانی هستند. (همسایگان دیگری مانند چینی‌ها که در آن دوره اصولاً چیزی می‌نوشتند، این کار را نکرده‌اند یا این‌که ما نمی‌دانیم). این هم یکی از آن راه‌های استنتاجی یا غیر مستقیم است که می‌تواند به درک ما از اوضاع و احوال زبان در دورۀ آتروپاتن کمک نماید.

جالب است که به‌خصوص پس از استقرار و تحکیم قدرت هخامنشیان در اواسط هزارۀ یکم پ.م. (حدود 2500 س.پ.)، در منابع یونانی و لاتینی به‌تدریج تعابیر «ماد» و «مادی» جای خود را به تعبیر عمومی «پارسی»‌ها (مفرد: پرسیس، جمع: پرسِس) به‌معنای کلی «ایرانی» می‌سپارد. درعین‌حال همین منابع صرف نظر از ویژگی‌های لهجه‌ای درون زبان‌های ایرانی مادی، پارسی و پارتی که احتمالاً در آن دوره هنوز به‌خصوص در زبان شفاهی پا برجا بود، از «زبان پارسی» به‌عنوان زبان مشترک همۀ ایرانی‌زبانان سخن می‌گویند. کاربرد این تعابیر نشان می‌دهد که اولاً اقوام پیشامادی شمال و غرب ایران (از جمله آتروپاتن) از اواخر هخامنشیان به بعد دیگر در قوم ماد استحاله یافته بودند. ثانیاً خود ماد‌ها نیز همزمان با پیروزی هخامنشیان، از نظر قومی و فرهنگی ـ زبانی وارد مرحلۀ امتزاج با پارسی‌ها و بعداً پارتی‌ها شده بودند

یک نمونۀ بارز این مدعا را در اثر منظوم «پِرس‌ها» (ایرانیان) به قلم نمایشنامه‌نویس معروف یونان باستان آیسخولوس (آشیل) می‌بینیم که نخستین تراژدی یونانی شمرده می‌شود و احتمالاً مقارن با سال‌های 470 پ.م. دربارۀ حملۀ خشایارشا هخامنشی به یونان تألیف شده است.[8] در این اثر به‌طور صریح مشاهده می‌کنیم که منظور آیسخولوس از تعبیر «پِرس‌ها» تنها قوم پارس و یا ماد نبوده، بلکه همۀ آن‌ها به‌عنوان یک گروه واحد قومی یعنی ایرانی است.

مثال دوم مربوط به پنج، شش قرن بعد و مورخ و فیلسوف معروف یونانی پلوتارک (46-119 م.) است. این، در ایران مقارن با اواخر اشکانیان یعنی زمانی است که آتروپاتن هنوز به‌عنوان یک ساتراپی موجود بوده، اما احتمالاً آن خودمختاری پیشین خود را از دست داده و عملاً تابع دولت اشکانی شده است. پلوتارک در کتاب «زندگی تمیستوکلس» که یک ژنرال آتنی دورۀ جنگ‌های یونان و ایران (499 پ. م) بود، می‌نویسد: «{خشایارشا هخامنشی} به تمیستوکلس اجازه داد تا دربارۀ امور یونان سخن گوید. «تمیستوکلس گفت سخن انسان همانند فرش ایرانیِ پر نقش و نگاری است که نقش و نگار آن زمانی هویدا شود که فرش را پهن کنند، درحالی‌که اگر فرش تا شود، نقش و نگارش ناپیدا گردد، و از این جهت او {تمیستوکلس از خشایارشا} فرصت خواست. پادشاه را این استعاره خوش آمد و به او فرصت داد. او یک سال وقت خواست. آنگاه بعد از آن‌که زبان پارسی را به‌قدر کافی آموخت، خود {بدون مترجم} با پادشاه سخن گفت.»[9] در این‌جا نیز روشن است که منظور از «زبان پارسی» (به یونانی «پرسیکی گلوسا») زبان ایالت پارس یا لهجۀ رایج آن دوره در ایالت پارس نیست، بلکه زبان همۀ ایرانیان یعنی پارسی (فارسی) است که شامل زبان مشترک یا «رسمی» ولایات ماد از جمله آتروپاتن نیز می‌شود.

این قبیل آثارِ مربوط به مناسبات ایرانیان و یونانیان در تاریخ‌نگاری کلاسیک و هلنیستی یونان بسیارند. البته زمانی‌که یونانیان ده‌ها اثر تاریخی، علمی، ادبی و فلسفی می‌نوشتند، در ایران نمونه‌های نوشتاری پارسی باستان محدود به تنها چند سنگ‌نوشتۀ هخامنشیان بود. رواج آثار نوشتاری فارسی پس از چند قرن، در دورۀ بعدی تحول زبان فارسی یعنی در مرحلۀ «پارسی میانه» یا پهلوی شروع می‌شود که از نظر تاریخی کم‌وبیش مصادف با سقوط هخامنشیان (قرن چهارم پ.م.)، دورۀ اسکندر و سلوکیان، دورۀ اشکانیان و به‌خصوص ساسانیان است، تا این‌که با حملۀ اعراب و سقوط ساسانیان در قرن هفتم میلادی، مرحلۀ فارسی معاصر یا «دری» آغاز شده است.

دیاکونوف کتاب معروف خود موسوم به «تاریخ ماد» را با غلبۀ اسکندر بر هخامنشیان و تقسیم ساتراپی ماد به دو بخش کوچک «ماد آتروپاتن» و باقیماندۀ بزرگ‌تر این ساتراپی به پایان می‌رساند و می‌نویسد: «دولت جدید را که رسما ماد خوانده می‌شد، مردم به حق به نام ماد آتروپاتن ـ به نام وی {ساتراپ این منطقه} ـ آتروپاتکان نامیدند. ساکنان آن سرزمین از لحاظ نژاد گوناگون بودند. این‌که در مدت دو، سه قرن حکومت ایران {در دورۀ ماد و هخامنشی} زبان ایرانی تا چه حد در آن سامان تفوق یافت، اطلاعی در دست نداریم. {اما} مسلماً این تفوق بارز بوده {است}.»[10]

(این نوشته فصلی از کتاب «ازآتروپاتن باستان تا آذربایجان و کردستان» است که در سال 1403 در تهران به چاپ رسید. برای دریافت کتاب به انتشارات مروارید، کتاب فروشی های ایران و یا موسسه «طاقچه» مراجعه فرمایید. اطلاعات بیشتر در این لینک)


[1]. Richard Frye and Prod O. Skjaervoe: The Middle Persian Inscription from Meshkinshahr, in: Bulletin of the Asia Institute, vol. 10, pp. 52-61, 1996

[2]. Lazar, Gilbert: The Origins of Literary Persian, Foundation of Iranian Studies, 1993

[3]. Tafazzoli, A.: Fahlaviyat, in: Encyclopaedia Iranica online, viewed on12.09.2016

[4]. تفضلی.: فهلویات، نامۀ فرهنگستان. ترجمۀ شکوهی، فریبا، بهار 1385، ص. 119-120

[5]. مشکور: نظری به تاریخ آذربایجان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، چاپ دوم 1375، گنجینۀ ایران: 21، ص. 192

[6]. Tafazzoli: Ibid

[7]. Stilo, D. L.: The Tati Language Group in the Sociolinguistic Context of Northwestern Iran and Transcaucasia, Iranian Studies, vol. 14, 1981

[8]. Aeschylus: Persians, translated by Lembke, J. and Herington, J. C., Oxford University Press, 1991

[9]. Plutarch: The Life of Themistocles, 5-29

[10]. دیاکونوف، همان‌جا، ص. 555



دسته‌ها:کتاب های عباس جوادی

نظر یا سؤال شما