اخیرا کتاب بسیار جالب و آموزنده محقق معروف ترکیه حلمی ضیاء اولکن به نام «تاریخ تفکر ترکی» را می خواندم. استاد بدون آنکه نیت جدل در باره هویت قومی و یا مذهبی کسی را داشته باشد از فارابی و ابن سینا (قرن دهم -یازدهم میلادی) بعنوان متفکران مشهور ترک نام می بُرد. تا جائی که اطلاع دارم، در باره اصل و نسب این دو شخصیت بزرگ عالم اسلام دویست-سیصد سال بعد از فوتشان روایات گوناگونی مطرح شده است. حتی در مورد محل تولد فارابی یک ادعا آنست که او در فاراب (پاراب) درخراسان قدیم، امروزه درترکمنستان) متولد شده، در حالیکه چند منبع دیگر محل تولد او را در اُترار در قزاقستان کنونی می نامند.
با خواندن این کتاب من بعنوان کسی که در محیط ایرانی بزرگ شده ام و این دو را دانشمندان ایرانی می دانم، بی اختیار از خود سوال کردم که فارابی و ابن سینا را چطور میتوان ترک نامید؟
البته به مراتب مشکل تر است که نسب و تبار شخصی را که هزار سال پیش زیسته، معین کرد، اما شاید بتوان در باره زبان اصلی و یا مادری و یا پدری او چیزی گفت و یا اقلا به زبان نوشته هایش نگاه کرد، اگر چه بسیاری از نویسندگان ایرانی تبار آن دوره (از جمله خود ابن سینا و فارابی) که در زمان خلافت عباسیان زیسته اند، اکثر آثارشان را به عربی نوشته اند.
می توانید این سوال را بکنید که اصلا دانستن اینکه فارابی ترک زبان بود و یا فارسی زبان، چه فایده ای دارد؟ اگر هم فایده ای دارد، این، یک فایده علمی از روی حرص دانستن است و یا می خواهیم آن را وسیله تفاخر خود کنیم و یا مستمسکی برای این دعوا قرار دهیم که «این دانشمند مال ماست و به شما مربوط نیست»؟
آموختن گذشته و تاریخ جالب و شیرین است، اما نه با منظور خصومت با دیگران.
حتی تا صد سال پیش در کشور های ما نژاد و قوم و زبان مادری افراد مشخصات و وزن و اهمیت امروزی را نداشتند، در حالیکه دین و مذهب اهمیت بیشتری داشت، چه رسد به هزار سال پیش که در پی تسخیر ایران از سوی اعراب و برقراری خلافت عربی و دین اسلام، عربی بخصوص تا سقوط خلافت عباسی در قرن سیزدهم میلادی زبان اصلی علم و طبیعتا دین (اما نه لزوما شعر و ادبیات) بود.
در کودکی مرحوم پدرم مرتبا از «مولوی» یعنی مولانا جلال الدین بلخی (رومی) برایم می خواند، هم از مثنوی و هم از «دیوان شمس» که بطور کامل در خانه ما بود. هیچوقت موضوع این که مولوی فارسی زبان و یا ترک زبان بود، برایمان مطرح نشده بود. همه میدانستیم که مولوی فارسی زبان بود. قبول میکردیم که مولوی «شاعر ماست» و درعین حال شاعر همه بشریت.
به راستی هم برای ما مهمتر از هر چیز دیگری باید این باشد که مولوی در «مثنوی مولوی» و همچنین «دیوان شمس» خود برای همه بشریت بیش از 60 هزار بیت شعر به یادگار گذاشته است. واقعیت دیگر هم این است که اکثریت قریب به اتفاق اشعار مولوی به فارسی و فقط اندکی به عربی است. مولوی حتی برای تفنن چند بیت به یونانی عامیانه شرقی سروده که ظاهرا در آن دوره هنوز در روم شرقی و یا بیزانس یعنی ترکیه کنونی رایج بود.
می دانیم که دوره زندگی مولوی (1207-1273) در قونیه (در ترکیه کنونی) درست در اواسط تحول پانصد ساله جامعه مسیحی و اساسا یونانی زبان روم شرقی به یک جامعه مسلمان و ترک زبان بوده است که نتیجه کوچهای مستمر و حکومت ترکان سلجوقی از آسیای میانه و از طریق ایران به روم شرقی بود. به همین جهت هم مولوی به خاطر اقامت در قونیه لقب «رومی» گرفته است، اگر چه زادگاهش در نزدیکی بلخ تاریخی میان افغانستان وتاجیکستان کنونی است که درحمله مغولها صدمه بسیار دید. یعنی در میان مردم آن دوره در قونیه ترکیه بعضی ها یونانی صحبت میکردند، بعضی ها ترکی. مولانا و اطرافیانش هم که فارسی زبان بودند و عربی هم بعنوان زبان دین و علمای اسلامی همراه با فارسی، زبان فرهنگ و هنر بود.
مولوی بهخاطر همین محیط مخلوط آن دوره، ظاهرا کمی ترکی هم می دانست، همچنانکه برای تفنن گاه برخی واژههای ترکی هم در اشعارش به کار برده است.
یاد یک غزل مولوی از «دیوان شمس» (غزلیات، غزل ش 2233) افتادم که با این ابیات شروع میشود اما نمیدانم این روز ها در این مورد هم طبق معمول بحث هست یا نه:
ای ترک ماه چهره چه گردد که صبح تو
آیی به حجره من و گویی که گل برو
تو ماه ترکی و من اگر ترک نیستم
دانم من این قدر که به ترکی است آب، سو
والخ
از این شعرهم میتوان فهمید که مولوی چندان ترکی بلد نبود اگر چه به قولی 17 قطعه شعر از او مانده است که یا ترکی و یا حاوی کلمات ترکی هستند.
معروف ترین روزنامه نگار-تاریخ شناس ترکیه مراد بارداقچی در برنامه هفتگی اش در باره تاریخ (تاریخین آرخا اوداسی، اطاق پشتی تاریخ) در تلویزیون «خبر تورک» بدون شک و با قاطعیت می گوید «مولوی نه فقط ایرانی بلکه فارسی زبان بود، این موضوع به صراحت در مناقب العارفین اثر افلاکی با تمام جزئیاتش شرح داده شده… یک مُد ترک نامیدن همه شروع شده. این را دیگر باید بعد از 800 سال به طور روشن گفت . مولوی ایرانی فارسی زبان است، ترک (زبان) نیست. با پسرش سلطان ولد هم نه به ترکی بلکه به فارسی صحبت می کرد…» (در لینک پائین):
آقای بارداقچی هم این تشخیص خود را نه برای جنگ و جدل کودکانه در باره زبان و قومیت مولانا جلال الدین، بلکه اتفاقا برای رد این قبیل تلاش ها و صرفا بعنوان تشخیصی علمی و تصحیح اشتباهات تعصب آمیز میکند.
با اینهمه طبیعتا هرکس بخواهد، می تواند بهانه ای برای «صاحب شدن» به این شخصیت بزرگ شعر و تصوف شرق پیدا کند. از این نقطه نظرمولانا جلال الدین احتمالا هم به خاطر زادگاهش که امروزه در افعانستان است، افعان بوده، هم بهخاطر زبانش ایرانی بوده و هم ترک، چرا که محل زندگی طولانی ترش یعنی قونیه امروزه در ترکیه قرار دارد. اما واقعیت دیگر این است که آن وقت ها خط کشی ها و مرز بندی های دینی و مذهبی بوده، اما خط و مرز قومی و نژادی بخصوصی در اسلام نبوده و یا خیلی ضعیف تر از جا های دیگر بوده است.
فارغ از اینهمه کشاکش قومی و ملی که امروزه یعنی 800 سال پس از مولوی میان برخی اشخاص و گروه ها در جریان است، خود مولوی به موضوع قومیت و زبان چنین اشاره کرده و چیزی را که برای او بسیار مهمتر است اینگونه توصیف نموده:
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان همدلی خود دیگر است
همدلی از همزبانی بهتر است
(مثنوی معنوی، دفتر اول، قصه هُد هُد و سلیمان)
———————————————————-
(انتشار نخست در 25 اوت 2011)
دستهها:زبان، هویت و ملیت
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.