هنگامی که ایران و روم به جنگ و نزاعهای بینتیجه و پر خرج خود ادامه میدادند در شبه جزیره عربستان دین جدیدی در حال شکل گیری بود که قرار بود بزودی همه منطقه شرقی نفشه ما را فراگیرد. از نظر نظامی عربها بازیگری جدی بنظر نمیرسیدند و شاید هم ایرانیان و رومیان بهمین جهت آنها را جدی نگرفتند.
بزودی لشکر عربی اسلام مواضع روم و ایران را در فلسطین، بین النهرین، شام و مصر شکست داد. نیروهای هراکلیوس، قیصر بیزانس، به آناتولی عقب نشینی کردند. احتمالا هراکلیوس افسوس میخورد که شهرهایی که از ایرانیان گرفته بود به دست اعراب افتاده است اما ایرانیان در وضع بدتری نسبت به رومیان قرار داشتند.
تا سال ۶۵۱، اعراب، ولایت مرو واقع در خراسان را هم گرفتند و بجز چند استثناء مانند طبرستان بین کوههای البرز و دریای خزر و یا نقاط حاشیهای امپراتوری در شرق و شمال غرب، ایران ساسانی را به تبعیت خلافت اسلامی در آوردند. تا صد سال بعد این مناطق و در عین حال بخشهای وسیعتری در قفقاز، هند، آسیای میانه، آفریقای شمالی و شرقی نیز به تصرف اعراب در آمد و اکثر مردم آن بتدریج مسلمان شد. این درعین حال پایان دست اندازیهای آن خاننشینهای حاشیهای مانند خزرهای شمال دریای خزر بود که دولت منسجم و قدرتمندی نداشتند و فقط به حمله و غارت متکی بودند.
امپراتوری جدید و پهناور اسلامی – عربی در عین حال که پایان حاکمیت ملی و یا منطقهای دولتهای بیشماری بود، از نظر باورهای دینی، فرهنگ، زبان و خط کتابت این کشورها عامل قدرتمند و متحد کنندهای هم بود.
در رابطه با دوره بلافاصله پس از اسلام، شاهرخ مسکوب از «اقلا دو قرن بهت و کرختی و بیحالی روانی» ایرانیان سخن میگوید (مسکوب، ص ۱۵). بنا به بعضی منابع، از سال ۶۵۰ تا حدود دویست سال بعد چیزی به فارسی نوشته نشد. البته مغان و موبدان زرتشتی، هنگامی که دور برگشته و دور اسلام شده بود، خود را به کنج خلوت کشیده مینوشتند. ولی آنها هنوز آثار مربوط به آیین زرتشتی را آن هم به فارسی میانه یعنی همان گونهای که به «پهلوی» معروف شده بود مینوشتند اگر چه احتمالا خواننده چندانی نداشتند.
این دوره «کرختی» در عین جنگ، بیثباتی و از دست رفتن حاکمیت ملی و عظمت ساسانی و با وجود رسمیت یافتن عربی، دوره جا افتادن و تشکل فارسی معاصر و یا «فارسی نو» هم بود که امروزه زبان معیار («استاندارد») و مشترک ایران است. «تاریخ سیستان» مینویسد که اولین شعر فارسی معاصر در قرن سوم هجری (نهم میلادی) در سیستان، یعنی شرق ایران نطفه گرفت.
دویست سال بعد از تصرف ایران و دیگر مناطق مشرق زمین، در شرق و سپس مرکز ایران، امیران محلی پیدا میشوند که بنام خلیفه اسلام خطبه میخوانند و حکم میرانند اما در واقع اساس حکومت بومی خود را میگذارند. صفاریان، طاهریان، سامانیان، دیلمیان، آل بویه…
«تاریخ سیستان» مینویسد: وقتی یعقوب لیث منشور حکومت سیستان و بلوچستان و کابل و هرات گرفت «شعرا او را شعر گفتندی به تازی… پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت. محمد وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر فارسی اندر عجم او گفت» (پری ۱۹۹۳). این حدودا سال ۲۵۰ هجری قمری یعنی سال ۸۶۵ میلادی یعنی کمی بیشتر از هزارو صد سال پیش بود.
از آن تاریخ تا بیش از هزار سال بعد، دقیقترش تا اوایل قرن بیستم، فارسی نو در سرتاسر شرق مسلمان، زبان مورد احترام و مشترک علم، ادب، فرهنگ و شعر و به گفته برخی، دومین زبان مراوده در دنیای اسلام بود. تنها در قرن بیستم و بدنبال استقلال یافتن کشورهای خرد و کلان عربی و ترک زبان (جمهوریهای مسلمان شوروی سابق، کشورهای عربی خاورمیانه و آفریقا)، رسمیت یافتن گونههای مختلف زبانهای ایرانی و ترکی در کشورهای علیحده و بخصوص دو عامل دیگر: تغییرات الفبایی و املایی و همچنین باصطلاح «پاک کاری» لغوی و دستوری در هرزبان نو ملی، تاثیر و محبوبیت فارسی نسبت به پیش تنزل یافت.
اما خود همین رخشندگی هزارو اندی ساله فارسی بدنبال اشغال ایران و حاکمیت زبان و فرهنگ عربی، معمایی بزرگ است که بعضی دانشمندان کوشش به توضیح آن کردهاند.
ییشک یک عامل مهم این بوده است که فارسی حتی در دوره میانه و باستان خود به درجات گوناگون اما فزاینده تبدیل به زبان مشترک ایرانیان شده و ضمنا به تدریج سادهتر شده بود اگرچه بعضی زبانها و لهجههای ایرانی مناطق دیگر از بین رفتند، بعضی دیگر پا برجا ماندند و یا گونههای جدیدی بوجود آمدند.
اگر با تحول زبانهای باصطلاح «معیار» و مشترک دیگر مقایسه کنیم، زبان فارسی خیلی زود وارد روند «معیار گشتن» شده و مورد قبول عامه در جنوب و شرق، شمال و غرب ایران تاریخی قرار گرفته است. گونههای منطقهای و محلی، «رقیب» و جایگزین «زبان ادبی» نشدهاند. آنها تا حدی که امکانات دست داده به حیات خود ادامه داده و یا ازبین رفته، جای خود را به گونهها و لهجهها (و یا زبانهای) نو دادهاند. این یک دلیل احتمالی ریشه دواندن زبان مشترک و ادبی فارسی است.
جان پری به یک دلیل دیگر اشاره میکند (پری، ۲۰۱۲). بنظر او بر خلاف بعضی زبانها و حتی برخلاف اوستایی و یا مثلا سانسکریت «ودیک» که زبان گروه و یا دین و آیین بخصوصی بودند، فارسی، بخصوص در دوره معاصر و نو خود زبان همه بود – از زرتشتی، مسیحی و بودایی تا مسلمان و شامان. این در عین حال لازمه یک زبان امپراتوری بشمار میرفت که زبانها، ادیان و اقوام گوناگون را در بنیه خود داشت و نیازمند ارتباط زبانی، اجتماعی و فرهنگی باآنها بود.
سوال دیگری هم هست: بجز حکومتهای بیشتر منطقهای صفاریان، طاهریان و سامانیان، اقلا ازغزنویان تا صفویان، یعنی برای مدتی نزدیک به ۵۰۰ سال، ایرانیان غالبا تحت حاکمیت حکومتهای ترک زبان و یا مغولی بودند که هنوز کاملا ایرانی بومی نشده بودند یعنی ریشههای مهاجرت قبیلهای آنها از آسیای میانه به ایران (و سپس آناتولی) تازه و سبز بود. در این صورت گسترش زبان فارسی در این حداقل ۵۰۰ سال از آسیای میانه تا آسیای صغیر و از هند تا قفقاز و کریمه در شرایط حاکمیت ترک زبانان را چگونه میتوان توضیح داد؟
واسیلی و. بارتولد، یکی از معروفترین «تورکولوگهای» جهان، میگوید قبیلههای «بدوی» در متصرفات خود فرهنگ، دولتداری و اغلب زبان ملت مغلوب را قبول کرده رواج دادهاند. بنظر بارتولد استحاله و قبول زبان و فرهنگ دولت و ملت مغلوب، اغلب راه ادامه نفوذ و قدرت این سلسلههای قبیلهای شده و راه و روش قبایل ترک هم در کشور هایی که فتح و بر آنها حکومت کردهاند همین بوده است (بارتولد، ص ۱۰). نمیتوان فراموش کرد که از سلطان محمود غزنوی گرفته تا ملکشاه سلجوقی، تقریبا همه این سلاطین ترک زبان خود به غیر از سلطنت و رهبری دولت و لشکر، بالشخصه حامی و پشتیبان مدیران برجسته و ادیبان و دانشمندان نامی ایرانی بوده و بالفعل برای اعتلای دولتداری، فرهنگ و ادب ایران کوشش نمودهاند.
دستهها:رنگارنگ, سرگذشت زبان ها
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.