۲۱ آذر ۱۳۲۵: نامه کنسول آمریکا در تبریز

کنسول تبریز به برنس، بخش یکم

کنسول تبریز به برنس، بخش یکم

نامه کنسول آمریکا به برنز، بقیه

نامه کنسول آمریکا به برنز، بقیه

آنچه میخوانید ترجمه کامل و فارسی نامه کنسول آمریکا در تبریز از۲۱ آذر ۱۳۲۵  است، یعنی یک روز بعد از آنکه رهبران فرقه به شوروی گریختند و ارتش مرکزی ایران بزودی اداره سرتاسر آذربایجان و منطقه «جمهوری مهاباد» را بدست گرفت – درست یک سال بعد از تاسیس حکومت فرقه دمکرات به رهبری سید جعفرپیشه وری در تبریز.

اولین روزی که دیگر فرقه و فدائیان آن در تبریز در حکومت نبودند چگونه گذشت؟ این نامه را کنسول آمریکا در تبریز «ساتن» درست در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶مستقیما به وزیر خارجه آمریکا جیمز برنس نوشته است. نامه لحنی گزارشی از اوضاع شهر دارد و برآوردی سیاسی از اوضاع تبریز و مردم بلافاصله بعد از گریختن رهبران فرقه به شوروی است. اصل انگلیسی نامه در اسناد سابقا سرّی و امروزه قابل دسترسی وزارت خارجه ایالات متحده آمریکا در این لینک  قابل مطالعه هستند. ترجمه از عباس جوادی

 تلگرام 801-00/12-1246

از کنسول تبریز (ساتن) به وزیر خارجه
تبریز ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶
(دریافت شده: ۱۶ دسامبر، ۱:۱۴ بعد از ظهر)

۲۶۳. رژیم دمکرات های آذربایجان که دقیقا یک سال و یک روز پیش  تاسیس یافته بود، دیروز در عرض چند ساعت فروریخت. این رژیم در ماه گذشته ضعفی روزافزون از خود نشان داد و هرچه تنش بیشتر شد روحیه آن ها ضعیف تر گردید. معلوم بود که مردم خواهان جنگ نیستند و رهبران هم نمی توانستند روی حمایت چندانی و یا اصولا روی حمایتی از سوی مردم حساب کنند. امروز دیگر اوضاع طوری است که گویا در شهر دیگری زندگی میکنیم. گرد و خاک دیگر نشسته است. من از زمانی که به آذربایجان آمدم اینهمه چهره بشاش ندیده بودم. آنها نفسی راحت میکشند و خوشحال هستند.

اوایل بعد از ظهر دیروز حکومت نظامی اعلان شد و بعد از ساعت هشت رفت و آمد در شهر ممنوع گشت اما بلافاصله بعد از آن، تسلیم به حکومت تهران اعلام شد که بدنبال آن دیگر کسی مقررات حکومت نظامی را رعایت نکرد. حوالی نیمه شب در ناحیه پادگان نظامی صدای تیراندازی شنیده میشد. این صدا ها تا صبح ادامه یافت. تا صبح دمکرات ها در حال فراری شتابزده بودند. اگرچه در مورد ناآرامی ها به من هشدار داده شده بود اما من باز حس کردم که باید بیرون بروم و تا جائیکه از دستم بر میامد  مردم را متقاعد کنم که دوباره نظم و امنیت برقرار خواهد شد. من با همکار بریتانیائی ام همنظر نیستم که میگوید در این لحظات حساس ما باید در کوچه و بازار دیده نشویم. بهمین جهت من با اتوموبیل خود در خیابان ها به راه افتاده (در شهر گشتم و، -مترجم) با نمایندگان غیرنظامی و مذهبی که هنوز در شهر مانده اند صحبت نمودم. در هر محلی که اتوموبیل من با پرچم آمریکا از آن جا میگذشت مردم کف میزدند و شعار زنده باد آمریکا سرمیدادند. این ها همان آدمانی بودند که تا چند روز پیش با ترشروئی به من زُل میزدند، طوری که گوئی میخواستند بدانند که من در این جا چه میکنم.

افراد غیر نظامی بسیاری مسلح شده اند و سرگرم شکار دمکرات های سابق هستند اما بی نظمی کلی چندان زیاد نیست. گهگاه تیراندازی ها بگوش میرسد اما هدف این تیراندازی ها معلوم نیست. من به کاخ استانداری رفتم اما آنجا عملا خالی بود به استثنای (حاجی علی، – مترجم)  شبستری رئیس انجمن ایالتی ( قبل از آن رئیس «مجلس ملی» فرقه، – مترجم)  که با صداقت تمام کوشش میکرد بصورت نمادین نشان دهد که اوضاع  تحت کنترل است. او بین دمکرات ها فردی بود که بیش از دیگران مورد احترام مردم  بود و حالا بنظر میرسد صرفا تحت تاثیر احساسات وطندوستانه عمل میکند. به او گفتم میخواهم در این دوره ناروشنی هر کمکی از دستم بر میاید انجام دهم تا از خشونت جلوگیری شود. او اظهار امتنان بسیاری کرد و گفت تمام شب بیدار بوده و میخواهد تا زمانی در این صندلی اش بنشیند و صبر کند که قوای دولت مرکزی بیایند.  وقتی آنجا را ترک کردم ابتدا سربازان مسلح را دیدم که قبلا هم دیده بودم اما بعدا فهمیدم که آنها آسوری هائی بودند که از کشته شدن هراس داشتند و میخواستند من آنها را به محل امنی ببرم. به آنها گفتم که برای پیشگیری از هرج و مرج هرچه از دستم برآید خواهم کرد اما آنها باید در همانجا که بودند بمانند.

آنگاه به مقر دمکرات ها رفتم و دیدم آنجا تخلیه شده بجز چند سرباز بسیار مسلح که نمیدانستند نگهبانی چه کسی را باید بکنند. آنها بمن گفتند که بیریا، رهبر اتحادیه کارگری (محمد بیریا رئیس اتحادیه کارگری، وزیر فرهنگ و در آخرین روزها جانشین پیشه وری، – مترجم) در درون ساختمان است اما وقتی من درون ساختمان رفتم دیدم یک عضو سرگردان کمیته آنجاست که از هیچ چیز خبر ندارد. دفتر پیشه وری که تا روز پیش مرکز قدرت دولتی بشمار میرفت پر از آشغال هائی مانند پس مانده های نان، تخم مرغ، استکان های خالی و ته سیگار بود.  اینها آثار آخرین ساعات ناروشنی  بودند. هیچ کس نمیداند که پیشه وری کجاست. شنیدم به اتوموبیل بیریا حمله شده و او را به بیمارستان  شوروی برده اند. رفتم تا شاید او را بیابم. در های بیمارستان را بسته بودند و جمعیت خشمگینی که جلوی در بیمارستان بود اتوموبیل این محبوب ترین فرد دمکرات ها را تخریب کرده بودند. پزشکان به من گفتند که بیریا در بیمارستان بود اما از درعقب گریخته است. من با اتوموبیلم باز در شهر به راه افتادم. گروه های مردم که همینطور بدون هدف حرکت میکردند، تا پرچم اتوموبیل مرا میدیدند اظهار شادمانی میکردند. در نزدیکی ما تیرپرانی بگوش میرسید اما من فقط در یک نقطه خیابان اصلی  یک لکه خون دیدم که بنظرم نتیجه کشته شدن یک نفر بود. بالاخره جاوید (سلام الله جاوید، استاندار آذربایجان در حکومت فرقه دمکرات، – مترجم)   را یافتم که گفت فقط تعداد کمی قوای انتظامی باقی مانده اند و او امیدوار است که ارتش ایران یا امروز و یا فردا برسد (32). این خبری نا امید کننده بود چرا که من نگران آن بودم که اگر نیمه شب شود و قوای دولت هنوز به شهر نرسند چه خواهد شد. هر آنچه از دست من برمیامد انجام دادم و انجام خواهم داد تا همچنان در شهر بگردم تا احساس امنیت در دل مردم را تقویت نمایم. مابقی مربوط به زمان و تهران میشود.

فرستاده شده از تهران با مشخصات ۴۵۵.

ساتن

توضیح پرونده وزارت خارجه: در تلگرام ۲۶۴ مورخه ۱۴ دسامبر (دو روز بعد، – مترجم)، کنسول تبریز گزارش داد که نیروی کوچکی از ارتش ایران اوایل عصر روز ۱۳ دسامبر (۲۲ آذر، – مترجم) تبریز را به تسلط خود درآوردند.

رهبران «فرقه» دو روز پیش از آمدن ارتش ایران به شوروی گریخته بودند. در شهر خبری از «فدائیان» نبود.

 

آن سراسیمگی در ترک ایران از سوی رهبران فرقه که در نامه فوق کنسول آمریکا و چند منبع دیگر می توان دید و دعوت فرقه از مردم به ادامه «مبارزه» چند ساعت قبل از گریختن از ایران که در آخرین سرمقاله روزنامه «آذربایجان» و دیگر منابع مشاهده می کنیم، می تواند نشاندهنده ریاکاری سالوسانه رهبران فرقه و گروه باقروف–آتاکیشی یف در باکو بوده باشد. اما دلیل چنین وضعی در عین حال می تواند آن باشد که پیشه وری و دیگر رهبران فرقه خبر ی از برنامه مسکو و باکو دایر بر رها کردن فرقه در نیمه راه نداشتند.

باکو و میرجعفر باقروف اگرچه مجری فرمان های مسکو و استالین بود، ظاهرا برنامه های «آذربایجان بزرگ شوروی» خودش را هم داشت. اما فرقه دمکرات در نقش «مجری دوم» و «پیاده نظام» برنامه های مسکو، بازنده اصلی بود.

البته برای تاریخ، این چیزی غیر عادی نبود. فقط تکرار سناریوئی بود که در آن یک قدرت بزرگ یک نیروی در اصل ناچیز محلی راابتدا ایجاد می کند، از آن استفاده حداکثر خود را می نماید و بعد از آنکه رسالت آن نیروی محلی به پایان رسید، آن را به یک گوشه می اندازد.



دسته‌ها:از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر