گفتگو در باره تحصیل کودکان ترکی زبان در مدارس

آنچه می خوانید بخش نخست پرسش و پاسخی است با یکی از هموطنان مقیم ایران که در حوزه تحصیل، سوادآموزی و نقش زبان در آن بررسی می کند. در این رهگذر دقت مخاطب من بخصوص معطوف  به موضوع زبان نخست (مادری) کودکان و احتمال مشکلات ناشی از آن در دوره دبستان و در ضمن موضوع توان و یا ضعف الفبای فارسی در تحصیل کودکان بود. این صحبت ادامه خواهد یافت و در پایان به صورت یک مصاحبه کامل منتشر خواهد شد.

— آقای دکتر جوادی، با توجه به این که شما دوره دبستان را در آذربایجان و با زبان فارسی شروع کردید، خواهش می کنم تجربه خودتان از دشواری های سوادآموزی به زبانی به جز زبان مادری را روشن کنید، با توجه به این که همواره روی این موضوع انگشت گذاشته شده است که کودک آذربایجانی یا ترک زبان، نمی توانست یا نمی تواند به آسانی باسواد شود. یعنی آیا شما این تجربه را خودتان داشتید که به سختی باسواد شدید؟ یا سوادآموزی شما از حد متعارف که یک تا سه سال و مرحله روان خوانی است، بیش تر به درازا کشید؟

— خُب، ما که در آن سال ها بچه بودیم و عقلمان به اینگونه مسئله ها مانند نظام آموزش و پرورش و مشکلات الفبا و املا و علاوه بر آن موضوع زبان مادری و زبان رسمی و مشترک کشور و تاثیر این دو به تحصیل و غیره نمی رسید. محیط خانوادگی ما و همسایه ها و دوست و آشنا و غیره تقریبا همه ترکی زبان بودند. طبیعتا من هم ترکی زبان بودم (و هستم). ولی خُب خانواده ما اکثرا تحصیلکرده و باسواد بودند. «باسواد» هم در فرهنگ من فقط این نیست که خواندن و نوشتن بلد باشید.

باسواد یعنی کتابخوان، یعنی علاقمند به خواندن و نوشتن خارج از مدرسه و خارج از اجبار. من در محیط خانواده ای کتابخوان و مجله خوان و روزنامه خوان و شعر دوست و ادبیات دوست و تاریخ و جغرافیا دوست بزرگ شده ام. در خانواده ما به طور سنتی تحصیل و با سواد بودن مهم بوده و هنوز هم هست. پدر من خودش لیسانس ادبیات داشت و عموها و دایی من هم تحصیلکرده بودند. خانم های نسل مادر من چندان باسواد نبودند، اما نسل ما چه دختر و چه پسر تحصیلکرده و باسواد بودند. بنا براین برای من مدرسه رفتن اتفاقا چون درهای باسوادی را باز می کرد، دلپذیر و هیجان انگیز بود. یعنی من همیشه با شور و شوق به دبستان رفتم. ولی در عین حال شاید اصلا این شعور هم در مغز ما نبود. ما دبستان رفتیم، چونکه باید می رفتیم، همه می رفتند و این هم چیزی طبیعی و حتی مایه شادی و خوشی بود.

البته من وقتی به دبستان رفتم، گفتگوی فارسی بلد نبودم. شاید شکسته بسته چیزهایی می گفتم. ولی فکر کنم در همان شش سال دبستان، کم و بیش، با لهجه ترکی هم که شده، راه افتاده بودم. اکثر بچه های دیگر هم همین طور بودند. البته، گفتم، خانواده تاثیر بزرگی روی آموزش دبستان و دبیرستان کودکان و جوانان دارد. دبستان نمونه دکتر محسنی ما در تبریز هم از بهترین دبستان های تبریز بود. معلم های خیلی خوبی داشتیم. به نظرم همه شان هم ترکی زبان بودند. سرکلاس فارسی حرف می زدند و خارج از کلاس ترکی. یعنی مدرسه هم مهم است. در کلاس ما بچه هایی هم بودند که معلوم بود از خانواده های فقیر و کم و بیش بیسواد بودند. فکرکنم کیفیت و سرعت سوادآموزی آنها خیلی آهسته تر بود.

ولی نه، من یادم نیست که سوادآموزی بنده با سختی بخصوصی روبرو بوده باشد. شاید هم بوده، چراکه طبیعتا وقتی یک بچه فارسی زبان به مدرسه می رود، مشکل روان فارسی حرف زدن را ندارد. البته نکته مهمی هم هست که اغلب فراموش می شود، آن هم اینکه صرفا حرف زدن به یک زبان و حتی روان حرف زدن دلیل باسوادی آدم نیست. به قدر کافی آدم هایی می شناسم که مثل بلبل فارسی و یا ترکی و یا انگلیسی حرف می زنند، اما سرتاپا بیسواد هستند. موضوع برسر روان حرف زدن و «لهجه داشتن» نیست.

من هم یادم هست که خیلی ها در خانواده و همسایگی و محیط آن روزهای تبریز یعنی سال های 1340 می خواستند «لهجه شان را درست کنند» یعنی نزدیک تر به لهجه معیار رسانه ها یعنی مثلا رادیو (آن روز ها تلویزیون نبود) و یا حتی لهجه «تهرونی» صحبت کنند. البته همه ما می خواستیم لهجه معیار مانند خود فارسی زبانان داشته باشیم. این هم چیز بدی نیست، چیز خوبی هست، به شرط آنکه دچار عقده حقارت نشوید که نتیجه اش اصلا حرف نزدن باشد. چیز بدی نیست که سعی کنید مثل فارسی زبان ها روان حرف بزنید و زمان فارسی حرف زدن، لهجه ترکی تان کمتر معلوم شود. مثل این است که در آمریکا هستید و می خواهید خوب و روان انگلیسی حرف بزنید.

اما من واقعا مطمئن نیستم که در  این موضوع سرعت آموزش، روان حرف زدن و لهجه ترکی مشکل بزرگی از نگاه آموزش و پرورش کودکان هست یا نه. خیلی ها هم فارسی زبان هستند و نمی توانند روان و روشن حرف بزنند. اما به هر حال شما با یک بچه فارسی زبان فرق داشتید. ولی خُب، یک بچه گیلکی زبان هم همین طور بود، کردی زبان هم… این موضوع که منحصر به کودکان ترکی زبان آذربایجان نیست. دقیقا نمی دانم، اما شاید 60-70 درصد کودکان ایرانی که به دبستان می روند، ابتدا نمی توانند روان فارسی حرف بزنند. پس نقش مدرسه چیست؟

راستش حالا که برمی گردم و به گذشته فکر می کنم، احساس می کنم که خوب شده که ما، هم فارسی را تاحدی که می توانستیم به خوبی یاد گرفتیم و هم ترکی را همچنان در خانواده حرف زدیم. این هم برای من شخصا زمینه مناسبی شد تا بعد از پانزده-شانزده سالگی، خودم مستقلا خواندن و نوشتن زبان ترکی را بیاموزم، هم ترکی ترکیه و هم ترکی باکو را. یعنی اگر در آن دوره دبستان سختی هم کشیدم (که این سختی را واقعا حس هم نکردم)، در عوض بعدا یا کوشش خودم یک و حتی سه چهار زبان کامل دیگر را هم یاد گرفتم. این هم دنیای دید و تجربه و دانش مرا فکر کنم فراخ تر و وسیع تر کرد.

حالا این موضوع که منحصر به ایران نیست. در اکثر کشورهایی که ریزه پیزه نیستند، این مسئله چند زبانی شهروندان وجود دارد. در ترکیه شما ممکن است کُردزبان باشید، اما در مدرسه ترکی یاد می گیرید. در فرانسه ممکن است زبان مادری شما باسکی و یا برتونی هست، اما زبان آموزش و پرورش طبیعتا فرانسه است. شاید واقعا از یک نگاه این، نوعی فشار اضافی روی بچه هاست. من می گویم این را باید مانند واقعیتی که موجود هست، قبول کرد، واقعیتی که تقریبا در همه کشورها هست. نه فقط باید این را قبول کرد، بلکه بنظرم باید از این دو زبانگی در خانواده و شهر و محیط خود، مانند یک فرصت به نفع خودتان استفاده کنید. و می توانید هم این کار را بکنید. اول زبان مملکت را به بهترین وجه بیاموزید، بعد زبان مادری و پدری و هر زبان دیگری را که می خواهید، باز به بهترین شکل بیاموزید. البته کارتان به آسانی یک نفر که فقط یک زبان می آموزد، نخواهد بود.اما در نهایت شما به خاطر آموزش دو و یا چند زبان امکانات بیشتری از دیگر همکلاسی های خود خواهید داشت و نه تنها امکانات تحصیل و اشتغالتان به مراتب بیشتر خواهد شد، بلکه دانش و دیدتان نسبت به دنیا و زندگی وسیع تر و عمیق تر خواهد شد.


این مجموعه را هم ببینید:

آموزش زبان مادری



دسته‌ها:یادداشت, تحصیل زبان مادری