(بخش هشتم رشته گفتار «ایرانیان و ترکان در اوایل اسلام»)
عباس جوادی – صد سال پس از نخستین حملههای اعراب به ماوراءالنهر، در سالهای 750، اکثریت ایرانی تبار مردم ماوراءالنهر کم و بیش مسلمان شدهبودند. ترکهای بومی ماوراءالنهر اقلیت کوچکی از مردم این سرزمین را تشکیل میدادند. در باره این گروه و نتیجتا پذیرش اسلام از سوی این گروه از مردم ترکزبان ماوراءالنهر اطلاعات دقیق و روشنی در دست نیست.
هنگام شرح حوادث در سمرقند و بخارا ، خوارزم و یا تاشکند و بلخ، مورخین و سیاحان مسلمان در نخستین آثاری که دو سه قرن بعد نوشتهشده، به «ترکها» (جمع: اتراک) اشاره میکنند. در اینجا اصولا منظور ترکهایی هستند که نه در خود ماوراءالنهر، بلکه در دشتها و به صورت چادرنشینی زندگی میکردند و به خاطر شمنباور بودنشان «کافر» شمرده میشدند.
گروه دومی که ذکر میشوند، ترکهایی بودند که پس از فروپاشی دولت ساسانیان (650) به طور فزاینده و با انگیزههای گوناگونی وارد ماوراءالنهر و خراسان شده، یا در نزاع میان ایرانیان بومی و اعراب مسلمان (اغلب به سود ایرانیان بومی و احتمالا در مقابل مزد) شرکت میکردند و یا (بخصوص پس از فروپاشی دولت ترک) به صورت دستههای مزدور و راهزن عمل مینمودند. گروه دیگری هم در نتیجه تجارت، وصلت و دیگر روابط همسایگی، بومی ماوراءالنهر شده بودند. در باره باورهای دینی این دسته از «ترکها» چیز دقیقی در این کتابهای تاریخی گفته نمیشود. اما استنتاج کلی از شرح حوادث آن است که این ترکها به هر حال در آن مرحله هنوز مسلمان نشده بودند.
و اما آن دسته بزرگ ترک های دشت های آسیای میانه از آن تاریخ تا حدودا دویست سال بعد لازم داشتند تا به اندازه قابل توجهی مسلمان شوند. مسلمان شدن آنان اغلب همراه و همزمان با یکجانشین شدن، شهری شدن، کوچ به دنیای اسلام و حتی حاکمیت در آن بود. از سوی دیگر مسلمان شدن ترک های دشت نشین ویژگی های خود را داشت که با شرایط اقلیت ترکزبان و بومی ماوراءالنهر فرق میکرد.
مثلا ماجرای ناحیه «کمرجه» در سغد را بیاد آوریم که در فصل «نخستین کوششهای سیاسی» شرح دادیم. به روایت طبری، در سال 735-36 هنگامیکه اعراب در کمرجه در محاصره گروهی از ترکهای مسلح وابسته به دولت «تورگش» تحت رهبری خاقانشان «سولو» بودند، خسرو پسر یزدگرد پادشاه مقتول ساسانی همراه با سی نفر یرای مذاکره با آن گروه اعراب آمده، کوشش می کند آنها را به همکاری با ایرانیان و ترکها تشویق کند و میگوید: «ای گروه عربان، چرا خودتان را به کشتن میدهید؟ من بودم که خاقان (ترک) را آوردم که مملکتم را به من باز دهد و برای شما امان میگیرم» اما عربان بدو ناسزا گفتند و او برفت» (طبری، 4101-03). در این نمونه بعید به نظر میرسد که سولو و یا گروه ترکان مسلح او که با ایرانیان و برضد اعراب همکاری میکرد، به اسلام گرویده باشد و بخواهد با یزدگرد سوم زرتشتی و بر ضد اعراب مسلمان همکاری کند.
از نوشتههای طبری و ابن اثیر معلوم میشود که سغدیان از محاصره سمرقند از طرف قتیبه به ستوه آمده پادشاه چاچ، اخشید فرغانه و خاقان ترک (در ابناثیر: چین، -م) را دعوت به کمک کرده، به آنها هشدار دادهاند که «اگر عربان بر ما ظفر یابند، با شما نیز چنان کنند که به ما کنند» و آنها نیز سپاهی از «شاهزادگان و زورمندان و مرزبانزادگان و اسواران و پهلوانان» (ابن اثیر 2801) را به کمک سغدیان فرستادهاند. این نمونه هم نشان میدهد که ترکها به دعوت پادشاه سمرقند از دشتها به سغد آمدهاند. طوری که میدانیم، این یاری همسایگان اثری نداشته و قتیبه همه آنها را پس راندهاست. اما از سوی دیگر میتوان مثلا استنتاج نمود که اگر در میان مردمی که در بخارا، خوارزم و یا سمرقند به قتیبه یا دیگر حاکمان عرب (و سپس ایرانیان نومسلمان) تسلیم شدهاند، عدهای از ترکان بومی این ولایات هم بودهاند، احتمالا آنها هم همراه با تسلیم به مسلمانان، خود نیز اسلام را پذیرفتهاند.
اصولا در اکثر نمونههای جنگ مسلمانان علیه «کفار» (چه زرتشتی و بودایی و چه «اهل ذمه» یعنی مسیحی و یهودی که در ماوراءالنهر تعدادشان به مراتب کمتر از مثلا عراق بود)، وقتی حاکم، فرمانده و یا پادشاه یک ولایت و یا ایالت به لشکر اسلام تسلیم میشد و پرداخت خراج و باج و مالیات را می پذیرفت، همه مردم آن ولایت و ایالت «مسلمان شده» شمرده میشدند. برعکس اگر غیر مسلمین در مقابل مسلمانان مقاومت میکردند و مسلمانان پیروز میگشتند، غیر مسلمین طبق قوانین شرعی اسلام ناچار به پرداخت خراج، باج و «جزیه»ای میشدند که اندازه اش بسته به تصمیم حاکم و فرمانده مسلمان بود. کل این مخارج اغلب برای حکومت آن محل و تک تک مردم طاقت فرسا بود و این وضع در اکثر موارد انگیزه قبول اسلام میگشت. از سوی دیگر، طوری که در نمونه سمرقند دیدیم، تاخیر طولانی و یا رد پرداخت «جزیه» دلیل اعلان جنگ از سوی مسلمانان بر ضد مسلمین میشد که در آن جان و مال غیر مسلمین «مباح» میشد، آنچه که در نمونه کشتار، تخریب و غارت شهر پیکند در نزدیکی بخارا دیدیم.
همچنین دیدیم که طایفه های دشت نشین اغوز، قارلوق و خزر در دشت های اوراسیا منبع مهمی برای اسیر گرفتن و فروش آنها به عنوان برده («غلام» و یا «مملوک» جهت استفاده همچون نیروی جنگنده، سرباز و خدمتکار و یا «کنیز» برای خدمات خانگی) بودند.
اسیر گرفتن کوچ نشینان «کافر» با بهانه «جهاد»، هم ممکن و حتی مقبول و هم پرفایده بود. ممکن بود، چرا که بخصوص پس از فروپاشی دولت ترکها کسی به طور جدی مانع حمله و لشکر کشی به دشتهای آنسوی دولت اسلامی خلافت نمیشد. مقبول بود، چونکه از نگاه دستگاه اسلامی لشکرکشی به دشتها «جهاد» برای گسترش اسلام و نشانه جانفشانی در راه دین به شمار می رفت. این کار در عین حال بخاطر غارت و غنیمت و خراج تجارت خوبی هم بود.
در ابتدا یعنی تا زمانیکه ماوراءالنهر هنوز کاملا مسلمان نشده بود، خود اعراب اکثرا به صورت گروهی و طایفه ای از عراق عرب به «غزا» در ماوراءالنهر میرفتند و در حملههای دیگر مسلمانان به شهرهایی مانند سمرقند و بخارا شرکت مینمودند. این همان 60-70 و یا صد سالی است که مورخین نوشتهاند مقصد اصلی اعراب نه گسترش اسلام، بلکه اساسا غارت و به خراج بستن مردم این سرزمین بود. این دوره تقریبا تا اواخر امویان یعنی سال 750 ادامه یافتهاست. اما بعد از تکمیل نسبی پذیرش اسلام در ماوراءالنهر که دیگر اساسا می بایستی برای «غزا» های جهادی به دشت ها رفت و ترکهای چادر نشین را مورد حمله قرار داد، خود اعراب دیگر چندان در این «غزا» ها شرکت نمیکردند. این کار را اساسا ایرانیان و حتی ترکهای نومسلمان انجام میدادند. البته حمله به دشتها اگرچه همچنان انجام وظیفه شرعی «جهاد» به شمار میرفت، اما به اندازه جنگ با مردم شهرهای ماوراءالنهر پردرآمد و به نسبت آسان نبود. اما این کار چیزی هم نبود که از آن چشم پوشی شود. همچنانکه پیشترهم گفتیم در دوره سامانیان حملههای منظم به دشتها هم مایه اعتبار و افتخار امیران و فرماندهان سامانی میشد و هم درآمد مهمی برای دولت آنان بود. در همین مرحله است که به گفته گولدن «جهاد در آسیای مرکزی، آسیای جنوبی و آفریقا بیشتر از آنکه کار اجنبیان مسلمان (یعنی اعراب، -م.) باشد، از سوی مردم بومی محل انجام می شد که مسلمان شده بودند» (گولدن 212). استخری می نویسد ترک ها «از تبارهای گوناگونند. آنها علیه مسلمانان می جنگند. آن ترکان که اسلام آورده اند، با آنها (ترکان کافر، -م.) می جنگند و آنان را به اسارت می گیرند» (گولدن به نقل از استخری 211).
استخری (فوت به سال 346 هجری) «مسالک و ممالک» خود را در قرن دهم میلادی یعنی نیمه دوم دوره سامانیان نوشته است. او در این اثر از یکسو فعالیتهای «جهادی» «دهقانان ماوراءالنهر» و «سپهسالاران و پادشاهان خراسان چون سامانیان کی (که، -م) از فرزندان بهرام چوبین اند» (استخری 229-230) را ستوده و از سوی دیگر با همان لحن ستایش آمیز در باره جنگجویان ترک که دیگر یکجا نشین شده، بخش عمده سپاهیان سامانی و همچنین بخش قابل توجهی از لشکریان خلیفه عباسی را تشکیل میدادند، سخن گفته است. این لحن در آثار اکثر مورخین مسلمان این دوره نیز دیده میشود. استخری می نویسد: «به همه روزگار لشکر ترک بر دیگر گروه مقدم بوده اند و خلفا همیشه لشکر ترک اختیار کردهاند، سبب آن کی (که، -م) در سرشت ایشان نهاده است از نیک خدمتی و فرمانبرداری و مردانگی و وفاداری» (همانجا).
در عین حال ترکان شمنباور دشتها هنوز از نگاه مورخین این دوره مشکل اصلی مسلمانان شمرده میشدند. استخری مینویسد: «از خوارزم تا ناحیت اسبیجاب تا سرحد فرغانه تا حدود ماوراءالنهر همه ترکستان است و خوارزم ثغر (مرز، -م) اسلام است در پیش ترکستان. و همه ماوراءالنهر ثغر است» (همانجا).
با این ترتیب شهرهایی مانند اسبیجاب، سوتکند (ستکند، در سواحل رود سیحون)، چاچ (تاشکند)، فاراب (باراب، پاراب) و ولایت خوارزم که در این «ثغر» یعنی در نزدیکی دشت های شمال قرار داشتند، از سویی به بازار بردگان ترک و از سوی دیگر به مراکز جذب و تجمع ترکانی تبدیل شدند که به هر دلیلی مسلمان شده بودند. به گفته ابن حوقل سوتکند تبدیل به مرکز اغوزها و قارلوق هایی گشته بود که مسلمان شده بودند (ابن حوقل 236). او همچنین علاوه میکند که «طراز (تالاس کنونی، -م) محل بازرگانی ترکان مسلمان است. آنان قلعه هایی دارند و هیچ کس از مسلمانان از آنجا نگذشته است» زیرا چون کسی از آنجا بگذرد، باید در سراپردهها و خیمههای قارلوقها درآید (همانجا). به گفته ابن حوقل «میانه فاراب و کنجده و شاش (چاچ، تاشکند) سراسر چراگاههای فراخ است و هزار خانواده از ترکان مسلمان در آن سکونت دارند و در خرگاهها (خیمهها، -م) زندگی میکنند و ساختمان ندارند» (همانجا).
همچنین در این دوره است که برای نخستین بار لفظ «ترکمان» و «ترکمن» به کار برده میشود. بارتولد با صراحت تاکید میکند که نام «ترکمن» برای نخستین بار در سده دهم میلادی به کار برده شده و ریشه آن هنوز هم ناروشن است. به نظر بارتولد «ریشه شناسی ایرانی لفظ «ترکمن/ترکمان» و تفسیر لغوی و فارسی آن مبنی بر اینکه شاید اصل این نام «ترک-مانند» بوده که در دیوان لغات کاشغری هم آمده، طبیعتا قابل اعتماد نیست، اگر چه ظاهر معمولی ترکمنها از ظاهر معمولی ترکها فرق میکرد و به تیپ ایرانیان نزدیک تر بود. ولی قارلوقها بیشتر از اغوزها تحت تاثیر عنصر ایرانی قرار داشتند و حتی پیش از پذیرش اسلام نیز از دیگر اقوام ترک به فرهنگ اسلامی نزدیکتر بودند» (بارتولد 1935، 77).
با اینهمه اغلب مورخین و دانشمندان به تفسیر لفظ «ترکمن» به معنی «ترکی که مسلمان شده» بیشتر باور دارند. به گفته مقدسی «پادشاه ترکمان» که در شهر «اردو» (؟) بود، به رسم عادت هدایایی به حاکم اسبیجاب میفرستاد. در اینجا روشن است که منظور از «ترکمان» ترکهای مسلمان است. بیرونی نیز نوشتهاست که «اغوزها هر اغوزی را که اسلام آورد، ترکمن می نامند». کاشغری در «دیوان لغات الترک» ترکمان (ترکمن) ها را گاه «قارلوق و نَه اغوز» مینامد و گاه در تعریف «ترکمان» مینویسد «آنها اغوز هستند». طاهر مروزی نیز با اشاره به اغوزها می نویسد «هنگامیکه آنها (اغوزها، -م) وارد تماس با ممالک اسلامی شدند، برخی از آنان اسلام را پذیرفتند و «ترکمان» نام گرفتند» (نقل قولها از گولدن 1992، 212). شاید هم از این نگاه لفظ ترکمن و یا ترکمان در آغاز معنایی ««فنی» داشت، یعنی به هر ترکی که اسلام را میپذیرفت، ترکمان و یا ترکمن گفته میشد. بعدها بود که به تدریج لفظ ترکمن و یا ترکمان تنها به ترک های اغوز تعلق گرفت (همانجا).
در فصل بعدی: اسلام ترکها اسلامی ایرانی و به ویژه اسلام ایرانی ماوراءالنهر بود که خود را با شرایط مخصوص ترک ها همخوان کرده بود.
دستهها:ماوراءالنهر و اسلام, ترک ها و اسلام, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.