در هزاره اول پیش از میلاد، ماد ها و سپس پارسیان هخامنشی امپراتوری خود را تاسیس کرده بودند که هسته اصلی آن در فلات ایران بود. در حالیکه در باره ایران بخصوص از تاسیس هخامنشیان به بعد اطلاعات تاریخی و علمی زیادی در دست است، ترسیم تصویری نسبتا روشن از منطقه آسیای مرکزی و اقوام کوچ نشین دشت های اورآسیا در هزاره اول میلادی بسیار مشکل است. اطلاعات ما در این باره اساسا از مورخین یونانی مخصوصا هرودوت و منابع چینی است که آن هم ممکن است به مقایسه، تحلیل و استنتاج نیاز داشته باشد.
مدت زمان مورد بحث ما 1600 سال بین سال 1000 پیش از میلاد تا 600 بعد از میلاد یغنی زمان ظهور اسلام است.
حدود سال 1000 پ.م.، مدتی پس از مهاجرت اقوام مادی و پارسی به ایران، فلات ایران مسکن ایرانیان یکجا نشین شده بود. ماد ها اولین دولت ایرانی را در سال 678 پ.م. تاسیس کردند و دولت هخامنشیان در سال 550 پ.م. جایگزین آن شد. می خواهیم بدانیم در این مدت که در ایران دولت های ماد و هخامنشی تاسیس یافتند و سپس اسکندر مقدونی هخامنشیان را شکست داد و دولت جانشینان سلوکی او و بعد اشکانیان ایرانی و در نهایت ساسانیان بر سر کار آمدند، در ماوراءالنهر و دشت های اوراسیا چه خبر بود؟
در آسیای مرکزی و دشت های اوراسیا از هزار سال قبل از میلاد تقریبا تا اواخر این هزاره یعنی دستکم برای یک هزار سال اتحادیه های قبیله ای ایرانی زبان مانند کیمریان، سکاها، ماساگت ها، سرمتیان و آلان ها حکمرانی می کردند. این قبایل ایرانی از منطقه آلتای در جنوب روسیه تا دشت های شمال دریای سیاه را در بر می گرفتند و ایرانی زبان بودند، اما قبایل و طایفه های کوچک تری نیز در ترکیب این اتحادیه های قبیله ای می زیستند.[1]
اتحادیه های قبیله ای
وقتی «اتحادیه» یا «کنفدراسیون» قبیله ای می گوئیم، باید پیش خود تجسم کنیم که منظور چیست. «اتحادیه های قبیله ای» دولتی به معنایی معاصرتر نبودند که مانند مادها یا هخامنشیان دارای پادشاه، لشکر و سرزمین تا حدی معین خود باشند. آنها مرکب از قبایل، اقوام و طایفه های بزرگ و کوچک بودند. طایفه ها و قبایل کوچک تابع بزرگ تر ها بودند. گاه بین آنها جنگ و گریز می شد. نام قبیله بزرگ و حاکم و یا رئیس آن قبیله به کل این اتحادیه اطلاق می گردید.
در دولت هخامنشی هم هنوز قبایل جداگانه موجود بودند. اما آنها در مجموع مطیع دولت بودند و بدنه اصلی اداره این سرزمین ها را تشکیل نمی دادند. ساختار سیاسی اتحادیه های قبیله ای از حکومت و دولت جوامع یکجا نشین فرق می کرد. دولت های ماد و هخامنشی سرزمین خود را به ساتراپی ها یا استان های بزرگ و کوچک تقسیم کرده بودند. هر ساتراپی یک «ساتراپ» یا حاکم و در واقع شاه خود را داشت که تابع شاه شاهان یا شاهنشاه بود. بر عکس، اتحادیه های قبیله ای، قبایل و طوایف خود را داشتند که مستقل عمل می کردند. این قبیله ها و حتی خود اتحادیه در گذر زمان و ادامه مهاجرت های خود تغییر می یافتند و احتمالا نامشان هم عوض می شد. نیروی مسلح آنان سازماندهی مرکزی نداشت و حرفه ای نبود، بلکه مطلقا تابع رئیس قبیله و متشکل از داوطلبان قبایل و طوایف تابع بود که غالبا به امید غارت و یغما و یا با زور و تهدید می جنگیدند. مرزهای اتحادیه های قبیله ای سیال بود و وابسته به جنگ و صلح آنان با اقوام و دولت های همجوار، تغییر می کرد. نظر به اینکه قبایل و طوایف تابع این اتحادیه ها یکجا نشین نبودند، تولید کشاورزی و صنعتی و تجارت آنان نیز ناچیز بود و آنها اغلب چاره را در جنگ و غارت قبایل دیگر یا مردم یکجانشین همسایه می دیدند. اگر در این جنگ ها از قبیله دیگری شکست می خوردند، اوضاع به همان منوال در اتحادیه قبیله ای جدید ادامه می یافت. اگر از دولت و لشکر قومی یکجا نشین شکست می خوردند، تمدن و فرهنگ قوم غالب را قبول کرده، در ترکیب اجتماعی و سیاسی آن مستحیل می شدند و اکثرا حتی دین و زبان فاتحین یکجا نشین را قبول می نمودند.
فرای بر دو فرق اساسی میان اتحادیه قبیله ای و دولت یکجانشین تاکید می کند: جایگزین شدن خانواده یزرگ یا خاندان [2] به جای قبیله و جایگزین شدن ارتش حرفه ای به جای ارتش قبیله ای. او در نمونه هخامنشیان تحول نحوه اداری اتحادیه های قبیله ای به دولت های یکجانشین را نشان داده و می نویسد که در دوره هخامنشیان اهمیت قبیله و تبار تضعیف شد و جای آن را، همچنانکه بعد از ماد ها می بینیم، «خاندان» یا خانواده بزرگ هخامنشیان گرفت. آنگونه که از سنگ نوشته های داریوش و خشایارشا نیز می توان دریافت، از هخامنشیان و مخصوصا ساسانیان به بعد، تعلق به یک قبیله و تیره یا «نژاد» و حتی اهل ایالت پارس بودن که خاستگاه هخامنشیان و ساسانیان بود، اهمیت خود را از دست داده بود. در مقابل، عضو جامعه بزرگ تر «ایرانیان» و ساکن این «امپراتوری» بودن اهمیت پیداکرده بود. «این روند در آسیای مرکزی که چندان تحت تحت حاکمیت مستقیم هخامنشیان قرار نداشت و تعلقات قبیله ای مانند سغدی، خوارزمی، بلخی و سکایی ( یا به قول یونانی ها «اسکیتی») هنوز پابرجا بود، آهسته تر جریان داشت».[3] رودیگر اشمیت نیز با مضمونی مشابه به ویژه به دوره ساسانیان و اندیشه ایرانشهری پادشاهان ساسانی اشاره می کند و می گوید که اندیشه ایرانشهر، مرزبندی معین و محدود سیاسی نداشت. پادشاهان ساسانی خود را «شاهنشاه ایران و اَنیران [4]» می نامیدند و منظور آنان از «ایران» (به پارسی باستان: آریانام) نه تنها محدوده ایران کنونی، بلکه سرزمین همه ایرانیان یعنی ایرانی زبانان بود. این سرزمین «همه (زبان ها) و مردمان ایرانی و پهنه گسترده آنان را دربر می گرفت که نمی توان مرز های آن را دقیقا معین نمود».[5]
به نظر فرای، فرق مهم دوم بین اتحادیه های قبیله ای ایرانی دشت های شمال و حکومت یکجانشین هخامنشی در نیروی نظامی آنان بود. درحالیکه همه اعضای قبیله که توان جسمانی داشتند، به دسته های جنگجوی آن قبیله جلب می شدند، سپاه هخامنشیان و بخصوص ساسانیان حرفه ای و در درجه اول مرکب از سپاهیان مزدور بود.[6]
این مشخصات و روندها مخصوص اقوام ایرانی تبار شرقی نبود، بلکه به متعاقبین بعدی آنان یعنی هون ها، ترک ها و خزرها نیز شامل می شد. مشابه این شرایط را کم و بیش می توان در جوامع قبیله ای اروپایی مانند ژرمن ها نیز مشاهده کرد. البته به مرور زمان هر قدر که این اقوام یکجا نشین می شدند، روابط داخلی آنان از جمله مقام قبیله، روش دولتداری و ترکیب نیروی نظامی آنان نیز به تدریج تغییر می یافت.
هخامنشیان و تاثیر آنان بر ماوراءالنهر
نقطه حرکت، آغاز تاریخ و نخستین مسیرهای پخش اقوام هند و اروپایی در اوراسیا (چهار و نیم تا سه هزار سال پیش) چندان روشن نیست. در آثار مکتوب (تقریبا 2500 سال پیش به بعد) از جمله اساطیر و اشعار یونانی و سالنامه های سلطنتی چینی از کیمریان (یا سیمریان) و از قرن هشتم پ.م. به بعد از سکا ها (اسکیت ها) و احتمالا در شمال سیردریا و خوارزم از ماساگت ها می شنویم که خود شاخه ای از سکاها بودند. هرودوت می نویسد که ایرانیان اسکیت ها را «سکا» می نامند[7]. واقعا هم در کتیبه های پارسی باستان از جمله سنگ نوشته بیستون داریوش از قبیله های مختلف سکا نام برده می شود و چند قرن بعد در آثار پهلوی دوره ساسانیان مانند «یادگار زریران» و «شهرستان های ایرانشهر» نیز نام «سکاها» و «خیون ها» به عنوان اقوام همسایه شمال و شرقی ایران ذکر می گردد.
سکا ها در گسترده ترین دوره خود سرزمین پهناوری بین حوزه تاریم، ارومچی و کاشغر در شمال غربی چین تا پامیر، آسیای مرکزی، دشت های شمال خزر و دریای سیاه را فراگرفته بودند. بخش قابل توجهی از سکا ها در قرون هشتم و هفتم به جنوب روسیه و اوکراین کنونی مهاجرت کرده وبه اسکیت های اروپایی یا غربی معروف شدند. احتمالا یونانی ها که در سواحل شمالی دریای سیاه با سکاها تماس داشتند، نام «اسکیت» را از نام پهلوی آن یعنی «سکا» گرفته اند. مرکز سکاها در این دوره شبه جزیره کریمه در شمال دریای سیاه بود. دیگران در سرزمین های خود با مردم بومی امتزاج یافتند. مورخین یونانی و در درجه اول هرودوت (485-425 پ.م.) درباره جنگ های کورش هخامنشی با ماساگت ها و کشته شدن او به دست ملکه ماساگت «تومریس» در سال 530 پ.م. در نزدیکی سیردریا (رود سیحون) به طور مفصل گزارش داده اند. سکا ها در دوره داریوش یکم هخامنشی به ایران و سپس به یونان نیز حمله کردند، اما از قرن سوم و بخصوص قرن دوم پ.م. به بعد در کریمه، مخصوصا تحت فشار سرمتیان و یونانیان رو به زوال گذاشتند و در جوامع خود مستحیل شدند. امروزه آثار ژنتیک سکاها و سرمتیان را در صد ها قوم و ملت معاصراز آلتای تا لهستان و اسپانیا و شمال آفریقا می توان یافت.
از نظر زبان و لهجه های رایج در سرزمین های شمالِ دولت های ماد و هخامنشی در آخرین هزاره پیش از میلاد چه می توان گفت؟
اشمیت پس از شرح جغرافیای گسترش معاصر زبان های ایرانی در منطقه ای فراخ تر از ایران کنونی، می نویسد: «در گذشته های دور، بخصوص پیش از مهاجرت بزرگ اقوام ترک به غرب، اسکیت ها و سرمتیان ایرانی زبان در پهنه به مراتب گسترده تری حضور داشتند. در عهد باستان، اسکیت ها و سرمتیان ایرانی در امتداد سواحل شمالی و نیز غربی دریای سیاه زندگی می کردند و این موضوع ثابت شده است که سکا ها و سغدیان که آنها هم ایرانی بودند، حتی تا سال 1000 میلادی ساکن ترکستان شرقی، شمال مغولستان و مرزهای چین باستان بوده اند».[8]
اگر تقسیم بندی تاریخی زبان های ایرانی به (الف) ایرانی باستان: از ابتدا تا شکست هخامنشیان، (ب) ایرانی میانه: از اسکندر و سلوکیان تا شکست ساسانیان، و (ج) ایرانی معاصر: از اسلام تا کنون را اساس بررسی خود قرار دهیم، چنین تصویری به دست میاید:
الف: زبان های ایرانی باستان: (1) اوستایی، (2) پارسی باستان، (3) مادی (اُنوماستیک = فقط برپایه نام ها و واژگان باقیمانده) و (4) سکایی (اُنوماستیک)
ب: زبان های ایرانی میانه: (1) پارسی میانه غربی: پارسی میانه، پارتی (2) پارسی میانه شرقی: بلخی، سغدی، ،خوارزمی، خُتنی و تُمُشکی، سکایی و سرمتی میانه (اُنوماستیک)
ج: زبان های ایرانی معاصر: (1) این گروه که ده ها زبان و لهجه از قبیل زبان های پامیری، پشتو، بلوچی و کُردی شامل آن می شود، مورد بحث ما در این نوشته نیست.[9]
برای دوره زبان های ایرانی باستان تنها در دو مورد پارسی اوستایی و پارسی باستان نمونه های مشخص و مکتوب وجود دارد. دو زبان دیگر ایرانی باستان یعنی مادی و سکایی نه از طریق نمونه های مشخص و مکتوب به همین زبان ها، بلکه بر پایه نام ها و واژه های جداگانه در آثار ثانوی قابل تشخیص و بررسی هستند. نمونه هایی که از زبان ها و گویش های سکا های باستان در آثار ثانوی تاریخی دیده می شود و همچنین تحلیل نام های سکایی و مقایسه آنها با نمونه های دیگر زبان های ایرانی، نشانه تعلق زبان سکایی باستان به گروه بزرگ زبان های ایرانی شرقی است. زبان اوسِتی در قفقاز ظاهرا تنها باقیمانده کنونی شاخه های غربی سکایی یعنی سرمتی (از زیر شاخه آلانی آن) به شمار می آید، در حالیکه زبان های ایرانی شرقی میانه مانند خُتنی، تُمُشکی، وخی و شُغنی و همچنین زبان های سغدی و خوارزمی باستان احتمالا با گروه شرقی سکایی-خُتنی مرتبط بودند.
در اینجا باید روی واژه «احتمالا» تاکید کرد. موضوع ریشه یابی زبان های معاصر و یا باقیمانده های کنونی زبان های قدیمی ایرانی شرقی بسیار پیچیده است و دانشمندان متخصص این حوزه در این مورد غالبا نظرات مختلفی دارند. شاید یکی از مهم ترین مراجع در این مورد کتاب «راهنمای زبان های ایرانی» تالیف و تهیه رودیگر اشمیت است[10]. در آنجا نیکلاس سیمس-ویلیامس که خود مانند اشمیت متخصص زبان های ایرانی شرقی است، می گوید با وجود شباهت سغدی قدیم و یغنابی کنونی و یا ارتباط اوسِتی معاصر با آلانی و سرمتی باستان، تدوین دقیق این گونه ریشه یابی ها بسیار سخت و حتی ناممکن است، زیرا چه بسا که همه لهجه ها و گویش های کنونی ایرانی شرقی به یکدیگر نزدیک بودند، اما ارتباط ارگانیک مستقیم نداشتند. بدین جهت «می توان به راحتی گفت که هیچکدام از زبان های ایرانی شرقی میانه (مانند خوارزمی، سغدی، بلخی، -م.) سرچشمه مستقیم زبان های کنونی ایرانی شرقی نیستند، زیرا این زبان های باقیمانده از گذشته، نمونه هایی کافی از طیف وسیع آن زبان ها و لهجه های گذشته را تشکیل نمی دهند و علاوه بر این، ما ریشه بسیاری از زبان های معاصر (ایرانی شرقی، م.) مانند پشتو و گروه زبان های پامیری را نمی دانیم.»[11]
اطلاعات ما درباره زبان، شاخه ها و لهجه های گوناکون سکایی تا دوره هخامنشی و حتی بعد از آن محدود است. اما جالب است که چند قرن بعد در سالنامه های چینی «شی-جی» که تاریخ مفصل سلسله هان ها (تقریبا 200 پ.م. تا 200 م.) در غرب چین است، در باره اقوام و قبایل این منطقه نوشته شده است که «مردم به زبان های مختلفی سخن می گویند. اما این زبان ها مجموعا یکی هستند و مردم یکدیگر را به خوبی می فهمند».[12]
سه، چهار قرن پیش از میلاد که در ایران مصادف با حمله اسکندر و پایان دولت هخامنشی بود، دربخش غربی دشت های اوراسیا سکاها تحت فشار اقوام خویشاوند و ایرانی تبار سَرمَتی قرار گرفتند. به نظر می رسد که سرمتیان هم خود تحت فشار کوچ های هون ها از شمال شرق روسیه یعنی کوهستان های اورال که مسکن اصلی آنان بود، به سوی غرب مهاجرت می کردند. آلان ها به احتمال قوی شاخه ای از سرمتیان بودند. بخشی از سرمتیان مدتی بر جنوب روسیه و اوکراین کنونی حاکم بودند و بخش دیگر همراه با گوت ها که از اقوام شرقی ژرمن بودند، به امپراتوری روم حمله کردند و تا اسپانیا و پرتغال پیش رفته و سپس در میان مردم محیط خود مستحیل شدند. زبان سرمتی شاخه ای از زبان های شمال شرقی ایرانی بود. زبان کنونی «اوسِتی» در قفقاز باقی مانده زبان آلان ها از اتحادیه قبیله ای سرمتی ها است. این تحولات در غرب دشت های اوراسیا اتفاق افتاد که موضوع بحث اصلی ما در اینجا نیست.
این اقوام از کیمریان، سکا ها و ماساگت ها تا آلان ها و سرمتیان جزو اقوام کوچ نشین ایرانی شرقی بودند.[13] آنها هرکدام تحت فشار قومی دیگر و گاه خویشاوند از شرق یعنی مناطق مرکزی تر آسیای میانه به غرب و جنوب کوچ می کردند، با اقوامی که پیش از آنها آمده بودند، می جنگیدند، صلح می کردند و امتزاج می نمودند، تا با فشار اقوام تازه رس دیگر به کوچ خود ادامه دهند یا بالاخره یکجا نشین شوند و با اقوام دیگر درآمیزند.
حکومت یونانی بلخ
پس از سقوط هخامنشیان به دست اسکندر مقدونی، سرداران او چندی در بلخ و دیگر ولایات شمال افغانستان، ماوراءالنهر و بخش هایی از پنجاب و خراسان باقی ماندند و حکومت نمودند. این حکومت در ابتدا تابع دولت بزرگ تر «سلوکیان» بود که به عنوان جانشین بخش شرقی امپراتوری اسکندر مدتی بر سرزمین های ایران، آناتولی و خاورمیانه حکم می راندند. اما در سال 250 پ.م. ساتراپ یا حاکم بلخ استقلال «حکومت یونانی بلخ» را از سلوکیان اعلان نمود.
این حکومت بعد از تقریبا 75 سال به دست گروهی از قبایل چادرنشین که در منابع چینی «یوه-ژی» نامیده می شوند، منقرض گشت. مطابق معمول اطلاعات دقیقی در باره تعداد و نام قبایل مختلف یوه-ژی، تعلقات قومی و اجتماعی-زبانی آنان در دست نیست. اما می دانیم که قبیله یا گروهی بنام «تُخارها» و شاخه ای از سکاها که به روایت استرابو[14] از «آن سوی سیردریا آمده بودند» جزو اتحادیه یوه-ژی بودند. منشاء اصلی موج جدید کوچ ها، باز نقاط مرکزی تر آسیای میانه، یعنی سرزمین های شمال غربی چین و مغولستان بود. چین ضربات سختی بر اتحادیه ای قبیله ای به نام هسیونگ-نو وارد نمود که در غرب عموما به «هون ها» معروف شده اند. بعضی دانشمندان برآنند که بین هسیونگ-نو و «هون های اروپایی» که در جریان کوچ های خود اصولا به غرب می رفتند، فرق هست. برای پیگیری ساده تر بحث، در اینجا همه آنها «هون» نامیده می شوند. هون ها که اتحادیه قبیله ای بزرگی مرکب از چندین قوم و قبیله بودند، بر تُخارها و اقوام نزدیک به آنان که در همسایگی هون ها می زیستند، تاختند و تُخارها همراه با چند قبیله دیگر که از دست هون ها می گریختند، از سیردریا گذشته، دولت یونانی سغد و بلخ را منقرض کردند و خود به جای آنها نشستند. تُخارها تا مدت ها فرهنگ و الفبای یونانی را ادامه دادند. بدنه اصلی آنها به گفته بسیاری از مورخین عبارت از ایرانیان شرقی بود. آنها ترکیبی از اقوام مختلف کوچ نشین بودند که با اقوام بومی موجود در آن دوره در ماوراءالنهر و شمال افغانستان امتزاج یافتند و همزمان با گسترش حکومت خود به «قندهارا» و پیشاور، بخش اعظم شمال هندوستان را هم تحت تسلط خود درآورده و «دولت کوشانیان» را بنیاد نهادند.
کوشانیان وارثان دولت یونانی بلخ بودند. آنها زبان حکاکی شده بر سکه های خود را از یونانی به بلخی باستان تغییر دادند که شاخه ای از زبان های ایرانی شرقی بود. رونق تجارت، تساهل مذهبی و آمیزه ای از اندیشه های فلسفه یونانی، بودایی و زرتشتی از مشخصات کوشانیان بودند.
حدود سال 126 پ.م. یک نماینده دولت چین به نام ژانگ شیان که از ماوراءالنهر و بلخ دیدن کرد، در باره «یوه-ژی» ها یعنی گروه تُخارها و اقوام نزدیک به آنان که جایگزین دولت یونانی بلخ شده بودند، نوشت: «آنها ملتی کوچ نشین هستند. همراه با گله های خود از محلی به محل دیگر کوچ می کنند. عادات و رسوم آنها شبیه هون هاست. آنها دارای صد تا دویست هزار جنگجوی تیرانداز هستند. (…) اگرچه زبان اقوامی که میان فرغانه و سرزمین پارتی ها (در دََهستان در شرق خزر، منشاء اشکانیان، -م.) زندگی می کنند، نسبتا فرق دارد، عادات و رسوم آنها شبیه هم است و زبانشان برای یکدیگر قابل فهم است…».[15] ژانگ شیان در ضمن در باره بلخ پس از فروپاشی دولت یونانی این منطقه نوشت: «بلخ (…) حکمران بزرگی ندارد. حکمرانان دون پایه ای در شهرهای کوچک حکومت می کنند. مردم از جهت کاربرد اسلحه مهارتی ندارند و ترسو هستند، اما در تجارت ماهر و هوشیارند».[16] این مشاهدات نیز در تاریخ مفصل سلسله هان معروف به «شی-جی» درج شده است.
حوادثی که شرح داده شد، در اوایل دوران معاصر یعنی دو هزار سال قبل اتفاق افتاد. دولت کوشانیان در قرن سوم میلادی یعنی زمانی که در ایران، دولت ساسانی برقرار بود، به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. بخش غربی از طرف ساسانیان و مدتی بعد بخش شرقی از طرف دولت هندی «گوپتا» الحاق گردید.
زنجیره کوچ های قومی از شمال و شرق هنوز تمام نشده بود.
ادامه دارد. در ادامه این فصل: خیون ها، هپتالیان و بالاخره ترک ها و آغاز دوره اسلامی در ماوراءالنهر و خراسان
زیرنویس ها:
[1] Golden: Introduction, pp. 47-48
[2] Clan
[3] Frye: Pre-Islamic and early Islamic cultures, in: Canfield: Turko-Persia, pp. 40
[4] پیشوند «اَ» در فارسی باستان و میانه به معنی «نه» و «غیر» است. اَنیران یعنی غیر ایران، آنچه که خارج از ایران است.
[5] Schmitt: Die iranischen Sprachen, S. 2
[6] Frye: ibid.
[7] Herodotus: Histories, 7.64
[8 Schmitt: Die iranischen Sprachen, S. 1
[9] در باره تقسیم بندی زبان های ایرانی به دو اثر مهم و معاصر زیر مراجعه کنید:
Windfuhr, G. (ed.) (2009): Iranian Languages, 2009
Schmitt, R. (Hrsg.) (1989): Compendium Linguarum Iranicarum
[10] Schmitt, R. (1989): Compendium Linguarum Iranicarum.
این اثر مجموعه مقالات مفصلی در باره مراحل تحول زبان های ایرانی و مشخصات و ویژگی های آنان است که همه در یک کتاب و از طرف دانشمندان محتلف به زبان های آلمانی، انگلیسی و فرانسه نوشته شده است. ترجمه فارسی این کتاب با عنوان «راهنمای زبان های ایرانی» در تهران به چاپ رسیده است.
[11] Sims-Williams, N.: Eastern Middle Iranian, in: Schmitt, R.: Compendium, S. 165
[12] Golden: Introduction, p. 47
[13] Golden: ibid, pp. 44-49
[14] Strabo: Geography 11, 8,1
[15] Qian, Sima: Account of Dayuvan, p. 234
[16] Ibid, p. 235
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.