ده سال پس از نبرد نهاوند در سال 642 م. و پیروزی بر ایران ساسانی، اعراب به آمودریا رسیده بودند. مرکز خراسان، مرو، در سال 651 م. سقوط کرده بود، اما تا تسخیر آن سوی آمودریا یعنی ماوراءالنهر دستکم پنجاه سال و تا تسخیر بخشی از دشتهای اوراسیا یعنی قزاقستان و قرقیزستان کنونی در سال 751 م. حدود یکصد سال به طول انجامید.
از دو طرف به سمت جنوب و شمال، آمودریا و سیردریا و در میان آن دو رودخانه، رود زرافشان و دیگر رودهای کوچکتر، ماوراءالنهر را برای کشاورزی حاصلخیز نموده و تجارت به ویژه ابریشم میان چین و ایران مردم آن را تاجرانی مرفه و هوشیار بار آورده بود.
ماوراءالنهر اگرچه به مراتب کوچکتر از ایران بود، اما از بسیاری جهات از ایران ساسانی فرق میکرد. جنگجویان و فرماندهان عرب مدتها در مرو مستقر بودند و تنها برای غارت، غنیمت جنگی و گرفتن باج و خراج از آمودریا گذشته، به ماوراءالنهر حمله میکردند و سپس به خراسان باز میگشتند.
در ابتدا «این نخستین حمله ها، چیزی بیشتر از هجومهای غارتگرانه در سطحی گسترده نبوده است»[1]. «حضور نظامی اعراب در خراسان اساسا محدود به پادگانی در مرو خراسان بود، اما حاکمان یعنی فرمانداران خلیفه هرسال لشکریانی برای هجوم و غارت نواحی شرقی ایران به این منطقه میفرستادند»[2].
پیش از آمدن اعراب، ماوراءالنهر، با وجود پیوندهای تاریخی و فرهنگی-زبانی با ایران باستان، مستقیما تابع ایران و یا دولت معین دیگری نبود. اشراف و فرمانداران ایرانی تبار شهرهای گوناگون این سرزمین که طبق برخی روایت ها حتی خویش و تبار همدیگر بودند، اغلب مستقل و حتی در رقابت با همدیگر عمل میکردند. ماوراءالنهر دولتی مرکزی و قدرتمند نداشت و طبیعتا ارتشی هم در میان نبود که از کلیت ماوراءالنهر دفاع کند.
اما به ویژه حضور جنگجویان تیرانداز، جسور و بی رحم ترک که از سرزمینهای شمالی ماوراءالنهر آمده بودند و همچون دستههای مختلف و منفرد در ناحیههای گوناگون عمل مینمودند، از فرقهای مهم میان ایران و ماوراءالنهر بود. اشراف و شخصیتهای بومی ایرانی نیز اغلب هنگامی که در تنگنای حملات اعراب قرار میگرفتند، جنگجویان ترک را به دفاع از شهرها و موضعهای خود دعوت مینمودند و طبیعی است که این اقدامات نگهبانی و جنگجویی ترکها نیز بی پاداش نبود.
باسورث مینویسد که با در نظر گرفتن «پراکندگی سیاسی حاکمیت در ماوراءالنهر و وجود دولتشهرها و شاهزاده نشینهای کوچک در این منطقه (…) به راحتی میتوان تصور نمود که بسیاری از این جنگجویان حرفهای ترک سربازان مزدوری بودند که از دشتها آمده، در خدمت فرمانداران و اشراف محلی سُغد قرار گرفته بودند»[3].
البته عوامل چندی در میان خود اعراب مهاجم هم بود که پیشرفت آنها را به آن سوی آمو دریا کُند تر میکرد. دوری هدف، «سیر شدن» و خستگی قبایل عرب که برای تهاجم به چهار سوی حکومت نوپای اسلامی اعزام میشدند و یا داوطلب این کار میگشتند، کشمکش و گاه جنگ میان این قبایل مهاجم حتی با یکدیگر و همچنین کاهش شانس غنیمتهای جنگی نیز نقش قابل توجهی در تحولات خراسان و ماوراءالنهر داشتهاند. بارتولد مینویسد «… شکی نیست که انگیزه اصلی فاتحین (عرب، -م) آرزوی به دست آوردن غنیمت و شهرت بوده و دین برای اعراب همان قدر کم اهمیت داشته که برای مدافعین (بومی) این سرزمینها»[4]. در توضیحی دیگر، بارتولد برای توضیح طولانی شدن فتح ماوراءالنهر دو عامل دیگر را نیز بر می شمرَد: «…اولا خود اعراب برای مدتی طولانی با غنایم جنگی و گرفتن باج و خراج (از کفار، -م.) راضی بودند و به همین جهت برنامه فتح کامل این سرزمین را هم نداشتند. ثانیا موانع طبیعی این سرزمین مانع از سرعت فتح آن میشد»[5]. اکثر مورخین نظر مشابهی دارند.
سردار عرب ربیع بن زیاد الحارثی که هم در دوره خلفای راشدین و هم امویان در فتوحات اعراب شرکت کرده بود، پس از فتح پر کشتار سیستان، در زمان خلافت عمر حاکم خراسان گردید و به تهاجمهای ظاهرا برنامه ریزی شده تری برای تحکیم قدرت عربی-اسلامی در خراسان و گسترش آن به ماوراءالنهر شروع نمود. ربیع به طور همزمان سیاست منظم تری برای افزایش تعداد اعراب در خراسان را در پیش گرفت و از جمله به منظور کنترل بهتر خراسان، «پنجاه هزار جنگجوی عرب را همراه با خانواده هایشان از بصره و کوفه آورده، در خراسان مستقر نمود. این اسکان مطابق با روش معمول وقت میان اعراب انجام گرفت و آن این بود که این عده در شهرهایی که پادگانهای نظامی اعراب در آنجا مستقر شده بود، اسکان یافتند. این روش هدفی دوگانه داشت: تضمین فتوحات به دست آمده و تامین نیروی انسانی برای گسترش بیشتر فتوحات»[6].
به نظر کِندی «بعید نیست که تعداد اعرابی که به مرو و دیگر شهرهای کوچک خراسان کوچانده شدند، بیشتر از تعداد اعرابی باشد که به کل ایران آمدند. آنها تشنه ثروت و آکنده از حرص و ولع بودند. هسته اصلی لشکریان اسلام را هم که قرار بود به ماوراءالنهر حمله ور شوند، همین اعراب تشکیل میدادند»[7].
مقاومت پادشاهان محلی کوچک و بزرگ، حاکمان و شخصیتهای ایرانی تبار ماوراءالنهر و حملات قبایل ترک چندین سال اعراب را از تسلط کامل بر این منطقه محروم نمود، تا اینکه سیاستهای خلفای عرب، به ویژه بعد ها با روی کار آمدن عباسیان به جای اُمویان، نرم تر و فراگیر تر شد.
جنگهای داخلی میان قبایل عرب، شورشهای ضد خلافت امویان و خودسریهای برخی حاکمان عرب، در اوایل سالهای 700 م. در سرتاسر امپراتوری عرب و از جمله خراسان و ماوراءالنهر مشاهده میشد. شاید هم اساسا به همین دلیل پیشروی لشکریان اموی در ماوراءالنهر به کُندی گرایید. در این شرایط که برای سرپیچی از حاکمان عرب مناسب بود، ملوک محلی ماوراءالنهر مانند طرخون سمرقند و حاکمان بومی شهرهای دیگر مانند بخارا و خوارزم مستقل تر و بی پرواتر از گذشته شده و حتی به امید کمک و مداخله چین در مقابل دست اندازی امویان، سفیرانی به پکن فرستادند. اما چین با وجود آنکه تلویحا برای خود حق حاکمیتی بر آسیای مرکزی قائل بود، این کوششهای پادشاهان محلی ماوراءالنهر را بی جواب گذاشت.
قتیبه، «قائد الاسلام»
با اعزام قتیبه بن مسلم الباهانی به عنوان حاکم و یا ولایت دار جدید «خراسان و مشرق»، آن آهستگی در گسترش حاکمیت اسلامی-عربی موقتا دگرگون گشت. قتیبه ده سال، میان سالهای 705 م. تا 715 م. بر این مناطق حکم راند. در این مدت، حاکمیت عربی در بخش بزرگی از ماوراءالنهر مستقر گشت. اما این گسترش حاکمیت با تبلیغات دینی حاصل نشد.
قتیبه شهر«پیکند»، که مرکز تجار و در نزدیکی بخارا (ازبکستان کنونی) بود و نیز خود بخارا را در سالهای 706-709 م. تصرف نموده، غارت نمود و مردم این شهر ها را اسیر گرفت. او در جریان تسخیر پیکند تمام محافظین و مدافعین شهر را به قتل رسانید و نزدیک به همه زنان و کودکان را اسیر گرفت. قتیبه، سمرقند را چهار سال در محاصره نگهداشت و وقتی وارد شهر شد، سی و نه هزار نفر را اسیر کرد[8]. یکی از فرماندهان قتیبه در یک جنگ همه سربازان سغدی مغلوب را به دار کشید و فرمانده دیگرش همه جنگجویان طرف مغلوب را برهنه کرده و به حال مرگ رها نمود[9]. یکی از حاکمان عرب در خراسان بنام جراح بن عبدالله وضع کلی آن دوره (سالهای 720 م.) و رفتار لشکریان عرب را چنین خلاصه نمود که «تنها با شمشیر و تازیانه» میتوان بر این سرزمین حکومت کرد[10].
مورخین عرب فتح پیکند را نه همچون فاجعهای انسانی، بلکه به عنوان منبع غارت و کسب ثروت به ثبت رسانیدهاند. یک اسیر پیکندی کوشش کرد با پرداخت «پنج هزار (احتمالا «ذرع»، معادل 104 سانتی متر، -م.) پارچه ابریشم چینی به قیمت یک میلیون درهم»، آزادی خود را بخرد. اعراب در یک «بتخانه» (معبد بودایی) مجسمهای نقرهای به وزن چهار هزار درهم و غنایم دیگری از قبیل دو مروارید یافتند که هر کدام «به اندازه تخم کبوتر» بود. قتیبه مرواریدها را به عنوان تحفه به رئیس خود حجاج بن یوسف حاکم حجاز و عراق فرستاد. بخش بزرگی از غنیمت نقره نیز ذوب شده به صورت سکه در آمد، تا به صورت پاداش میان جنگجویان عرب تقسیم شود[11]. بعد از این تهاجم، پیکند دیگر هرگز به خود نیامد.
قتیبه در راه گسترش خلافت اموی، هم از قساوت کار گرفت و هم از دشمنی و کشمکش میان پادشاهان محلی زیرکانه به سود خود استفاده کرد، تا جایی که مثلا در سال 705 م. فرمانروا و یا «چَغان خدای» یک ناحیه چَغانیان (سرخان دریا و ترمذ در ازبکستان و تاجیکستان و افغانستان کنونی) از چغان خدای دیگری به قتیبه شکایت میبُرد و قتیبه اختلاف دو فرمانروای محلی را در نهایت به نفع خود حل مینمود. در نمونهای دیگر، قتیبه در سال 712 م. برای حمایت از خوارزمشاه در مقابل برادرش «خُره زاذ» و «دهقانها» یعنی اشراف روستایی و ایرانی تبار محل به خوارزم حمله کرد. در همان سال، قتیبه به سمرقند هجوم برد و در این تهاجم بخاراییان و خوارزمیان را وادار به کمک به این عملیات نمود، تا جایی که «اَخشید» (پادشاه) سغد به نام غورَک به قتیبه معترض شده، به او نوشت که چرا همقومان اسیر او یعنی بخاراییها و خوارزمیان را با خود برای تسخیر سمرقند آورده است: «به کمک برادرانم و اهل خاندانم از مردم عجم (ایرانی، م.) با من جنگ میکنی، اعراب را سوی من بفرست»[12].
خلفای عرب و نایبان آنان
وقتی اعراب ایران ساسانی را شکست داده، دولت خود را گسترش دادند، از نگاه اداری امپراتوری عربی-اسلامی را کم و بیش به سبک امپراتوری ساسانیان به ایالات بزرگ و این ایالات را به ولایات کوچک تر تقسیم نمودند. هر ایالت و ولایت حاکم خود را داشت که در دوره ساسانیان، شاه و در دوره اسلامی والی، حاکم، ولایت دار و یا امیر نامیده می شد که در واقع نایب و نماینده خلیفه در آن ایالت بود.
پیش از اسلام در ماوراءالنهر شاهان و شاهزادگان محلی هر ولایت عنوان مخصوص خود را داشتند. اکثر مردم بومی، ایرانی بودند و بنا بر این، عنوان ها به زبان و یا لهجه محلی ایرانی آن محل و منطقه بود. مثلا شاه سمرقند به سُغدی «طرخون» و یا در مقامی بالاتر«اِخشید» (به معنی شاه شاهان، همچنین لقب شاه شاهان فرغانه) ، شاه بخارا «بخار-خُداه» (به سُغدی «بوکار کودات»)، شاه استرَوشن (اُشروسنه) «افشین»، شاه چغانیان (ترمذ و سرخان دریا در ازبکستان و تاجیکستان کنونی) «چغان خدای» و یا شاه خوارزم ««خوارزمشاه» و «خوارزم خداه» و شاه شهر ِکش «بندون» نامیده می شد. (در میان قبایل ترک دشت های شمال، رئیس قبیله و اتحادیه بزرگتر قبایل، خاقان، قاآن، خان و در نزد ترک های غربی و اُغوز اکثرا «بیک» یا «بیگ» خوانده می شد.
در دوره امویان و عباسیان از هرکس اعم از مسلمان و غیر مسلمان که درآمدی داشت، مالیات اخذ می شد. در منابع و اسناد تاریخی تعابیر مالیات، خراج، ضربیه و باج در موارد و شرایط مختلف به معنا های مختلفی به کار رفته، اما منظور از همه آنها درآمدی بود که از مردم مسلمان یا غیرمسلمان اخذ شده و به بیت المال مسلمین ارسال می گردید. اصولا «خراج» از صاحبان زمین و کاروانسرایان، کشاورزان، و حاکمان ایالات و ولایات گرفته می شد. «دهقانان» یعنی زمینداران متمول ایرانی و بومی مانند دوره ساسانیان مسئول محاسبه و جمع آوری مالیات از کشاورزان بودند. «ذمیان» یعنی غیر مسلمانانی که مانند مسیحیان و یهودیان «اهل کتاب» بودند، بنا بر حکم قرآن ناچار به پرداخت مالیاتی اضافی با نام «جزیه» یا مالیات سرانه بودند که مقدارش وابسته به استطاعت اشخاص و قضاوت نمایندگان شرع و حکومت بود[13]. زمینداران ذمی، هم مالیات معمولی و هم جزیه می پرداختند. از صنعتگران، پیشه وران و دیگر ذمیان شهرها نیز جزیه اخذ می گردید. علی الاصول کسی که اسلام می آورد، دیگر نمی بایست «جزیه» بپردازد. اما در ماوراءالنهر و خراسان تا اواخر خلافت امویان اکثر حاکمان عرب که از طرف «دارالخلافه» یعنی دستگاه خلافت به این ولایات فرستاده می شدند، حتی پس از اسلام آوردن اشخاص، نمی خواستند از اخذ مالیات اضافی «جزیه» صرفنظر کنند. بخش اعظم مالیات جمع آوری شده در ایالات و ولایات هر سال از طرف حاکمان به دارالخلافه فرستاده می شد. اما مقدار آن وابسته به شرایط سیاسی و قدرت و ضعف خلفا و حاکمان فرق می کرد. در دوران نخستین حکومت های بومی و ایرانی امیران طاهری، صفاری و سامانی که رسما حاکم و نماینده خلیفه عرب بودند، عملا خراج و مالیات چندانی به دستگاه خلافت فرستاده نمیشد.
اداره ایالت های بزرگ مانند خراسان، عراق، جبال، شام و غیره در ابتدا فقط به حاکمان و یا والی های عرب داده می شد. خلیفه، مالک و صاحب تمام امپراتوری و حاکم هر ایالت و ولایت، مالک و صاحب آن ایالت و ولایت شمرده می شد. درآمد اصلی دولت عربی-اسلامی از منبع خراج، جزیه و به طور کلی مالیات های دیگر از حاکمان مسلمان و به میزان بیشتر، از غیر مسلمانان بود.
حکم امارت ایالت ها را معمولا فقط خلیفه می داد. این حاکمان نیز هر سال «خراج» ایالت خود را به دارالخلافه می پرداختند که معمولا به صورت پول، طلا، نقره و جواهراتی بود که هنگام «جهاد» از مردم غیرمسلمان گرفته و یا از حاکمان پایین تر از خودشان جمع آوری کرده بودند. اگر حاکم یک ولایت و یا حتی ایالت (و مردم آن) هنوز به اسلام نگرویده بودند، در آن صورت خراجی که می بایست می پرداختند، از خراج حاکم و ولایت مشابه مسلمان بیشتر بود. مثلا مردم سمرقند و بخارا تقریبا به مدت یکصد سال بارها با هجوم و قتل و غارت از سوی لشکر عربی-اسلامی روبرو شدند و تا تسلیم و قبول اسلام که بعد از سال های ۷۲۰ و بخصوص در دوره عباسیان رخ داد، یا با اعراب در حال جنگ بودند و یا اگر صلح و آتش بس برقرار بود، مردم این دو شهر جزیه و خراج اضافی می پرداختند. خراج سرزمینهایی مانند سمرقند که مدت ها بدون قبول اسلام پرداخت خراج را پذیرفته بودند و یا ارمنستان (در قفقاز) که بدون قبول اسلام تسخیرو یا تسلیم شده بودند، بیشتر از سرزمینهای مشابه و حکامی بود که مسلمان شده بودند.
اصولا هنگامی که شهر یا ولایتی غیر مسلمان در محاصره مسلمانان قرار می گرفت، مردم آن شهر یا ولایت در مقابل سه گزینه قرار می گرفتند: یکم: قبول اسلام، دوم: پرداخت جزیه و مالیات و یا سوم: جنگ که در آن صورت «اهل آن شهر را به دم تیغ می سپردند یا به بردگی می بردند»[14].
سهم قابل توجهی از بابت غنیمت های جنگی به دارالخلافه تعلق می گرفت که این هم یکی از منابع مهم درآمد حکومت مرکزی خلیفه های اموی و عباسی بود که نمونه آن در فتح پیکند توسط قتیبه آورده شد.
انتصاب حاکمان سرزمین های کوچک تر مانند سُغد، بلخ و یا خوارزم معمولا جزو اختیارات حاکمان ایالت هایی بود که آن ولایات کوچک تابع آن بودند. مثلا حاکم خراسان که اصولا عرب بود، حق داشت حاکم سغد و یا خوارزم را تعیین کند. اگر ولایات مزبور هنوز از سوی مسلمانان فتح نشده بود، ابتدا این سرزمین ها و مردم آن با حمله و جهاد مسلمانان روبرو می شدند و در صورت انقیاد و یا تسلیم داوطلبانه شروع به پرداخت مالیات و خراج می نمودند. معمولا حاکمان و یا شاهان محلی ولایات کوچک خراج ولایات خود را به حاکم بزرگ تر ایالت تابع خود می فرستادند. اگر حاکمان محلی به حاکم و یا والی ایالت بزرگ تر خود مالیات و خراج نمی پرداختند، بعد از مدتی کشمکش، میان حاکم ایالت و حاکم ولایت جنگ در می گرفت.
شکل دیگر پرداخت «خراج» و مالیات، ارسال اسیران جنگی (زن و یا مرد یعنی کنیز و یا غلام) بود که در جریان جهاد با سرزمین های غیر مسلمانان به اسارت گرفته شده بودند. اکثر غلامان و کنیزان از قبایل ترک آسیای میانه و قبایل «خزر» در حوزه شمالی دریای خزر بودند، اما میان آنان اسیران ایرانی نیز یافت می شد. مثلا باسورث به نقل از جغرافیا نویس عرب، المقدسی می گوید که «بخشی از خراج خراسان ارسال سالانه دوازده هزار اسیر بود (…) و دولت سامانیان (سده نُهم میلادی، -م.) از بابت هر غلام ترک که از آمو دریا گذشته، وارد خراسان می شد، بین 75 تا 100 دِرهم برای جواز عبور طلب می کرد و می گرفت»[15].
اصولا خلیفه، هر ایالت را به اختیار یکی دو طایفه عرب می گذاشت. خود حاکم ها در زمان امویان، عرب بودند. ایالت های بزرگ تر مانند خراسان و جبال (ماد سابق) و یا فارس که در آمد بیشتری داشتند، به طایفه های بزرگ و با نفوذ واگذار می شدند. ایالت های ایران ساسانی و ماوراءالنهر اساسا در اختیار طایفه های عرب عراق و مخصوصا بصره و کوفه گذاشته می شد. جنگجویان طایفه های عرب اکثرا با زنان و فرزندان خود عازم این ایالت های «کفار» می شدند. در این میان اغلب میان طایفه های عرب و رئیسان و امیران این طایفه ها کشمکش و گاه جنگ بر سر غنیمت و ثروت در می گرفت. حاکمان ایالت های بزرگ همچون نمایندگان مستقیم خلیفه که «امیرالمومنین» نامیده می شد، عمل می کردند.
در ابتدا اعراب در محله های جداگانه و مخصوص خود زندگی می کردند، اما به تدریج یا به عراق بازگشتند و یا ماندند و با مردم ایرانی بومی امتزاج یافتند.
دوران حکومت محلی حاکمان در ایالت های مختلف محدود و اکثرا میان پنج تا ده سال بود. خلیفه این حق را برای خود محفوظ نگه می داشت که حاکمان و فرمانداران ایالت ها را طبق میل خود عوض کند. گاهی حاکمی برکناری خود از مقامش را قبول نمی کرد و این باعث درگیری می شد. حاکم ایالت برضد خلیفه شورش می کرد و خلیفه به حاکمان دیگر و یا فرماندهان لشکر خود دستور می داد تا حاکم شورشگر را سرکوب کنند.
برعکس خلفای اموی که آماج مخالفت مردم نسبت به آنها و حاکمان منتخب آنان اوج گرفته بود، خلفای عباسی، حکومت محلی امیران و حاکمان بومی مانند طاهریان و سامانیان را قبول کردند. شاید یک دلیل برای قبول حاکمیت پادشاهان محلی و بومی از سوی خلفای عباسی این بود که خود عباسیان با کمک مستقیم ایرانیان و مخصوصا طاهریان و سامانیان بر سر کار آمده بودند. ثانیا با گسترش خلافت، اداره آن مشکلتر شده بود. پادشاهان و امیران که وابسته به دودمانهای محلی مانند صفاریان، طاهریان، سامانیان، آل بویه و یا دیرتر غزنویان و سلجوقیان بودند، در ظاهر خلیفه بغداد را نمایندگی میکردند، خطبه به نام او می خواندند و مالیات و خراج می پرداختند، اما هر قدر که قدرتشان در محل بیشتر می شد و هر اندازه که دستگاه خلافت در مجموع ضعیف تر می گشت، این نایبان خلیفه نیز که دیگر خود را «امیر» و «بیک» و بالاخره «سلطان» می خواندند، استقلال عمل و سرکشی بیشتری از خود نشان می دادند، تا جایی که مدتی در دوره غزنویان و بخصوص سلجوقیان، حاکمان محلی که بر دولت های گستردهای حکم می راندند، حتی دیگر خطبه به نام خلیفه نیزنمیخواندند و خراج هم نمیپرداختند.
ترک ها
در اواخر سال 712 م. که قتیبه حاکم خراسان و ماوراءالنهر بود، گروهی از قبایل ترک با دعوت مردم بومی و سُغدی سمرقند این شهر را اشغال کردند تا به اعراب اجازه ورود به این مهم ترین شهر ماوراءالنهر را ندهند (خود مردم بومی سمرقند نیروی نظامی نداشتند). اما در یک سال بعد قتیبه ترکها را مجبور به ترک سمرقند نمود. ترکها حتی نتوانستند از پیشروی اعراب به تاشکند و فرغانه جلوگیری نمایند.
با وجود پیروزیهای بزرگ قتیبه که به عنوان «قائد الاسلام» و «فاتح ماورالنهر» معروف شده بود، خود قتیبه نتوانست بهره چندانی از این پیروزی ها و غنایم ببرد.
در سال 715 م. قتیبه کوشش نمود تا شورشی بر ضد خلیفه اموی برپا کند، اما خلیفه حکم قتلش را داد و همه اطرافیانش شوریده، او را به قتل رسانیدند.
در این شرایط آیا مردم بومی ماوراءالنهر می توانستند چشم انتظار یاری ترک ها باشند؟
مدت کوتاهی پیش از بر سر کار آمدن قتیبه، گروهی از ترکان غربی دشتهای اوراسیا، ترکان شرقی را نیز تابع خود کرده، در سال 682 م. دولت ترکی بزرگی به نام «تورگش» یا «تورکش» تاسیس نموده بودند. گفته میشود «تورگش» در آغاز نام قبیله ای ترک زبان در مغولستان بود که بعد ها به سوی غرب کوچ کردند و تا مرزهای ماوراءالنهر و ازبکستان کنونی رسیدند.
مو-چوه، خاقان دولت «تورگش» در سال 716 م. درگذشت. برادر مو-چوه به نام «سولو»، خاقان جدید دولت «تورگش» شد و «بالاساغون» (در قرقیزستان کنونی) را پایتخت خود قرار داد. آشوب و ناآرامی میان قبایل ترک از سرگرفته شد و ترکان شرقی شمال غرب چین از جمله اویغورها و قارلوق ها از دولت تورگش جدا شدند. این در حالی بود که لشکریان اسلام در ماوراءالنهرپایداری می نمودند و فشار خود را بر ترک های غربی تورگش در دشت های شمال و شرق افزایش می دادند. خاقانات «تورگش» هر چه بیشتر در محدوده جغرافیایی میان سرزمین های ترک های شرقی شمال غربی چین و مسلمانان ماوراءالنهر «گیر کرده بود». از سال 734 م. به بعد در اثر شورش ترکان اویغور و قارلوق از شمال و شرق و فشار مسلمانان از جنوب، حکومت تورگش رو به ضعف و زوال گذاشت. در چنین تنگنای سیاسی و نظامی، سولو در راس این حکومت، درست مانند اعراب که ماوراءالنهر را «حدیقه الامیر المومنین» (باغ خلیفه اسلام) مینامیدند[16]، نمیتوانست بدون جنگ و مقاومت در مقابل اعراب، از ثروت و نعمات این منطقه چشم پوشی نماید.
ماوراءالنهر، هم برای اعراب و هم برای ترکهای دولت تورگش اهمیت داشت.
همزمان با ضعف نیروهای ترکی، در داخل دولت امویان نیز آشوبها، زدوخورد میان قبایل مختلف عرب، شورش و سرپیچیها از حکومت داران و همچنین تشنج میان عرب و «عجم»، یعنی اساسا اعراب و ایرانیان ادامه داشت. این تشنج به آن جهت بود که حکومت داران عرب، غیر اعراب را حتی اگر به اسلام گرویده بودند، همتراز با خود نمی دانستند. دستگاه اداری و نظامی اساسا عبارت از اعراب بود و آنها مثلا نمیخواستند به راحتی بپذیرند که از مسلمانان، حتی اگر نومسلمان هم باشند، نباید جزیه و یا مالیات اضافی سرانه گرفت.
در این دوره، ملوک و شاهزادگان بومی، از جمله «طغشاده» شاه بخارا و غورک، پادشاه سمرقند و چندین شاهزاده بومی دیگر به صورت بی نتیجهای کوشش کردند که چینیها را به مداخله بر ضد اعراب تشویق نمایند.
تعرض بزرگ ضد عربی
خاقان دولت تورگش، سولو، که مرکزش در بالاساغون بود، در مقابل اعراب پیوسته از پادشاهان محلی و بومی ماوراءالنهر و دهقانان شورشگر ایرانی تبار ماوراءالنهر دفاع می نمود و در عین حال مواضع خود را تحکیم می کرد، تا جایی که در ماوراءالنهر، به خاطر لطماتی که سولو به اعراب وارد آورده بود، به او لقب «ابومزاحم» داده بودند[17]. «ترکها و اعراب دشمن هم بودند و با همدیگر سر آشتی نداشتند، چرا که هردو میخواستند حاکم این سرزمین ثروتمند شوند، در حالی که پادشاهان محلی که معروف ترینشان غورَک سمرقند بود، میان این دو نیرو گیر کرده بودند و میخواستند در این میان، استقلال و فرهنگ خود را حفظ کنند»[18].
اسناد بی نظیری که قرن ها بعد، در سال 1933 از کوه «مُغ» در پنجکنت (تاجیکستان کنونی) از سوی یک چوپان یافته و توسط دانشمندان شوروی آن زمان رمزگشایی شد، اطلاعات ما را درباره این دوره ماوراءالنهر دقیق تر میکند[19].
کوه مُغ قلعه و پناهگاه آخرین شاه مستقل سُغد در پنجه کنت به نام «دیواشتیج» بود. «اسناد کوه مغ» که به زبان سُغدی و خط آرامی سُغدی تحریر شدهاند، عبارت از مکاتبات سیاسی و اسناد اداری و حقوقی از جمله سندهای مالکیت هستند. ظاهرا این اسناد را زمانی که در سال 722 م. پنجکنت از سوی اعراب فتح شد، در کوه مُغ پنهان کرده بودند. به روایت طبری[20] دیواشتیج نیز که خود را «پادشاه سُغد» مینامید، هنگام حمله اعراب به قلعه کوه مُغ پناه برده، در آنجا به اسارت اعراب درآمده است. به نظر میرسد که دیواشتیج در رقابت با غورک، شاه سمرقند، ادعای رهبری شاهان محلی سُغد را داشت و کوشش مینمود آنان را در ائتلافی بر ضد اعراب متحد کند.
از سوی دیگر کول-چور، یکی از فرماندهان قبایل ترک تورگش، درخواست دیواشتیج برای دفاع از سغدیان در برابر اعراب را بی پاسخ گذاشت. با این ترتیب پنجه کنت در سال 722 م. به تصرف اعراب درآمد.
با وجود تصرف پنجه کنت از سوی اعراب، تا سال 735 م. تنها سمرقند و دو ناحیه کوچک در وادی زرافشان به نام «کمرجه» و «دبوسیه» در دست اعراب بود. باقیمانده «قلعهها» یعنی شهرهای ماوراءالنهر از جمله بخارا تحت کنترل پادشاهان و اشراف بومی و یا قبایل ترک و یا تحت حاکمیت مشترک آنان قرار داشت.
در این دوره روایات دقیق مورخین عرب و ایرانی از محاصره ناحیه «کمرجه» توسط ترکها بسیار جالب است. ما در اینجا چکیده روایت طبری را نقل میکنیم:
«اعراب در کمرجه تحت محاصره ترکها بودند. شب هنگام که ترکها موقتا حمله را متوقف کرده بودند، دو فرستاده به طور جداگانه پیش اعراب آمدند تا به آنها پیشنهاد تسلیم به ترکها را کنند. فرد نخست کسی نبود جز یزدگرد سوم ساسانی که با امید بازیافتن پادشاهی اجدادش به ترکان پیوسته بود. «خسرو پسر یزدگرد با سی کس پیش آنها آمد و گفت: ای گروه عربان، چرا خودتان را به کشتن میدهید؟ من بودم که خاقان را آوردم که مملکتم را به من باز دهد و برای شما امان میگیرم. اما عربان بدو ناسزا گفتند و او برفت»[21]. پیشنهاد دوم ترکها را که قابل تامل تر بود، فردی از سُغدیان بومی به نام «بازغَری» آورد که به عنوان میانجی مورد اعتماد خاقان ترک آمده بود و دو ترک را هم به همراه خود داشت. او چندین عرب را نیز که در جنگهای پیشین به اسارت افتاده بودند، با خود آورده، پیامی از خاقان به آنها داد که میگفت به لشکر خاقان بپیوندند و از مبلغی که از فرماندهان عرب خود میگیرند، مقرری بیشتری از خاقان ترک بگیرند. اما امیر اعراب در آن ناحیه با رد این پیشنهاد گفت: «این کار سر نمیگیرد. چگونه عربان که گرگانند، با ترکان توانند بود که گوسفندانند؟ میان ما و شما صلح نخواهد بود»[22].
با اینهمه، ترکهای تورگش در همراهی با نیروهای بومی ماوراءالنهر چندین بار با اعراب روبرو شدند و مثلا در بخارا و سمرقند ضربههای سنگینی بر مسلمانان وارد آوردند.
در سال 730 م. موضع اعراب همچنان ضعیف و شکننده بود. در آن سال حاکم جدیدی به نام جُنید بن عبدالرحمن به امارت خراسان منصوب شد. طبری در چندین صفحه نبردهای خطرناک و حساسی را که جنید در نقطه های گوناگون منطقه از بخارا و سمرقند تا چاچ (تاشکند) و فرغانه با ترکان و متحدین سغدی آنان داشت، تصویر کرده است. برداشت عمومی از این نبردها آن است که خاقان ترک، سولو، تمام قدرت نیروهای ترک را بسیج کرده بود، تا اعراب را به عقب براند. غورک، حاکم سغدی سمرقند و بسیاری از ایرانیان بومی نیز اگرچه خود در اغلب رویارویی ها حضور نداشتند، اما در پشتیبانی از ترک ها در مقابل اعراب فعال بودند. اکثر جنگجویان مسلمان عبارت از اعراب چندین قبیله مختلف عراق بودند. اما در جبهه آنان در عین حال بردگانی نیز حضور داشتند که «سیاهی لشکر» را تشکیل می دادند و احتمالا ایرانی بودند. نخستین نبردهای مسلمانان در این منطقه با هزیمت و کشتار صدها نفر از هر دو طرف و بخصوص مسلمانان و شکسته شدن روحیه اعراب همراه بوده، تا جایی که جنید این نبردها را «راه جهنم» توصیف کرده و آماده قبول شکست شده است. با این همه معلوم است که دودلی و نگرانی، جبهه ایرانیان و ترکان را نیز آسوده نگذاشته است. اما پس از گذشتن از پستی و بلندی های بسیار، وضع مسلمانان به تدریج رو به بهبود گذاشت. جنید در حالی که عده کثیری از همرزمان عرب خود را از دست داده بود، سعی کرد گروه جدیدی از رزمندگان را با روحیه ای بلند جهت سرکوب ترک ها بسیج کند.
طبری می نویسد: «گوید: همین که صبح شد، به یکدیگر حمله بردند و گروهی از مسلمانان هزیمت شدند (شکست خوردند، -م) و جمع عقب رفتند. جنید گفت: ای مردم، این، راه جهنم است که باز آمدند. جنید یکی را گفت که ندا داد هر برده ای که نبرد کند، آزاد است و بردگان نبردی سخت کردند که کسان از آن شگفتی کردند»[23]. مسلمانان پیشرفت کردند و حتی بخارا را هم فتح نمودند. اما ترک ها با وجود شکستی که متحمل شده بودند، پایداری کرده و مناطق روستایی را در دست خود نگه داشتند، تا جایی که سمرقند و بخارا تا مدت ها در محاصره ترک ها بود.
این هنوز آغاز پیروزی های مسلمانان بود.
طبعا این تغییر اوضاع به نفع اعراب تنها به دلیل ثبات این و یا آن حاکم و فرمانده نبود.
بالاخره خلیفه هشام برای یکسره کردن وضع ماوراءالنهر بیست هزار جنگجوی عرب را از بصره و کوفه به سمرقند فرستاد تا به مسلمانان در رویارویی با ترکان و ایرانیان بومی یاری رسانند.
سال 737 م. از نگاه گسترش و تحکیم حاکمیت اعراب نقطه چرخش نهایی بود. حاکم جدیدی به نام اسد بن عبدالله که خلیفه اموی به خراسان و ماوراءالنهر فرستاده بود، سیاست دوستی و نزدیکی با ایرانیان بومی حاکم در پیش گرفت و به جلب بسیاری از آنان به اسلام و دولت عربی موفق شد. حتی روایت است که «برمک»، بنیانگذار دودمان معروف وزیران دربار عباسیان و همچنین «سامان خدا»، نیای دودمان سامانیان که در سده دهم میلادی بر اکثر خراسان و ماوراءالنهر حکم راندهاند، با دعوت اسد بن عبدالله به اسلام گرویدهاند.
از سوی دیگر، درست در همین دوره ستاره بخت ترکها نیز رو به افول گذاشت.
در زمستان سال 737 م. خاقان ترک، سولو، اشتباه بزرگی کرده، شروع به غارت دهات بلخ نمود. او همچنین همه لشکرش را برای غارت و چپاول شهرها و قصبههای بلخ پراکنده کرد. احتمالا نیروهای سولو در آن زمستان دچار کمبود آذوقه و دام شده بودند[24].
درست در همین دوره، پادشاهان و اشراف بومی سغد و بلخ حمایت از اسد و مسلمانان را در پیش گرفتند.
اسد بن عبدالله در همان سال (738 م.) در ناحیهای به نام «خارستان» در نزدیکی جوزجان (در افغانستان کنونی) با سی هزار جنگجو که جمع کرده بود، به خاقان ترک، سولو، حمله کرد، و خاقان در حالیکه از این حمله غیرمنتظره غافلگیر شده بود، برای دفاع از خود تنها چهار هزار جنگجو داشت.
جنگ خارستان نبرد بزرگی نبود، اما این نبرد به قدرت خاقان و دولت تورگش نقطه پایانی تاریخی گذاشت. سولو در حالی که شکست خورده و اعتبار و احترام خود را از دست داده بود، به دورترین اردوگاه خود در شرق یعنی وادی «ایلی» (در قزاقستان کنونی) عقب نشینی کرد و پس از مدت کوتاهی از سوی یکی از خویشان خود به نام کول-چور (به عربی: کول-صول) به قتل رسید. کول-چور خاقان جدید ترکان شد، اما او نتوانست در برابر فشار و نفوذ بزرگ چین در منطقه، قبایل ترک را متحد کرده، زیر رهبری خود نگه دارد. دولت تورگش در سال 739 م. م فروپاشید.
با این ترتیب نیروی ترکها که رقیب اصلی اعراب در ماوراءالنهر بود، از میان رفت.
مدت کوتاهی بعد ترک ها را در هیئت غلامان، لشکریان، نگهبانان خصوصی سلاطین عباسی و فرماندهان دولت های محلی مانند طاهریان، صفاریان و سامانیان خواهیم دید.
پس از نبرد «خارستان» و شکست ترکهای تورگش، ترک های قارلوق که آنها نیز در دشت های اوراسیا می زیستند، باقیمانده قدرت تورگش ها را در استپهای آسیای میانه درهم شکستند و جای آنها را گرفتند.
در واقع قارلوق ها هم مانند تورگش ها اصالتا از منطقه آلتای آسیای میانه بودند. اما زمانی که تورگش ها دیگر به سوی غرب و جنوب، یعنی نزدیکی دریاچه آرال و ماوراءالنهر کوچ کرده بودند، قارلوق ها نیز در نزدیکی دریاچه «بالقاش» در قزاقستان کنونی جمع شده بودند.
ترک های تورگش و قارلوق از ده ها قبیله و یا به ترکی «ایل» و «ایلات» ترک زبان دشت های آسیای میانه بودند. دلیل یادآوری این دو قبیله در این نوشته آن است که ابتدا تورگش ها و سپس قارلوق ها در سرنوشت ماوراءالنهر، خراسان و ایران آن دوره و بخصوص دودمان سامانیان و سپس قراخانیان و غزنویان نقش مهمی بازی کرده اند.
برمیگردیم به موضوع گسترش حاکمیت اعراب و اسلام در ماوراءالنهر.
آغاز موفقیت اسلام
آخرین حاکم سلسله امویان در ماوراءالنهر فردی به نام نصر بن سیار بود. او دریافته بود که سیاست برتر شمردن عرب بر عجم که از سوی امویان اجرا میشد، مانع گسترش و تحکیم حاکمیت اعراب و اسلام در مناطق غیر عربی میشود. یک نمونه بارز آن بود که غیر مسلمانان حتی پس از گرویدن به اسلام نیز با بهانههای گوناگون مانند ختنه نکردن و یا عدم آشنایی با اصول اسلام و یا زبان عربی باز هم مسلمان شناخته نشده و ناچار به پرداختن جزیه میشدند. به این جهت نصر بن سیار در یکی از نخستین خطبههای خود در مسجد مرو اعلام کرد که او برای نگهبانی و بهبود وضع و دارایی «همه مسلمانان» آمده است.
نصر ظاهرا به طور دانسته روی «مسلمانان» صرف نظر از تبار و نژاد و قوم و قبیله تاکید میکرد و نه «اعراب». او همچنین با وجود اعتراض های خلیفه، حکم قتل «مرتد» ها، یعنی نو مسلمانانی که بعدا از اسلام روی گردانیده به دین سابق خود برمی گشتند، را عملا ساقط نمود و در عمل تسامح بیشتری نسبت به پیروان ادیان دیگر و از جمله بلخیان بودایی و یا ترک های شمن باور نشان داد. در همین دوره بود که سمرقند، بخارا و بلخ که به خاطر جنگ های داخلی و جنگ اعراب با بومیان سال ها جز خرابی و ویرانی چیزی به خود ندیده بودند، دوباره آبادتر و مرفه تر گشتند. در ضمن در همین سال های آشتی اعراب حاکم با بومیان تابع آنها بود که خانواده معروف برمکیان بلخ که تا پیدایش اسلام مسئول حراست و اداره معبد های بزرگ بودایی در این شهر بودند، به اسلام گرویدند و به تدریج به مقام مدیریت و وزارت در بزرگ ترین امپراتوری دنیا یعنی خلافت عباسیان در بغداد رسیدند.
این گونه موضع گیری های نصر به توسعه اسلام در میان غیر مسلمانان و از آن جمله زرتشتیان و بوداییان بومی و ترکهای شمن باور سرعت بخشید.
اما حکومت نصر مصادف با اوج شورش مخالفین عباسی علیه خلفای اموی بود که بالاخره به سقوط آنان و آغاز خلافت عباسیان انجامید. عباسیان گروه دیگری از طایفه های عرب بودند که تبارشان به عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام میرسید.
در آشوب های سیاسی گذر از رژیم امویان به عباسیان، نصر در خراسان نتوانست پشتیبانی آخرین خلیفه اموی در دمشق را بهدست بیاورد. در مقابل، شخصیت دیگری که یک ایرانی نومسلمان به نام ابومسلم خراسانی بود، از سوی عباسیان برای تبلیغ شورش بر ضد امویان به خراسان فرستاده شد. او فعالیت تبلیغاتی وسیع و موفقی در خراسان نمود و اکثر گروه های مذهبی و سیاسی ایران و اعراب مهاجر منطقه را بر ضد امویان و به نفع عباسیان بسیج کرد. ابومسلم ابتدا حاکم اموی خراسان را برطرف کرده و خود حاکم خراسان شد و در نهایت فرماندهان و سپاهیان خود را به عراق و شام فرستاد و به عملیات وسیع سقوط امویان و بر سر کار آمدن عباسیان فرماندهی نمود. پس از آنکه عباسیان بر سرکار آمدند و پایتخت خلافت را از دمشق به کوفه و سپس بغداد منتقل نمودند، ابومسلم نیز حاکم نظام جدید عباسی در خراسان و ماوراءالنهر باقی ماند، اما مدتی بعد، پس از پیروزی عباسیان، در جریان توطئه ای که به دستور خلیفه دوم عباسی منصور چیده شده بود، به قتل رسید.
در سال 750 م.، در جریان این بحبوحه سیاسی میان امویان و عباسیان، اسلام در آن سوی آمو دریا کم و بیش تحکیم یافته بود. اما چینی ها در این سال ها آخرین تلاش خود را برای کسب قدرت و نفوذ در ماوراءالنهر به عمل آوردند.
میان سالهای 747-749 م. شاه تخارستان (شمال افغانستان کنونی) برای دفع اشرار در ناحیه گِلگِت (در پاکستان کنونی) که مزاحم تاجران سُغدی می شدند، خواستار کمک از چینیها شد. یکی از حاکمان چینی منطقه با نیروهای خود گروه اشرار را سرکوب کرد. آنگاه پادشاه فرغانه هم از همان حاکم درخواست کرد که در اختلاف خود با شاه چاچ (تاشکند کنونی) به او کمک کند. در نهایت چینیها چاچ را اشغال کردند. شاه چاچ به ابومسلم پناه برده، خواهان کمک مسلمانان شد.
آخرین تلاش چین
در سال 751 م. در آن سوی سیر دریا، در سواحل رود تالاس («تاراز» و یا «طراز» پیشین در قزاقستان و قرقیزستان کنونی)[25] نبرد سرنوشت سازی میان مسلمانان و چینیهای دودمان «تانگ» در گرفت. در واقع در طرف مسلمانان تعداد اعراب چشمگیر نبود و آنها اساسا فقط فرماندهی جنگ در صحنه نبرد را بر عهده داشتند. تعداد بیشتری از لشکر اسلام عبارت از مردم تازه مسلمان شده و شاید هم غیر مسلمان ماوراءالنهر، تبتیهای متحد با مسلمانان و عده ای از قبایل ترک بودند. در طرف چینی ها هم به جز فرماندهان و برخی سربازان که از چین و کره بودند، بسیاری از جنگجویان از ترکهای «قارلوق» بودند. احتمالا آنها ازهمان قارلوق هایی بودند که قبلا دولت ترک های تورگش را شکست داده و حالا به قبیله حاکم میان ترکان آسیای میانه تبدیل شده بودند[26]. در ادامه این نبرد، قبایل ترک «قارلوق» که تا آن موقع در جبهه چینی ها میجنگیدند، موضع خود را عوض کرده، از اعراب مسلمان پشتیبانی نمودند. مورخین در باره علل تغییر ناگهانی موضع ترک ها در میانه جنگ نظرهای گوناگونی داده اند. اما اکثر آنان متفق القول هستند که به هر تقدیر تغییر موضع ترک های قارلوق که بیش از نصف لشکریان چین را تشکیل میدادند، عامل نهایی پیروزی مسلمانان در نبردی شد که نقطه عطفی در گسترش اسلام در این منطقه حاشیهای عالم اسلام به شمار میرود. با این آخرین فتوحات اسلامی در آسیای مرکزی، حاکمیت اعراب و گسترش اسلام در قزاقستان، قرقیزستان، بخشی از چین و روسیه کنونی نیز حاصل گردید.
نبرد تالاس در عین حال پایان مداخلات چین در آسیای مرکزی و ماوراءالنهر بود.
با خلافت عباسیان فصل کاملا نوی در سرنوشت ایران و از آن جمله خراسان و همچنین ماوراءالنهر آغاز شد.
زیرنویس ها:
[1] Gibb: Arab Conquests in Central Asia, p. 15
[2] Kennedy: Great Arab Conquests, pp. 236-237
[3] Bosworth: Turks in the Islamic Lands, p. 215
[4] Barthold: Turkestan, p. 183
[5] Ibid., p. 182
[6] Ibid.
[7] Kennedy: Great Arab Conquests, p. 237
[8] Starr: Lost Enlightenment, p. 110
[9] Frye: Heritage of Persia, p. 95
[10] طبری: تاریخ طبری، ص. 3961
[11] طبری: تاریخ طبری، ص. 3812
[12] همانجا، ص. 3857-3858
[13] «جزیه» (به زبان پهلوی «گزیت») پیش از اسلام در ایران ساسانی نیز رایج بود و از طبقات فرودست مردم اخذ می گردید.
[14] زرین کوب، عبدالحسین: فتح ایران به دست اعراب و پی آمد آن، در: تاریخ ایران کمبریج، ج. چهارم (فارسی)، ص. 43
[15] Bosworth: Turks in Islamic Lands, p. 197
[16] طبری: تاریخ طبری، ص. 4021
[17] Barthold: Turkestan, p. 187
[18] Kennedy, Great Arab Conquests, p. 277
[19] Grenet, Frantz and De la Vaissiere, Etienne (2002): The Last Days of Panjikent, in Silk Road Art and Archaeology, vol. 8
[20] طبری: تاریخ طبری، ص. 4058-4093
[21] طبری: تاریخ طبری، 4101-4103
[22] همانجا
[23] طبری: تاریخ طبری، ص. 4124
[24] Kennedy: Great Arab Conquests, p. 290
[25] رودخانه تارازو یا تالاس (عربی: طراز) در قزاقستان و قرقیزستان کنونی جاری است. شهر تالاس امروزه در قرقیزستان قرار دارد. محل دقیق «جنگ های طراز» معلوم نیست، اگرچه احتمال داده می شود همان شهر تالاس کنونی در قرقیزستان و یا حوالی آن باشد.
[26] Golden: Introduction, p. 198
منابع چینی و برخی منابع غربی نوشته اند که اکثر ترک های قارلوق که در طرف چینی ها میجنگیدند و سپس با تغییر ناگهانی موضع خود در وسط جنگ، سرنوشت نبرد تالاس را به نفع مسلمانان تعیین کردند، از سوی چینی ها اجیر شده بودند، اما در وسط کارزار به دلایل نامعلومی تغییر جبهه دادند.
(ادامه دارد)
منابع اصلی در این لینک
دستهها:ماوراءالنهر و اسلام, رنگارنگ, ریگ آمو
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.