
اویغورها در اوایل اسلام
شکی نیست که تاثیر سُغدیان ایرانی زبان بر ترک های نخستین به مراتب بیشتر از چین در همسایگی آنان بوده است. مثلا نظام های نوشتاری ترکی باستان که نمونه های آن در اقصی نقاط آسیای میانه یافت شده، احتمالا از سغدی یا دیگر الفباهای سامی متاثر بوده که از طریق خط آرامی-پهلوی ایرانیان یا دیگر الفبا های سامی وارد آسیای میانه شده بودند. اما نفوذ عناصر زبانی سغدی (از جمله واژگان) به ترکی در دوره خاقانات اویغورها (742-840) حتی بیشتر از دوره نخستین دولت ترک یعنی گوک تورک ها بود.
به یاد بیاوریم که دولت گوک تورک (تاسیس 552) به دنبال اختلافات قبیله ای در داخل خود به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم شد (588). دولت ترکان شرقی (اساسا ولایت سین-کیانگ چین) در سال 630 و دولت ترکان غربی (اساسا مغولستان، قزاقستان و قرقیزستان کنونی) در سال 657 از چین شکست خورد. چند سال بعد (682) اقوام ترک های غربی دولت دوم خود بنام «تورگش» را تاسیس نمودند. این دولت ابتدا از چین و سپس در مقابل حملات اعراب در ماوراءالنهر و آسیای مرکزی (734-744) شکست خورد. در سال 745 اویغور ها که قومی ترک زبان وغالبا یکجا نشین بودند، آخرین خاقان دولت ترک تورگش را به قتل رسانیده و خود جایگزین این دولت گشتند. اما سرزمین های این دولت اصولا در شرق قرار داشت و «ترک های غربی» در ماوراءالنهر را دربر نمی گرفت. از آن به بعد اقوام ترک های غربی پراکنده گشتند. آنها تا سده های نهم تا یازدهم به اسلام گرویده و وارد جهان اسلام شدند.
دولت اویغور جانشین دولت دوم ترک (تورگش) در مغولستان شد. این همزمان با فتوحات اسلام در آسیای میانه بود. اما روابط سغدیان و اویغورها به پیش از اسلام باز می گشت. سغدیان مُبلغ مانویت در گرویدن «بوگو»، خاقان (به اویغوری « قاغان») اویغور به آئین مانوی نقشی مستقیم داشتند (762). در اسناد اویغوری، پیروان آئین مانی «نگاشک-لر» (شنوندگان) نامیده شده اند. در ادبیات مانوی سغدی نگاشک[1] معنی «شنونده» داشت، «شنونده» ای که به پیشرو و استاد دینی خود که سارت نامیده میشد[2]، گوش فرا میداد و از او پیروی مینمود. تعبیر«سارت» از لفظ «سارتا» در زبان سانسکریت می آید و معنی «تاجر» میدهد. سارت ها قشری از سغدیان بودند که در میان اویغور ها بیش از هر گروه دیگر آئین مانوی را تبلیغ می کردند. تعبیر اویغوری «دیندار-لر» (سغدی: دیند‘ر؛ فارسی: دیندار) به آن دسته از مومنان مانوی گفته میشد که در امتداد راه ابریشم ساکن شده و متون دینی خود را به زبان های گوناگون برمیگردانند.[3] تاثیر مستقیم ترسغدی بر اویغوری در آن بود که اویغوری الفبای خود را از انواع گوناگون الفبای سغدی گرفته بود که ریشه آن هم به الفبای آرامی بر میگشت. نکته جالب دیگر اینکه همین الفبای اویغوری از آنها به مغول ها و از مغول ها به منچوها در شمال چین انتقال یافت. یک رشته لغات و اصطلاحات هم مستقیما از سغدی (و برخی از راه ترکی) به اویغوری وارد شده، مانند «اَژون» به معنی زندگی، هستی (سغدی: ‘زون) که بعد ها در محیط اسلامی شکل «دنیا» را به خود گرفته است.[4] بسیاری واژه ها نیز از سانسکریت و به واسطه سغدی وارد ترکی شده است. در حوزه زندگی شهری نیز می توان به نمونه واژه «کند» (سغدی: کنذ) به معنی شهر اشاره کرد [5].
همه دولت های ایلاتی ترکی که بعد ها در این منطقه بر سر کار آمدند، از متخصصین و کارشناسان شهرهای جوامع یکجانشین دور و نزدیک استفاده نمودند. از آن جمله بودند افراد و گروه هائی که در حوزه های فرهنگ و تجارت، اداره دولت و جمع آوری مالیات کار میکردند و همچنین مترجمین و دانشمندان که برای مردمان کوچ نشین اهمیت بسیاری داشتند. هم سغدیان و هم بعد ها دیگر ایرانیان در دولت های ترک تباری که در ماوراءالنهر و خاورمیانه برسر کار آمدند، نقش بسیار مهمی در اداره دولت، تجارت و امور علمی و فرهنگی بر عهده داشتند. در سرزمین های ایرانی قشر بزرگی با تجربه و سنت دبیران و وزیران، دانشمندان و ادیبان دوره ساسانی باقی مانده بود که بخصوص از دوره عباسیان به بعد تا دوره غزنویان و سلجوقیان با موفقیتی چشمگیر به کار خود ادامه می دادند. این سنت به همان ترتیب به دولت های ترکی در شبه قاره هند هم منتقل گردید.
دولت اویغور در اواسط قرن نهم از طرف چین و اقوام رقیب ترک تضعیف و سرانجام سرنگون گردید. در نتیجه انبوهی از اویغورها به مناطقی از ایالت کان-سو و سین کیانگ درشمال غرب چین (ختن، تورفان، ارومچی، کاشغر) که تا ان دوره غالبا موطن سکاها و تخاری زبانان بود، مهاجرت کردند. از همین دوره به بعد بود که زبان نخست اغلب مردم این سرزمین ها ترکی (دقیق ترش: ترکیک) شد [6].
در حالیکه سغدیان در شکل دادن به فرهنگ اویغوری نقش مهمی ایفا میکردند، موطن اصلی سغدیان یعنی سمرقند، بخارا، چاچ (تاشکند کنونی) و استروشَنه (استرَوشن در تاجیکستان کنونی) با حملات و فتوحات نیروی جدیدی از خراسان روبرو شد: اسلام. این دین جدید می رفت تا تمامی چهره و خمیره آسیای مرکزی را متحول کند.
در پی فروپاشی دولت پهناور ساسانی در سال 651 اعراب به آن سوی خراسان رو آوردند. در سال های 670 و 680 حمله های اعراب فزونی یافت. در نتیجه، حاکمان محلی ماوراءالنهر ناچار به عهد قراردادهای تسلیم یا صلح با اعراب همراه با پرداخت خراج شدند. فتح کامل سرزمین های آن سوی جیحون (آمودریا) مدتی بخاطر اختلافات خونین قبیله ای در داخل خلافت امویان به تاخیر افتاد. در سال 705 فشار لشکریان اسلام بر ماوراءالنهر از سر گرفته شد. شاهزادگان و دهقانان بلخی، سغدی و خوارزمی مدت ها کوشش کردند تا با کمک نیروی مسلح ترک های غربی در برابر حملات اعراب ایستادگی نمایند، اما این تلاش ها نتیجه چندانی نداد. در سال 737 اعراب نیروی خاقان ترک های غربی (تورگش) را در هم کوبیدند. خاقان ترک «سولو» به ولایتی شمالی در قزاقستان کنونی گریخت و در آنجا از سوی یکی از فرماندهانش به قتل رسید. با این ترتیب دولت دوم ترک های غربی منقرض شد[7]. پیروزی نهائی لشکریان اسلام در ماوراءالنهر در سال 751 در نبردی میان نیروهای مسلمانان شامل اعراب و ایرانیان نومسلمان در یک سو و لشکریان چینی و بخشی از اقوام ترک در سوی دیگر به وقوع پیوست. صحنه این رویاروئی نهائی در ولایت «ایلی» در قزاقستان کنونی و در سواحل رود «تالاس» («طراز» در منابع اسلامی) بود. در میانه نبرد، ترک هائی که در طرف چینی ها می جنگیدند و غالبا از قبیله قارلوق بودند، یک شبه موضع خود را عوض کرده و به لشکریان مسلمان پیوستند. این حادثه احتمالا سرنوشت آن نبرد را به نفع مسلمانان تغییر داد. در نتیجه پیروزی مسلمانان در جنگ تالاس، ماوراءالنهر و به تدریج سرزمین های کنونی ازبکستان، تاجیکستان، قزاقستان، قرقیزستان و همچنین ولایت سین کیانگ چین به عالم اسلام پیوستند و مردم این سرزمین ها به تدریج مسلمان شدند. مشابه همین تحولات پس از پیروزی اعراب در نبرد با خزرها و برخی از دیگر اقوام شمال قفقاز نیز رخ داد.
خزرها
در پی فروپاشی دولت تورگش، یکی از خاقان نشین های تابع این دولت در غرب ماوراءالنهر (از رود ولگا گرفته تا شمال دریای خزر و استپ های قفقاز و شمال دریای سیاه) به نام خزرها (حدود 650-965) به صورت مستقل درآمد. تماس دولت خزر با جهان اسلام اساسا از طریق خوارزم و ایران بود. این دولت نیز مانند اغلب دولت های ایلاتی و نیمه ایلاتی دارای جمعیتی مختلط با زبان های گوناگون بود. در میان آنها از جمله گروه های ترک زبان (ترک های اوغور در غرب اوراسیا)، ایرانی زبانان (بخصوص از اقوام آلان و آس)، فین-اوقوری زبانان، اسلاویک زبانان، قفقازی های باستان و جمعیت های پراکنده یهودیان و ایرانیان بودند که در رشته های مختلف اقتصادی و تجاری کار میکردند. این خاقانات برای مدتی تبدیل به مهمترین نیروی منطقه مزبور گردید. در اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم گروه هائی از حاکمان و نخبگان خزر به دین یهودی گرویدند. بعد از مدتی یهودیت در بین دیگر اعضای جامعه خزر گسترش یافت. اسلام و مسیحیت نیز در شهر های خزر رواج داشت. حضور تعداد قابل توجهی از گروه های آلان-آس و همچنین روابط نزدیک تجاری با خوارزم همسایه و جهان اسلام از مسیر ولگا-دریای خزر، زمینه را برای افزایش تاثیر ایرانیان بر دولت خزر فراهم نمود. این را به ویژه میتوان در نام های اشخاص دید. از جمله نام یکی از فرماندهان خزر در سال 737 «هَزار طَرخان» بود. نکته مهم دیگر اینکه حاکمان خزر در دوره اعتلای این دودمان، بر عکس اغلب خان نشین های دیگر، لشکری نسبتا حرفه ای داشتند و به سربازان خود حقوق می پرداختند. نام این لشکر یا ارتش نیز در زبان آنها «اُرس» (عربی: الاُرسه) بود. به احتمال قوی ریشه این نام، طوری که در منابع قدیم آمده، «آئورسی» یا «آئورشا» ست. سربازان این لشکر از میان مهاجران خوارزمی مسلمان تشکیل می شدند که به سرزمین خزر آمده بودند. حتی وزیران خان های خزر نیز غالبا از میان این جماعت انتخاب می شد.
تا اواخر قرن هشتم و اوایل قرن نهم میلادی ماوراءالنهر ایرانی زبان (یعنی ترکمنستان، ازبکستان و تاجیکستان کنونی) بخشی از جهان اسلام شده بود. در جریان این روند چند تحول مهم رخ داد. در دوره ساسانیان، پارسی میانه (پهلوی) در بین سغدیان و دیگر ایرانی زبانان منطقه ریشه دوانده بود. در این دو قرن و دو قرن بعدی تحول زبان فارسی به مرحله شکوفائی و باروری یعنی «فارسی نو» یا معاصر رسید و به زبان ادبیاتی غنی و فراگیر در جهان اسلام تبدیل گردید، زبانی که از کاشغر چین و سواحل رود سِند تا قفقاز و عراق و آناتولی زبان مشترک و کتبی انبوه بزرگی از مردم صرفنظر از تعلقات قومی و زبانی آنان شمرده می شد. در این دوره است که شاهد شکوفایی ادبیات فارسی معاصر با چهره هایی نظیر رودکی، دقیقی و البته فردوسی، ناصر خسرو و دانشمندانی چون ابوعلی سینا و ابو ریحان بیرونی می شویم.
چهار تحول جالب و مهم دیگر در رابطه با تحول زبان در سرزمین های ایرانی زبان را نباید ناگفته گذاشت. یکم: توسعه و تحکیم پارسی نو یعنی اساسا فارسی کتبی و ادبی کنونی بجای لهجه های محلی پهلوی در نجد ایران، دوم: پسرفت و بتدریج از کاربرد روزمره ناپدید شدن زبان های ایرانی شرقی (بلخی باستان، خوارزمی و سغدی) و جایگزین شدن فارسی نو بجای این زبان ها، سوم: همزمان با کوچ قبایل ترک زبان و حاکمیت دولت های ترک تبار،تغییر تدریجی زبان نخست اکثر مردم ماوراءالنهر از فارسی (در مرو)، خوارزمی و سغدی (در خوارزم، بخارا، سمرقند و چاچ یعنی تاشکند در ازبکستان و ترکمنستان کنونی) به ترکی، یا اگر دقیق تر بگوئیم «ترکیک» عمومی، زیرا لهجه های مختلف این «ترکی عمومی» هنوز شکل و ساختاری نسبتا روشن و نهائی نگرفته بودند. نکته مهم چهارم نیز اینکه بخشی از مردم سغدی زبان ماوراءالنهر در تاجیکستان و جنوب ازبکستان کنونی (سمرقند و بخارا) در عین همسایگی و همگرائی با ترکی زبانان جدید که چند قرن بعد نام «ازبک» گرفتند، ترکی زبان نشدند، اما به تدریج فارسی زبان شدند، در حالیکه زبان پیشین آنان یعنی سغدی به تدریج از دایره کاربرد روزانه و طبعا کتبی و ادبی خارج میشد.
در رابطه با همین تحولات است که نام قومی «تاجیک» و نام زبان «تاجیکی» یا «فارسی تاجیکی» رایج شده است. در اوایل اسلام، ایرانیان بومی ماوراءالنهر (سغد، خوارزم و تاشکند و همچنین فرغانه که ترکان در آنجا نفوذی داشتند) به دیگر ایرانیانی که مسلمان شده بودند، به جای «مسلمان»، گاه «عرب» هم می گفتند. طبری درباره قطع موقتی «جزیه» (مالیات اضافی که از غیر مسلمانان اخذ می شد) از نو مسلمانان ایرانی می نویسد که «دهقانان (اشراف زمیندار ایرانی، -م.) بخارا پیش اشرس، (حاکم خراسان، -م.) آمدند و گفتند: خراج از که میگیری که همه کسان (بومیان ایرانی، -م) عرب (به معنی مسلمان، -م.) شده اند؟»[8] علت شکایت دهقانان ایرانی آن بود که با متوقف کردن اخذ جزیه، مقدار کل مالیاتی که دهقانان مسئول جمع آوری و تحویل آن به اعراب بودند، کم می شد و دهقانان در نزد اعراب مسئول و پاسخگوی این کمبود بودند.
این در دوره امویان و زمانی اتفاق افتاد که هنوز اکثریت مردم ماوراءالنهر مسلمان نشده بودند. برپایه روایت طبری دهقانان یعنی اشراف زمیندار سغدی که هنوز مسلمان نبودند، ایرانیان نومسلمان سغدی را «عرب» (یعنی مسلمان) خوانده اند و به تدریج اکثر مردم بومی و مسلمان ماوراءالنهر «عرب» و با تعبیر فارسی اش «تازیک» نامیده شده اند.
واژه «تازیک» (دیرتر: تاجیک) به احتمال قوی مانند نام های «پارسیک» (پارس+ی+ک)، «آسوریک» در «درخت آسوریک» به معنی «درخت آسوری/آشوری» (عنوان یک داستان کوتاه منظوم به زبان پارتی، نوشته شده با خط پهلوی کتابی)، و یا رازیک (اهل شهر ری، مربوط به ری) یک ترکیب دستوری فارسی میانه/پهلوی و احتمالا پارتی است. ترکیب «تازی+ک» به معنی مربوط/منتسب به تازی/عرب بوده است. به نظر بارتولد[9]، فرای[10] و گلدن[11] ریشه واژه «تازی» از نامواژه «طَی» و یا «طائی» می آید که نام قبیله ای بزرگ و معروف از اعراب است.
واژه «عرب» در متون کلاسیک یونانی مانند آثار مورخینی نظیراسترابو موجود است. اما ساسانیان با اعراب نخست از طریق قبیله عربی طی و یا طائی آشنا شدند. به این جهت ایرانیان دوره ساسانی تا مدت ها به اعراب «تازیک» می گفتند. منشاء اصلی قبیله معروف و با نفوذ طی/طائی یمن است. بعدها ایرانیان دوره ساسانی تدریجا به همه اعراب «عرب» گفتند، اما لفظ «تازی» نیز به معنی «عرب» در کاربرد فارسی باقی ماند. بدین ترتیب نام «تازیک» و یا «تاژیک» و دیرتر «تاجیک» در ماوراءالنهر به همه فارسی زبانان مسلمان گفته شد که بومی ماوراءالنهر هستند، اما عرب و یا ترک زبان نیستند. ظاهرا ابتدا تعابیر «تازیک» و «تاژیک» رایج بوده، اما از قرن سیزدهم به بعد تعبیر «تاجیک» رواج بیشتری یافته و از قرن هفدهم «تعبیری معمولی» یا رایج[12] شده است.
فصل بعدی: از ایران و ترکان و از تازیان، در این لینک
[1] ngwš’k
[2] Sartlar, Sortlar
[3] Clauson: Etymological Dictionary, p. 846
[4] Ibid., pp. 765-766
[5] Ibid., p. 728
[6] Bregel: Turco-Mongol Influences, p. 56
[7] همزمان، اعراب در همان سال دولت ایلاتی خزرها را در سواحل رود وُلگا مغلوب نموده و خاقان خزر را به اسارت گرفتند.
[8] تاریخ طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده، جلد نهم، چاپ اول، تهران 1353، ص 4093-4094
[9] بارتولد، واسیلی: تاجیکان (روسی)، 1925، ص 98
[10] Frye: Golden Age of Persia, p. 25
[11] Golden: Introduction, p. 191
[12] Perry: Tajik: Ethnonym, Origins, and Application; in EIr, retrieved on 20.01.2020
دستهها:اقوام و قبایل, اختلاط ایرانیان و ترکان, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.