توضیح: آنچه میخوانید ادامه بخشی از سیاحتنامه «میکله ممبره»
Michele Membre
از سال های 1539-40 است که از سوی جمهوری ونیز به ایران صفوی فرستاده شده و نامه خصوصی حکومت ونیز را به شاه طهماسب رسانیده بود تا دولت صفوی را به اتحاد علیه عثمانی تشویق کند. ممبره در سال 1539 از طریق آناطولی و کریمه به گرجستان و از آنجا به ایران سفر کرد. تا جائیکه میدانم، سیاحتنامه ای که «ممبره» در سال 1542 بچاپ رسانید و «بهترین گزارش اروپائی از ایران قرن شانزدهم» نامیده شده، هنوز بطور کامل در ایران ترجمه و منتشر نشده است. استادان ویلم فلور و حسن جوادی از آمریکا این سفرنامه را ترجمه کرده اند که بزودی به چاپ میرود. «چشم انداز» در اینجا سه بخش این سفرنامه را که مربوط به آذربایجان میشود منتشر میکند (برای مطالعه بخش نخست اینجا را کلیک کنید) – عباس جوادی
فصل چهارم
اردو در حرکت – حرکت به مراغه و رفتن به تبریز
پس از دو یا سه روز شاه از مرند بسوی مراغه حرکت کرد و من در مصاحبت شاه علی سلطان چپنی در اردو بودم. او مردیست شصت ساله، تنومند با ریشی که بیش از نیم آن سفید است. او سه پسردارد. یکی محمد خلیفه و دیگری ده ده بیگ نام دارند. نام سومی را نمی دانم زیرا با پدر نبوده و با مادرش در ورامین زندگی می کند.
هنگامی که اردو می خواهد بجایی دیگر حرکت کند، در وسط شب شتران و قاطرهای شاه را بار می کنند در نور مشعل ها که ایشک می نامند و چوبیست به ضخامت سه انگشت ، به درازای دو متر و نیم و بر سر آن صفحه آهنی گردیست به اندازه یک کف دست در میان تور آهنین و بر سر آن حلقه ای قرار دارد، و و میان آن تکه های پارچه های کهنه که با روغنی بنام نفت آغشته است و نفت را از چاهی در شیروان می آورند. به تکه های پارچه آتش می زنند و با حدت و شدت برای سه تا چهار ساعت می سوزد. هنگامی که مشعل را می بینند همه فوراً مشغول فعالیت می شوند و دنبال شعله ها براه میفتند، و پشت سر هم راه میروند. در جایی که خیمه شاه افراشته است، خیمه ها را بر حسب مقام صاحبان آنها برپای می دارند، بعضی نزدیک دیوانخانه و برخی دور از آنها. در انتهای اردو بازاریست که در چادرهای مختلف پیشه وران، امتعه مختلف و آشپزخانه ها قرار دارند.
شاه و همراهان نصف شب حرکت می کنند و افراد لشکر یکی پس از دیگری مثل یک کاروان حرکت کرده به مسافت چهار یا پنج فرسخ طی طریق می کنند. در خیمه گاه های همایونی همه چیز بجای مخصوص خود گذاشته شده است، با این ترتیب در حالی که یک خیمه را بار می کنند دیگری را در منزلی دیگر دارند می افراشند (33). شاه فراش باشی ای دارد که مسئول انتخاب و تعیین محل برای چادر ها می باشد. او می داند که کجا مناسب برای اردوگاه است و وظایف فراشان را نیزمعین می کند. هر جا که بگوید خیمه شاه را برپای می دارند. بدین ترتیب شاه سه دستگاه خیمه و اسباب آنها را همراه دارد، یعنی آنچه در مرند بود آنجا ماند در حالی که خیمه دوم بار شتران و قاطران بوده بسوی مراغه در حرکت بود. شاه تا ساعت اول و یا دوم روز می خوابد و سپس تمام اردو برخاسته دنبال شتران شاه براه می افتند. آنگاه امرا با اسلحه خود و قورچیان سوار شده بیرون خیمه گاه شاه می ایستند و منتظر می شوند که او بیرون آمده سوار شود. هنگامی که او از خیمه بیرون می آید شیپورها را بسان روز جنگ بصدا در می آورند، و تبرائیان که لعن عثمانیان می کنند فریاد کشان پیش پای او پیاده راه میروند، و تا وقتی که او به خیمه هایی که در اردوگاه جدید زده شده اند میرسد آنها به نوبه فریاد می زنند. آنگاه خیمه های سوم را که عقب مانده بودند بار کرده به تدریج براه افتاده شب به اردوگاه جدید میرسند. بدین طریق اردو با دربار حرکت می کند.
هر روز تعداد افراد در اردو زیادتر می شود زیرا که از تمام ایالات مردم می آیند، و این افراد با زنان و بچه ها و اسباب و اثاثیه می آیند. آنها صاحب شتران خود هستند وبر روی آنها بارآرد گندم و جو و کره و اسباب آشپزی، آلات خیمه، فرش، پرده و اسلحه حمل می کنند. آنها همه چیز را با خود می برند و خانه خود را بکلی خالی می گذارند. هر امیری از پنجاه تا شصت شتر و بیست تا سی عدد قاطر دارد، بعضی کمتر و بعضی بیشتر دارند. فقیرترین قورچی ها که سواره نظام هستند چهار یا بیشتر شتر دارند و سه یا چهار قاطر و یا اسب. بدین جهت در این اردو تعداد بیشماری چارپا و خدمتکار است.
هنگامی که شاه میرسد ده شاطر جاوی او میروند و هریک لباس سفیدی بر تن دارد، که تا زانو میرسد. آنها شلوار بر پای دارند و بر سر شان پرهایی است و جلوی کمربندشان زنگوله هایی هستند. این افراد همیشه همراه قاضی جهان، وزیر شاه و سید های اسکویی و قورچی باشی و بعضی اوقات بهرام میرزا برادرش هستند. در پیش آنها پرچم هایی است که علم نامیده می شوند و اینها نیزه هایی هستندکه بر سرشان ماهوت سرخ دوشاخه زده اند و در سر نیزه حلقه ایست که میان آن با حروفی مسی بریده و مذهب شده این کلمات منقوش است: «علی ولی الله، لا الله الا الله، علی ولی الله و الله اکبر.» این علم ها را سواران در دست دارند، و تما مردم دنبال آنها میروند. به تعداد قلمروها علم ها هستند، و زیر این حروف پارچه های سرخ ابریشمی هستند که دو شاخه یا دو سر دارند. پشت سر علم ها شاطران حرکت می کنند و آنگاه شاه بهمراه کسانی که ذکرشان رفت می آید و سپس امرا و قورچیان، و بدین ترتیب اردو حرکت می کند.
هنگامی که اردو می آید مردم برای گذشتن آن راه را باز میکنند، زیرا که یساولان وظیفه باز کردن راه برای شاه را دارند، و تمام کسانی که او را می بینند تعظیم غرایی می کنند. و هنگامی که از دهی رد می شود اهل ده با اهل و عیال به تعداد صد یا دویست نفر با آلات موسیقی شان برای دیدار شاه می آیند و لا الله الا الله گویان به ستایش شاه می پردازند. آنها مراسم دیگربا خلیفۀ شان (34) یعنی کدخدا و کشیش نیز انجام میدهند.
وقتیکه بیش از نصف اردو گذشت، زنان شاه در حالی که مثل مردان لباس پوشیده و سوار بر اسبان عالی پیش می آیند. همراه این زنان ده یا داوزده پیرمرد که ایشک آغاسی (ائشیک آغاسی) خوانده می شوند همراه آنها هستند. من چهارده یا پانزده تن از آن زنان را دیده ام و هرچند که صورتشان را کاملاً نمی توان دید همه زیبا بودند. گاهی آنها اسب می تاختند و با اسبان خود کارهای شگرفی می کردند. با اسباب خود می پریدند و یا کارهای بسیار ماهرانه ای می کردند. بدین ترتیب آنها به پشت دیوانخانه جایی که چادر سلطنتی برپای شده بود میرفتند.
بعضی از امرا خود را با باز های شکاری مشغول می داشتند و آنها را خیلی دوست دارند. خصوصاً برادران شاه، بهرام و سام میرزا باز های زیادی دارند. شاه طهماسب شکار با باز و یا سگ را دوست ندارد. او دوست دارد به کوهستانی برود که چشمه سارانی دارد و در آنجا ماهی بخصوصی که کوچک و سرخ و سیاه رنگ است و بزرگترین آن باندازه یک و نیم وجب است می گیرد. بدین جهت هم شاه باز شکاری ندارد. برادرش بهرام مرد با شکوهی است که از زندگی خیلی لذت می برد و همیشه میهمانی های بزرگ می دهد. او مقدار زیادی عرق و مشروبات الکلی پر ادویه مثل دارچین و غیره می خورد. او غلامان زیبای بسیاری دارد که همه خیلی خوب لباس پوشیده اند. یکی از آنان بنام عالیجان آنقدر جواهر دور عمامۀ دور کلاهش دارد که قیمت نهادن بر انها غیر ممکن است. برادر دیگر سام میرزا نیز از شکار با باز لذت می برد، زیرا که شاه بدو اختیارات زیادی نمی دهد. او فقط لقبی دارد و او را امپراطور قسطنطنیه می نامند. او مردیست بیست و هشت ساله، تنومند، کوتاه قد و بی ریش. شاه برادر دیگری دارد بنام القاص میرزا که او را پادشاه شیروان ساخته است، شهری که به تازگی تسخیر شده است (35). شاه خواهری دارد که در اندرون نگه می دارد زیرا که نمی خواهد او را بزنی به کسی بدهد زیرا که می گوید می خواهد او را به زنی به مهدی بدهد. این مهدی از احفاد علی و محمد است، و شاه می گوید که این مهدی «دربار و جای محمد» می باشد، و اسب سفیدی هم دارد که همیشه برای مهدی آماده است، و پوششی از مخلمل ارغوانی و نعل سیمین و حتی بعضاً از طلای خالص دارد. هیچکس سوار بر این اسب نمی شود و همیشه پیش اسبان دیگر او حرکت می کند و هیچکس سوار آن نمی شود.
رئیس طویله میرآخور خوانده می شود و بر سرش کلاهی مخملی دارد با عمامه ای که دور آن پیچیده شده است. او تمام اسبان شاه را با فاصله ای کم پشت خیمه های شاهی به صف می کند، و خدمتکارانی که مراقب اسبان هستند در آنجا می باشند. اسبان بخوبی تیمار شده و با چولها یی پوشانیده اند. غذای آنها را در توبره ای می دهند و هنگامی که جوشان را می خورند توبره را از سرشان برداشته و لگام بر آنها می زنند. بر لگام آنها طنابی بسته و آنرا به چول اسب می بندند و بدین ترتیب اسب سرش را بالا می گیرد. تا جایی که من شمردم تعداد اسبان شاه در آن زمان هشتاد و نه بود.
در آن زمان شاه زنی [عقدی] نداشت ولی دو پسر داشت. یکی در خراسان بود و دیگری در شیراز یا یزد. او یکی از خواهرانش را به شاهی که نزدیک شیروان در شمال جایی که چرکزستان قرار دارد نزدیک لاوند بیک شاه گرجستان در شهر زگم داده است. اگر درست یادم باشد، این امیر «بیگ شکی» خوانده می شود. خواهر دیگر ش را به عبدالله خان، که در مرز بغداد است داده است. یک خواهر دیگر و یا خواهرزاده را به شاهقلی خلیفه مذکور داده است.
تمام صوفیان ، یعنی مردان شاه، در روز تاجی دوازده ترک بر سر دارند ، و در شب کلاه سلطان حیدری بسر می گذارند که پدر بزرگ شاه بر سر می گذاشت. سپس شاه اسمعیل کلاه را عوض کرده بدان شکل دیگری داد چنانچه شکل آن ذیلاً داده می شود:
این تاج طوماریست از پارچه ای ارغوانی به درازای بیش از نیم ذرع و با دوازده ترک. – کلاه سلطان حیدری با دوازه ترک که به رنگ های مختلف می باشد، ولی تاج تنها باید سرخ رنگ باشد.
کسانی که به شاه نزدیکند و یا کسانی که بخصوص مورد محبت او هستند، که او اغلب در مصاحبت آنها است و با آنها عیش و عشرت می کند، کلاه های مخمل سیاه یا سرخ و یا سبز بر سر دارند. لباس آنان به تنگی لباس عثمانیان نیستند، و گشاد می باشند و مثل پیژامه می باشند (36). تمام قورچیان شاه شمشیر با غلاف های زرین دارند، یعنی قورچیانی که شجاعت بخصوص کرده اند، و دشنه که «خنجر» نامیده می شود نیز از طلا می باشد با نگین های فیروزه و تمام امرا نیز خنجر های زرین دارند. کمربند آنها زرین با با نگین های فیروزه و یاقوت می باشد. آنها لباس های مخمل و زر دوزی بر تن دارند که در شهر یزد بافته شده اند، و من بسیاری از آنها را دیده ام. این افراد دور عمامه های خود نواری زرین با فیروزه و یاقوت دارند، و کسانی نیز هستند که سه یا چهار نوار زرین دارند، و بر آنها پرهایی نیز دارند که در ته آنها تکمه زرین با نگین های گرانبها می باشد. هنگامی که شاه بزمی ترتیب می دهد همه بدین سان لباس می پوشند. هنگامی که شاه طهماسب به مراغه رفت به ظن من مسافت بین آنجا و مرند داوزده تا شانزده فرسخ می باشد. در تمام راه به اسبان جو نمی دادند زیرا که در تمام راه از چمنزارها عبور می کردند. شاه تمام راه را سواری می کرد مثل این که در میدان جنگ بود و در دستش چوبی [یا جریدی] بود (37). از آنچه من دیده ام شاه سوارکار خوبی بود. اگر اشتباه نکنم تمام اینها در سپتامبر 1539 بود.
پس از چند روز او دوباره ما را در دیوانخانه بحضور خواند. سلطان های مذکور در حضور شاه بودند و شاه از من خواست تا به او بگویم که نتیجه اتحادی که حکومت ونیز تشکیل داده بود چه بود و قدرتش چقدر بود ودرباره تمام اتفاقاتی که در کشور های فرنگ اتفاق میفتاد زیرا که خیلی مشتاق شنیدن آنها بود. من باو هرچه مناسب بود گفتم مطابق آنچه به شماعالیجاهان نوشته ام. مضمون جواب او چنان بود که من در نامه های خود در این باره نوشته ام. او مرا تا شب در حضور میداشت، و آنگاه بمن اجازه مرخص شدن را داد و من به خیمه خود برگشتم.
شاه خودش به بعضی از کوه های مراغه رفت که در قله یکی از آنها چشمه های آب شیرین هستند و در آنها ماهی های زیاد هستند. شاه در آنها به صید ماهی پرداخت. رئیس ماهی گیران حسین بیک چپنی نام دارد. صبح شاه بر می خیزد و لباسی ارغوانی به تن میکند که لباسی کوتاه است و بر سر ش کلاه سلطان حیدری دارد. او همراه بیست یا سی از محبوب ترین درباریانش می باشد و هریک از آنان در دست چوبی نازک مانند چوب ماهیگیری دارد، و با قلاب ماهی می گیرند و تمام روز تفریح می کنند. بعداً هرکسی که ماهی گرفته است آنرا به شاه تقدیم می کند، و تلی از ماهی ها می سازند و او تعدادی از ماهی ها را میان آنها تقسیم می کند، و بقیه را به آشپزخانه می فرستد. این ماهی ها استخوان ندارند، و آنها را در روغن اعلا یعنی کره سرخ کرده می خورند، و خیلی خوشمزه است. شاه در تمام این کوه ها به صید ماهی می پردازد. گاهی جلوی جریان آب را می بندند و آنرا بسوی دیگر میرانند. وقتی که کانال اول خشکیده است ماهی ها را با دست می گیرند. تمام ماه اکتبر 1539 را او در تمام این مناطق به صید ماهی پرداخت.
سپس شاه از کوهها به دشت آمد که در آنجا اسبان و کرّه اسبان او نگهداری می شدند، و از میان تمام دهاتی که اسبان او بودند با اردو گذشت. در هر دهی دو یا سه روز در دشت بیرون ده اقامت می گزید. او دستور داد که تمام کرّه هایی را که در آنجا می بودند پیش او بیاورند، و همین کار را نیز کردند. او یک بیک آنها را بررسی کرد، و تمام آنها را میان امرا تقسیم کرد. در حالی که به هریک یک کرّه می داد می گفت که او می بایست هر اسبی را بعنوان ودیعه ای از شاه داشته و بزرگش نماید. او بدین ترتیب تا چهاردهم نوامبر مشغول بود.
از تبریز خبر می آمد که در آنجا طاعون آمده است و بدین جهت او در برگشتن به تبریز تاخیر کرد. بخاطر این مرض او دستور داد که تمام سگان را بکشند. آنگاه خبر رسید که طاعون رفع شده است. در شانزدهم نوامبر برادر شاه بهرام از برادرش اجازه شکار خواست و اجازه داده شد. بهرام در معیت سیدان اسکو حرکت کرد. پس از عزیمت او شاه در صحبت با امرا در دیوانخانه گفت:» ایکاش خدا این لطف را در حق من می کرد که فردا بقدری برف می بارید و بحدی سرد می شد که بهرام نمی توانست شکار کند.» در واقع هم این طور شد و چنان سرد شد و طوری برف آمد که نزدیک بود بهرام یخ ببندد و او بدون شکار برگشت. برف و سرما بمدت سه روز ادامه داشت.
شاه به اردو اجازه رفتن به تبریز را داد. هوا چنان سرد بود که من در چادر باوجود خز و دستکش نمی توانستم طاقت آورم. فراشان به زحمت می تواتستند خیمه ها را برچینند چون همه چیز یخ زده بود. و من تعجب می کردم که چطور آنها می توانند چادر ها را پیچیده و بار کنند. با این که سخت برف می آمد من نیز مجبور بودم با آنها سفر کنم. من همراه خانواده شاه علی سلطان و شاهقلی خلیفه سوار بر شتر رفتم. بچه های کوچک را روی شتران گذاشتند و من نمی دانم چطور آنها در این سرما یخ نبسته و چون مومیایی نشدند. ما از رودی گذشتیم و من دیدم که خادمان برهنه شده درون آب رفتند تا به شترهای بارشده کمک بکنند. بعضی دیگر با لباس بدرون رود رفته و چون بر آمدند لباس آنها جلوی باد یخ بسته ماند. در این وضعیت سخت من فقط دو یا سه مرد را دیدم که مردند.
————————————————————–
زیرنویس ها:
33 – الساندر مورتون، مترجم انگلیسی کتاب، متذکر می شود که بزرگان عهد صفوی معمولا دو دست خیمه داشتند بنام «پیش گاه» و «پس گاه». هنگامی که می خواستند بجایی بروند خیمه پیش گاه قبلا برده میشد تا وقتی که آنجا برسند خیمه گاه حاضر باشند.
34 – ؟
35 – ؟؟
36 – در اصل
yaigani
است و ویراستار ایتالیایی فکر کرده است که این کلمه شاید «پای جامه» که در اساس اصل «پِیژامه» فرنگی است می باشد. اگر فرضیه درست باشد این اولین باریست که کلمۀ «پای جامه» در یک زبان اروپایی بکار میرود. جالب این که این کلمه در ایران بکار نمی رفته است و از طریق هند در حدود 1800 به انگلیسی رفته است. ممبره به نحوی که این کلمه را استعمال می کند ( مثل این که آنها پای جامه پوشیده اند) میرساند که ایرانیان معمولاً پیژامه نمی پوشیدند، و شاید هم ممبره این کلمه را از پرتقالیان در هرمز یا گوآ شنیده است. شاید این کلمه «یای گانی» واژه ای ترکی است بصورت «یای دونی » یا «یای تونی» که به معنی «لباس تابستانی» است.
37 – جرید چوبی بود باندازه یک نیزه که سوران در حال سفر با یکدیگر بازی می کردند. نگاه کنید به ویلیم فلور «بازی های ایرانی»، چاپ میج، واشنگتون، 2011.
——————————————————————–
بخش قبلی سیاحتنامه ممبره:
سفر از گرجستان به سوی تبریز
بخش بعدی و پایانی سیاحتنامه ممبره:
تبریز: آداب و رسوم ایرانی
دستهها:مقالات حسن جوادی, سیاحتنامه ها و خاطرات
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.