وقتی از آمدن ترکان به صحنه تاریخ منطقه ما صحبت میکنیم نباید سوء تفاهم پیش آید. البته ریشه هر قوم و زبان بمراتب قدیمیتر ازچیزی هست که در کتابهای تاریخ بطور مستند در باره آن قوم و زبان آنها قید میشود. چیزی که شناخت تاریخ ترکان را مشکل میکند این است که اطلاعات مربوط به اولین ترکها که از سیبری جنوبی، منطقه آلتای و مغولستان کنونی به جنوب و غرب کوچ کردهاند اصولا از منابع چینی و کمی هم سغدی است، یعنی چیزی از خود ترکان مثلا از ابتدای هزاره یکم میلادی که بصورت قبایل کوچنده زندگی میکردند، در دست نیست.
به احتمال قوی بخشی از اجداد ترکان و ریشه زبان آنها را باید در میان اتحادیه قبایلی جستجو کرد که در منابع چینی از آنها همچون «هسیونگ نو» نام برده میشود و در غرب با نام «هونهای آسیایی» و یا گاه هپتالیتها معروف شدهاند. این مربوط به ۵۰۰ سال پیش از میلاد مسیح تا ۵۰۰ سال بعد از میلاد است، که در حوزه جغرافیایی ما به دوره مادها و هخامنشیان تا فتوحات اسکندر، اشکانیان و ساسانیان مربوط میشود.
در این دوره قبایل ترک آسیای میانه مجموعا خارج از حیطه ایران بودند. اولین اثر مکتوب به ترکی که مشخصا از قوم ترک صحبت میکند سنگ نوشتههای اورخون در مغولستان از قرن هشتم میلادی است. اولین دولت ترکی، دولت قبیلهای «گوک تورکها» بود که بین ۵۵۲-۷۴۴ میلادی یعنی صد سال قبل از اسلام تا صد سال بعد از اسلام درجنوب سیبری کنونی تاسیس شد و در آسیای میانه و شرق و غرب آن گسترش یافت. از نظر دینی، این هنوز دوره شامان گرایی همزمان با تاثیرات آیین بودا و مانوی در میان قبایل ترک است.
دولت «گوک تورک» از نظر سیاسی و نظامی بین دو امپراتوری چین و ایران ساسانی مانده بود و با هر دو، هم روابط تجاری و فرهنگی و همگاه سایشهای نظامی و مرزی داشت.
در دولت گوک تورک هنوز نوشتار جا نیافتاده بود اما شاهد شکل گیری زبانی هستیم که امروزه «ترکی باستان» و یا «اویغوری باستان» نامیده میشود.
گوک تورکها تنها همسایگان ترک ایران ساسانی نبودند. ترکهای دیگر نیز که بصورت قبایل کوچنده و دامپرور در استپهای آسیای میانه از نقطهای به نقطه دیگر کوچ میکردند وجود داشتند. اجداد ترکان اوغوز (به عربی «غز») نیزهم در داخل و هم در خارج از حیطه حاکمیت گوک تورکها در حال کوچ مستمر بودند. شاید نتوان قبایل بلغار را که بسوی غرب مهاجرت میکردند و بالاخره کاملا اسلاوی شده در بالکان رحل اقامت افکندند کاملا ترکی نامید ولی آنها به هر حال از ایران دور بودند. اتحادیه دیگری از قبایل نیز که «خزرها» نامیده میشدند جزو این «قبایل در حرکت» استپها بودند. آنها در حواشی شمال غربی ایران در آن سوی کوههای قفقاز و شمال خزر حضور داشتند و گهگاهی از طریق قفقاز به ساسانی تاخت و تاز مینمودند. خزرها برای ایرانیان دردسری مزمن بودند چرا که در رقابت بین ایران و بیزانس، اغلب تحت الحمایه بیزانس قرار داشتند و با این موضع به ایران ضربه زده روستاها و شهرهای مرزی ایران را غارت میکردند. منطقه اصلی نفوذ آنها شهر دربند بود که آخرین نقطه مرزی ساسانی در قفقاز بشمار میرفت. به غیر از دربند کوههای قفقاز راه نفوذ وسیع خزرها و دیگر قبایل شمال کوههای قفقاز را بطور نسبتا مطمئنی میبست.
در جانب فرارود، سغد و خوارزم به هر حال بخاطر قرار گرفتن در منطقه مرزی قبلا هم با قبایل همسایه ترک زبان رابطه داشتند و حتی بعضی خانوادهها از طریق ازدواج و یا به دلایل دیگر در طرف دیگر مرز زندگی میکردند و انسانها با همدیگر تماس و تجارت داشتند.
کاشغر، قزاقستان و قرقیزستان کنونی (منطقه وسیعی که در مجموع حدودا همچون «ترکستان» شناخته شده است) خارج از حیطه ایران بود. اما ازبکستان، ترکمنستان و بخشی از تاجیکستان کنونی که اغلب به لهجه های شرقی ایرانی تکلم میکردند اکثرا ترک زبان شدند. تنها بخشی از مناطق کوهستانی تاجیکستان کنونی و طبیعتا افغانستان، اکثرا ایرانی زبان باقی ماند.
با سقوط ساسانی و حمله اعراب، هرج و مرج و بی نظمی امپراتوری ایران را فراگرفته بود. دولت ساسانی که معروف به داشتن نقطه های محکم مرزی بنام «مرزبان» بود، کنترل مرز های خود را عملا ازدست داد و این باعث سرازیر شدن انسانها و بخصوص قبایل کوچنده حاشیه های مرزی به داخل ایران شد.
در آسیای میانه کوه های هندوکش جنوبیتر و شرقیتر از آن بود که مانع کوچ های بزرگ قبایل استپها شود. قبل از سقوط ساسانی هم تجارت بین ایرانیان بومی و قبایل چادر نشین آنسوی مرز چیزی برای هر دو طرف سودمند بود. با لغو مرزبانی های ساسانی این مناسبات بیشتر شد و حتیگاه صورت تهاجم و مهاجرت به خود گرفت. مثال شهر و ولایت خوارزم (در ازبکستان کنونی) از این جهت جالب است.
زبان مردم خوارزم پیش از نفوذ ترکها از آن سوی مرز، یکی از گونههای شرقی ایرانی یعنی خوارزمی بود. حتی دردویست سیصد سال نخست بعد از اسلام هم زبان خوارزم کم و بیش به همان صورت ایرانی باقی مانده بود اما از قرن دهم به بعد به بعضی منابع برمیخوریم که نوشتهاند صورت و ظاهر خوارزمیان شبیه ترک هاست و کمی دیرتر، آثاری مربوط به دوره مغولها از قرن سیزدم و چهاردهم قید میکنند که زبان مردم خوارزم کاملا ترکی شده است (بارتولد ص ۱۵۳). با اینهمه زبان کتابت و علم در خوارزم بعد از تسلط ترک زبانها هم قرنها همچنان فارسی ماند.
جالب است که در «دوره طلایی اسلام» یعنی بین سال های ۸۰۰-۱۲۵۰ که مرحله اوج علم و فلسفه، فرهنگ و ادب، هنر و معماری عالم اسلام بود، خوارزم همراه با بغداد یکی از مراکز این شکوفایی علمی و فرهنگی بشمار میرفت و در همین مرحله، آمیزش جالبی از همزیستی خلاقانهای بین زبانها و فرهنگهای اسلام یعنی عربی، فارسی و ترکی در خوارزم به چشم میخورد. از سویی مسلمانان و بخصوص ایرانیان سعی در تشویق و ترغیب ترکان به دین اسلام مینمودند و از سوی دیگر علمای بزرگی از بغداد برای تدریس به خوارزم و سمرقند و یا بخارا میامدند و در مقابل بسیاری از علمای فرارود برای ادامه تحصیل به خراسان و بغداد میرفتند.
مهاجرت و اسکان ترکها با هر دو مرحله ایرانی و ترکی زبانی خوارزم همزمان بود. اما همه آثار دانشمندان بزرگی مانند محمد بن موسی خوارزمی، ابو نصر محمد فارابی و ابو ریحان بیرونی به فارسی و یا عربی تالیف شده بود. حتی امیران ترک شده خوارزم که بعد از تغییر زبان این ولایت بر آنجا حکم راندند، مانند دوره خوارزمشاهیان ایرانی به تشویق عالمان و ادیبان پرداختند. آنها تا دوره مغول حکومت خود را بر اقصی نقاط ایران گسترش دادند و حتی عنوان قدیمی و فارسی «خوارزمشاه» را برای خود انتخاب کردند.
با مهاجرت، تجارت، تبلیغات اسلامی و در عین حال اسکان و ازدواج های بین قومی و بخصوص تاسیس حکومت های ترک زبان غزنویان، سلجوقیان و جانشینان آنها از جمله خوارزمشاهیان و ایلخانان مغول که اکثر سربازان و امیران لشکرشان ترک بودند، کم و بیش همین تغییر زبان مردم در شهرها و ولایات دیگر آسیای میانه از جمله سمرقند و بخارا بوجود آمد. این دوره آمیزش «دهقان و ترک و تازی» بود. شاید بهترین نماد این اختلاط و آمیزش قومی، زبانی، فرهنگی و دینی در سیمای ابونصر محمد فارابی (۸۷۸-۹۵۰ م)، یکی از بزرگترین فیلسوفان «عصر طلایی» اسلام است که معروف به «معلم ثانی» (بعد از ارسطو) بود. او از خانوادهای ایرانی بود. پدرش برای کار در دربار قراخانیان ترک به فاراب ترکستان (اوترار کنونی در قزاقستان) مهاجرت کرده بود. فارابی اکثر عمرش را دربغداد در دارالخلافه عباسیان گذرانید و آثارش را اکثرا به عربی نوشت. در همان عصر رخشندگی فرهنگ اسلامی بسیاری از آثار او به لاتین ترجمه شد.
در همین مدت در نواحی شرقی خلافت، یعنی در سیستان، خراسان و فرارود اولین جوانههای حکومتهای محلی و غیر عربی یعنی صفاریان، طاهریان و سامانیان بیرون زد. ۳۰۰-۴۰۰ سال بعد از تاسیس خلافت اسلامی، خلفا که در بغداد نشسته بودند نمیتوانستند سرتاسر این امپراتوری وسیع را مستقیما و در عمل مدیریت کنند. آنها به افراد بانفوذ، فرماندهان برجسته و یا روسای بزرگ قبایل وظیفه حکومت در این محلها بنام خلیفه را میدادند و در مقابل، این امیران محلی به خلیفه باج میسپردند و اگر به قدر کافی قدرتمند میشدند حتی باج را هم نمیپرداختند. در این دوره و بعد از آنچه خلیفه بغداد باشد و چه نباشد، بین این امیران بزرگ و کوچک محلی رقابت و جنگ بر سر توسعه و حفظ حاکمیت خود جزو برنامه معمولی زندگی بود.
دستهها:اقوام و قبایل, رنگارنگ, سرگذشت زبان ها
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.