آنچه که تاکنون درباره سامانیان گفتیم، اصولا سلسله مراتب دودمانی یعنی حکومت امیران مختلف سامانی بود که بعد از مدتی که در ماوراءالنهر و سپس تمام خراسان و حتی برخی ولایات دیگر ایرانی حاکم گردیدند، به تحکیم قدرت خود پرداختند و بالاخره در اثر اختلافات خانوادگی و قدرت یافتن نظامیان ترک دچار زوال شده و از سوی یک دولت ترک به نام «قره خانیان» که در دشت های شمال اقتدار یافته بود، سرنگون شدند. اما آنچه که در برگ های مختلف کتاب های تاریخ درباره سامانیان باقی مانده، بیشتر از هر جنبه دیگر، اصول دولتداری، شکوفایی علم و ادب و تحول تاریخی زبان فارسی از مرحله فارسی میانه و یا پهلوی به فارسی معاصر دری است. درباره اصول دولتداری سامانیان در فصل گذشته مختصرا بحث کردیم. و اما درباره دو موضوع دیگر:
در زمان امیر نصر بن احمد معروف به نصر دوم و با حمایت فعال و مستقیم او، دولت سامانیان و کلا خراسان و ماوراءالنهر شاهد یک رواج علمی و ادبی بی مانندی گردید. این همان نصری است که گفتیم در هشت سالگی به دنبال مرگ پدرش امیر احمد بن اسماعیل، جانشین پدر شد و با کمک وزیر برجسته و کاردانی همچون ابوعبدالله جیهانی و سپس ابوالفضل بلعمی بیست و نُه سال حکومت کرد، اما با اتهام تمایل به فرقه اسماعیلیه از توطئه قتلی که نظامیان درگاه برای او چیده بودند، به کمک فرزند و جانشین خود نوح دوم نجات یافت و به دنبال آن سرکوب و فشار علیه اسماعیلیان و دیگر فرقه های اقلیت شدت یافت. این تحولات خراسان و ماوراءالنهر که پس از اواسط قرن دهم میلادی رخ داد، حدود صد سال پس از خلافت متوکل در بغداد یعنی آغاز پیگرد و فشار بر اقلیت های غیرمسلمان و مسلمان غیر سنتی و در پی آن تحولات در مرکز خلافت عباسی بود.
شاید بتوان نقش و تاثیر نصر دوم در رواج علم و ادب در خراسان و ماوراءالنهر را در مقیاسی کوچکتر و کوتاه مدت تر، اما ماهیتی کم و بیش مشابه به نقش مامون یکصد سال پیش از آن در بغداد شمرد. بدون شک محیط و شرایط مالی و عقیدتی-سیاسی و طول این دو دوره رواج علم و ادب، یکی در بغداد امپراتوری عباسی و دیگری صد سال بعد در دربار منطقه ای سامانیان در بخارا، یکسان نبودند. اما نتیجه دوران شکوفایی علم و ادب در بخارا که بعد از بیست و نُه سال امارت نصر و حتی تا پنجاه، شصت سال بعد از آن، یعنی تقریبا در تمام قرن دهم میلادی، ادامه داشت، به نسبت آن محیط و شرایط چشمگیر بود. باید در نظر گرفت که مدتی که این دوره رواج علم و ادب در عهد سامانیان طول کشیده، کمتر از صد سال بود و اتفاقا این دوره درست همزمان با زوال روزافزون امیران سامانی در برابر نظامیان ترک از سویی و فقهای سنتی از سوی دیگر و همزمان با آن پسرفت سرمایه و درآمد دولت و ثبات و ترقی اجتماعی بود که در نهایت در پایان هزاره یکم میلادی منتج به سقوط سامانیان و برآمدن قره خانیان در ماوراءالنهر و غزنویان در خراسان شد.
گفتیم که بخصوص با در نظر گرفتن سن کم نصر و اختلافات خانوادگی در دودمان سامانیان در زمان شروع امارت او، وزیران امیر نقشی اساسی در همه چیز بازی کرده اند، چه در رتق و فتق امور سیاسی و خوابانیدن شورش های داخلی و خانوادگی و چه در تشویق و ترغیب علم و ادب و یا ترویج تجارت.
ابوعبدالله جیهانی نه تنها وزیری کاردان، بلکه دانشمند و جغرافیاشناس مشهوری بود که آثار بعدی مسلمانان در باره جغرافیای مشرق زمین، چین و روسیه را تحت تاثیر خود قرار داد. جیهانی سیاحان، تجار و فرستادگان به شرق و شمال دولت سامانی را به دربار دعوت کرده و با آنان درباره این سرزمین ها و مردم آنان بحث می نمود. از نوشته های دیگر مورخین از جمله «الفهرست» ابن ندیم پیداست که جیهانی مولف کتاب مفصلی در باره جغرافیا و آثار دیگری نیز بوده است که از بین رفته، ولی به طور پراکنده در آثار دیگران مورد استفاده قرار گرفته اند. در پی اتهاماتی که در دربار بر ضد جیهانی مبنی بر طرفداری از عقاید شیعیان و حتی مانویان پخش گردید، امیر سامانی که خود متهم به نزدیکی به شیعه اسماعیلی شده بود، جیهانی را برکنار کرده و ابوالفضل بلعمی را به جای او وزیر خود منصوب نمود. بلعمی نیز همانند جیهانی با کاردانی و دانشی که داشت، به اداره دولت و ترغیب و تشویق دانشمندان و ادیبان پرداخت. در این دوره، بخصوص در شرایط زوال قدرت و نفوذ خلفای عباسی، بخارا به یکی از مراکز علم و ادب در دنیای اسلام تبدیل گردید.
قبلا هم به این موضوع اشاره ای شده بود. در دوره سامانیان و بخصوص از زمان نصر دوم به بعد انبوهی از آثار مذهبی تالیف یا از عربی به فارسی ترجمه شد. شاید هم یک انگیزه فراوانی آثار دینی در این دوره واکنشی در برابر افزایش فعالیت های تبلیغاتی فرقه های غیر سنتی از جمله خوارج و شیعیان و بخصوص اسماعیلیان در خراسان و ماوراءالنهر بود. امیران اسماعیلی به استثنای نصر دوم که گویا در ابتدا خود تمایلات اسماعیلی داشته، همه پیروان سرسخت مذهب حنفی بودند. ظاهرا اکثریت مردم هم به مذاهب حنفی و تا حدی شافعی متمایل بود. اسماعیلیان تا حکومت نصر تبلیغات وسیعی می کردند، اما در دوره نصر دوم اسماعیلیان سرکوب گردیدند و دیگر فرقه های شیعه علوی اصولا از فعالیت علنی دوری جستند[144].
خراسان و ماوراءالنهر در آن دوره یکی از مراکز تالیف و ترجمه آثار مذهبی، فلسفی و علمی بود. به نظر می رسد اکثر آثاری که در دوره سامانیان تالیف یا ترجمه شده اند، ماهیت مذهبی یا ادبی و تاریخی دارند.
در میان انبوه اعرابی که پس از فتح ایران به خراسان و ماوراءالنهر کوچ کرده و در این سرزمین ها سکونت گزیدند، تعداد زیادی واعظ، متکلم، فقیه، محدث، قاری و معلم قرآن و احادیث و یا کسانی بودند که خود را جزو «سادات» یعنی منسوبین به آل پیامبر اسلام می شمردند. گروه نسبتا بزرگی از ایرانیان بومی نیز چه در خود خراسان و ماوراءالنهر و چه در سرزمین های دیگر در علوم دینی تبحر و شهرت یافتند. بسیاری از فقیهان، متکلمین و محدثین چند قرن نخست اسلام یا راسا و یا اصالتا از خراسان و ماوراءالنهر بوده و یا در این سرزمین ها زیسته اند. مشاهیری نظیر امام ابوحنیفه، امام محمد بخاری، امام احمد بن حَنبَل و امام غزالی تنها چند تن از معروف ترین علمای اسلامی این دسته هستند. اما در این فصل موضوع بحث ما نه علوم و آثار مذهبی، بلکه علوم «عقلی» مانند ریاضیات، طب، کیمیا و داروسازی، نجوم و «فلسفه غیر دینی» است، اگرچه بخصوص در فلسفه و تاریخنگاری تفکیک نگرش عقلی و دینی آسان نیست.
علمای اسلامی، آثار خود را طبعا به عربی می نوشتند. اما ده ها شاعر نیز تحت حمایت دربار، هم به عربی و هم به فارسی معاصر که تازه جا می افتاد و جایگزین سُغدی ماوراءالنهر و پهلوی ایران می شد، شعر می سرودند. فهرست اسامی و آثار این شاعران که در تذکره هایی مانند «یتیمه الدهر» ابو منصور ثعالبی قید شده، بسیار جالب است و می تواند زمینه بررسی های مقایسه ای مهمی در تحلیل زبانشناختی عربی و فارسی هزار سال پیش ماوراءالنهر گردد. ابوعلی بلعمی، فرزند وزیر ابوالفضل بلعمی که خود بعدا به مقام وزارت رسید، به دستور امیر سامانی معروف ترین اثر طبری بنام «تاریخ پیامبران و پادشاهان» را که به تازگی به عربی تالیف شده بود، با شرح و اضافات خود به فارسی ترجمه نمود. صرفنظر از اهمیت تاریخی این اثر و معرفی آن به ایرانیان به زبان فارسی، این ترجمه به گفته محمد تقی بهار[145] احتمالا پس از مقدمه شاهنامه ابومنصوری، قدیمی ترین نثر فارسی دری معاصر است که از بین نرفته است. در اینجا ما به عنوان مثال تنها سرآغاز ترجمه فارسی تاریخ طبری توسط ابوعلی بلعمی را که به «تاریخ بلعمی» نیز معروف شده، نقل می کنیم: «سپاس و آفرین مر خدای کامران و کامکار و آفرینندهٔ زمین و آسمان را آنکش نه همتا و نه انباز و نه دستور و نه زن و نه فرزند، همیشه بود و همیشه باشد و بر هستی او نشان آفرینش پیداست، آسمان و زمین و شب و روز و آنچه بدو اندرست.» همچنین در دوره امارت امیر منصور گروهی از علمای دینی تفسیر طبری از قرآن را از عربی به فارسی ترجمه کردند.
خود شاهنامه ابومنصوری در همان دوره به دستور حاکم طوس ابومنصور محمد از سوی چهار موبد به نثر تالیف شد، اما بدنه اصلی این شاهنامه که بعدا زمینه «شاهنامه فردوسی» را تشکیل داد، از بین رفت و از آن تنها مقدمه ای عبارت از پانزده صفحه باقی مانده است. شاعر معروف دربار سامانی ابوعبدالله رودکی که پدر شعر معاصر فارسی شناخته می شود نیز به گفته برخی منابع مانند شیخ بهایی، فقیه و عارف عهد صفوی، کلیله و دمنه را در دوازده هزار بیت به نظم فارسی در آورده ، اما این ترجمه نیز بجز برخی ابیات از بین رفته است.
رودکی (۹۴۰-۸۵۸ م) که در ناحیه «رودک» میان پنجکنت در تاجیکستان کنونی و سمرقند در ازبکستان امروزی به دنیا آمد، نقش بزرگی در بنیانگذاری شعر و ادبیات فارسی معاصر ایفا نمود. از آثار منظوم او که شامل صدها هزار بیت قصیده، غزل و رباعی می شد، تنها چیزی بیش از هزار بیت باقی مانده است[146]. به نظر فرای، رودکی در «تغییر خط فارسی از پهلوی به الفبای عربی دخالت داشته است»[147]. او معروف ترین شاعر و موسیقیدان عهد سامانیان بود.
پیش از سامانیان، دودمان کوتاه عمر طاهریان نیز ممانعتی در احیای زبان و ادبیات فارسی بعد از دویست سال حاکمیت کامل زبان و ادب عربی نشان ندادند. دودمان صفاریان که اصالتا از سیستان بودند و مدتی پیش از سامانیان بر سر کار آمدند نیز شعر و ادب فارسی معاصر را تشویق و ترغیب نمودند. اما دوره سامانیان مرحله شکوفایی زبان و ادب فارسی معاصر و پشتیبانی فعال دستگاه حکومت از این روند تاریخی شمرده می شود. رودکی در شکوفایی زبان معاصر فارسی بدون شک نقشی کلیدی ایفا نموده است. درباره مقام و تحول زبان فارسی معاصر در فصل های آینده بحث خواهیم کرد.
در کنار رودکی، دقیقی طوسی (۹۳۵-۹۷۷ م) از شعرای برجسته دربار سامانی به شمار می رود. نوح دوم، پسر امیر منصور دقیقی را به دربار آورد و از او خواست که شاهنامه ابومنصوری را که به نثر تالیف شده بود، به نظم درآورد. دقیقی تقریبا هزار بیت از شاهنامه را به شعر درآورد، اما پیش از آنکه این کار را به انجام برساند، فوت نمود. طوری که دیدیم، در آن دوره یعنی قرن دهم میلادی بسیاری از شعرا و ادیبان ایرانی می خواستند تاریخ پیشا اسلامی و اساطیری ایران را قبل از آنکه به دنبال حاکمیت اعراب کاملا از بین برود، چه به صورت شعر و یا نثر به رشته تحریر درآورد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی (۹۴۰-۱۰۲۰ م) در اواخر دودمان سامانیان شروع به ادامه کار دقیقی نمود و در دوره سلطان محمود غزنوی این رسالت تاریخی را چه از نگاه پاسداری زبان فارسی و چه از نظر حفظ مضمون اساطیری تاریخ ایران پیش از اسلام، احتمالا در عرض سی سال به بهترین وجه ممکن به اتمام رسانید. از این نظر فردوسی نه تنها بانی ادبیات نوین ایران، بلکه در ضمن «تا اندازه ای نجات بخش ادب پارسی میانه نیز به شمار می آید»[148].
در فصل پیش که «دوره طلایی دانش» در اسلام را مختصرا مرور کردیم، از جمله از محمد بن موسی خوارزمی و ابونصر محمد بن فارابی نیز به عنوان دو تن از بزرگترین علمای ریاضی دان و فیلسوف عالم اسلام سخن گفتیم که در دنیای علم و فلسفه غرب نیز شهرت بسیاری یافتند و آثار آنها هشت، نُه قرن پیش در اروپا به زبان لاتین ترجمه شد. اما آنها درست مانند بسیاری از علمای دیگر تنها اصالتا از خراسان و ماوراءالنهر بودند و گرنه اصولا در عراق و شام تحصیل نموده و آثار خود را به وجود آوردند. این تا حدی شبیه وضع صد سال اخیر است که بسیاری دانشمندان ایرانی، ترک و یا عرب از سوی موسسات و دانشگاه های کشورهای پیشرفته غربی جذب می شوند و در این سرزمین ها به کار و فعالیت می پردازند و یا نسل های بعدی آنها موفقیت های چشمگیر علمی به دست می آورند.
در این گروه باید نام دانشمند برجسته دیگری به نام ابوالوفا محمد بوزجانی، ریاضیدان و اخترشناس معروف قرن دهم میلادی را نیز آورد که در بوزجان (بوژگان قدیم) در مرز خراسان و افغانستان زاده شد و بخش اعظم زندگی و کارش در بغداد بود. بوزجانی نوآوری های بسیاری در مثلثات و حساب آورد و از جمله برای اولین بار در عالم اسلام استفاده از اعداد منفی را جهت محاسبات تجارتی مدون نمود. بوزجانی چندین تفسیر بر آثار پیشینیان ایرانی و یونانی خود همچون اقلیدس، بطلمیوس و خوارزمی نوشت. او همچنین با ابوریحان بیرونی در رصد همزمان گرفتگی ماه در خوارزم و بغداد همکاری نمود.
در جرگه دانشمندان معروفی که به عنوان کاتب یا دبیر در دربار سامانیان کار می کردند، خوارزمی دیگری بنام محمد بن احمد خوارزمی و یا بلخی نیز حضور داشت که مولف دایره المعارف معروف «مفاتیح العلوم» است و قبلا بطور مختصر در این باره توضیح داده ایم.
از میان ده ها و شاید صد ها فیلسوف و دانشمند معروف دیگری که در بخارا مورد حمایت امیران سامانی قرار گرفته بودند و امروزه کمتر کسی آنان را می شناسد، باید اقلا نام چند تن از آنان را یاد کرد. فیلسوف و فقیه ایرانی از نیشابور ابوالحسن عامری که متخصص تفکر یونانی بود، مانند فارابی کوشش می کرد سازگاری فلسفه را با اسلام سنتی و تصوف ثابت کند. او بر آن بود که اسلام برتر از ادیان دیگر است و فرقه های مختلف اسلام نیز مشترکات بسیاری دارند. ابومنصور عبدالملک ثعالبی نیشابوری که تاریخ دان، زبانشناس و فقیهی اصالتا عرب زبان بود، «جاحظ نیشابور» لقب گرفته بود و به برتری اعراب و زبان عربی باور داشت. ظاهرا اختر شناسان ترک هراتی، پدر و پسر اماجور نیز مدتی در بخارا مورد حمایت سامانیان قرار گرفته بودند. پزشکان معروف ایرانی مانند ربیع بن احمد اخوینی بخاری، حکیم میسری و ابوسهل مسیحی نیز از جمله نخبگان جامعه سامانی خراسان و ماوراءالنهر بودند. کتاب «هدایه المتعلمین فی الطب» اخوینی بخاری از نخستین آثار پزشکی بود که به فارسی دری نوشته شده است.
حکیم میسری نیز مولف یک «دانشنامه علم پزشکی» به فارسی دری در باره گیاهان طبی، بیماری ها و درمان آنها است که منظوم یعنی به شعر است و میان سال های ۳۶۷ تا ۳۷۰ ق (۹۷۷-۹۸۰ م) یعنی حدود یک هزار سال پیش نوشته شده است. میسری در مقدمه این دانشنامه می گوید که او در ابتدا در انتخاب زبان عربی و یا فارسی برای نوشتن این دانشنامه پزشکی دو دل بود، اما چون ایرانیان فارسی زبان هستند و کتاب را بهتر درک خواهند کرد، او نیز این دانشنامه را به فارسی دری نوشته است:
بگویم تازی ار نه پارسی نغز
ز هر در، من بگویم مایه و مغز
و پس گفتم زمین ماست ایران
که بیش از مردمانش پارسی دان
وگر تازی کنم نیکو نباشد
که هر کس را ازو نیرو نباشد
دری گویمش تا هر کس بداند
و هر کس بر زبانش بر براند
پزشک دیگر و معروف ایرانی دربار سامانیان ابوسهل مسیحی جرجانی (گرگانی) نام دارد. او نه تنها پزشک، بلکه در عین حال فیلسوف، منجم و ریاضی دان نیز بود. ابوسهل معاصر ابن سینا و بنابر بعضی روایات استاد او بود. به هر حال، در سال های پایانی هزاره یکم میلادی که اوضاع دولت سامانیان دیگر از دست امیران سامانی خارج شده بود و همچنین پس از آتش سوزی در کتابخانه معروف امیران سامانی و همچنین مرگ پدر ابن سینا در سال ۹۹۷ م، ابو سهل و ابن سینا که از حمایت دربار سامانی مایوس و محروم شده بودند، چاره را در پناه بردن به دربار خوارزم دیدند. ابن سینا در نهایت این سفر به خوارزم رسید، اما ابوسهل در اثر توفان شن که در کویر بین بخارا و خوارزم در گرفت، به هلاکت رسید.
علی الاصول می بایستی گفتار این فصل را با سرنوشت دو دانشمند طراز اول جهانی می بستیم: ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی. اگر قرار باشد در قرون وسطی یعنی هزار سال پیش در کل جهان نام ده یا بیست دانشمند برجسته را ذکر کرد که به روند پیشرفت دانش بشری در قرن های بعد تاثیری پایدار از خود به جا گذاشته اند، این دو شخصیت علمی از گوشه شرقی و دور افتاده دنیای اسلام یعنی بخارا و خوارزم یقینا جزو آن گروه دانشمندان خواهند بود. شاید این یک شوخی تلخ تاریخی بود که دوره جوانی و سپس پختگی و باردهی آنان درست با هنگامه ای از ده ها تحول بحرانی و فرساینده سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، فلسفی و دینی در سراسر دنیای اسلام مصادف شده بود. این تنها در زوال دوران سامانیان خلاصه نمی شد که مدت بسیار کوتاهی بعد کاملا فرو پاشید. این حتی تنها به دلیل آغاز کوچ ها و تاخت و تازهای قومی و قبیله ای، آشوب اجتماعی یا تنزل اقتصادی و حتی ضعف و ناتوانی نظام خلافت عباسی نیز نبود. همه این عوامل دست به دست هم داده بودند و علاوه بر همه این کشمکش ها، روند خزنده دیگری نیز در حال تکوین بود که می رفت تا سرنوشت جهان اسلام را تا قرن ها بعد تعیین کند. در مباحث و مناقشاتی میان فلاسفه اهل دانش و پژوهش و فقهای اهل وحی و حدیث، میان شک و یقین، میان خِرد گرایی و ایمان مطلق، به تدریج گروه دوم بر گروه نخست چیره می شد. به دنبال یک دوره دویست ساله ترجمه آثار پهلوی و یونانی، در پی بر آمدن ده ها دانشمند برجسته علم و فلسفه، سرنوشت ابن سینا و بیرونی در واقع نماد عقب نشینی عقل و چیرگی وحی بر عالم اسلام شده بود.
می توان پرسید که برتری یافتن یک جریان مذهبی و فلسفی چگونه توانست در شکل گیری فرهنگی و ذهنی یا تحول اجتماعی مردم چنین تاثیر فراگیری داشته باشد؟
در فصل های بعد خواهیم دید که میان قرن های نُهم و دهم میلادی یعنی از سال های ۸۰۰ تا ۱۰۰۰ از سویی و سال های ۱۰۰۰ به بعد، از سوی دیگر، تغییراتی ماهوی در جامعه اسلامی ایران و ماوراءالنهر به وقوع پیوست. تا اوایل هزاره دوم میلادی حکومت و مجریان آن یعنی خلفا، امیران و حتی وزیران و بوروکرات های محلی قدرت و نفوذ اصلی را در شهر ها دارا بودند. از سال های ۱۰۰۰ به بعد مکاتب مذهبی به تدریج شکل تعریف شده و متمایز خود را یافتند و روحانیون از طریق مساجد و حوزه های دینی، به جای عُمال حکومت، صاحب نفوذ اصلی میان مردم گشتند، تا جایی که حاکمان دولتی و اداری دیگر به سختی می توانستند خلاف خواست روحانیت تصمیمی بگیرند.
زیرنویس ها:
144 فرای، تاریخ کمبریج ایران، ص 127
145 بهار، محمد تقی (1384): سبک شناسی، جلد دوم، ص 120
146 دیوان رودکی سمرقندی (1376)، بر اساس نسخه سعید نفیسی و و. براگینسکی، چاپ دوم، ص 34
147 فرای، تاریخ کمبریج ایران، ص 127
148 فرای، همانجا، ص 135
دستهها:ماوراءالنهر و اسلام
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.