مطالعه آخرین شماره روزنامه «آذربایجان» از ۲۰ آذر ۱۳۲۵ بسیار جالب است. اگر آخرین اعلامیه فرقه از تبریز را که در این شماره روزنامه نامبرده درج شده است در چارچوب شرایط آن روز ها بگذاریم و با اطلاعات و خاطرات افراد مختلف مقایسه کنیم، این بررسی می تواند فوق العاده آموزنده هم باشد.
این آخرین شماره روزنامه مزبور بود که در ایران چاپ شد. شب بیستم به بیست و یکم آذر ۱۳۲۵ حکومت پیشه وری سقوط کرد. بعد از آن روزنامه «آذربایجان» «در مهاجرت» یعنی در باکو منتشر شد.
چاپ و پخش این شماره فقط چند ساعت قبل از آن اتفاق افتاد که پیشه وری و دیگر رهبران رده بالای فرقه سوار اتوموبیل های کنسولگری شوروی شده تبریز را به قصد باکو ترک کنند. توضیح این که مقامات مسئول باکو به دستور میرجعفر باقروف رئیس حزب کمونیست آذربایجان شوروی که مجری اصلی برنامه مسکو در رابطه با آذربایجان ایران بود، به رهبران فرقه دستور داده بودند که فقط رده بالای فرقه به شوروی پناهنده میشوند. بقیه و بخصوص افراد رده های میانه و پائین باید بمانند و تا «شهادت» به «مبارزه» ادامه دهند (شاید راینه، ۳۴۷-۳۵۰.)
می دانیم که این دستور چندان اجرا نشد و در روز های بعد، تعداد زیادی، احتمالا چند هزار نفری که کادرهای میانه و حتی پائین فرقه بودند هم بدنبال رهبری، به شوروی گریختند.
مهم ترین مطلبی که در این آخرین شماره روزنامه «آذربایجان» به چشم می خورد، سرمقاله آن با تیتر «اعلامیه مشترک فرقه دمکرات آذربایجان و شورای مرکزی اتحادیه های سندیکائی آذربایجان» با امضای سید جعفر پیشه وری و محمد بیریاست که در آخرین روزهای فرقه به جای پیشه وری رئیس فرقه انتخاب شده بود. در این اعلامیه بلند بالای فرقه که خطاب به «کارگران و روشنفکران آزادیخواه، زنان شرافتمند و مردان با ناموس آذربایجان» نوشته شده است، گفته می شود که آنها و همه آذربایجانیان در این روز حساس باید همه نیروها را صرف مبارزه در «جبهه» کرده و به «مبارزه» ادامه دهند، چرا که این، «مرحله ای نو» در «مبارزه فرقه» است و «پیروزی بیشک از آن فرقه خواهد بود»…
این در حالی است که چند ساعت بعد از تالیف و انتشار این اعلامیه یعنی در شب ۲۰-ام به ۲۱-ام آذر، پیشه وری و دیگر رهبران درجه یک فرقه با سراسیمگی تبریز و ایران را ترک کردند. در تبریز هنوز از ارتش مرکزی ایران خبری نبود.
اسنادی که بعدا فاش شدند نشان می دهند که تصمیم عقب نشینی ارتش شوروی از آذربایجان که حامی اصلی فرقه بود و به حال خود رها کردن فرقه چند ماه قبل از آن در مسکو گرفته شده بود و باکو که مجری دستورات مسکو بود، از آن با خبر بود و حتی موظف به اجرای برنامه عقب نشینی فرقه شده بود.
یکی از خاطرات انگشت شمار و مهمی که در دوره حکومت یکساله فرقه نوشته شده اند، متعلق به مرحوم حاج میرزا عبدالله مجتهدی مجتهد بنام تبریزی است که چند سال پیش در تهران چاپ شد. او در خاطرات مورخه روز ۲۱ آذر ۱۳۲۵ یعنی یک روز بعد از سقوط فرقه مینویسد:
«پنجشنبه ۲۱ آذر
با صدای لاینقطع تیر از خواب بیدار شدیم. قبل از طلوع آفتاب توسط نوکری که برای خریدن نان صبحانه بیرون رفته بود ، مطلع شدیم که اوضاع به کلی برگشته است. اهل شهر بر علیه حکومت پیشه وری قیام نموده و شهر را متصرف شدهاند. فدائی ها و مهاجرها را خلع سلاح نموده و دسته دسته مردم شهری که مسلح شده اند، مشغول تعقیب و دستگیری و قتل سران و سرکردگان آنها میباشند. پیشه وری فرار کردهاست. نظمیه به تصرف اهل شهر در آمدهاست و مهاجر هائی که در خانه های مصادره شده سکونت (داده) شده بودند، بیرون ریخته شدهاند. از هر طرف صدای تیر، تفنگ و مسلسل که به خوبی از همدیگر متمایز بودند، شنیده میشد.»
منبع: میرزا عبدالله مجتهد تبریزی: بحران آذربایجان (سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵ ش)، تهران 1387
دو روز بعد وقتی ارتش مرکزی ایران وارد تبریز شد، خبری از «حکومت» فرقه و دسته «فدائیان» و باصطلاح «قزلباش» آنها نبود… آنها یا فرار کرده بودند و یا خود مردم محل با آنها «تصفیه حساب» نموده بودند. در خلاء یکی دو روزه میان فرار رهبران و فعالین فرقه و آمدن ارتش مرکزی، بلبشو و بی قانونی ایجاد شدهبود…
ظاهرا حاج علی شبستری رئیس «مجلس ملی» فرقه که بعدا طبق توافق با دولت مرکزی تبدیل به «مجلس ایالتی» شده بود، از نمایندگان انگشت شمار فرقه بود که هنوز در شهر مانده بود…
کنسول ایالات متحده در تبریز این خاطرات را از روز بعد از فرار رهبران فرقه مینویسد:
تلگرام 801-00/12-1246»
از کنسول تبریز (ساتن) به وزیر خارجه
تبریز ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶
(دریافت شده: ۱۶ دسامبر، ۱:۱۴ بعد از ظهر)(…)
افراد غیر نظامی بسیاری مسلح شدهاند و سرگرم شکار دمکرات های سابق هستند، اما بی نظمی کلی چندان زیاد نیست. گهگاه تیراندازیها بگوش میرسد، اما هدف این تیراندازیها معلوم نیست. من به کاخ استانداری رفتم، اما آنجا عملا خالی بود به استثنای (حاجی علی، – م) شبستری رئیس انجمن ایالتی ( قبل از آن رئیس «مجلس ملی» فرقه، – م) که با صداقت تمام کوشش میکرد بصورت نمادین نشان دهد که اوضاع تحت کنترل است. او بین دمکرات ها فردی بود که بیش از دیگران مورد احترام مردم بود و حالا بنظر میرسد صرفا تحت تاثیر احساسات وطندوستانه عمل میکند. به او گفتم میخواهم در این دوره ناروشنی هر کمکی از دستم بر میآید، انجام دهم تا از خشونت جلوگیری شود. او اظهار امتنان بسیاری کرد و گفت تمام شب بیدار بوده و میخواهد تا زمانی در این صندلی اش بنشیند و صبر کند که قوای دولت مرکزی بیایند. وقتی آنجا را ترک کردم، ابتدا سربازان مسلح را دیدم که قبلا هم دیده بودم اما بعدا فهمیدم که آنها آسوری هائی بودند که از کشته شدن هراس داشتند و میخواستند من آنها را به محل امنی ببرم. به آنها آگفتم که برای پیشگیری از هرج و مرج هرچه از دستم برآید خواهم کرد، اما آنها باید در همانجا که بودند، بمانند.
آنگاه به مقر دمکرات ها رفتم و دیدم آنجا تخلیه شده، بجز چند سرباز سرتاپا مسلح که نمیدانستند نگهبانی چه کسی را باید بکنند. آنها بمن گفتند که بیریا، رهبر اتحادیه کارگری (محمد بیریا رئیس اتحادیه کارگری، وزیر فرهنگ و در آخرین روزها جانشین پیشه وری، – مترجم) در درون ساختمان است اما وقتی من درون ساختمان رفتم، دیدم یک عضو سرگردان کمیته آنجاست که از هیچ چیز خبر ندارد. دفتر پیشه وری که تا روز پیش مرکز قدرت دولتی بشمار میرفت، پر از آشغال هائی مانند پس ماندههای نان، تخم مرغ، استکانهای خالی و ته سیگار بود. اینها آثار آخرین ساعات ناروشنی بودند. هیچ کس نمیداند که پیشه وری کجاست. شنیدم به اتوموبیل بیریا حمله شده و او را به بیمارستان شوروی بردهاند. رفتم تا شاید او را بیابم. درهای بیمارستان را بسته بودند و جمعیت خشمگینی که جلوی در بیمارستان بود، اتوموبیل این محبوب ترین فرد دمکرات ها را تخریب کردهبودند. پزشکان به من گفتند که بیریا در بیمارستان بود اما از درعقب گریخته است. من با اتوموبیلم باز در شهر به راه افتادم. گروه های مردم که همینطور بدون هدف حرکت میکردند، تا پرچم اتوموبیل مرا میدیدند، اظهار شادمانی میکردند. در نزدیکی ما تیرپرانی بگوش میرسید، اما من فقط در یک نقطه خیابان اصلی یک لکه خون دیدم که بنظرم نتیجه کشته شدن یک نفر بود. بالاخره جاوید (سلام الله جاوید، استاندار آذربایجان در حکومت فرقه دمکرات، – م) را یافتم که گفت فقط تعداد کمی قوای انتظامی باقی ماندهاند و او امیدوار است که ارتش ایران یا امروز و یا فردا برسد. این خبری نا امید کننده بود، چرا که من نگران آن بودم که اگر نیمه شب شود و قوای دولت هنوز به شهر نرسند، چه خواهد شد. هر آنچه از دست من برمیآمد، انجام دادم و انجام خواهم داد تا همچنان در شهر بگردم، تا احساس امنیت در دل مردم را تقویت نمایم. مابقی مربوط به زمان و تهران میشود.» (منبع: ۲۱ آذر ۱۳۲۵: نامه کنسول آمریکا در تبریز)
سراسیمگی در ترک ایران از سوی رهبران فرقه که در نامه فوق کنسول آمریکا و چند منبع دیگر میتوان دید و دعوت فرقه از مردم به ادامه «مبارزه» چند ساعت قبل از گریختن از ایران که در آخرین سرمقاله روزنامه «آذربایجان» و دیگر منابع میخوانیم و مشاهده ميكنيم، میتواند نشاندهنده ریاکاری سالوسانه رهبران فرقه و گروه باقروف-آتاکیشی یف در باکو بوده باشد. اما دلیل چنین وضعی در عین حال شايد آن باشد که پیشه وری و دیگر رهبران فرقه خبری از برنامه مسکو و باکو دائر بر رها کردن فرقه در نیمه راه نداشتند.
در باكو میرجعفر باقروف رئيس حزب كمونيست آذربايجان شوروى اگرچه مجری فرمانهای مسکو و استالین بود، ظاهرا برنامههای «آذربایجان بزرگ شوروی» خودش را هم داشت. اما فرقه دمکرات در نقش «مجری دوم» و «پیاده نظام» برنامه های مسکو، بازنده اصلی بود.
البته برای تاریخ، این چیزی غیر عادی نبود. این فقط تکرار سناریوئی بود که در آن یک قدرت بزرگ یک نبروی در اصل ناچیز محلی را ابتدا ایجاد میکند، از آن استفاده حداکثر خود را مینماید و بعد از آنکه رسالت این نیروی محلی به پایان رسید، آن را به یک گوشه میاندازد.
——————
Scheid Raine, Fernande: Stalin, Bagirov and Soviet Policies in Iran 1939-1946, Ann Arbor, MI, 2000
دستهها:از ۲۱ آذر تا ۲۱ آذر, رنگارنگ
شما باید داخل شوید برای نوشتن دیدگاه.