عوامل هویت قومی

Designed by Abol Bahadori

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
ترسم روزی بانگ برآید ز کمین
کای بی خبران، راه نه آن است و نه این
-عمر خیام نیشابوری

عباس جوادی –  «قوم» یعنی چه؟

در ابتدا، برای نمونه، یکچند گروه اجتماعی را در نظر بگیریم: زرتشتی‌های ایران، کردهای ترکیه، بلوچ‌های پاکستان، تالش‌های جمهوری آذربایجان، کورسی‌های فرانسه، تاتارهای روسیه و یا آفروآمریکائیان («سیاهپوستان») ایالات متحده…

آیا این گروه‌های اجتماعی در کشور خود قومی متمایز شمرده می‌شوند و یا باید چنین شمرده شوند؟ در اینجا لفظ «متمایز» بار مثبت و یا منفی ندارد. معنی خوب و بد، برتر و پایین تر، بحق و ناحق نمی‌دهد. معنای «متمایز» فقط این است که این گروه‌ها به جهت زبان، مذهب، اصلیت، رنگ پوست و یا ظاهر فیزیولوژیک، لباس، آداب و رسوم و عوامل دیگر از بقیه جامعه خود فرق می‌کنند.

در ادبیات و زبان سیاسی و جامعه شناختی معاصر، برخی از چنین گروه‌ها را «قوم» (جمع اش: اقوام) می‌نامند. بعضی از این گروه‌ها را «قوم» نمی‌نامند. حتی بعضی از آنها خود را عضو قوم بخصوصی نمی‌شمارند و بین خود و بقیه جامعه خود فرقی نمی‌بینند و یا می‌گویند این فرق دلیل تمایز آنها از دیگران نیست.

تعبیر «قوم» با این معنا از زبان‌ها و ادبیات سیاسی و جامعه شناختی غربی به کاربرد ما وارد شده است. به زبان‌های غربی مانند انگلیسی و فرانسه هم از اصل یونانی اش «اِتنوس» (اِتنیه، صفت: اِتنیک) آمده که در اصل به معنی هرگروه کوچک و یا بزرگ انسان‌ها مانند ملت، جامعه، طایفه، قبیله و مردم بوده است. حتی در گذشته این تعبیر فقط به انسان‌ها هم محدود نبوده، به جمع و گروه حیوانات از جمله پرندگان و مورچه‌ها هم اطلاق شده است. تعبیر «قوم» در گذشته در زبان فارسی و عربی هم معنایی وسیع تر از امروز داشته، مثلا: قوم یهود، قوم ترک، قوم مسیحی، قوم ایرانی، قوم ماد، قوم به حج رفتگان، قوم گرسنگان، قوم مورخین و حتی قوم مردگان، و یا آنچنان که در شعر بالا دیدیم، گروه انسان‌هایی که در باره موضوع معینی این و یا آن عقیده را دارند.

اما امروزه تعبیر «قوم» معمولا به معنی بخش‌هایی از یک ملت یعنی مردم سراسر یک کشور به کار برده می‌شود که دارای یک یا چند مشخصه معین مانند زبان، دین، فرهنگ، تاریخ و سرزمین مشترک باشند، مشخصاتی که باعث تمایز آنها از دیگران گردد.

در مقابل، این تعابیر رایج و «مدرن» امروز را در نظر بگیرید: طبقه و یا قشر روشنفکران، میانسالان، تهرانیان، بازنشستگان، آموزگاران، اردبیلی‌ها، سرمایه داران، روحانیان، کودکان، جوانان، زنان، بیماران، ، مهندسین، پزشکان، سیاستمداران، پیران و غیره.

امروزه برخلاف تعابیرمدرنی مانند «طبقه» و «قشر» که جامعه را از نگاه ثروت، موقعیت، شغل، و یا سواد، محل تولد و زیست و یا شهروندی به گروه‌های اجتماعی و اقتصادی تغییرپذیر تقسیم می‌کند، تعبیر «قوم» همانند «تبار» و «نژاد» مردم یک جامعه را به «ما» و «آنها» تقسیم می‌نماید و مبتنی بر مشخصه‌هایی است که اساسا در اختیار خود انسان‌ها نیست، مانند زبان، مذهب، رنگ پوست، منشاء و اصلیت سرزمینی.

عواملی که می‌توانند باعث شوند گروهی اجتماعی خود را همچون « یک قوم متمایز از دیگران» حس کند و دیگران هم آنها را چنین بشمارند، چیستند؟

معمولا گفته می‌شود برای آنکه اکثریت و یا بخشی از یک گروه اجتماعی خود را همچون یک «قوم» متمایزحس کند و یا دیگران گروهی اجتماعی را یک «قوم» بشمارد،، باید یک یا چند شرط زیر موجود باشند:

زبان

بیشک داشتن زبان مشترک اهمیت برجسته‌ای برای حس مشترک قومی دارد. عامل زبان حتی مدت‌های طولانی همچون «مهم ترین عامل» قومیت شمرده می‌شد. یعنی تصور این بود که هر گروه که صاحب زبان مشخص خود باشد، اصولا یک قوم شمرده می‌شود. اما این موضوع آن قدر ساده نیست و ده‌ها اما و اگرو استثنا دارد. مثلا زرتشتی‌های ایران زبان مخصوص خود را ندارند، بلکه وجه تمایز آنان دینشان است.

از سوی دیگر، معمولا زبان یک گروه هرقدر از زبان دیگران و یا از زبان اکثریت دور باشد، وجه تمایز آنها بیشتر است و هر قدر این فرق کمرنگ تر باشد، وجه تمایز کمتر است. به همین جهت احتمال اینکه شما مثلا ترکمن‌های ایران را یک قوم متمایز از بقیه ایرانیان بشمارید بیشتر و همین احتمال برای مثلا سمنانی‌ها کمتر است. ترکمنی، به هر حال، زبانی غیر فارسی است و در مقابل، میان سمنانی و فارسی استاندارد فرق آن چنانی نیست. حتی در مقایسه با سمنانی، دلیل به مراتب کمتری وجود دارد که گویشوران لهجه اصفهانی فارسی بخاطر همین لهجه یک «قوم» متمایز حساب شوند.

تمام نشد. درست است که فرق بیشتر زبان می‌تواند یک عنصر تمایز قومی و حتی ملی شود، اما همیشه هم این طور نیست و همه گویشوران یک زبان صرفا بخاطر همزبان بودنشان همیشه یک «قوم» و یا یک «ملت» را به وجود نمی‌آورند. زبان مادری آلمانی‌ها و اتریشی‌ها (و حتی سویسی‌های زوریخ) آلمانی است. اگرچه فرق‌های این آلمانی‌های محلی در زبان محاوره بسیار است، اما در نوشتار فرقی بین آنها نیست. با اینهمه آلمانی‌ها و اتریشی‌ها خود را ملت‌های جداگانه می‌شمارند و آلمانی زبان‌های زوریخ خود را بخشی از مردم سویس چهار زبانه حساب می‌کنند. مثال دیگر ملت‌های انگلیسی زبان بریتانیا، ایالات متحده، استرالیا و یا زلاند نو است که زبانشان یکی است، اما خود را یک «قوم» و ملت به حساب نمی‌آورند.

نمونه‌های نزدیک تری بیاوریم: متکلمین فارسی ایران، دری افغانستان و تاجیکی تاجیکستان کم و بیش همان زبان را به کار می‌برند، اما در طول تاریخ ملت‌های متمایزی را به وجود آورده‌اند. همچنین، زبان ترکی مردم آذربایجان ایران و قفقاز نیز با وجود اختلافات معینی که دارند، به همدیگربسیار نزدیک است، اما درست مانند نمونه تاجیکی تاجیکستان، دری افغانستان و یا آلمانی اتریش، سرنوشت سیاسی دستکم دویست سال گذشته این سرزمین‌ها طوری شده که این دو گروه متمایز مردم، از پی دولتداری‌های گوناگونی رفته  و به موازات آن، هویت ملی و سیاسی متفاوتی را برای خود به وجود آورده‌اند.

آیا در تعریف نقش زبان این پرسش هم مهم است؟ اصلا زبان چیست و لهجه کدام است؟ در موضوع هویت قومی، زبان مهم است یا لهجه؟ پاسخ این پرسش بسته به هر مورد مشخص است و آنچه که افراد آن گروه اجتماعی در باره زبان و یا لهجه خود فکر می‌کنند.

نمونه روسی و زبان بلاروس (زبان محلی روسیه سفید) تحول معکوسی را نسبت به تجربه آلمان و اتریش نشان می‌دهد. این دو زبان اسلاوی (حتی شاید در ضمن اوکرائینی) فوق العاده به همدیگر نزدیک اند، تا حدی که تا سقوط شوروی مردم در روسیه سفید (بلا روس)  معمولا لهجه محلی بلاروسی را به کار نمی‌بردند. بلاروسی مانند مثلا سمنانی ما یک گونه و لهجه محلی بود که بخصوص در روستاها و در سطح شفاهی به کار می‌رفت. در عمل مردم روسی می‌نوشتند و می‌خواندند. اما پس از فروپاشی شوروی و استقلال روسیه سفید «زبان بلا روسی» زبان مستقل، دولتی و متمایز جمهوری روسیه سفید شد، اگر چه هنوز، طوری که می‌گویند، روسی همچنان زبان اصلی در زندگی روزمره مردم است.  با این ترتیب سیاست دولت‌ها وطبیعتا خواست فعال و دراز مدت مردم در این یا آن سمت معین، می‌تواند تحول یک زبان و یا لهجه را مانند آنچه که در مثال‌های آلمانی و بلاروسی دیدیم، به سمت‌های مختلفی بکشاند.

گاه هم می‌شود که برای مدتی طولانی یک زبان نقش عامل تعیین کننده در تمایز یک قوم را بازی می‌کند، اما بعد آن قوم آن زبان خود را تغییر می‌دهد و وجه تمایز آن با دیگران از دست می‌رود. مثلا اسکاتلندی‌ها و ایرلندی‌های شمالی بریتانیا قرن‌ها زبان‌های کِلتی خود ایرلندی و اسکاتی را در کنار انگلیسی استاندارد حفظ کرده بودند، تا اینکه دستکم در طول صد تا دویست سال گذشته این  دو زبان عملا از گردونه کاربرد روزمره مردم این مناطق بریتانیا خارج شده، انگلیسی جایگزین آن شد. با وجود از بین رفتن ویژگی زبان، اسکاتلندی‌ها در سال ۲۰۱۴  حتی یک همه پرسی در باره جدایی از بریتانیا گذراندند که اگر چه رای قابل توجهی آورد، اما مورد تایید اکثریت قرار نگرفت. با اینهمه هنوز هم بسیاری اسکاتلندی‌ها  کوشش می‌کنند با مشخصات و ویژگی‌های دیگری از قبیل طبیعت، گردشگری، تولید مواد غذایی و غیره خود، آن وجوه تمایز خود را نسبت به انگلیسی‌های بریتانیا حفظ کنند که البته معلوم نیست تا چه حد در این کوشش خود موفق خواهند بود.

یعنی زبان بسیار مهم است، اما آن هم برای «هم قوم» بودن انسان‌ها همیشه شرط کافی نیست.

دین و مذهب

عامل دین و مذهب نقش به سزایی در شکل گیری گروه های قومی و بخصوص گروه های قومی پیشا مدرن داشته است. اصولا اقوامو قبایل بدوی و کوچنده صاحب دین سازمان یافته ای نبودند. آنها اساسا یا نیروهای طبیعی مانند آفتاب و آب و باران و یا «توتم» ها را پرستش می کردند و یا اینکه «پاگان» (چند خدایی) و یا شمن باور بودند. ادیان ابراهیمی و یا «اهل کتاب» (یهودیت، مسیحیت و اسلام) حدودا سه تا چهارهزار سال است که پیدا شده اند. مسیحیت و اسلام (و به طور بسیار محدودی یهودیت) خود را فراقومی و فراملی می شمارند. واقعیت هم این است که مرزها و محدودیت های قومی و ملی  ازنگاه قبول مسیحیت و یا اسلام اهمیتی ندارند و هرکس می تواند شامل این ادیان شود. اما در عمل می بینیم که این ادیان نیز، بخصوص پس از گذشتن از مرحله نخستین پیدایش و گسترش  خود و پس از قرارگرفتن در مقابل گزینه های سیاسی، در عمل ناچار به پذیرفتن واقعیت های فرهنگی و اقتصادی-سیاسی موجود شده و متناسبا رفتار کرده اند. به همین جهت هم هست که دربسیاری موارد، این و یا آن دین و مذهب آشکارا و یا به طور غیر مستقیم تبدیل به حامل احساسات قومی اقوام و ملل گوناگون شده اند.

یک انگیزه این وضع در آن است که برخی از این اقوام حتی نام، پیدایش خود و یا مالکیت بر سرزمینی را که متعلق به خود می شمارند، با اساطیردینی خود آمیخته اند. مثلا از نگاه یهودیت، اهمیت اسطوره توفان بزرگ و کشتی نوح که خود از اساطیر باستانی تر سومر تاثیر پذیرفته، چیزی بدیهی است. افسانه یونانی «اوروپا» و یا «ائوروپه» دختر پادشاه جزیره کرت و ماجرای وصلت او با زئوس که به هیئت یک گاو سفید درآمده بود نیز از این دسته اساطیر است. به همین ترتیب پادشاهان سومر نیز خود را نوادگان خدایان شهر می شمردند و یا در مصر و آشور آیین های محلی این اقوام با  اساطیر و افسانه های قومی آنها گره خورده بود. در ایران باستان، زبان و اساطیر ایرانیان، نام شهر ها و آتشکده های آنان به صورت تنگاتنگ با دین زرتشتی مرتبط بود.

اصولا به نظر می رسد که در دوران پیشا مدرن و بخصوص باستان، کم و بیش هر قومی دین و آیینی مخصوص به خود داشت. اقوام باستانی هر قدر بزرگ تر بودند و دولت مقتدرخود را داشتند، دینشان هم مهم تر و بانفوذتر بود. بسیاری از ادیان و آیین های گذشته و مخصوصا آیین های اقوام بدوی کوچنده  از بین رفتند. اما برخی از آنان از بین نرفتند، بلکه بزرگ تر و فراگیر تر شدند و به صورت ادیان سازمان یافته در آمدند.

به طور کلی شاید بتوان به جرات ادعا نمود که اقوام و ملت های کوچک و جوان که از نگاه قومی کم و بیش یکرنگ هستند، شاید بتوانند به نوعی بر دین، مذهب و یا آیین مخصوص خود تکیه و تاکید کنند، بدون آنکه این اولویت دینی آنها عواقب داخلی بزرگی داشته باشد. اما کشور ها و ملت های بزرگ، بخصوص اگر در مرحله پیشرفته اقتصادی و تعامل فرهنگی و دینی نیز نباشند، با هرگامی که در راه حاکمیت آشکار و تند روی مذهبی بردارند، در داخل خود با مشکلاتی جدی روبرو می شوند. البته در بسیاری موارد، عامل دین و مذهب، بهانه تحریکات گاه خونین و دراز مدت نیز می شود.

کشورهای پیشرفته غربی نیزتا چند قرن پیش صحنه برخی مناقشه ها و حتی جنگ های مذهبی بودند، اما امروزه مجموعا از حد نزاع و اختلافات جدی بیرون آمده اند. اگر به وضع کنونی کشورهای منطقه خودمان و برخی کشور های آسیا و آفریقا نگاهی بکنیم، خواهیم دید که عامل مذهب و دین، بخصوص در سال های اخیربهانه ای جدی برای رویارویی های خونین بین گروه های مختلف مردم همان کشور، کشتارها و ویرانی های دهشتناک و اختلافات جدی بین کشورهای گوناگون گشته است. اما حتی در بالکان، یعنی شرق اروپا نیز خون مناقشات قومی و مذهبی چند سال اخیر کاملا خشک نشده است.

وضع زبان ها و مذاهب کشورهای یوگسلاوی سابق مثال خوبی در این مورد است. می دانیم که به غیر از مقدونیه، کوسوو و تا حدی اسلووانی، زبان صربستان، کرواسی و بوسنی کم و بیش یکی است. به این زبان مشترک در گذشته «صربو کرواتی» می گفتند. بعد از تجزیه یوگسلاوی و استقلال اجزای این کشور سابقا متحد، صربستان برای تعریف استقلال خود مذهب اکثریت جمیت خود یعنی اورتدکس را عنوان کرد. کروواسی هم که اکثرا کاتولیک است، از مذهب برای تعریف تمایز خود استفاده نمود. در ضمن هرکدام از آنها سعی کردند تا حد امکان زبان خود را از زبان دیگران جدا کنند و جدا قلمداد نمایند، تا دلیل بیشتری برای جدایی داشته باشند. طبیعتا وقتی اراده سیاسی دولت و ملت این باشد، در صورت تداوم این وضع سیاسی، آن جدایی همه جانبه هم شاید اتفاق بیافتد. و چنین هم شد. در این میان وضع مسلمانان بوسنی هم طوری شد که تنها چیزی که آنها را مثلا از صرب ها و یا کرووات های یوگسلاوی سابق جدا می کرد، نه زبان مشترکشان، بلکه دینشان یعنی اسلام بود که تبدیل به عامل تمایز آنها شد، در حالیکه این هم در عمل بسنده نشد، چرا که در داخل سرزمین بوسنی، هم مسلمانان صربو کرواتی زبان زندگی می کنند، هم یک گروه قومی صرب های ارتدکس و هم یک گروه قومی کرووات های کاتولیک، آنها جدا شدند، اگرچه زبان و تبارشان فرق چندانی نداشت. نمونه های نزدیک تر عراق، سوریه، پاکستان و افغانستان نیز پیش روی ما هستند. در این نمونه ها نیز که انعکاس اختلافات قومی، ملی و منطقه ای هستند، اغلب و به راحتی عامل مذهب مورد تحریک و استفاده قرار گرفته که بخصوص در خاورمیانه به مراتب ساده تر و سریع تر ازبسیاری مناطق دیگر دنیا، مردم را به جوش و خروش  بر ضد همدیگر می آورد.

در اغلب این موارد، از مذهب و دین ، نه  به عنوان عامل نزدیکی و آمیزش، بلکه همچون وسیله تفرقه و حتی خونریزی استفاده شده و می شود. در نتیجه این مناقشات، چندین کشور و ملت بالکل به ورطه محو و نابودی کشانیده شده اند. اما در عین حال نمونه های بیشتر و امیدوار کننده ای هم هستند که نشان می دهند مذاهب مختلف با وجود مشکلات گذشته و حتی  حال، می توانند به طور مسالمت آمیز، در یک کشور مشترک و در چهارچوب یک ملت واحد زندگی کنند.

سرزمین مشترک

یک لازمه دیگر احساس هویت قومی وجود یک سرزمین معین است، چه واقعی و چه خیالی و معهود. بدون وجود یک سرزمین مشترک، بدون یکجا بودن و با هم بودن در آن سرزمین که از سوی دیگران نیز همچون حق طبیعی آن گروه قبول شود، احساس «یکی بودن» آن گروه به عنوان «قوم» مشکل است. امپراتوری های گسترده باستانی برای ایرانیان، امپراتوری اسکندر مقدونی برای یونانیان، شبه جزیره عربستان برای اعرابی که همراه با گسترش اسلام به کشور های دیگر کوچیدند و یا دلبستگی غرور آمیز ترک های ترکیه به آسیای میانه به عنوان سرچشمه زندگی ایلاتی و پرماجرای آنان، نمونه های روشنی از اهمیت عامل سرزمین برای ایجاد و حفظ احساس قوی قومی و یا ملی هستند. احتمالا همین موضوع باعث شده است که به خاطر ادعای مالکیت هم یهودیان و هم فلسطینیان بر اورشلیم (بیت المقدس) و سرزمین های همجوار آن، معضل اسرائیل و فلسطین به فاجعه ای دراز مدت تبدیل گشته است.

راشتن کالبورن بر آن است که در «ابتدای تمدن ها» (حدودا 10-12 هزار سال پیش) اقوام و قبایل دوره پایانی نوسنگی در روسیه و آسیای میانه به دلیل پیدایش خشکسالی های شدید این مناطق، رو به سوی جلگه های رودخانه های جنوب یعنی نیل در مصر، دجله و فرات در عراق کنونی، ایندوس در هندوستان و همچنین رود زرد در چین آوردند. شاید هم پایه گذاری آمیزش های قومی و فرهنگی و پیدایش اقوام بعدی سومر، هیتیت، مصر، عیلام و  آشور به دست متعاقبین همان اقوام بوده است. به هر تقدیر کوچ بزرگ هند و ایرانیان، خیلی بعد، حدود پنج-شش هزار سال پیش و کوچ بزرگ اقوام ترک زبان از آسیای میانه به ایران و روم شرقی حتی دیرتر، یعنی یکهزار سال پیش بوده است. با وجود این فاصله ها در کوچ و یکجانشینی آن اقوام، همه آنها به ترتیب از یک سو عادات،  مراسم و آیین های قومی خود را با خود به میهن جدید خود به همراه آوردند و از سوی دیگر در موطن جدید خود، حسرت «زندگی ساده و بی آلایش» درسرزمین های بابایی دوران کوچندگی، صدها سال آنها را همراهی کرد و این موضوع به آیین ها، فرهنگ، آداب و رسوم، زبان و دین آنها تاثیر گذاشت.

شاید به همین جهت است که گفته می شود وابستگی های قومی انسان هایی که خاطره قومی و گروهی مهاجرتشان چندان دوردست نیست، قوی تر از کسانی است که تصورمی کنند اجدادشان مدت به مراتب طولانی تری در یک سرزمین زیسته اند. آیا به همین جهت است که خاطره کنونی ترک های ترکیه از آسیای میانه به عنوان «منشاء زندگی اصلی آنها» هنوز بسیار زنده است؟ آیا دلیل اینکه ایرانیان چنین رابطه حسی با آسیای میانه ندارند و عمدتا روی سرزمین کنونی شان ایران متمرکز هستند، این است که از زمان کوچ آریاییان از شمال دریای خزر و آسیای میانه به جلگه ایران دستکم سه هزار سال، یعنی سه برابر فاصله کوچ بزرگ ترک ها در قرن های یازدهم تا شانزدهم گذشته است؟ آیا وابستگی اصلی ترک های کنونی ترکیه به قومیت خود و وابستگی اصلی ایرانیان معاصر به سرزمین خود و تاریخ آن به همین دلیل است؟ این نتیجه گیری شاید هم کمی دورخیزانه است، چرا که با وجود دلبستگی «رُمانتیک» ترک های ترکیه به آسیای میانه، وابستگی کنونی آنها به سرزمین ترکیه در آسیای صغیر نیز بسیار قوی است، اگرچه شاید این هم دور از واقعیت نیست که روابط و احساسات قومی و محلی در ترکیه (حس «ترک بودن» و یا «کرد بودن») قوی تر از ایران جلوه می کند. در مقابل چنین نتیجه گیری هم می توان دلایل شک برانگیزی آورد. به هرتقدیر، از دوره کوچ های بزرگ ایرانیان و ترک ها چه سه هزار سال گذشته باشد و چه فقط یکهزار سال، امروزه در هردو کشور، روابط قومی و محلی-فرهنگی در شهرها و مناطقی که یکجا نشینی سابقه طولانی تری دارد، قوی تر از مناطقی است که از یکجا نشینی اهالی اش چندان مدت زیادی نمی گذرد.

بسیاری جامعه شناسان گفته اند که ملت های بزرگی که در گذشته برای مدتی طولانی صاحب امپراتوری های وسیع چند قومی بودند، با این تجربه امپراتوری خود، اندیشه «یک سرزمین واحد و مشترک» شامل اقوام مختلف و رنگارنگ را به کشورهای کوچک و فرهنگ های جداگانه قومی ترجیح می دهند و در نتیجه در چنین ملت ها، معمولا دلبستگی به سرزمین و فرهنگ تمامیت مردم آن سرزمین قوی تر از فقط مذهب و دیگر خصوصیات یک قوم آن ملت است. درمقابل، طبق همین نظریه، ملت های کوچکتر که تجربه دولتداری بزرگ با اقوام گوناگون را نداشتند و یا دولت های بزرگی بودند اما (مانند عثمانی و روسیه) این تجربه آنها در تاریخ نزدیکی شکست خورده است، احساسات قومی و گروهی قدرتمندتری دارند.

وارث یک امپراتوری گسترده و دراز مدت بودن در زندگی امروزه انسان ها نقش مهمی بازی می کند. در این رهگذر، ذهنیت وراثت یک امپراتوری گسترده در تاریخ، احتمالا از خود آن وراثت مهم تر است. مثلا ایران کنونی بیشک به مراتب کوچک تر و محدود تر از امپراتوری هخامنشیان ، اشکانیان و ساسانیان است، اما ایرانیان اکثرا  به صورتی طبیعی خود را وارثین همان امپراتوری ها و تاریخ و فرهنگ آن می شمارند. شاید به همین صورت مردم کنونی عراق هم حق دارند خود را ادامه دهنده امپراتوری های سومر، آشور، بابل و یا حتی هخامنشی و ساسانی بشمارند. اما هویت قومی و ملی عراقیان امروز ربط چندانی به گذشته سرزمین عراق ندارد. آنها از نگاه قومی و مذهبی بین کرد ها، اعراب شیعه و اعراب سنی تقسیم شده اند و این جدایی هیچ هم همیشه مسالمت آمیز نبوده است.

طبیعتا تجربه مشخص هر کشور و ملت فرق می کند. چند نمونه بارز این گونه امپراتوری ها با تجربه «دولتداری فراقومی» هخامنشیان ایران، امپراتوری مقدونی-یونانی اسکندر و البته امپراتوری روم است. همه این امپراتوری ها با رهبری یک و یا دو قوم اصلی و بزرگ اداره شده اند: در دوره هخامنشیان: ایرانیان اعم از پارس و ماد، در امپراتوری اسکندر: مقدونیان و یونانیان، و در امپراتوری روم: رومیان و یونانیان .  اما این دولت های گسترده در عمل تنها به یکی دو قوم، دین و یا فرهنگ و اساطیر متکی نبوده اند. در امپراتوری هخامنشیان از سُغد آسیای میانه تا مصر و آناتولی و مصر و فلسطین، هر کس می توانست به شرط تبعیت از قوانین و قواعد امپراتوری، با قومیت، زبان و مذهب خود زندگی آرامی داشته باشد. در امپراتوری روم اگر چه مسیحیت دیگر شروع به گسترش به سرزمین های اروپایی مدیترانه نموده بود، اما خود روم و نظام امپراتوری بین ادیان و مذاهب فرقی نمی گذاشت. برعکس، بسیاری مورخین برآنند که امپراتوری ایران باستان همزمان با ساسانیان و زمانی رو به افول گذاشته است که یک دین یعنی آیین زرتشت عملا (اگرچه نه با سرسختی چندان)  به دین دولتی و رسمی تبدیل گردید و بخصوص از زمان شاپور اول و بهرام اول (سال های 250-300 م) دیگرادیان و اقوام دیگر و از جمله ارمنیان را ازخود جدا کرد. دیر ترهمین اتفاق در امپراتوری روم هم با مسیحیت رخ داد. سال 380 م.، قبول مسیحیت به عنوان دین رسمی و دولتی امپراتوری روم در ضمن آغاز پایان این امپراتوری و تقسیم آن به دو قسمت غربی و شرقی (روم و بیزانس) نیز به حساب می آید.

طبق این نظریه، در دولت های بزرگ و چند قومی مانند هخامنشیان، اسکندر و روم، جایی برای قوم گرایی آشکار و جدایی افکن قوم بزرگ و حاکم (مثلا ایرانیان در دولت هخامنشی  یا رومیان و یونیانیان در دولت روم) نبود و نمی توانست باشد، چرا که هرگونه تمایل آشکار و تندروانه به حاکمیت یک قوم و یا دین و زبان، باعث تفرقه و پراکندگی امپراتوری می شد. طبیعی است که عملا ایرانیان در دولت هخامنشیان و رومیان و یونانیان در امپراتوری روم حاکم بوده اند. آنها مدیریت عملی زندگی اقتصادی، تجارت، نقلیات، مدیریت اداری و دولتی و جمع آوری مالیات را برعهده داشتند. اما هرکسی از اقوام دیگر نیز که این قواعد و قوانین را اجرا می نمود، می توانست نقشی در رهبری امپراتوری بازی کند.

این امپراتوری ها در تاکید بر قومگرایی خود ذینفع نبودند، در حالیکه، در مقابل، اقوام تابع و کوچک تر امپراتوری بعد ها با برجسته کردن مشخصات قومی خود کوشش به برافراشتن پرچم جدایی و استقلال نموده اند.

فرهنگ، تاریخ و اساطیر

در نمونه هایی مانند چین و یونان می بینیم که گاه یک قوم بزرگ که عنصر اصلی یک کشور گسترده را تشکیل می دهد، فرهنگ غنی، باستانی و جهانشمول خود را به یک مرجع و تکیه گاه مهم در هویت قومی و حتی ملی خود درآورده و با آن مباهات می کند. براستی نیز چین و یونان را بدون فرهنگ غنی و باستانی آنان نمی توان تصور کرد. به همین ترتیب ایرانیان، رومیان و یونانیان همچون موسسین وسیع ترین  امپراتوری های تاریخ، پیدایش و تداوم دراز مدت این امپراتوری ها را به یکی از مشخصه های قومی و ملی خود تبدیل کرده اند. اما در اینجا موضوع تنها بر سر یک امپراتوری بزرگ، تاریخی باستانی و فرهنگی غنی نیست.

بسیاری از همین اقوام و ملت ها و اقوام و ملت های دیگر در باره ریشه و سرآغاز پیدایش خود، روایت ها و افسانه های رنگارنگی دارند. این روایات و افسانه ها، چه کتبی و چه غالبا شفاهی، چه درست و چه متصور، در تصورات آن گروه در باره هویت قومی خود و تقویت احساس همبستگی بین اعضای آن قوم نقش مهمی بازی می کنند. داستان های هومر برای یونانی ها، شاهنامه فردوسی برای ایرانیان، انجیل (عهد قدیم و جدید) برای یهودیان و مسیحیان و یا افسانه دده قورقود برای قبایل ترک-اوغوز آسیای میانه از این قبیل روایات و اساطیر هستند. این گونه روایات و اساطیر در باره قهرمانی های گذشته اقوام و رخشندگی دولت های آنان نقش مهمی بازی می کنند. اتفاقات متهورانه ای مانند کوچ ها و جنگ های بزرگ و پیروزمندانه و یا حتی معجزه هایی که در اصل خیالی هستند و با اینهمه در ذهن افراد آن گروه ریشه دوانده اند، نیز به همان درجه در تحکیم حس «قوم متمایز بودن» اهمیت دارند.

گاه نیز کار و کوشش، ثروت وموفقیت، دانش، نظم و پیشرفت و گاه حتی درد و رنج مشترک، احساس نزدیکی و همبستگی قومی به وجود می آورد. حتی دلبستگی به خوراک های خودی، عادت و خوشایندی نسبت به شکل و لحن صحبت، شوخی و رفتار های ویژه گروهی  باعث می شوند شما خود را به هم گروه های خود نزدیک تر و از دیگران به همین دلیل ها دورتر حس کنید.

نام معین

داشتن یک نام مخصوص برای هر قوم مهم است. مثلا معلوم است که «کرد» و یا «بلوچ» یک نام معین است که این گروه ها را از بقیه جامعه بزرگ تر آنها متمایز می کند. اما می بینیم وقتی مثلا مسلمان های بوسنی در یوگسلاوی سابق که هم زبان و هم تبارشان با دیگر شهروندان یوگسلاوی سابق فوق العاده نزدیک است، اسم خاصی برای خود ندارند، برای تفکیک خود از دیگران خود را «مسلمان» می نامند، یعنی تابعیت یک دین تبدیل به نام یک قوم می شود.

عنصر پشتیبانی

برخی جامعه شناسان در ضمن اهمیت عنصر پشتیبانی عمومی و اکثریت اعضای آن گروه از نه تنها حس، بلکه اقدامات عملی به عنوان یک گروه و قوم را تاکید کرده اند. این به آن معناست که آیا اکثریت قابل توجهی از آن گروه بخصوص در شرایط حساس حاضر و قادر است صرفنظر از تقسیمات داخلی گروه مانند فقیر و ثروتمند، روحانی و غیر مومن، تاجر و کارگر و یا دست راستی و دست چپی از آنچه که گروه در مجموع «منافع قومی» و مشترک خود می شمارد، فعالانه و پیگیرانه دفاع کند و یا نه. بعضا عده ای از یک قوم دست به اقدامی می زنند، اما اثری از این پشتیبانی عمومی دیده نمی شود. گاه شاهد این پشتیبانی می شویم که بعضا اوج می گیرد و گاه فروکش می کند. گاه اقلیتی کوچک طرفدارش است و گاه اکثریت آن قوم، گاه دولتی آن را پیگیر می شود و گاه کشتیبان را سیاستی دگر می آید. طبیعی است که گروه های فعال اقوامی که خواهان عرض اندام نوین و مستقلی در دنیا هستند، اغلب اولا سعی می کنند خود را «نماینده» اکثریت آن قوم معرفی کنند و ثانیا در باره قدرت و یا قدمت زبان خود، ریشه و تاریخ باستانی تباری آن قوم و یا «عمق اختلافاتشان» با دیگر اقوام گزافه گویی می کنند. اما طبیعتا مهم است که آیا این مبالغه ها مورد تایید مردم دیگر و یا دستکم اکثریت خود آن قوم قرار می گیرد یا نه.


برخی منابع:

برای مطالعه دقیق تر تاریخ و اشکال پیدایش وجنبه های گوناگون و مشخصات قومی در سرزمین های گوناگون و تحول و تغییر این مشخصات، دو اثر زیر شاید از بهترین منابع موجود علمی باشند. منابع اصلی که در پایان کتاب آنتونی اسمیث داده می شوند نیز بیشک به تعمیق دانش خواننده کمک بیشتری خواهند کرد.

Tonkin, E; McDonald, M. and Chapman, M. (eds): History and Ethnicity, London 1989

Smith, Anthony D. : The Ethnic Origins of Nations, New York 1987

Tilly, Charles (ed.): The formation of national states in Western Europe, Princeton University Press 1975



دسته‌ها:اقوام و قبایل, زبان، هویت و ملیت, عوامل هویت قومی